#سلام_بر_حسین
✅ هنگام خوردن آب نگوییم سلام بر حسین(ع) چون او تشنه ٱب نبود، او تشنه ی #انسانیت و #آزادگی بود
✅ این بار هر گاه کسی را بخشیدیم و به او فرصت دوباره دادیم، بگوییم سلام بر #حسین
✅ هر گاه ظلم را دیدیم و سکوت نکردیم بگوییم سلام بر #حسین
✅ هرگاه گرسنه ای را دیدیم و ساده از کنارش عبور نکردیم بگوییم سلام بر #حسین
✅ سلام بر حسین برای همه لحظاتی که در #جبهه حق و باطل روزمرهمان فارغ از هر #منفعتی طرف #حق را بگیریم!
سلام بر تو، خون خدا، ببخش که یادمان دادند فقط برای تشنه ی به آب بودنت بگرییم.....
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
#سیدمرتضی_آوینی🌷 مستندساز دفاع مقدس(روایت فتح) 👇👇👇👇👇 @zarrhbin
#آوینی، سیدمرتضی🌷
( ۱۳۷۲_۱۳۲۶ ه.ش. )
مستندساز دفاع مقدس (روایت فتح)
✅ اهل شهر ری بود. در همین شهر به مدرسه رفت و سپس تحصیلات دانشگاهی خود را در #رشتهیمعماری، در دانشکدهی هنرهای زیبای #دانشگاهتهران به پایان رساند.
✅ پیروزی انقلاب اسلامی، #آوینی را در مسیری دیگر انداخت و موجب شد وی به فعالیتهای هنری و #فیلمسازی روی آورد.
✅ در نخستین سال پیروزی انقلاب اسلامی، مجموعهای دربارهی حوادث خونینِ #ترکمنصحرا و سپس مجموعهی مستند #خانگزیدهها را ساخت که جلب توجه کرد.
✅ با آغازِ جنگ تحمیلی، #آوینی هنر خود را به #جبهه برد و از همان روزهای آغازین به تهیهی فیلمهایِ #مستند دربارهی #دفاعمقدس مشغول شد.
✅ #ماندگارترین کار او در این دوره، مجموعهی تلویزیونیِ #روایتفتح است که تا هفتاد برنامه ادامه یافت.
✅ پس از پایانِ جنگ، بار دیگر در سال ۱۳۷۰، ادامهی ساختِ #روایتفتح را با ایجاد "موسسهی فرهنگی روایت فتح" آغاز کرد.
✅ او مجموعهی ۱۰ قسمتی #شهریدرآسمان را، که دربارهی محاصره و سقوطِ #خرمشهر و سپس فتح و بازپسگیری آن بود، تهیه کرد.
✅ #آوینی در عرصهی #مطبوعات نیز فعال بود و چند سال #سردبیری مجلهی "سوره" و نیز مجلهی "ادبیات داستانی" را به عهده داشت.
✅ او در فروردین سال ۱۳۷۲، هنگام فیلمبرداری در منطقهی فکّه، بر اثر انفجار مین به #شهادت رسید.
نام و یادش گرامی و راهش پُر رهروباد...
📚 فرهنگ نامهی نام آوران
(آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
📌 و امّا سیّد شهیدان اهل قلم، #آوینی در کتابِ "تکرار یک تنهایی" با من و تو اینگونه میگوید:
تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم،خیر. من از یک راه طی شده، با شما حرف میزنم. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام. به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام. موسیقی کلاسیک گوش دادهام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده و دربارهی چیزهایی که نمیدانستهام گذراندهام.
من هم سالها با جلوهفروشی و و تظاهر به داناییِ بسیار زیستهام، ریش پرفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب "انسان تکساختی" [نوشته] "هربرت مارکوزه" را بیآنکه آن زمان خوانده باشماش، طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند عجب، فلانی چه کتابهایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد.
امّا خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جایگزینِ #دانایی نمیشود و حتی از این بالاتر، دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمیآید. باید در جستجوی #حقیقت بود و این متاعی است که هرکس به راستی طالبش باشد آن را خواهد یافت و در نزد خویش خواهد یافت. و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم.
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
#باقری، حسن 🌷 (۱۳۶۱_۱۳۳۴ه.ش) فرمانده و طراح عملیات جنگی ✅ غلامحسین اَفشُردی، مشهور به #حسنباقر
✅ #غلامحسین جوانی پرشور و برای #فعالیتهایانقلابی بیقرار بود؛ به سبب همین فعالیتها، هنگامی که در سال دوم رشتهی کشاورزیِ #دانشگاهارومیه درس میخواند، #اخراجشد و به "سربازی" رفت.
✅ همان زمان #امامخمینی فرمان داد #سربازان، پادگانها را #ترککنند. افشردی نیز از پادگان فرار کرد و به #نهضت پیوست.
✅ پس از #انقلاباسلامی، دیپلم ادبی گرفت و در رشتهی #حقوققضاییدانشگاهتهران پذیرفته شد. او همزمان همکاری خود را با "سپاه پاسداران" آغاز کرد و در واحد #اطلاعاتعملیات به کار پرداخت و #حسنباقری نام گرفت.
✅ با آغازِ جنگ به #جبهه رفت و در مقامِ #طراحعملیاتجنگی، اقدامات بسیار مهمی انجام داد.
✅ راهاندازی واحد اطلاعات عملیات در ستاد عملیاتِ جنوب، ایجاد واحد بایگانی اسناد جنگ، طراحی گردانهای رزمی، معاونت ستاد عملیات جنوب، شکست حصر سوسنگرد، فتح ارتفاعات الله اکبر، هدایت و فرماندهی عملیات "فرماندهی کل قوا" به جای #سردارصفوی، فرماندهی محور دارخوین در عملیات ثامنالائمه در شکست حصر آبادان، دفع دشمن در تنگهی چزّابه، فرماندهی قرارگاه نصر در سه عملیات فتحالمبین، بیتالمقدس و رمضان، بخشی از #کارهایاوست.
✅ این فرمانده در نهم بهمن سال ۱۳۶۱، هنگامی که برای #شناساییمواضعدشمن به منطقهی "فکّه" رفته بود، به اتفاق چندتن دیگر از "فرماندهان" به #شهادت رسید.
🍃 نام و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد...🥀
📚 فرهنگ نامهی نامآوران
(آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
💠 و اما شهید #حسنباقری در یادداشتهایش در سال ۱۳۶۰ در مورد آمریکا اینگونه مینویسد: #آمریکا همانطور که از منافقین و بنیصدر به نتیجه نرسید از این #جنگ هم به نتیجه نمیرسد ولی بعد از جنگ دو کار علیه ما انجام خواهند داد اول اینکه ایران را #محاصرهیاقتصادی میکنند و دوم اینکه #اعراب را به جای اسرائیل رو به روی ما قرار خواهند داد.
💠 اندیشهای ناب از شهید #حسنباقری: اگر خسته شدیم باید بدانیم کجای کار اشکال دارد وگرنه کار برای #خدا خستگی ندارد.
💠 و در پایان سفارش #حسنباقری به ماها : اگر از دست کسی ناراحت شدید دو رکعت نماز بخوانید و بگویید: #خدایا این بندهی تو حواسش نبود، من ازش گذشتم، تو هم بگذر.
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
...به روایتِ #حاجقاسم🥀 👇👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
...به روایتِ #حاجقاسم🥀
من #قاسمسلیمانی فرماندهی "سپاه هفتم صاحبالزمان (عج)" هستم. در سال ۱۳۳۷ در روستای "قنات ملک" از توابع کرمان به دنیا آمدم. دیپلم هستم و دارای همسر و دوفرزند یکی پسر و یکی دختر میباشم.
قبل از انقلاب در "سازمان آب" کرمان به استخدام درآمدم و پس از #پیروزیانقلاباسلامی و در اول خرداد ۱۳۵۹ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدم.
با شروع جنگ و حملهی عراق به فرودگاههای کشور، مدتی از هواپیماهای مستقر در #فرودگاهکرمان محافظت میکردم. دو یا سه ماه پس از شروعِ جنگ در قالب اولین نیروهای اعزامی از کرمان، که حدود ۳۰۰ نفر بودند، عازم جبهههای #سوسنگرد شدیم و به عنوان فرمانده دسته جمع مشغول به کار شدم.
در روزهای اول ورود به #جبهه، دشمن را قادر به انجام هر کاری میدانستم، اما در اولین حملهای که انجام دادیم موفق شدیم نیروهای دشمن را از کنار جاده سوسنگرد تا حمیدیه به عقب برانیم و تلفاتی نیز بر آنها وارد کنیم که این امر باعث شد تصور غلطی که از دشمن در ذهن داشتم از بین برود.
یادم میآید که پس از این حمله، شبها وارد مواضع عراقیها میشدیم. دوستی داشتم به نام "حمیدچریک" که بعداً به شهادت رسید. او حتی برخی مواقع با موتورسیکلت خود را به خاکریزهای عراقی میرساند. در آن موقع هیچکس انتظار نداشت جنگ در همان سال به پایان برسد. اگر کسی هم میگفت جنگ ممکن است ۶ سال طول بکشد، باور نمیکردیم. ولی در طولِ جنگ انتظار ۸ سال را برای ادامهی جنگ داشتیم.
من شوق و علاقهی زیادی به طرحها و مسائل نظامی داشتم و علاقمند حضور در جبهه بودم و درست به دلیل همین علاقه بود که با یک ماموریت ۱۵ روزه وارد جبهه شدم و دیگر تا آخرِ #جنگ بازنگشتم.
بهترین عملیاتی که در آن شرکت کردم #فتحالمبین بود که آن زمان برای اولینبار به ما ماموریت داده شد که تیپ تشکیل بدهیم و من که مجروح هم بودم، معاونت فرماندهی محور در جبههی "شوش" و "دشتعباس" را به عهده گرفتم. این عملیات از نظر بازدهی برای من بسیار شیرین و خاطرهانگیز است، زیرا با این که از نظر سلاح در مضیقه بودیم، اما به همت رزمندگان اسلام توانستیم ۳۰۰۰ عراقی را به اسارت در آوریم.
عملیاتِ #والفجر۸ نیز گذشته از پیروزی که با دنبال داشت، از لحاظ آمادهسازی و سختیهایی که بچهها متحمل شدند، بسیار لذت بخش بود. در این عملیات نقشِ اصلی به #ثاراللهکرمان داده شده بود.
سختترین لحظهها برای کسانی که مسئولیتی در جنگ داشتند، لحظهای بود که همرزمان یا دوستان آنان به شهادت میرسیدند و این امر وقتی شدت بیشتری مییافت که آن شهیدِ سعید به عنوان پایه و #ستونی برای جنگ مطرح بود. هنگامی که "[حسن]باقری" و "[مجید]بقایی" به شهادت رسیدند، احساس کردیم نقصی در جنگ به وجود آمده است. شهید باقری، "بهشتی" جبهه بود و کسانی امثال او، اهرمهایی در دست فرماندهان جنگ برای حل مشکلات و رفع فشارهای دشمن بودند.
بعضی مواقع شهادتِ یکی از #فرماندهان به اندازهی شهادت یک گردان در من اثر میگذاشت. شهید "حاج یونس زنگیآبادی" از این گونه افراد بود که امید لشکرِ ثارالله محسوب میشد.
[یکی از خاطرههای که از] از عملیاتِ #والفجر۸ [دارم اینکه] وقتی هنوز انتهای "راسالبیشه" سقوط نکرده بود، مطلع شدیم که نیروهای عراقی از عقب، کنارِ اسکله "قشله" پاتک کردهاند. بعد ما متوجه شدیم که یک تیپ عراقی در آنجا در محاصره قرار دارد که توانستیم همهی آنها را به اسارت در آوریم.
در روز دوم عملیاتِ #کربلای۱ در منطقهی "مِهران" قرار بود از "امامزاده حسن" به طرف "قلاویزان" حرکت کرده و مهران را آزاد کنیم. لشکر #ثارالله و #حضرترسولالله(ص) در کنار یکدیگر با نیروهای عراقی میجنگیدند. به اتفاق معاون لشکر حضرترسولالله(ص) برای الحاق نیروها به طرف خط مقدم حرکت کردیم. تقریباً هوا روشن شده بود و گرد و خاک، منطقهی عملیات را پوشانده بود. همانطور که با موتور جلو میرفتیم، جمعیت زیادی را دیدیم که از مقابل به طرف ما میآمدند، ابتدا تصور کردیم نیروهای خودمان هستند، اما مقداری که جلو رفتیم، فهمیدیم عراقی هستند. دیگر به فاصلهی چندمتری آن رسیده بودیم، به طوری که نمیتوانستیم با موتور دور بزنیم، لذا بلافاصله موتور را رها کردیم و خود را به مواضع نیروهایمان رساندیم. البته بعداً همهی آنها را به اسارت درآوردیم.
📚 حاج قاسم (جستاری در خاطرات حاجقاسم سلیمانی)
✍ به کوششِ #علی_اکبری_مزدآبادی
🏴
@zarrhbin
#تلنگر
قبل از #اذان صبح برگشت.
پیکر #شهید هم روی دوشش بود.
#خسته بود و #خوشحال.
می گفت:
یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز #عملیات داشتیم.
فقط همین شهید جا مانده بود.
پیرمردی جلو آمد.
#پدرشهید بود.
همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود.
سلام کردیم و جواب داد.
همه ساکت بودند.
انگار می خواهد چیزی بگوید اما!
لحظاتی بعد سکوتش را شکست:
آقا ابراهیم ممنون!
زحمت کشیدی!
اما پسرم...!
پیرمرد مکثی کرد و گفت:
پسرم از دست شما #ناراحت است!
#لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت.
چشمانش گرد شده بود از تعجب!
#بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود.
چشمانش خیس از #اشک بود.
صدایش هم لرزان و خسته:
دیشب پسرم را در خواب دیدم.
می گفت:
در مدتی که ما #گمنام و بی نشان بر خاک #جبهه افتاده بودیم،
هر شب مادر سادات #حضرت_زهرا(س) به ما سر می زد.
اما حالا،
دیگر چنین خبری برای ما نیست...!
می گویند #شهدای_گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا(س) هستند!
پیرمرد دیگر ادامه نداد.
سکوت جمع ما را گرفته بود.
به ابراهیم هادی نگاه کردم.
دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد و پایین می آمد.
می توانستم فکرش را بخوانم.
ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود!
#گمنامی...
#شهید_ابراهیم_هادی
📚 سلام بر ابراهیم
@zarrhbin