4_5805148045758695440.mp3
16.53M
🔊 مداحی حماسی بنیفاطمه برای حاج قاسم سلیمانی
@zarrhbin
امشب دوباره این دلِ من بیقرار شد
یادم ز آن شب آمد و حالم خراب شد
در آن شبِ سیاه سلیمانیِ مرا
کُشتند و خونِ او به زمین لاله زار شد
پیچید عطر شمیمش در آسمان
گریید آسمان ز غمش اشکبار شد
داغش رسید بر دل و تسکین نمیشود
این داغِ سخت بر جگرم ماندگار شد
قاسم برادرِ من بود و داغِ او
پشتم شکست و غم به دلم بی حساب شد
دستِ جدا شده اش شد غمی دگر
بر جان رسید و طاقت و تابم تمام شد
از کینه ی حرامیان و سفیهانِ روزگار
جسمش به خون نشست و روزِ منم شامِ تار شد
دزدانه آمدند چو کفتارهای پیر
سدّ رهش شدند،این دلِ من داغدار شد
در انتظارِ دست نوازشگرِ تو بود
فرزندِ آن شهید که چشم انتظار شد
دستِ جدا شده ات دید بر زمین
چشم انتظاریَش به سر آمد،تمام شد
اشکش روان شد از مژه اش روز و شب گریست
دارم یقین که خواب به چشمش حرام شد
آن مادری که بود خودش مادرِ شهید
آنقدر ناله زد ز داغِ تو بی اختیار شد
این داغِ سخت بر دلِ پیر و جوان نشست
هر خانه ای که سر بزنی داغدار شد
گویم به آمران و قاتلانِ سلیمانی شهید
در انتظار باش که وقت تقاص شد
شعر از حاج مصیب مهدیان ۱۳۹۹/۱۰/۱۱
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
✅تیم بدمینتون صنایع اردکان در هفته هفتم لیگ برتر بدمینتون مردان ایران به مصاف شهرداری شهربابک میرود.
#تکمیلی
🏸از هفته هفتم لیگ برتر بدمینتون مردان ایران تیم صنایع اردکان در زمین شهرداری شهربابک به برتری دست یافت.
🔹در این دیدار که عصر پنجشنبه در کرمان برگزار گردید تیم صنایع با تکیه بر جوانان خود توانست حریف قدرتمند خود را در خانه شکست دهد و گام بلندی را برای کسب مقام قهرمانی این فصل بر دارد.
🔹دراین دیدار حساس صنایع اردکان با نتیجه سه بر دو به پیروزی رسید.گفتنی است قبل از شروع بازی اعضاء دو تیم با اهدا گل یاد و خاطره سردار شهید حاج قاسم سلیمانی را گرامی داشتند.
🔹در هفته هشتم لیگ برتر بدمینتون صنایع اردکان میزبان تیم دانشگاه یزد می باشد.این مسابقه در ساعت۱۵ روز پنجشنبه مورخ ۱۸ دیماه در سالن اختصاصی بدمینتون سردار شهید جواد فتاحی اردکان برگزار می گردد.
@zarrhbin
❌علائم جدیدتر بیماری کووید ۱۹
داشتن یک یا بعضی از علامتها دلیل قطعی ابتلا به کرونا نیست.
@zarrhbin
📌 "امید ابوالحسنی"
💠 فرهنگ 《 سبیل گرو گذاشتن》
✍بخوانید ادامه داستان پرماجرای مهاجرت امید...
💭امید برادر را برداشت و راهی #تهران شد. مرد قاچاقچی گفته بود امید خودش را در فرودگاه تهران ، ترک اهل ترکیه معرفی کند. #پاسپورت مال ترکیه بود؛ یعنی ایرانی نبود. قاچاقچی از امید خواست به هیچ عنوان در فرودگاه تهران خودش را ایرانی معرفی نکند و به ماموران بگوید فارسی نمیداند. در فرودگاه مشکلی پیش نیامد. کار قاچاقچی حرف نداشت ! کار جعل اسناد کامل بود . پاسپورت معرکه بود ! امید و برادرش سوار هواپیما شدند . وقتی امید روی صندلی هواپیما نشست ، دلهرهاش فروکش کرد . قاچاقچی کارش را عالی انجام داده بود. این که پاسپورتها جعلی بود یا دزدی ، امید نمیدانست . در فرودگاه وین اتریش ترانزیت شدند؛ یعنی پلیس اتریش هم متوجه پاسپورتهای تقلبی نشد . قاچاقچی به امید گفته بود بعد از وین باید پاسپورتها را نابود کند و در ورود به #اسلو باید بگوید پاسپورت ندارد. امید در ارومیه فقط یک کلمه بلد بود Refogie. یکی از دوستان امید در جریان کارش بود. میدانست امید راهی نروژ است. میخواست به او خدمت کند. از این رو ، به امید گفت برای اینکه نروژیها پناهندگیاش را قبول کنند ، باید خودش را #سیاسی معرفی کند.
💭او نامهای جعلی به امید داد؛ نامهای که بالایش آرم #وزارتاطلاعات بود . نامه نشان میداد که امید عضو یکی از احزاب مخالف جمهوری اسلامی است. طبق این نامه، او تحت تعقیب وزارت اطلاعات بود. در بدو ورود به نروژ ، امید کلمه Refogie را گفت . وضع ایوب خود کمککننده بود . پلیس برای امید مترجمی آورد. امید و ایوب را به #اردوگاهی در اطراف اسلو بردند. امید باید در اردوگاه میماند تا وضعیت پناهندگی خود و برادرش مشخص میشد . کردهای مقیم اسلو کمک کردند. او آدرس چند نفر را داشت . وابستگی قومی در خارج ، بهتر از ارومیه کار میکرد.
💭حدود ۴۵ روز بعد ، مادر و خواهر امید هم وارد نروژ شدند. پاسپورت آنها هم حرف نداشت. ماموران فرودگاه تهران و وین در اتریش نتوانستند تشخیص دهند که پاسپورتها #جعلی است. مادر و دختر به اسلو رسیدند. آنها را هم به اردوگاه بردند. خانواده کامل شد. نزدیک به دو ماه بود که چهارنفر با هم بودند. مادر و دختر و پسر به سختی مشغول #آموختنزبان بودند.
💭روزی مسئولان اردوگاه امید را خواستند . اعلام کردند نامهای که او به پلیس ارائه داده ، #تقلبی است. نامه اداره اطلاعات را میگویم. معلوم نبود پلیس نروژ از کجا فهمیده بود نامه تقلبی است. امید را از اعضای خانوادهاش جدا کردند و به اردوگاهی دیگر فرستادند. اردوگاهی وسط جنگل . در نزدیکی شهر MOSS. مادرش ضجهها زد و خواهرش گریهها کرد . ایوب فهمیده بود که برادرش را از او جدا میکنند. در دلش آشوبی به پا شده بود ، اما نمیتوانست احساساتش را بیان کند .
💭یک مادر همراه با دختری جوان و فرزندی معلول ، در گوشهای از این جهان پهناور تنها شدند ، بدون دانستن زبان نروژی یا انگلیسی . بدون پول . بدون پاسپورت . آنها به مفهوم واقعی تنها شدند . مرد و حامیشان را از آنها جدا کردند . نه راه پیش بود نه راه پس . مادرش بر سرش میزد و خواهرش خون میگریست . اما مجریان قانون نروژ اینها را نمیفهمیدند . امید صدبار به آن #دوستنادان ناسزا گفت . آن کاغذ جعلی به چه کاری میآمد؟ به کار جدایی . فراق .
💭مادر که روزگاری خود را در کرمان ، غریب میدانست ، حالا معنای واقعی #غربت را میفهمید. هماردوییها ، به او دلداری میدادند . خوشبختانه در اردو چند نفر کُرد عراقی و ترکیهای بودند.
مادر نگران سرنوشت پسرش بود . از سرنوشت دخترش میترسید و به سرنوشت پسر معلولش فکر میکرد.
روزهایی را میدید که هرگز در تصورش هم نمیگنجید. روزهای فراق! روزهای دلهره و روزهای ترس! روزهایی کوتاه که هرروز کوتاهتر میشد. روزهایی سرد که هرروز سردتر میشد. روزهای تلخِ ناامیدی . هرلحظه به برادران ناتنیاش نفرین میفرستاد و هر دم از خداوند و پیامبرانش یاری میطلبید.
💭کمپ یا اردوگاه MOSS شبیه زندان بود. عملا خلافکاران را به آنجا میفرستادند. کمپ در جنگل واقع بود و تا شهر نزدیک به چهل کیلومتر فاصله داشت. امید ، #امیدش را از دست نداد. تمام مدت زبان میخواند . زبان سخت و مشکل نروژی را . شش ماه در انتظار پروندهاش بود . مادرش هرروز به مسئولان کمپ مراجعه میکرد . هرروز اشک میریخت . او امیدش را میخواست . پول کافی نداشت . مختصر پولی که آورده بود ، تمام شده بود. در اردوگاه خورد و خوراک میدادند به اضافهی ماهانه سیصد کرون پول نقد ، با این پول مادر نمیتوانست یک موبایل بخرد و با پسرش در ارتباط باشد. لباسهایشان اصلا برای زمستان نروژ مناسب نبود . زن در روزهای سرد زمستان پتو دور خودش میپیچید و چشم انتظار امیدش ، ساعتها مقابل در اتاق مینشست
👇👇👇
👆👆👆
💭پسر هم در # کمپ با مشکل روبهرو بود، اما چارهای جز تسلیم نداشت. به جز آموختن زبان ، کار دیگری نمیتوانست انجام دهد. امید زمستان سختی را پشت سر گذاشت. زمستانی پر از برف ، سرما و روزهای کوتاه . زمستانی پر از نگرانی و اضطراب.
💭هرطور بود، زمستان سپری شد و #بهار از راه رسید . بهار سال ۲۰۰۷ میلادی . بهاری که امید به آن دلبسته بود. بعد از شش ماه توقف در کمپ ، خبری #نویدبخش به امید رسید. او را به کمپ مادرش منتقل کردند. مادر با دیدن امید او را عاشقانه در آغوش کشید و بوسید . #افسانه هم که حالا هفده سال داشت ، برادرش را بوسید . امیدش به امید بود . #ایوب اشک ریخت . دست برادر را فشار داد و با زبان بیزبانی به او فهماند که دیگر به هیچ قیمتی تنهایشان نگذارد. اما دو ماه بعد ، تمام امیدهای خانواده نابود شد . دادگاه امید را #محکوم کرد.
💭به اصطلاح مهاجران 《نگاتیو۲》گرفت . به او فقط یازده روز فرصت دادند که خاک نروژ را ترک کند !
بهار رنگ پاییز گرفت. کجا میتوانست برود؟ چطور میتوانست از مادر و برادر و خواهرش جدا شود ؟ چطور بدون پاسپورت به ایران برگردد؟ او در کمپ دوستانی پیدا کرده بود . دوستانی کُرد که به او مشورت و یاری میدادند. شبکهی کُردهای نروژ به او کمک میکرد.
دوستان کُرد به او پیشنهاد کردند به 《 #ترمسو》بگریزد . #ترمسو شمالیترین شهر بزرگ نروژ است با ۷۲۰۰۰ نفر جمعیت . در عرض جغرافیایی ۶۹ درجه و ۳۰ دقیقه . یعنی ۲ درجه از مدار قطبی بالاتر . شهری که توازن شبانهروز ۲۴ ساعته را ندارد . #ترمسو سکوی پرش به طرف قطب شمال است. دوستان کُرد نامهای و آدرسی به او دادند . او راهی ترمسو شد. قرار شد در آن شهر در یک رستوران کار کند. اما نباید خودش را آفتابی میکرد . اگر پلیس او را پیدا میکرد بازداشت میشد . در این صورت او را مستقیم به زندان میبردند . معلوم نبود برای چند سال .
💭امید حدود هفتماه در کافهای که صاحبانش کُردهای ایرانی بودند ، کار کرد. در آشپزخانه کار میکرد و تا میتوانست بیرون آفتابی نمیشد . امید پسر #زرنگی بود . به زندگیاش امید داشت . البته ، پلیس نروژ هم خیلی افراد را کنترل نمیکرد . هنوز بساط #تروریسم این قدر پهن نشده بود . پلیس در موارد خاص به صورت تصادفی افراد را کنترل میکرد. دیگر کسی را با کسی کاری نبود . پلیس هم نظارهگر بود . اما امید دلهره داشت . دائم باید از آشپزخانه به بیرون سرک میکشید تا مطمئن شود پلیس در رستوران نیست. خدا را شکر که مردمان این سرزمین سرد شمالی، #سعهصدر داشته و دارند . آنها ضد خارجی نیستند.
💭 هفتماه تمام بر امید گذشت. هفتماه توام با ترس و نگرانی . در طول این هفتماه امید زبان نروژی و هنر آشپزی را آموخت. او تمام مدت سعی میکرد نروژی حرف بزند . دلنگران مادرش بود. برای آنها پول میفرستاد. اندکی هم پسانداز میکرد. بعد از هفت ماه ، پلیس پی برد که او بدون کارت اقامت و کارت کار ، در ترمسو ساکن است. خوشبختانه پلیس به این موضوع پینبرد که او در رستوران کار میکند. اگر میفهمید ، صاحب رستوران را جریمهی سنگینی میکرد. اصلا پلیس نفهمید او چندوقت است در ترمسو است. آموزش زبان به کمک امید آمد . در کشوری که کسی دروغ نمیگوید ، دروغهای امید به کار آمد . حالا دیگر در ترمسو نمیتوانست کار کند. چه باید میکرد ؟ او توانست با حیله از دست پلیس فرار کند .
💭دوستانش به او پیشنهادی دادند . پیشنهادی که زندگیاش را دگرگون کرد. امید از دست پلیس فراری بود . از دست داییها به سبب دخالت در زندگیاش فراری بود . از دست روابط قوم و خویشی نسبی ، فراری بود. او فراریِ فرهنگ #دخالت بود . از فرهنگی که نباید بالای حرف بزرگتر حرف زد. از فرهنگ 《 #سبیلگروگذاشتن》 ؛ البته از نوع منفی آن. از فرهنگی که همهی طایفه خود را قیّم بچه یتیم میدانند . از فرهنگی که مادر را صاحب اختیار بچههایش نمیداند .
💭 دوستان به امید گفتند اگر به مجمعالجزایر اسوالبارد (استیزبرگن) برود ، در امان است. گفتند اگر چه آنجا جزو خاک نروژ است ، بدون پاسپورت میتواند به آنجا برود . چون #لانگیرباین یک شهر داخلی نروژ تلقی میشود . پس کنترل پاسپورت وجود ندارد . دوستان امید گفتند #لانگیرباین شهری آزاد است . هر کس به آنجا واردشود ، میتواند تا آخر عمر همانجا بماند . پاسپورت و کارت اقامت و چه و چه نمیخواهد . آنجا اصلا پلیس نیست.
💭صاحب رستوران گفت : کسی را در آنجا میشناسد که کارگر میخواهد. تماس تلفنی برقرار و وعدهی ملاقات گذاشته شد . ۱۲ مارس سال ۲۰۰۸ میلادی (مصادف با ۲۲ اسفند) بود . هوای ترمسو نسبتا خوب شده بود . امید تمام وسایلش را در یک #کولهپشتی جای داد. جوان کمتجربه با یک لا لباس ، عازم لانگیرباین شد...
#ادامهدارد...
📚شازده حمام ، جلد چهارم
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
#أین_بقیة_الله💔
در غیبت او رمز عبور است دعا
یاری گرِ امکان حضور است دعا
همراهِ سلاحِ اعتقاد و ایمان
در بینِ مهماتِ ظهور است دعا
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zarrhbin
4_5870577994157787630.mp3
6.48M
⏯ #واحد احساسی #امام_زمان(عج)
🍃دل چه دارد اگر دلبر ندارد خدا
🍃یا که مه پیکری دلبر ندارد خدا
🎤 #حمید_علیمی
👌بسیار دلنشین
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zarrhbin
قانون 21 روز
جالبه بدونید انسان 21 روز زمان نیاز دارد تا یک عادت جدید بسازد یا آن را ترک کند، اگر شما هم بتوانید 21 روز را بدون چیزی سپری کنید دیگر بدان نیاز نخواهید داشت!
@zarrhbin
🔺حرص و جوش زیاد مساوی است با بیماری " ام اس "
🔹براساس تحقیقات استرس ، فشار عصبی و حرص وجوش خوردن زیاد در هر سنی که باشید شما را مستعد ابتلا به بیماری MS میکند
👈برای چیزای الکی حرص نخورید😊
@zarrhbin