هفتهنامه زن روز
#گفتگو
همسفر مسیر زندگی (۲)
فاطمه اقوامی
بی شک همان طور که اشاره شد بدون وجود یک همسر همراه که پابه پای شما در مسیر زندگی قدم بگذارد و سختی ها را به جان بخرد و شرایط را به بهترین شکل ممکن برای فعالیت شما فراهم کند، رسیدن به آنچه در نظر دارید و برایش تلاش می کنید ممکن نخواهد شد. برای همین است که از قدیم گفته اند پشت سر هر مرد موفق یک زن وجود دارد. بر همین اساس بخشی از گفتگویمان را اختصاص دادیم به نشستن پای صحبت «حمیده کرباسی» همسفر چهارده ساله محمدرضا شهبازی. او گرافیست است و مادر چهار فرشته. فرشته هایی که شادی بخش زندگی اند و دل آدم از دیدنشان غنج می رود. برای خواندن صحبت هایی از جنس مادرانه همراهمان باشید. در بخشی از این گفتگو میخوانیم:
🔹حمیده کرباسی را در چند جمله به مخاطبین ما معرفی کنید.
🔹متولد ۲۰ اسفند سال ۱۳۶۶ هستم. زمان کنکور در رشته حسابداری قبول شدم ولی از آنجایی که علاقه چندانی به این رشته نداشتم به جای چهارسال و اخذ مدرک کارشناسی فقط تا فوق دیپلم این رشته را ادامه دادم. بعد از ازدواج با آقای شهبازی به توصیه او تصمیم گرفتم دوباره کنکور بدهم و در رشته ای که دوست دارم مشغول تحصیل شوم. رشته مورد علاقه ام معماری بود ولی به خاطر اینکه بازار کار خوبی نداشت رشته گرافیک را انتخاب و مدرک کارشناسی ام را در این رشته دریافت کردم. در حال حاضر در کنار مادری برای ۴ فرزندمان به صورت پروژه ای در زمینه کارهای گرافیکی فعالیت می کنم.
🔹چطور با آقای شهبازی آشنا شدید و چه سالی این آشنایی به ازدواج ختم شد؟
🔸من زیاد به مسجد محله مان می رفتم و دوستانی در آنجا داشتم. برادر یکی از دوستانم، دوست آقای شهبازی بودند. ایشان از دوستشان خواسته بودند به خواهرشان بسپارند اگر دختر خوبی سراغ دارند برای ازدواج معرفی کنند. دوست من هم پیشنهاد داده بود یک بار مادر آقای شهبازی به مسجد بیایند تا بتوانند راحت تر تصمیم بگیرند. روزی که این اتفاق افتاد ابتدا دوستم فرد دیگری را معرفی کرده بودند اما به دل مادر همسرم ننشسته بود. مرا که می بینند درباره من و خانواده ام سؤالاتی می پرسند و همان معرفی ابتدایی مورد پسندشان قرار می گیرد. خلاصه قرار و مدارها گذاشته شد و بعد از صحبت های اولیه قضیه ختم به خیر شد و ما سال ۸۷ ازدواج کردیم.
🔹آن زمان آقای شهبازی فعالیت در حوزه رسانه و طنزپردازی را شروع کرده بودند؟
🔸خیر، ایشان تازه درسشان تمام شده بود و کاری نداشتند ولی عنوان کردند که دوست دارند در حوزه کار فرهنگی مشغول فعالیت شوند. من هم با توکل به خدا بله را گفتم.
🔹مهم ترین خصلتی که در آقای شهبازی بود و باعث شد جواب مثبت بدهید، چه بود؟
🔸یکی از مهم ترین چیزهایی که برای من اهمیت داشت، بحث ولایت مداری بود که خب ایشان این ملاک را داشتند. جدا از این بحث و ملاک های اولیه دیگر چون ایمان و اخلاق نکته مهمی که باعث شد من به خواستگاری ایشان جواب مثبت بدهم، قضیه به دل نشستن بود. و ثمره این وصلت مبارک، ۴ فرشته دوست داشتنی هستند که دوست داریم.
🔹با معرفی شما با آن ها هم آشنا شویم.
🔸سال ۹۱ یعنی چهار سال بعد از ازدواجمان دختر اولم حسنی خانم به دنیا آمد که حالا ده ساله است. دوباره بعد از چهار سال پسرهای دوقلویم را باردار شدم و محمدهادی و محمدحسین سال ۹۵ به جمع مان اضافه شدند. در نظر داشتیم به خاطر دوقلوها، فاصله سنی فرزند بعدی مان بیشتر باشد اما ۴ سال بعد یعنی سال ۹۹
خدا زینب خانم را به ما داد.
از شما دعوت میکنیم این گفتگوی جذاب را در ویژهنامه نورزی زن روز بخوانید.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#زیرگذرتاریخ
ماجرای عکس یادگاری رضا خان با رولزرویس سرقتی
در بامداد سوم اسفند ١٢٩٩ قوای دیویزیون قزاق با هماهنگی نظامیان انگلستان، وارد تهران شدند و کنترل پایتخت را به دست گرفتند و با دستگیری انبوهی از سیاست مداران، کودتا را تکمیل کردند. یکی از معروف ترین تصاویر آن روزها، عکس یادگاری رضاخان کنار یک خودروی رولز رویس است. سیدضیاءالدین طباطبایی دراین باره می گوید: «پس از اینکه حکومت نظامی اعلام شد، دستور داده شد هرکس از تهران برود به قزوین، آزاد است، هرکس از قزوین می خواهد برود به تهران، توقیف بشود. قزاق ها هم مأمور تیراندازی به کسانی که تمکین نکنند، شد.
در همین موقع یک دفعه دیدیم سه تا اتومبیل آمد، یکی رولز رویس و دو اتومبیل دیگر، با چندتا راننده انگلیسی و دکتر فرمان فرما و چند نفر همراهان مرحوم نصرت الدوله که با این اتومبیل آمده بودند. این ها را توقیف کردند. این ها خواستند بروند، این ها (قزاق ها) گلنگدن تفنگ را که صدا کرد که این ها را بزنند. بنده احمدآقا را فرستادم که برود جلوگیری بکند. ببیند چی هست. بالأخره موافقت شد دو اتومبیل را به ما بدهند. خود راننده ها با یک اتومبیل بروند و این ها قول بدهند آنچه دیدند به کسی نگویند. این طور شد. آن ها رفتند، اتومبیل رولز رویس را من فورا فرستادم برای رضاخان، اتومبیل دیگر را برای خودم نگه داشتم. این همان اتومبیلی بود که تا رئیس الوزراء بودم و از ایران رفتم داشتم. اتومبیل هم مال مرحوم نصرت الدوله بود، مال من که نبود.»
منبع: «سیدضیاء مرد اول یا دوم کودتا»، مجموعه مصاحبه های سیدضیاءالدین طباطبایی با صدرالدین الهی
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#داستان
سربازی در نوروز
فهیمه شاکری مهر
صدای زنگ تلفن قطع نمی شود که نمی شود. شیرآب گوشه حیاط را باز می کنم و دست کثیفم را می شویم. صدای ننه آقا بلند می شود: «شبنم مادر این تلفن سوخت. بیا ببین کیه هی پشت هم زنگ می زنه.» دست خیسم را با دامنم خشک می کنم و از حیاط به اتاق می روم: «اومدم. ببخشید باز یادم رفت تلفن رو نزدیک تون بذارم.» نفس نفس زنان تلفن را برمی دارم و الو می گویم. صدایی خندان از آن طرف خط در گوشم می پیچد: «قربون نفس های شما خانم خانما.» از شنیدن صدای مجید و قربان صدقه رفتنش ذوق می کنم و لبخند می زنم: «خدا نکنه. سلام خوبی؟»
در ادامه میتوانید این داستان زیبا را در کانال زن روز بخوانید.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
بسم الله الرحمن الرحیم...
💐اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐
🌹✨اعضای محترم کانال زن روز، سلام! صبح زیبای چهارشنبهتون بهخیر. روزتون پر برکت و نورانی✨🌹
پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم میفرمایند: «هر فردی که در راه خدا حتی یک روز را به روزه داری بگذراند، خداوند به مدت هفتاد پاییز صورت او را از آتش جهنم دور نگه خواهد ساخت.»
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#گفتگو
راوی یک ماجرای عاشقانه مادرانه (۱)
فاطمه نیکبخت
قرار است در این روزهای بهاری پای صحبت «اکرم اسلامی» همان نویسنده ای که با قلم شیوا و طبع لطیفش این روایت عاشقانه مادرانه را عالی به نگارش درآورده بنشینیم... او متولد سال ۱۳۶۴ است و در حقیقت جنگی که محمد و مادرش یکی از هزاران قهرمانش هستند را ندیده ولی به زیبایی وصفش کرده است. رشته تحصیلی اش فقه و حقوق بوده و تا مقطع ارشد آن را ادامه داده است. در بخش اول این گفتگو میخوانیم:
🔸این روزها برایتان چطور می گذرد و مشغول چه فعالیتی هستید؟
🔹این روزها مثل روزهای گذشته روال عادی و معمول زندگی را می گذرانم. با توجه به اینکه روزهای آخر سال است بخشی از زمانم به کارهای آخر سال، جمع و جور کردن کارهای نیمه تمام و برنامه ریزی برای انجام یکی، دو کار جدید می گذرد. من در یک مجموعه فرهنگی مشغول به کار هستم و طبیعتا ساعاتی از روزم صرف کار می شود. بعد از آن هم به کارهای روتین که برنامه معمول زندگی ام هستند مثل مطالعه، وقت گذراندن با اعضای خانواده، معاشرت و ارتباط با دوستان، گوش دادن به موسیقی و... مشغولم.
🔸دوران کودکی تان چطور گذشت؟ در عالم کودکی شغل مورد علاقه تان چه بود؟
🔹مثل همه بچه ها دوران کودکی من هم به بازی، فعالیت و... گذشت. از آن روزها اتفاقی که در ذهنم به یادگار مانده مربوط می شود به دوران دبستان و مقام آوردن دو داستان من در مسابقات داستان نویسی. من حتی خیلی پیش از اینکه کتابی بنویسم و چنین اتفاق ویژه ای برایش رخ دهد، همیشه خاطره آن دو داستان و مقام آوردنش در یادم بود و یکی از اتفاقات برجسته دوران گذشته ام محسوب می شد. بچه ها معمولا در دوران کودکی شغل هایی مثل معلمی، پزشکی و... را دوست دارند و این ها شغل هایی است که تقریبا همه در دوران کودکی به آن فکر کرده ایم. اما من نه در دوران کودکی بلکه در دوره نوجوانی همیشه دلم می خواست کاری داشته باشم که کارایی اش فقط در محل کار و در فضای بیرون از خانه نباشد یعنی خیلی دوست داشتم شغلی داشته باشم که اگر در خانه هم هستم بتوانم آن را انجام بدهم. دوست داشتم ابزار و لوازم کارم به این صورت نباشد که فقط در محل کار و در یک ساعت خاص و مشخص بتوانم کار کنم.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#داستانک
قولهای بیقرار
زهرا زارعی
برای پنجمین بار است که عکس را بلند می کند و می گذارد سرجایش.«ببین ما یه قول و قرارهایی گذاشتیم، ولی قرار نشد این جوری بخوای منو بذاری وسط منگنه، اونم قشنگ وسط اسلام» دستی به صورتش می کشد و سیاهی زیر چشمش را پاک می کند. «اصلا تقصیر مامانه، حالا بعد این همه سال باید از این عشق سر به مهر شده چیزی به من می گفت؟» دوباره نگاهی به عکس می اندازد. این پا و آن پا می شود. صدای حرف های بیرون اتاق را مبهم می شنود. دلش نمی خواهد از اتاق بیرون برود. از زمانی که عکس محمدعلی را گذاشته جلوی آینه، شده هم زبان حرف های نگفته اش.دور اتاق می چرخد و دوباره برمی گردد جلوی آینه. مستأصل نگاهی به رنگ و روی پریده و لب های سفید شده اش می اندازد. سریع دست می کند داخل کشو و رژلب مات را برمی دارد. لرزش دستش را توی آینه می بیند ولی رژلب را محکم تر می گیرد تا بتواند آن را حرکت دهد. حرصش گرفته است. می نشیند روی صندلی جلوی آینه. عکس را می کوبد روی میز و سرش را میان دست هایش می فشارد. «بابا لامصب می ذاشتی یکم با این چیزا کنار بیام بعد. هنوز یه ماه نشده وارد زندگیم شدی ولی هرکاری دلت می خواسته کردی ها. اصلا اگه عاشق مامانم بودی چرا ول کردی رفتی جبهه؟ چرا چادر و شیرینی بردی ولی موقعی که باید می رفتی برا بله برون با یه نامه تموم کردی؛ ها؟» خودش را گذاشته جای مادرش و همه دق و دلی هایش را بازگو می کند. اشک گوشه چشمش را با پشت انگشت می گیرد تا سرمه، زیر چشمش را سیاه نکند. «چرا دست از سرمون برنمیداری. اگه خیلی مرد بودی چرا لااقل جنازت برنگشت. مادر من به درک، فکر مادر خودت نبودی؟» نفس عمیقی می کشد. انگار خیلی وقت بود می خواست این حرف ها را بزند اما خجالت می کشید. حالا فرصتی شده بود تا خود خودش باشد. «ببین آقا محمد، قرار گذاشتیم که کمکم کنی بشم اون چیزی که در شأن یه دختره و از این دربه دری های امروزی رهام کنی؛ ولی دیگه قرار نبود بشم زن یه طلبه که اونم پسر برادرته. آخه من هنوز یه چادر بلد نیستم سر کنم؛ چجوری بشم زن یه طلبه؛ ها؟ صدای باز شدن دستگیره در را می شنود. سریع روبروی آینه می ایستد. «دارم آماده میشم مامان» مادر از داخل آینه نگاهش می کند. پارچه سفید با گل های صورتی ریزی داخل دستش برق می زند. «فرشته جان! مادر این همون چادریه که محمدعلی آورده» نگاه فرشته از داخل آینه به دستان مادر است. تمام بدنش یخ کرده است.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#در_محضر_خورشید
پسر باکرامت
حسنی احمدی
حکیمه تا چشمش به حسن بن علی افتاد آغوشش را گشود و فرزند برادرش را به سینه چسباند، دلش همیشه برای دیدن او پر می کشید. هر بار که عطر وجوش را می بویید به یاد برادرش می افتاد. حسن به عمه اش لبخندی زد و گفت: عمه جان امشب را این جا بمان و در نزد ما افطار کن. نیمه شعبان است و خداوند حجت را در این شب ظاهر می فرماید و او حجت خدا در زمین است. حکیمه مات و مبهوت به فرزند برادرش نگاه می کرد. سپس پرسید: مادرش کیست؟ حسن بن علی سرش را پایین انداخت و زیر لب گفت: نرجس. حکیمه طاقت نیاورد و گفت: فدایت شوم من اثری از بارداری در او نمی بینم. فرزند حبیبم لبخندی بر عمه اش زد و گفت: همین است که برای تو می گویم، عمه جان سپیده دم صبح اثر بارداری او ظاهر می شود و نرجس مانند مادر موسی است که نشانی از فرزند در او دیده نمی شد و تا هنگام تولد موسی هیچ کس از ولادتش خبر نداشت. حکیمه به سمت اتاق نرجس به راه افتاد وارد اتاق شد و سلام کرد و کنار نرجس نشست، نرجس با مهربانی پرسید: ای سیده من و سیده خاندان من شب را چگونه گذراندی؟ حکیمه دستش را روی دست نرجس گذاشت و گفت: تو سیده من و سیده خاندان من هستی. نرجس خجالت زده گفت: عمه جان این چه حرفی است؟
حکیمه پیشانی نرجس را بوسید و گفت: دخترم خدا امشب به تو پسری کرامت می فرماید که در دنیا و آخرت آقاست.
ساعاتی از نیمه شب گذشته بود حکیمه در حال نماز بود که صدای نرجس را شنید و خودش را به او رساند و او را در آغوش کشید نرجس مضطرب بود. حسن بن علی به عمه اش گفت برایش سوره قدر بخوان. حکیمه مشغول خواندن بود که متوجه شد طفل از داخل شکم مادر او را همراهی می کند و به او سلام می دهد. حکیمه با دیدن این صحنه ترسید. حسن بن علی گفت: عمه جان از امر خدا تعجب نکن که خداوند زبان ما را در کودکی به حکمت باز کرده و در بزرگی حجت در زمین قرار می دهد. لحظاتی نگذشته بود که آخرین حجت ما در حالی که شهادتین می گفت پا به دنیا گذاشت.
منبع: بحارالانوار، جلد۵۱ ،صفحه ۱۳-۲۸
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#یار_مهربان
معرفی کتاب :هوای این روزهای من»
خاطرات همرزم شهید صدرزاده و محمد حسین محمدخانی روی پله دوم
چاپ دوم کتاب «هوای این روزهای من»؛ خاطرات جانباز مدافع حرم امیرحسین حاج نصیری توسط انتشارات شهیدکاظمی روانه بازار شده است. جنگها روزی به پایان میرسند و تنها خاطرات آن باقی میماند. گاه جنگ خاطرات خود را نیز با خودش میبرد و با گذشت زمان دیگر نه جنگی میماند و نه خاطرهای. هر گلوله و هر انفجار قسمتی از خاطرات جنگ و حقایق آن را با خودش میبرد. آنهایی که میروند فرصتی برای به زمین گذاشتن کولهبار خاطرات و تجربههایشان برای آیندگان ندارند و یک قسمت از جنگ را برای همیشه با خودشان میبرند. کولهباری پر از خاطره که هرگز باز نمیشود. اما گاهی یکی از وسط آتش و خون حتی اگر شده نیمهجان باز میگردد. باز میگردد و بار خاطراتش را به زمین میگذارد و حتی از کسانی میگوید که رفتهاند و فرصت برای بیان آنچه گذشت نیافتهاند. امیرحسین حاج نصیری یکی از همین بازگشتههاست. فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا(ع) که بعد از رفتن دوستانش با بدنی نیمه جان دوباره برمیگردد تا خاطرات این قسمت از مقاومت به فراموشی سپرده نشود. کتاب «هوای این روزای من» خاطرات تفصیلی امیرحسین حاج نصیری جانباز قطع نخاع و فرمانده تیپ هجومی سید الشهدا در سوریه است. این کتاب تنها خاطرات امیرحسین حاج نصیری نیست. این فرمانده بازمانده دست دوستان دیگر را هم گرفته است و خاطرات آنها را نیز با خودش به این کتاب آورده است. این کتاب بیشتر از اینکه خاطرات راوی باشد، خاطرات مقاومت در حلب، خان طومان و لاذقیه است. خاطرات ناگفته از مصطفی صدرزاده، محمد حسین محمدخانی و شهدایی که رفتند و خاطراتشان را بردند. این کتاب کمک فراوانی به شناخت دقیق و تفصیلی از مجاهدتهای رزمندگان مدافع حرم دراستان لاذقیه و حلب میکند و مطالعه آن به علاقهمندان شناخت دقیق آنچه در جریان دفاع از حرم در سوریه گذشت، توصیه میشود. چاپ دوم کتاب «هوای این روزهای من» خاطرات فرمانده تیپ هجومی سید الشهدا(ع)، جانباز مدافع حرم امیر حسین حاجنصیری به قلم رقیه کریمی در قطع رقعی و ۴۷۰ صفحه به همت انتشارات شهیدکاظمی روانه بازار شده است. علاقهمندان برای تهیه کتاب میتوانند از طریق سایت رسمی انتشارات شهیدکاظمی https://nashreshahidkazemi.ir (https://b2n.ir/b06169) و همچنین از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را تهیه کنند.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zameruz97
هفتهنامه زن روز
#مجازیست
معرفی بازی «تله پاتی»
بازی تله پاتی فراتر از یک بازی است، قرار است در این بازی لایه های پنهان در روابط تیمی را کشف کنیم. در بازی تله پاتی خبری از رقیب نیست، بلکه مراحل بازی و گذراندن آن ها، رقیب شما هستند. برای عبور از این مراحل کافی است شما با هم تیمی هایتان ارتباط برقرار کنید. ارتباطی که وسیله آن کلام نیست. وسیله این ارتباط فقط یک چیز است. چاکرای چشم سوم. بازی تله پاتی یک بازی کاملا تیمی است و باید تیمی عمل کنیم، بدون حتی یک اشاره. برای رسیدن به این بلوغ شما باید، به یک راز پی ببرید. همه این رازها در این جعبه کوچک قرار دارد. اکثر بازی های فکری موجود در بازار دارای ساختار خاص و ملموس ویژه خود هستند. بازی فکری تله پاتی یک بازی رومیزی جذاب و با سبکی جدید است که محیط بازی آن بیشتر در فضای انتزاعی جلو می رود. طرح کلی بازی تله پاتی در حقیقت از روی نسخه خارجی بازی (Mind The) اقتباس شده است. بازی فکری Mind The
نیز همانند بازی تله پاتی که نسخه ایرانی شده آن توسط گروه بازی سازی زینگو می باشد. در همان ابتدای تولید و عرضه به بازار با استقبال بی نظیری روبرو شد که نشان دهنده گیم پلی بسیارخوب بازی و نیز سبک جدید و غیر تکراری آن بود. از جمله ویژگی های جذاب دیگر این بازی امکان برنده شدن تنها در صورت همکاری است و در این بازی به جای آنکه یک نفر برنده شود، یک تیم برنده می شود.
سبک بازی، خانوادگی و برای دورهمی های نوروزی جذاب است. این بازی جهت افزایش خلاقیت و تمرکز و دقت، تقویت هوش هیجانی و ارتباطات اجتماعی، افزایش قدرت پیش بینی کمک کننده است. روند انجام بازی فکری تله پاتی بسیار ساده و روان است. برای انجام این بازی زیبا نیازی نیست تا درگیر قوانین پیچیده و دشوار شوید. طراح این بازی سعی کرده است تا به نحوی گیم پلی بازی را طراحی کند که هیچ مشکلی برای به خاطر سپردن روند بازی در میان بازیکنان وجود نداشته باشد و همه چیز در ساده ترین حالت ممکن باشد.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#گفتگو
راوی یک ماجرای عاشقانه مادرانه (۲)
فاطمه نیکبخت
🔸دنیای نویسنده ها آیا تفاوتی با دنیای بقیه آدم ها دارد؟
🔹به هر حال نویسنده ها به سبب روحیاتی که دارند به نظر کمی طبعشان نازک تر است. البته نمی دانم واقعا تفاوتی وجود دارد یا نه. اینکه می گویم نمی دانم به خاطر این است که من همیشه این طرف جوی آب بودم یعنی نویسنده نبودم، همین الان هم خودم را نویسنده نمی دانم ولی از ابتدای کودکی زندگی من با شعر، داستان، مطالعه، تخیل، فکر و خیال و چیزهایی از این قبیل گره خورده و نمی دانم آدم هایی که این طور نیستند چطورند. بنابراین نمی توانم نظر بدهم که آیا زندگی من با زندگی آن ها یا زندگی نویسنده ها با زندگی غیر نویسنده ها فرق می کند یا نه، یا اینکه حتی بگویم کدامش بهتر است ولی در کل تصور می کنم که مسیر زیسته ما با همدیگر متفاوت است که نتیجه هایش نیز با هم متفاوت می شود.
🔸موضوع خاصی هست که دوست داشته باشید درباره آن قلم بزنید؟
🔹من خیلی دوست دارم درباره انسان بنویسم، یک جورهایی تلفیق آیات قرآن و اتفاقاتی که در این جامعه انسانی می افتد.
🔸و به عنوان سؤال آخر بخشی از کتاب تنها گریه کن که خیلی خودتان دوست دارید و به دلتان نشسته در حد چند جمله ذکر کنید.
🔹من فکر می کردم اینکه می گویند آثار ما مثل بچه هایمان هستند و نمی توانیم بینشان یک کدام را انتخاب و ویژه معرفی کنیم یک شعار است ولی واقعا الان که خودم در این موقعیت قرار گرفتم و از من می پرسند کدام فصل یا کدام فراز کتاب را بیشتر دوست دارید واقعا نمی توانم روی هیچ کدامش دست بگذارم. من حقیقتا با فراز فراز این کتاب خاطره دارم و هرکدام از آن ها برایم عزیز هست. وقتی خودم به کتاب مراجعه می کنم یا دوستان محبت می کنند یک بخشی از کتاب را در اینستاگرام می گذارند و مرا تگ می کنند یا در برنامه های مختلف یک بخشی از کتاب را مجری انتخاب می کند و می خواند انگار که من دوباره می روم به آن روزها و وقت نگارش آن فصل و جملات برایم تداعی می شود و واقعا همه شان برایم عزیز هستند و نمی توانم بگویم نسبت به یک بخش نگاه و نظر ویژه ای دارم. برای من هر کدام از آن ها در اندازه خودش عزیز است.
شما میتوانید متن کامل این گفتگوی خواندنی را در مجله نوروزی زن روز بخوانید.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#دردانه
قدرشناسی همسر
همسرم از اول شغلشون طوری بود که زیاد سفر بودن، الانم ممکنه غیبت هاشون مکرر و طولانی باشه و مأموریت هایی داشته باشن که ما نتونیم همراهشون باشیم! با این اوصاف عمده مسئولیت بچه ها با منه، مثلا فاطمه سادات به کمک نیاز داره، بچه ها مدرسه میرن، مریض می شن، تو زمان غیبت همسرم خرید هم با منه! گاهی مهمون داریم و چیزی تو خونه نیست و باید برنامه ریزی کنم که هم خرید کنم و هم خونه مرتب باشه... تو زبون ممکنه آسون به نظر بیاد که نمیاد ولی در عمل خیلی سخت و فشرده می شه. البته من گلایه ای ندارم.
چون وقتی با قدرشناسی و محبت همسرم مواجه می شم خستگی از تنم درمیره، دلگرم می شم و انگیزه می گیرم.
وقتایی که هستن جلوی بچه ها صمیمانه از من تشکر می کنن.
این رفتارشون خیلی مؤثره که تو این مسیر نشکنم و با جریان پرتلاطم این زندگی همراه بشم. در مورد این که من چه کارایی برای بچه ها انجام میدم باهاشون حرف می زنن، می گن جایگاه مادر خیلی مهمه و با این رفتارشون هم درس مهمی به بچه ها میدن، هم من رو به لحاظ عاطفی تأمین می کنن. با وجود اینکه غیبتشون زیاده اما نقش اصلیشون رو به عنوان تکیه گاه، به درستی انجام می دن.
به نظرم یکی از مهم ترین دستاوردهای خانواده مون اینه که همسرم جایگاه امام و رهبر رو توی خانواده دارن و بچه ها ولایت پذیری رو توی خونه تمرین می کنن! من و بچه ها خیلی براشون احترام قائلیم. در عین اینکه رابطه مون سرشار از محبته. منم به ایشون به خاطر اهداف و آرمان هایی که دارن افتخار می کنم و خدا رو شاکرم جایگاه خودشون رو در جبهه حق خوب تشخیص دادن.
جدا از رابطه همسری که خیلی صمیمانه هست، به خاطر مسیری که تو زندگی انتخاب کردن، برام مثل استاد هستن و بهشون اعتماد دارم. همیشه نگاه جامع و کاملی به مباحث تربیتی دارن. برای همین همیشه احساس می کنم دایره المعارفی از دانش های مختلف در زندگی کنارم هست.
با اینکه حضور فیزیکی کمی دارن اما وقتی هستن سعی می کنن ارتباطشون با بچه ها زیاد باشه.
با هم پارک و سفر بریم و بچه ها محیط های مختلف رو تجربه کنن. از رابطه محترمانه پدر و مادرم با هم خیلی الگو گرفتم. یادمه همیشه مسائل رو بین خودشون و یواشکی حل می کردن. ما هم اجازه نمی دیم اختلافی اگه هست به بچه ها منتقل بشه و الحمدلله بچه ها جز رابطه خوب چیزی بینمون ندیدن.
🧕مادر چهار فرزند
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#داستان
فصل نو
معصومه تاوان
«وقتی زنی از درد پاهایش می گوید مرد نباید لیست بهترین دکترهای شهر را نشانش بدهد، او باید همسرش را ببرد کنار پنجره و برایش شعر بخواند. داروی همیشگی یک زن دیده شدن است.» نمی دانم این جمله را چه کسی گفته ولی عین حقیقت است. بوی آمدن و نزدیک شدن عید را می شد از همه چیز فهمید، از پنجره های بدون پرده خانه ها، از فرش ها و موکت های پهن شده روی دیوارها، از هیاهو و سروصدای گنجشک ها روی درخت های کاج، از آمد و رفت آدم ها، از قیل و قال های بچه ها توی کوچه و... حتی رد پای عید را می شد از لابه لای صدای نمکی ها و بلندگوی سمسارها بیرون کشید.
از شما دعوت میکنیم این داستان زیبا را در کانال زن روز بخوانید.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
به نام خداوند پذیرنده توبهها...
💐اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐
🌻سلام و عرض و ادب، پنجشنبهتون نورانی به یاد خدا و معطر به عطر آیات قرآن🌻
امام جعفر صادق علیهالسلام میفرمایند: «اگر فردی یک روز گرم روزه بگیرد و تشنه بماند، پروردگار عالم هزار فرشته بر او می گمارد که صورتش را مسح بکشند و به او مژده بدهند ، زمان افطار خدا او را می آمرزد.»
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#گنبد_آسمان
نجوم در قرن جدید
سید محمد سعید انوار
فروردین ۱۴۰۱ ورود به قرن جدید، قرن پانزدهم هجری شمسی است. در این قرن شاهد پیشرفت بسیاری در حوزه نجوم و فضا خواهیم بود. اخترشناسی رادیویی و فروسرخ به لطف تلسکوپ هایی همانند «جیمز وب» پیشرفت های شگرفی را خواهند داشت. صنعت فضایی نیز به لطف ورود شرکت های خصوصی همگانی تر خواهند شد. اما از طرفی مانند قرن گذشته شاهد گسترش آلودگی های نوری خواهیم بود و آسمان تاریک برای منجمان و عکاسان آماتور از بین خواهد رفت. در «گنبد آسمان» این هفته به بررسی رویدادها و افق پیش روی نجوم خواهیم پرداخت. در بخشی از این نوشتار میخوانیم:
از آنجایی که در فقه شیعه رؤیت هلال مبنای آغاز ماه های قمری است، شروع ماه های رمضان و شوال به دلیل واجب بودن روزه و حرمت آن در روز عید فطر بسیار پر اهمیت است. نقشه هایی برای تخمین رصد هلال ماه توسط منجمین کارکشته و با محاسبات فراوان تولید می شود که رؤیت هلال را پیش بینی می کند. به خاطر داشته باشید که این نقشه ها الزام آور نبوده و ملاک رصد هلال ماه توسط خود فرد یا افراد دیگری می باشد (در باب این مسئله به رساله مرجع تقلید خود رجوع کنید). همانند سال های گذشته رؤیت هلال ماه رمضان چندان چالشی نخواهد داشت و به احتمال فراوان، هلال در شامگاه شنبه ۱۳ فروردین ماه رؤیت خواهد شد. بنابراین روز یکشنبه ۱۴ فروردین ماه اول رمضان خواهد بود.
در مقابل رصد هلال ماه شوال برای اعلام عید فطر باز هم چالشی خواهد بود. هلال ماه در روز یکشنبه ۱۱ اردیبهشت قابلیت رصد با چشم مسلح را دارد اما نزدیک بودن آن به خورشید و باریک بودن هلال ماه رصد آن را بسیار سخت خواهد کرد. تجربه رصدگران در سال های گذشته نشان داده است که هلال های بسیار سخت نیز شکار شده اند. اما سختی رصد این هلال ماه شوال چالشی جدید برای گروه های استهلال خواهد بود.
از شما دعوت میکنیم متن کامل این یادداشت را در مجله نوروزی زن روز مطالعه فرمایید.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97