بسمه تعالی...
دیگر به اینجایم رسیده است!
ضعیف و رنجور شده بود!
#سرخی چشم هایش از دل خونش خبر می داد
سیاهی زیر چشمانش، اشک های پنهانش اش را فریاد می زد!
آنقدر حرف زور شنیده بود!!! آنقدر تو سری خورده بود که #اعتماد به نفس اش لگد مال شده بود!
آنقدر زمین خورده بود که دیگر نمی توانست کمر راست کند!!!
تنها مانده بود!!! تنهای تنها!!!
#زمستان تنهایی، بهار زندگی اش را خزان کرده بود.
به شدت محتاج خورشیدی بود که گرمای حضورش یخ های تنهایی را ذوب کند!
دیگر جانش به لبش رسید و به دادگاه #شکایت کرد!!
دردهایش را در محضر #قاضی با اشک هایش فریاد زد..
قاضی از او خواست تا عریضه ای بنوسید...
با اشک هایش، #شکایت نامه ای نوشت و تحویل قاضی داد!!
چشمان پرمهر قاضی به #شکایت_نامه خیره شده بود :
«به نام قاضی مهربان و بخشایشگر.
جناب قاضی:
به تو شکایت می کنم از دست نَفسی که مُدام مرا به بدی #فرمان میدهد....
به سوی #خطا می شتابد و مرا به دنبال خودش می کشاند...
نَفس بی چشم و رویی که به گناهان طمع دارد و از اینکه خودش را در معرض #خشم تو قرار می دهد نمی ترسد!
می دانم یک روز پای مرا به جاده #هلاکت باز خواهد کرد........ !
جناب قاضی:
شکایت دارم از دشمنی که گمراهم می کند و #شیطانی که مرا به بی راهه می کشاند!
شیطانی که سینه ام را از وسوسه پُر کرده و #زمزمه های خطرناکش قلبم را فراگرفته است!
شیطانی که دست مذاکره با #هوس داده! دنیا را برایم #آرایش می کند! بین من و بندگی پرده می افکند تا پشتم را به خاک مالد!
جناب قاضی!
شکایت دارم از #دل وامانده ای که سنگ شده است اما باز هم با وسوسه ها زیر و رو می شود!
به جای اینکه لباس نور و #تقوا بپوشد لباس #آلودگی و نافرمانی به تن کرده است!
جناب قاضی!
شکایت دارم از #چشم خشکیده ای که اشک معنوی نمی ریزد و در عوض به آنچه می پسندد خیره گشته است!
آقای قاضی: لاحولَ ولاقوةَ الا بِقُدرَتک...
از این زورگویان حقم را بگیر که من قدرتش را ندارم......
(بازنویسی بخشی از مناجات الشاکین امام سجاد علیه السلام).
التماس دعا 🙏
@zarakhsh