eitaa logo
آذرخش
56 دنبال‌کننده
399 عکس
419 ویدیو
102 فایل
سعید لطیفی _طلبه حوزه علمیه خراسان: 1️⃣فلسفه 2️⃣کلام و عقاید 3️⃣روان شناسی 4️⃣سیاسی و اجتماعی 5️⃣زبان و ادبیات فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
بسمه تعالی ختم دادگاه...!!! با سری افکنده و دلی از شکسته، متهم در جایگاه قرار گرفت... حضّار همگی منتظر بودند تا کیفر خواست های فراوان را در مقابل جمع قرائت کند... همه نگاه ها به کرسی قضاوت دوخته شده بود که ناگهان... صدایی بریده بریده و لرزان از جایگاه توجه همه را جلب کرد : «دست نگه دار جناب !!!! . چند کلمه حرف دارم ...!!!!! نمی توانم این همه و را به دوش بکشم!! این همه سیاهی بر دلم سنگینی می کند!! بگذار خودم را کنم...!!!» متهم با توفانی و بارانی، ریز و درشت خطاهایش را اعتراف کرد! خود را روی صندلی انداخت و آهی جان گذار کشید!!! همهمه ی حاضران دادگاه را شکست و همه به لب های قاضی دوخته شده بود! قاضی، سکوت را بر جلسه حاکم کرد و با قلم و کاغذ را تحویل هیئت معاونان داد .... نفس ها در سینه حبس شده بود، همه چشم به راه حکم صادره بودند!!! معاون با صدایی پرونده را گشود، نوشته بود: « این بنده ی به گناه، بریئ الذمه است. » امام سجاد ع در مناجات شعبانیه : «فقد جعلتُ الاقرار بالذنبِ اِلیکَ وسیلتی @zarakhsh
بسمه تعالی... دیگر به اینجایم رسیده است! ضعیف و رنجور شده بود! چشم هایش از دل خونش خبر می داد سیاهی زیر چشمانش، اشک های پنهانش اش را فریاد می زد! آنقدر حرف زور شنیده بود!!! آنقدر تو سری خورده بود که به نفس اش لگد مال شده بود! آنقدر زمین خورده بود که دیگر نمی توانست کمر راست کند!!! تنها مانده بود!!! تنهای تنها!!! تنهایی، بهار زندگی اش را خزان کرده بود. به شدت محتاج خورشیدی بود که گرمای حضورش یخ های تنهایی را ذوب کند! دیگر جانش به لبش رسید و به دادگاه کرد!! دردهایش را در محضر با اشک هایش فریاد زد.. قاضی از او خواست تا عریضه ای بنوسید... با اشک هایش، نامه ای نوشت و تحویل قاضی داد!! چشمان پرمهر قاضی به خیره شده بود : «به نام قاضی مهربان و بخشایشگر. جناب قاضی: به تو شکایت می کنم از دست نَفسی که مُدام مرا به بدی می‌دهد.... به سوی می شتابد و مرا به دنبال خودش می کشاند... نَفس بی چشم و رویی که به گناهان طمع دارد و از اینکه خودش را در معرض تو قرار می دهد نمی ترسد! می دانم یک روز پای مرا به جاده باز خواهد کرد........ ! جناب قاضی: شکایت دارم از دشمنی که گمراهم می کند و که مرا به بی راهه می کشاند! شیطانی که سینه ام را از وسوسه پُر کرده و های خطرناکش قلبم را فراگرفته است! شیطانی که دست مذاکره با داده! دنیا را برایم می کند! بین من و بندگی پرده می افکند تا پشتم را به خاک مالد! جناب قاضی! شکایت دارم از وامانده ای که سنگ شده است اما باز هم با وسوسه ها زیر و رو می شود! به جای اینکه لباس نور و بپوشد لباس و نافرمانی به تن کرده است! جناب قاضی! شکایت دارم از خشکیده ای که اشک معنوی نمی ریزد و در عوض به آنچه می پسندد خیره گشته است! آقای قاضی: لاحولَ ولاقوةَ الا بِقُدرَتک... از این زورگویان حقم را بگیر که من قدرتش را ندارم...... (بازنویسی بخشی از مناجات الشاکین امام سجاد علیه السلام). التماس دعا 🙏 @zarakhsh
بسمه تعالی ابلهان باور کنند!! در این روزهای شیرین، داغ درگذشت یکی از زندگی را بر من سخت کرد. خوابم نمی برد! عمامه به سر کردم و برای نماز صبح راهی مسجد روستا شدم! شاید باران دیروز هوا را خیلی سرد کرده بود اما بوی کاه گِل،تمام کوچه ها را فرا گرفته بود و خاصی را به جان آدمی تزریق می کرد. نماز صبح که تمام شد به همراه علی آقا شوهر خاله ام گاو ها را دوشیدیم و گوسفندان را دادیم. هنوز قلبم در سینه بی تابی می کرد، شدیدی گلویم را گرفته بود و باید آن را می شکستم سوار ماشین شدم و خود را به روستای مادرم رساندم، پس از زیارت اهل قبور، به دیدار خاله کهن سالم شتافتم،شاید باورتان نشود به محض اینکه مرا بوسید سر به شانه اش گذاشتم و حسابی گریه کردم!! پير زن ترسیده بود و انتظار خبری را می کشید!! خدا مرا ببخشد جان به لبش کردم! وقتی از ماجرا خبر دار شد لب به سخن باز کرد و میهمان سفره تجربه اش شدم. حرف های پخته ای می زد، لابه لای حرف هایش متوجه شدم میان زن و شوهری، اختلافی عمیق درافتاده است و کار آنان به طلاق رسیده است! عروس و داماد مرا دوست می داشتند و من نیز خدمت آنان ارادتی بلند داشتم، عروس، شیری من بود و داماد، همبازی خردسالی ام به شمار می رفت! برای خودم متاسفم که از احوال آنان بی خبر بودم و جدایی به استخوان نکاح شان رسیده بود! از آشتیکُنان چند روز قبل، اعتماد به نفس گرفته بودم و دوباره به فکر افتادم، به خانه عروس رفتم با روی باز آنان مواجه شدم و خود را از ریز و درشت ماجرا با خبر ساختم. نمی خواستم یک طرفه به بروم باید پای حرف های داماد می نشستم تا حقیقت از پشت ابر های کدورت نمایان شود... از صبح تا اذان مغرب درگیر کار این دو جوان بودم و اینک خسته و کوفته به و کاغذ پناه آورده ام، همان قلمی که دوستم به من هدیه داد و هنوز روی زمین نگذاشته ام، خدا احسان را بیامرزد عجب هدیه ماندگاری به من سپرد! توقع گزافی است که یک روزه بتوان، علف هرز قهر را از دل ها زدود! متأسفانه نتوانستم این دو را به هم برسانم اما خرسندم که دل هایشان نرم شده است و بعد از یک ماه دوری، سه نفری گِرد هم نشستیم و گفت و گو کردیم!! و این قصه ادامه دارد.. از همه شما مؤمنان میخواهم برای موفقیت حقیر دعا کنید و خود را در این کار خیر سهیم سازید. @zarakhsh
بسمه تعالی ختم دادگاه...!!! با سری افکنده و دلی از شکسته، متهم در جایگاه قرار گرفت... حضّار همگی منتظر بودند تا کیفر خواست های فراوان را در مقابل جمع قرائت کند... همه نگاه ها به کرسی قضاوت دوخته شده بود که ناگهان... صدایی بریده بریده و لرزان از جایگاه توجه همه را جلب کرد : «دست نگه دار جناب !!!! . چند کلمه حرف دارم ...!!!!! نمی توانم این همه و را به دوش بکشم!! این همه سیاهی بر دلم سنگینی می کند!! بگذار خودم را کنم...!!!» متهم با توفانی و بارانی، ریز و درشت خطاهایش را اعتراف کرد! خود را روی صندلی انداخت و آهی جان گذار کشید!!! همهمه ی حاضران دادگاه را شکست و همه به لب های قاضی دوخته شده بود! قاضی، سکوت را بر جلسه حاکم کرد و با قلم و کاغذ را تحویل هیئت معاونان داد .... نفس ها در سینه حبس شده بود، همه چشم به راه حکم صادره بودند!!! معاون با صدایی راز پرونده را گشود، نوشته بود: « این بنده ی به گناه، بریئ الذمه است.» امام سجاد ع در مناجات شعبانیه : «فقد جعلتُ الاقرار بالذنبِ اِلیکَ وسیلتی @zarakhsh
بسمه تعالی ختم دادگاه...!!! با سری افکنده و دلی از شکسته، متهم در جایگاه قرار گرفت... حضّار همگی منتظر بودند تا کیفر خواست های فراوان را در مقابل جمع قرائت کند... همه نگاه ها به کرسی قضاوت دوخته شده بود که ناگهان... صدایی بریده بریده و لرزان از جایگاه توجه همه را جلب کرد : «دست نگه دار جناب !!!! . چند کلمه حرف دارم ...!!!!! نمی توانم این همه و را به دوش بکشم!! این همه سیاهی بر دلم سنگینی می کند!! بگذار خودم را کنم...!!!» متهم با توفانی و بارانی، ریز و درشت خطاهایش را اعتراف کرد! خود را روی صندلی انداخت و آهی جان گذار کشید!!! همهمه ی حاضران دادگاه را شکست و همه به لب های قاضی دوخته شده بود! قاضی، سکوت را بر جلسه حاکم کرد و با قلم و کاغذ را تحویل هیئت معاونان داد .... نفس ها در سینه حبس شده بود، همه چشم به راه حکم صادره بودند!!! معاون با صدایی پرونده را گشود، نوشته بود: « این بنده ی به گناه، بریئ الذمه است. » امام سجاد ع در مناجات شعبانیه : «فقد جعلتُ الاقرار بالذنبِ اِلیکَ وسیلتی @zarakhsh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷ایت الله جوادی آملی: مگر هر کسی عُرضه داره باشد؟! مگر مردم حرف هر کسی را گوش می دهند؟! اگر مردم حرف هر کسی را گوش می دهند؟! مردم حرف کسی را گوش می دهند که مثل آقای ، مثل آقای و مثل فلان عالم هشتاد سال امتحان داده باشد! 🔸 هیچ نگفته که شما بروید در حوزه مجتهد بشوید، مجتهد شدن یک گوشه از کار است. ﴿لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِینْذِرُوا﴾ مگر مردم حرف هر کسی گوش می دهند؟! فرمود شما طوری باید باشید که وقتی از و از خطر سخن گفتید مردم قبول کنند. ✍ شاید بیش از هزار بار این سخنان را شنیده باشم، اما این بار خیلی دلم لرزید و بیان استاد قلبم را منقلب ساخت. به راستی هر کسی می‌تواند مبلغ دین خدا و پرچم دار توحيد باشد؟!