بسمه تعالی
ختم دادگاه...!!!
با سری افکنده و دلی از #شرمساری شکسته، متهم در جایگاه قرار گرفت...
حضّار همگی منتظر بودند تا #حاکم کیفر خواست های فراوان را در مقابل جمع قرائت کند...
همه نگاه ها به کرسی قضاوت دوخته شده بود که ناگهان...
صدایی بریده بریده و لرزان از جایگاه #متهم توجه همه را جلب کرد :
«دست نگه دار جناب #قاضی!!!! .
چند کلمه حرف دارم ...!!!!!
نمی توانم این همه #پلشتی و #شرارت را به دوش بکشم!!
این همه سیاهی بر دلم سنگینی می کند!!
بگذار خودم را #خلاص کنم...!!!»
متهم با #دلی توفانی و #چشمی بارانی، ریز و درشت خطاهایش را اعتراف کرد!
خود را روی صندلی انداخت و آهی جان گذار کشید!!!
همهمه ی حاضران #سکوت دادگاه را شکست و #نگاه همه به لب های قاضی دوخته شده بود!
قاضی، سکوت را بر جلسه حاکم کرد و با قلم و کاغذ #حکم_نهایی را تحویل هیئت معاونان داد ....
نفس ها در سینه حبس شده بود، همه چشم به راه حکم صادره بودند!!!
معاون با صدایی #رسا پرونده را گشود، #قاضی نوشته بود:
« این بنده ی #معترف به گناه، بریئ الذمه است. »
امام سجاد ع در مناجات شعبانیه :
«فقد جعلتُ الاقرار بالذنبِ اِلیکَ وسیلتی
@zarakhsh
بسمه تعالی
#نغمه_های_حسینی
ختم دادگاه...!!!
با سری افکنده و دلی از #شرمساری شکسته، متهم در جایگاه قرار گرفت...
حضّار همگی منتظر بودند تا #حاکم کیفر خواست های فراوان را در مقابل جمع قرائت کند...
همه نگاه ها به کرسی قضاوت دوخته شده بود که ناگهان...
صدایی بریده بریده و لرزان از جایگاه #متهم توجه همه را جلب کرد :
«دست نگه دار جناب #قاضی!!!! .
چند کلمه حرف دارم ...!!!!!
نمی توانم این همه #پلشتی و #شرارت را به دوش بکشم!!
این همه سیاهی بر دلم سنگینی می کند!!
بگذار خودم را #خلاص کنم...!!!»
متهم با #دلی توفانی و #چشمی بارانی، ریز و درشت خطاهایش را اعتراف کرد!
خود را روی صندلی انداخت و آهی جان گذار کشید!!!
همهمه ی حاضران #سکوت دادگاه را شکست و #نگاه همه به لب های قاضی دوخته شده بود!
قاضی، سکوت را بر جلسه حاکم کرد و با قلم و کاغذ #حکم_نهایی را تحویل هیئت معاونان داد ....
نفس ها در سینه حبس شده بود، همه چشم به راه حکم صادره بودند!!!
معاون با صدایی #رسا راز پرونده را گشود، #قاضی نوشته بود:
« این بنده ی #معترف به گناه، بریئ الذمه است.»
امام سجاد ع در مناجات شعبانیه :
«فقد جعلتُ الاقرار بالذنبِ اِلیکَ وسیلتی
@zarakhsh
بسمه تعالی
ختم دادگاه...!!!
با سری افکنده و دلی از #شرمساری شکسته، متهم در جایگاه قرار گرفت...
حضّار همگی منتظر بودند تا #حاکم کیفر خواست های فراوان را در مقابل جمع قرائت کند...
همه نگاه ها به کرسی قضاوت دوخته شده بود که ناگهان...
صدایی بریده بریده و لرزان از جایگاه #متهم توجه همه را جلب کرد :
«دست نگه دار جناب #قاضی!!!! .
چند کلمه حرف دارم ...!!!!!
نمی توانم این همه #پلشتی و #شرارت را به دوش بکشم!!
این همه سیاهی بر دلم سنگینی می کند!!
بگذار خودم را #خلاص کنم...!!!»
متهم با #دلی توفانی و #چشمی بارانی، ریز و درشت خطاهایش را اعتراف کرد!
خود را روی صندلی انداخت و آهی جان گذار کشید!!!
همهمه ی حاضران #سکوت دادگاه را شکست و #نگاه همه به لب های قاضی دوخته شده بود!
قاضی، سکوت را بر جلسه حاکم کرد و با قلم و کاغذ #حکم_نهایی را تحویل هیئت معاونان داد ....
نفس ها در سینه حبس شده بود، همه چشم به راه حکم صادره بودند!!!
معاون با صدایی #رسا پرونده را گشود، #قاضی نوشته بود:
« این بنده ی #معترف به گناه، بریئ الذمه است. »
امام سجاد ع در مناجات شعبانیه :
«فقد جعلتُ الاقرار بالذنبِ اِلیکَ وسیلتی
@zarakhsh