eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.8هزار دنبال‌کننده
67.3هزار عکس
10.9هزار ویدیو
230 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 🍂 ‼️ ▫️زمستان سال ۱۳۴۱ بود، دی‌ماه بود. ناگهان صدای کوبه‌ی درِ خانه را شنید. از شکل صدای در فهمید که زنی در می‌زند. دوید و در را باز کرد. سراسیمه وارد خانه شد. مهری پرسید: "خواهر چه خبر است!" زینت گفت: "عباس شوهر اکرم داماد شده است." ▪️ گفت: "خواهر! صبح اول وقت آمده‌ای حرف مفت می‌زنی!" زینت گفت: "قسم می‌خورم عباس داماد شده است. از زنِ همسایه شنیدم، گفتم شایعه است. رفتم از خاله پرسیدم. خاله گفت کار خلافی که نکرده است! کاری را که خدا و پیغمبر گفته‌اند انجام داده است. اگر اکرم و مادر بفهمند دعوای بزرگی می‌شود!" در این محله‌های سنّتی مگر حرف توی دهان کسی می‌ماند؟ بی‌خود نیست که گفته‌اند: "در دروازه را می‌شود بست، دهان مردم را نه." ▫️ دو شب بعد خبر دامادی عباس نقل زن‌های پاتوق بی‌بی‌هاجر بود. سرانجام بعد از سه روز فهمید شوهرش داماد شده است. او خانه‌ی هوویش را پیدا کرد. شوهرش آنجا بود. دعوای مفصلی کرد و سراسیمه به خانه‌ی مادرش رفت و ماجرا را گفت. ▪️دوباره به خانه‌ی مهری آمد و گفت: "بیا برویم که قیامت است!" دوتایی تا خانه‌ی مادرشان دویدند. خودش را می‌زد. فحش می‌داد و بد و بیراه می‌گفت. کسی نمی‌توانست او را آرام کند. به خانه‌ی رقیه آمده بودند و سعی داشتند او را آرام کنند. ولی او هر دقیقه عصبانی‌تر می‌شد. ▫️زینت پسر دوارده ساله‌اش را دنبال پدرش( ) فرستاده بود. حدود ساعت سه بعدازظهر بود. محمدعلی به خانه آمد. به شوهرش ناسزا می‌گفت. محمدعلی هنوز موضوع را نمی‌دانست. مات و مبهوت مانده بود. رقیه فریاد زد: "عباس شوهر اکرم داماد شده است!" محمدعلی گفت: "چی داری می‌گویی؟" ▪️ گریه‌کنان گفت: "بابا راست می‌گوید. شوهرم داماد شده است. خودم رفتم خانه‌اش، آن زنیکه را دیدم." بی‌بی‌سکینه‌ی طزرجانی، بمانجان و زن‌های همسایه سعی می‌کردند رقیه را ساکت کنند. رفت خانه‌ی خاله‌اش یعنی مادرشوهر اکرم و از او خواست برای آرام کردن مادرش بیاید. هوا سرد بود ولی لب تالار نشسته بود. ▫️نزدیکی غروب بود، خواهر رقیه وارد خانه شد. تا او را دید از لبِ تالار، جلو دوید و خواهرش را به بادِ کتک گرفت؛ فحش می‌داد؛ جیغ می‌زد. زن‌ها، رقیه را گرفتند و او را لب حوض آوردند. آبی به صورتش زدند. تقریباً ده ساعت بود که رقیه یکسره سر و صدا می‌کرد و فحش می‌داد. جلوِ حوض روبه‌روی درِ خانه ایستاده بود و سر و صدا می‌کرد. به خواهرش کبری فحش می‌داد. ده ساعت بود هیچ چیز نخورده بود. ▪️خواهرش هم عصبانی شده بود و جواب رقیه را می‌داد. زن‌ها می‌خواستند را از خانه بیرون ببرند. او نمی‌رفت. به خواهرش ناسزا می‌گفت. داد می‌زد: "دختر از این خوشگل‌تر وجود دارد؟ دختر از این زیباتر وجود دارد؟" به خواهرش گفت: "هرکس باید هنر نگه داشتن شوهرش را داشته باشد. هر کس هر چه را دارد باید بتواند خوب نگه دارد. دخترت به خوشگلی‌اش می‌نازد. حالا پسر من این خوشگلی را گذاشت، این قوم و خویشی را گذاشت و رفت. رفت زن زشت و اکبیری گرفت. باید کور می‌شدی به دخترت یاد می‌دادی چطور شوهرش را نگه دارد. هر کس هر چه دارد باید خوب نگه دارد."📌 {۱} 👇👇👇👇