هفتهنامه زن روز
من از آن روز که در بند توأم آزادم (۲)
گفتگویی صمیمانه با خانواده محترم شهید «مجید قربانخانی»
فاطمه اقوامی
🔶پدر شهید: مجید در قهوه خانه یا به قول خودش سفره خانه، رفیقان بسیار خوبى داشت. در همان جا با بچه هایى که به سوریه مى رفتند آشنا شد. شهید مرتضى کریمى یکى از آن ها بود. یک روز همین آقا مرتضى مجید را با خودش به هیأت مى برد. در آنجا در مورد ماجراهاى سوریه و مدافعین حرم نوحه مى خوانند. مجید سؤال مى کند که در سوریه چه خبر است؟ به او توضیح مى دهند. مجید هم در حالى که خیلى منقلب شده بود، مى گوید: مگر ما مرده ایم که بخواهند به حرم حضرت زینب تعرضى بشود؟! من باید به سوریه بروم. از اینجا بود که فکر رفتن به سوریه در ذهن مجید استارت خورد. اول رفت از طریق همین محله خودمان براى رفتن به سوریه اقدام کند ولى چون مى دانستند تک پسر است اسمش را نمى نوشتند. بعد رفت سمت اسلامشهر تا از طریق گروه فاتحین اعزام شود. فرمانده شان گفته بود باید از پدر و مادرت رضایت نامه محضرى بیاورى. مجید هم که مى دانست ما اجازه نمى دهیم رفته بود با محضرى صحبت کرده بود و با جعل مدارك بالأخره رضایت نامه اى را تحویل مى دهد. فرمانده شان باز هم راضى نمى شود و مى گوید باید خودم تلفنى با پدر و مادرت صحبت کنم. مجید مى گوید پدرم تلفن ندارد اما مى توانید با مادرم صحبت کنید. البته از قبل در این باره هم راه حلى در نظر داشت. با خانمى هماهنگ کرده بود که خودش را جاى مادر او معرفى کند و بگوید مجید برادر دیگرى هم دارد تا به او اجازه بدهند به سوریه برود. البته فرمانده از صداى مسن آن خانم مى فهمد که مجید دروغ مى گوید و او را جواب مى کند. اما مجید دست برنداشت و آن قدر اصرار کرد تا بالأخره با رفتن او موافقت کردند.
ادامه دارد...
@zane_ruz
#پیام_شبانه
از تنهایی گله نکنیم
انسان موجودی تنهاست. کسی نمی تواند از تنهایی و غربت ذاتی اش رهایی پیدا کند. خانواده و رفقا تا حدی می توانند این تنهایی و غربت را برطرف کنند. ولی غربت انسان هیچ گاه به طور کامل زائل نمی شود. خدا انسان را طوری آفریده که تنهایی اش فقط با خدا برطرف شود. از غربت و تنهایی گله نکنیم و آن را تقصیر این و آن نیندازیم.
@zane_ruzظ
#کاشانه
وای آمپول!
مریم کمالی نژاد
اغلب کودکان از مردى که روپوش سفید پوشیده، فضاى مطب دکتر، اتاق تزریقات درمانگاه، آمپول زدن و حتى در برخى مواقع از مصرف دارو مى ترسند و ابا دارند. در برخى مواقع این ترس و مقاومت تبدیل به معضل مى شود ولى کودك نیازمند درمان است. در این حالت رفتار والدین دو اثر دارد، یکى بر اتفاقات و نوع رفتار
کودك در همان لحظه و دیگرى خاطراتى که در ذهنش حک مى شود و باعث مى شود در آینده و در شرایط مشابه مجددا در برابر آمپول زدن و مصرف دارو مقاومت کرده یا بپذیرد. پس بسیار مهم است که شما با کودکتان چطور رفتار مى کنید. در «کاشانه» این هفته راهکارهایى براى مدیریت این شرایط پیشنهاد کرده ایم که در صورت نیاز می توانید متن کامل آن را در مجله مطالعه فرمایید.
@zane_ruz
#پزشکی
سنگ لوزه
سنگ لوزه توده اى از مواد کلسیمى است که در شکاف لوزه ها تشکیل مى شوند. سنگ لوزه سه نوع دارد: سنگى که در طرفین گلو تشکیل مى شود. لوزه هاى کامى، سنگى که در پشت گلو تشکیل مى شود و سنگى که در پشت یا زیر زبان تشکیل مى شود.در موارد زیادى ممکن است خود فرد نداند که سنگ لوزه دارد. سنگ لوزه ممکن است بدون آن که بفهمید، طى پروسه خوردن، نوشیدن یا بهداشت صحیح برطرف شود. اما اگر بزرگ تر شود احتمالا علائم زیر را خواهید داشت:
لکه هاى سفید یا زرد در ته حلق که تدریجا بزرگ تر مى شوند، بد بویى دهان، گلو درد، مشکل در بلع، تورم لوزه، گوش درد. اگر سنگ لوزه تان بزرگ است، درد زیادى ایجاد مى کند و یا راه حلق یا راه هوایى تان را مسدود کرده است، باید به پزشک مراجعه کنید.
@zane_ruz
#منبرک
امتحان ولایت
حجت الاسلام والمسلمین عالی
سنگین ترین امتحان خدا امتحان به ولایت است چون گوهر دین است. گوهر را به سادگى نمى دهند. اهل بیت در کلماتشان هست که امر ولایت ما اهل بیت سنگین است و هرکس نمى تواند تحمل کند و پاى آن بایستد. عمار کسى بود که تا آخر پایش ایستاد. این بلا را اگر آدم کم نیاورد و دچار فتنه نشود و سست نشود، این براى امروز ما درس است. ما ولایت امام زمان را در این زمان به عنوان امام حى داریم اما در زمان غیبت ما را ارجاع داده خود حضرت ولى عصرعج الله تعالى فرجه الشریف به رهبر فقیه شجاع عادل جامعه، یعنى باز ولایت رشته اش قطع نمى شود. در شیعه رشته ولایت قطع نمى شود. اتصال آسمان و زمین هیچوقت قطع نمى شود. امام زمان عج الله تعالى فرجه الشریف الان تشریف دارند ولى نایب ایشان کارهایى را انجام مى دهند. اگر کسى به نایب امام را جفا کند، به خود امام جفا کرده است. آن هایى که در کربلا و کوفه به حضرت مسلم که نایب و سفیر امام حسین علیه السلام بود جفا کردند، به امام حسین علیه السلام هم جفا کردند.
@zane_ruz
#هاج_و_واج
دفاع انفجاری
یکی از شیوه هاى بسیار عجیب براى دفاع شخصى در میان حیوانات، مخصوص مورچه انفجارى است که بیشتر در مالزى دیده مى شود. این مورچه بدنى بزرگ همراه با دانه هاى انفجارى دارد که باعث مى شود با احساس کردن خطر خودش را منفجر کند. این انفجار البته همراه با خارج شدن ماده اى سمى است که مى تواند انسان ها را کمى گیج کند و البته حیوانات کوچک را بکشد.
@zane_ruz
#شماوما
پاداش فقر
فقرا به پیغمبر عرض کردند: ثروتمندان بهشت را نصیب خود ساختند زیرا حج و عمره بجا مى آورند، صدقه مى دهند و ما قدرت این گونه عبادات را نداریم. پیامبر فرمودند: هر یک از شما که براى خدا صبر کند سه پاداش دارید که هیچ ثروتمندى ندارد. اول: در بهشت غرفه اى هست که همانند ستاره در نظر بهشتیان مى درخشد، در این غرفه کسى را راه ندهند جز پیامبر فقیر یا شهید فقیر یا مؤمن فقیر را. دوم: این که فقرا پانصد سال پیش از اغنیا وارد بهشت مى شوند.سوم: این که خداوند ثواب عبادت فقیر را بیشتر دهد مثلا اگر فقیر و غنى هر دو گویند سبحان الله و الحمدالله و لااله الا الله والله اکبر ثواب غنى (ثروتمند) کمتر از فقیر است. فقرا گفتند راضى شدیم.
مواعظ العددیه
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
من از آن روز که در بند توأم آزادم (۳)
گفتگویی صمیمانه با خانواده شهید «مجید قربانخانی»
فاطمه اقوامی
🔶مادر شهید: چند روز مانده به رفتن، من براى این که نتواند به سوریه برود لباس هاى نظامى اش را خیس کرده بودم و پهن نمى کردم تا لباس نداشته باشد و نتواند برود. یک سرى از دوستانش سه شنبه رفتند. وقتى آمد به خانه به من گفت: خیالت راحت شد من جا ماندم؟! گفتم بهتر، من نمى توانم طاقت بیاورم. بعد از این حرف لباس هایش را پهن کردم. او یکى از آن ها را پوشید. گفتم: کجا مى خواهى بروى؟ گفت: کار دارم، مى خواهم براى پروفایلم عکسى بندازم و دوستانم را اذیت کنم. بعد رفت قرآن را آورد و از من خواست که او را از زیر قرآن رد کنم. گفتم: نه این کار را نمى کنم. وقتى دید من قبول نمى کنم به پدرش گفت: شما بلند شو قرآن را بگیر. پدرش که قرآن را گرفت، مجید گوشى اش را به من داد و گفت: عکس که مى توانى بگیرى؟ اول گفتم نه، ولى بعد به اصرار او و پدرش یک عکس گرفتم که آخرین عکس مجید شد. بعدها خواندم که جایى نوشته بود: طفلى مادر و پدرم. من طاقت اشک هایشان را نداشتم. گفتم این برنامه ریزى را کنم تا بگویم آن ها مرا از زیر قرآن رد کردند. مجید و دوستانش قرار بود شنبه اعزام شوند. روز پنج شنبه 5 میلیون پول به پدرش داد و گفت این پیش شما باشد من گم مى کنم. وقتى پدرش این ماجرا را برایم تعریف کرد گفتم: مجید مى خواهد برود که این طور رفتار کرده است. شهید مرتضى کریمى به من زنگ زد که اجازه بدهید مجید هم با ما بیاید. من گفتم: نه، اصلا طاقت دورى او را نداشتم. صبح شنبه برخلاف همیشه مى خواستم بروم نان بگیرم تا مثلا دل مجید را به دست آورم. وقتى داشتم مى رفتم ده هزار تومان در جیبش بود، آن را هم به من داد. وقتى نان گرفتم و برگشتم دیدم مجید خانه نیست. زنگ زدم به او و گفتم: داداش کجایى؟! گفت: کارى دارم، مى آیم. چند بار دیگر هم به او زنگ زدم تا این که دیگر گوشى اش خاموش شد و جوابى نداد. به گردان هاى مختلف سر زدیم و سراغ او را گرفتیم. گفتند به سوریه رفته، قول مى دهیم سر یک هفته او را برگردانیم. که واقعا هم همین طور شد. به دوستانش گفته بود من با پدر و مادرم خداحافظى نکردم. فقط کفش هاى مادرم را پاك کردم و چادرش را بوسیدم. الان از رفتن مجید پشیمان نیستم فقط حسرت مى خورم و مى گویم کاش مجید برمى گشت تا با دست خودم او را از زیر قرآن رد مى کردم.
ادامه دارد...
@zane_ruz
#داستان
روزهای روشن (۱۲)
صدیقه شاهسون
هفته هاى زیادى است که پاى روایت جذاب قصه زندگى شیدا و دیگر شخصیت هاى داستان روزهاى روشن نشسته ایم و همراه آن ها به لحظات تلخ و شیرینى سفر کرده ایم اما این داستان هم مثل هر روایت و قصه دیگرى پایانى دارد...
براى خواندن قسمت پایانى این داستان خواندنى همراه مان باشید.
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#گفتگو (۱)
یک نام، دو پنجره، دو پلاک
سید محمد مشکوة الممالک
این هفته در خدمت خانواده شهید مدافع حرم «محمود مراد اسکندری» بودیم و گفتگویی صمیمانه با این خانواده داشته ایم.
خواهر شهید محمود مراد اسکندرى در ابتدا در رابطه با عموى شهیدش صحبت کرد و گفت: محمود مراد اسکندرى، عمویم، متولد 1337 بود و در خانواده اى مذهبى و سرشناس طایفه دشت بزرگ به دنیا آمده بود. معلومات بالایى در زبان انگلیسى و ریاضیات داشت و علاقه مند زیادى به تحصیل در کشور هندوستان بود؛ ولى فعالیت هاى انقلابى را به ادامه تحصیل
در دانشگاه ترجیح داد. بعد از پیروزى انقلاب اسلامى وارد سپاه شد و در سال 58 براى آرام سازى منطقه غرب در مقابل درگیرى هاى ضد انقلاب به کردستان رفت. او 9 مهرماه سال 59 در عملیات آزادسازى سوسنگرد به شهادت رسید و پیکر پاك او به حدى سوخته بود که قابلیت شناسایى نداشت و پدرم از روى کفش هاى نیمه سوخته اش او را شناسایى کرده بود. و اما محمود، برادرم، متولد سوم فروردین 1366 بود و فوق دیپلم مکانیک خودرو داشت. پدرم به خاطر علاقه فراوانى که به عمویم داشت نام برادرم را هم محمود گذاشت؛ البته زمانى که عمویم شهید شد، بسیارى از اقوام براى گرامیداشت ایشان نام محمود را براى فرزندان خود انتخاب کردند. ما هشت خواهر و دو برادر بودیم، پدرم در شهردارى کار مى کرد و مادرم هم خانه دار بود که متأسفانه در سال هاى 80 و 82 هر دو آن ها را از دست دادیم. خواهر شهید اسکندرى بیان کرد: وقتى حرکت داوطلبانه اعزام به سوریه در سال 92 آغاز شد، محمود هم سعى کرد به این جمع بپیوندد و با رفتن دوستانش و شهید شدن برخى از آن ها شوق او هم براى رفتن بیشتر شد. این موضوع را در خانواده هم مطرح مى کرد، در سال 93 یکى از دوستان نزدیک او که با هم یادواره شهدا هم برگزار مى کردند به نام «عبدالکریم اصل غوابش» شهید شد، آن زمان بود که دیگر محمود پای ماندن نداشت و نهایتا در 13 مهرماه سال 94 با تلاش زیاد و با سختى هاى فراوان توانست مجوز اعزام بگیرد.
@zane_ruz
#سلامتی
خواص شگفت انگیز دانههای کدو
کدو تنبل یکی از پرخاصیتترین خوراکیهای موجود در زمین است و فواید بسیاری برای بدن فرد مصرف کننده دارد؛ مصرف دانههای کدو تنبل باعث تقویت سیستم ایمنی میشود، دانههای کدو تنبل حاوی مقدار قابل توجهی روی و ویتامین E است که بر حفظ سلامت سیستم ایمنی بدن انسان نقش اساسی دارد، از این رو، مصرف این دانهها میتواند به سیستم ایمنی بدن کمک کند.
شاید مواد غذایی زیادی وجود داشته باشند که محتوای ویتامین E آنها بیشتر از دانههای کدو تنبل است، این دانهها انواع مختلفی از این ماده مغذی شامل آلفا-توکوفرول، گاما-توکوفرول، دلتا-توکوفرول، آلفا-توکومونوئنول و گاما-توکومونوئنول را ارائه میکنند که به تقویت سلامت پوست کمک میکنند؛ این ماده بر بهبود سلامت چشمها هم موثر است و ماهیچهها را سالمتر نگه میدارد؛ همچنین دانههای کدو تنبل حاوی ترکیب پروتئینی قوی، چربیهای سالم و فیبر هستند که همگی به حفظ تعادل سطوح قند خون کمک میکنند؛ تنها ۲۸ گرم از دانههای کدو تنبل دارای ۱۳ گرم از چربیهای سالم و ۱.۷ گرم فیبر است.
@zane_ruz
#ینگه_دنیا
راه رفتن با عصا
از روزى که پایم را عمل کرده ام شاید هزاران نفر را دیده ام. در مراکز خرید، سر کار، خیابان، بیمارستان، فیزیوتراپى ... برایم خیلى عجیب بود که اکثر دوستان خارجى ام هیچ سؤالى از من نمى پرسیدند و فقط وقتى من را براى اولین بار مى دیدند یک آرزوى خوب مى کردند. مثلا
Hope you have a fast recovery or
.Hope you feel better soon
همین!تو دلم مى گفتم: فقط همین؟ اگه هر کدام تان این طورى با کلى عصا و بار و بندیل راه مى افتادید، من کلى سؤال و جواب مى کردم که چى شده؟! و تا ته داستان را نفهمم ول نمى کردم. وقتى آدم ها من را با عصا در خیابان یا در مراکز خرید مى دیدند، کنار مى ایستادند و با احترام صبر مى کردند که من با عصا و سرعت لاك پشتى رد شوم و بعد آن ها بروند. حتى بعضى وقت ها یک مقدار معذب مى شدم که باعث معطل شدن سایرین شده ام. یا مثلا اگر کسى حواسش نبود، مثلا خانومش بهش مى زد که کنار بایست و بعد شوهرش عذرخواهى مى کرد، عذاب وجدان مى گرفتم. یک روز که با بچه ها براى خرید رفته بودیم، هنگام برگشت یک شیب بود که بچه ها زورشان نمى رسید سبد خرید را کنترل کنند و من داشتم فکر مى کردم چه کار کنیم. یک خانم با نهایت احترام آمد سبد را تا دم ماشین هل داد. دم بسیارى از مغازه ها یک نفر از داخل مى آمد و درب را برایم باز نگه مى داشت و اگر دیر متوجه مى شدند عذرخواهى مى کردند، درحالى که من واقعا هیچ انتظارى هم نداشتم و خودم بالأخره یک جورى با عصا و دست در را باز مى کردم.
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#گفتگو (۲)
یک نام، دو پنجره، دو پلاک
سید محمد مشکوة الممالک
خواهر شهید اسکندرى عنوان کرد: قبل از شهادت محمود چند نفر از همرزمانش به شهادت مى رسند، در حین عملیات همه به محمود مى گویند که به عقب برگردد اما او قبول نمى کند و به آن ها مى گوید که شما بروید، من مى مانم، و براى این که بچه ها را پوشش دهد با یک دست کلاش شلیک مى کرده و با دست دیگر خمپاره مى انداخته، او خمپاره 60 را به پاهاش بسته بود و شلیک مى کرد تا کسى به نیروها نزدیک نشود؛ ولى گلوله تک تیرانداز دشمن به او اصابت مى کند و روى زمین مى افتد. وقتى یکى از نیروها به نام شهید «عارف کاید خورده» به بالاى سر محمود مى رسد مى بیند که او در حال ذکر گفتن است. او را به عقب مى برند، او تا لحظه آخر کنار محمود بوده و ایشان شاهد شهادت برادرم بود. شهید برایمان مى گفت که برادرم در تمام لحظات تلاش خود را براى کمک به نیروها به کار مى برد تا جایى که 10 دقیقه قبل از شهادت خود در اوج حملات دشمن، اسلحه همرزمش را که خراب شده بود را از او مى گیرد و درست مى کند و 10 دقیقه بعد به شهادت مى رسد.
ادامه این گفتگوی جذاب را می توانید در مجله مطالعه کنید.
@zane_ruz
#شماوما
پیروانی که راستین نیستند
یک کشیش، خود را شبیه به یک شخص فقیر و بى خانمان با لباس هاى ژولیده در مى آورد و روزى که قرار بوده اسمش به عنوان کشیش جدید یک کلیساى ده هزار نفرى اعلام شود با همین قیافه به کلیسا مى رود. خودش ماجرا را اینطور تعریف مى کند: نیم ساعت قبل از شروع جلسه به کلیسا رفتم، به خیلى ها سلام کردم اما فقط 3 نفر از این همه جمعیت جواب سلام من را دادند... به خیلى ها گفتم، گرسنه هستم اما هیچ کس حاضر نشد یک دلار به من کمک کند... سپس وقتى رفتم در ردیف جلو بنشینم، انتظامات کلیسا از من خواست که از آن جا بلند شوم و به عقب برگردم... به هر حال وقتى شبان کلیسا اسم کشیش جدید را اعلام مى کند، تمام کلیسا شروع به کف زدن مى کنند و این مرد ژولیده از جاى خود بلند مى شود و با همین قیافه به جلوى کلیسا دعوت مى شود... مردم با دیدن او سرهایشان را از خجالت خم مى کنند، عده اى هم گریه مى کنند و این مرد سخنانش را با خواندن بخشى از انجیل آغاز مى کند: گرسنه بودم، غذا دادید... تشنه بودم، آب دادید... مریض بودم به عیادتم آمدید... خیلى ها به کلیسا مى روند، اما شاگرد و پیرو راستین عیسى مسیح نیستند... خدا به دنبال جمعیت نیست، خدا به دنبال دستى است که کمک مى کند، قلبى که محبت مى کند، چشمى که براى دیگران نگران است و پایى که براى ناتوانان برداشته مى شود...
@zane_ruz