eitaa logo
آذرخش
55 دنبال‌کننده
385 عکس
407 ویدیو
101 فایل
سعید لطیفی _طلبه حوزه علمیه خراسان: 1️⃣فلسفه 2️⃣کلام و عقاید 3️⃣روان شناسی 4️⃣سیاسی و اجتماعی 5️⃣زبان و ادبیات فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
آذرخش
بسمه تعالی. به رنگ آسمان! مادربزرگم را مادری مهربان بود که بیش از صد سال خدا را بندگی کرد. در عصر قاجار چشم به جهان گشود و در عهد دولت نحس چشم از جهان فروبست! چه قدر تلخ است که آغاز و انجام سرنوشت آدمی در روزگار دولت مردان تدبیر باشد. هرگاه کسی دلم را می شکست یا در آتش کسی می سوختم گرمش با آن لباس های ساده روستایی اولین پناهگاهم بود. خانه باغ کوچکی داشت که اطرافش را درختان و گردو احاطه کرده بودند. تا وقتی که سرپا بود و او را از بیگانگان بی نیاز می کرد قدم زنان خودش را به می رساند، نماز باصفایی می‌خواند و دلش را به روضه های شب جمعه زنده می کرد. خانه اش پنجره کوچکی داشت و هرگاه او را با من کاری بود از پشت همان پنجره صدایم می زد!! حافظه ام چهره پر چین و سفیدش را پشت آن پنجره قاب گرفته است. چه قدر دردناک بود که بار مرا از پشت همان پنجره صدا زد! وقتی خودم را به او رساندم دراز کشیده بود و خدا را به آبروی خانم فاطمه زهرا س قسم می داد!! نگرانش شدم احساس کردم حال به خود گرفته است. با عجله خود را به مادربزرگم رساندم و همه محله از داد و فریادم جان به لب شدند وقتی به سرعت به خانه اش برگشتم، بی بی فاطمه برای چشم هایش را بسته بود!!! آنقدر شکّه شده بودم که حتی نمی توانستم کنم فقط روی زمین نشستم و به دیوار تکیه زدم!! وقتی خاله کهن سالَم مرا در گرفت بغضم ترکید و بی تابی هایم شروع شد. خیلی مرا دوست داشت و هرگاه شب های کام اهل مسجد را به شیرین می کردند او کام فرومی بست و شکلات ها را در گوشه برای من گره می زد!! دلم برایش می سوخت دوست نداشتم شب ها در آن خانه باغ باشد لذا شب ها میهمان کلبه اش می شدم، برایم بستری گرم و نرم کنار خودش پهن می کرد و از ها و که در خاطر داشت برایم میخواند هنوز داستان و را به خاطر دارم!! اشعار زیادی از بَر داشت و همو بود که تیمم، وضو و امامان دوازده‌گانه را در غالب به من آموخت!!! با اینکه سواد نداشت اما قلب اش دریایی از سخنان بود به خاطر دارم اولين سالی که روزه بر من واجب شده بود، تابستان گرمی بود و درو کردن ها طاقتم را طاق کرد! ، کلبه گِلی بی بی فاطمه تابستان ها خیلی بود خودم را به او رساندم و کنار بسترش دراز کشیدم، بی بی فاطمه خیلی آرام گفت : «صبر کن مادر، صبر از آمده است» بسیار قانع و ساده زیست بود و همیشه می گفت : «یا خدا چیزی را به آدم می دهد که واجب است یا نمی دهد که واجب است» اُف بر این روزگار! بی بی فاطمه بیشتر از این ها می توانست کنار مان بماند، فرزندان بی معرفتش هوایش را نداشتند و آن طور که باید وشاید از او پرستاری نکردند! وقتی او خانه مادربزرگم بود خیلی حالش بهتر شده بود. آن روز که او را به خانه خودش منتقل کردند صدای را با گوش دل شنیدم! امروز سالروز ارتحال ایشان است! خدایش بیامرزد! خوش حال میشوم به فاتحه ای روح بلند ایشان را شاد کنید. @zarakhsh