eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.8هزار دنبال‌کننده
67.3هزار عکس
10.9هزار ویدیو
230 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ هنگام خوردن آب نگوییم سلام بر حسین(ع) چون او تشنه ٱب نبود، او تشنه ی و بود ✅ این بار هر گاه کسی را بخشیدیم و به او فرصت دوباره دادیم، بگوییم سلام بر ✅ هر گاه ظلم را دیدیم و سکوت نکردیم بگوییم سلام بر ✅ هرگاه گرسنه ای را دیدیم و ساده از کنارش عبور نکردیم بگوییم سلام بر ✅ سلام بر حسین برای همه لحظاتی که در حق و باطل روزمره‌مان فارغ از هر طرف را بگیریم! سلام بر تو، خون خدا، ببخش که یادمان دادند فقط برای تشنه ی به آب بودنت بگرییم..... 📩 سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
#سیدمرتضی_آوینی🌷 مستندساز دفاع مقدس(روایت فتح) 👇👇👇👇👇 @zarrhbin
، سیدمرتضی🌷 ( ۱۳۷۲_۱۳۲۶ ه.ش. ) مستندساز دفاع مقدس (روایت فتح) ✅ اهل شهر ری بود. در همین شهر به مدرسه رفت و سپس تحصیلات دانشگاهی خود را در ، در دانشکده‌ی هنرهای زیبای به پایان رساند. ✅ پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی، را در مسیری دیگر انداخت و موجب شد وی به فعالیت‌های هنری و روی آورد. ✅ در نخستین سال پیروزی انقلاب اسلامی، مجموعه‌ای درباره‌ی حوادث خونینِ و سپس مجموعه‌ی مستند را ساخت که جلب توجه کرد. ✅ با آغازِ جنگ‌ تحمیلی، هنر خود را به برد و از همان روزهای آغازین به تهیه‌ی فیلم‌هایِ درباره‌ی مشغول شد. ✅ کار او در این دوره، مجموعه‌ی تلویزیونیِ است که تا هفتاد برنامه ادامه یافت. ✅ پس از پایانِ جنگ، بار دیگر در سال ۱۳۷۰، ادامه‌ی ساختِ را با ایجاد "موسسه‌ی فرهنگی روایت فتح" آغاز کرد. ✅ او مجموعه‌ی ۱۰ قسمتی را، که درباره‌ی محاصره و سقوطِ و سپس فتح و بازپس‌گیری آن بود، تهیه کرد. ✅ در عرصه‌ی نیز فعال بود و چند سال مجله‌ی "سوره" و نیز مجله‌ی "ادبیات داستانی" را به عهده داشت. ✅ او در فروردین سال ۱۳۷۲، هنگام فیلم‌برداری در منطقه‌ی فکّه، بر اثر انفجار مین به رسید. نام و یادش گرامی و راهش پُر رهروباد... 📚 فرهنگ نامه‌ی نام آوران (آشنایی با چهره‌های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 📌 و امّا سیّد شهیدان اهل قلم، در کتابِ "تکرار یک تنهایی" با من و تو این‌گونه می‌گوید: تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم،خیر. من از یک راه طی شده، با شما حرف می‌زنم. من هم سال‌های سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام. به شب‌های شعر و گالری‌های نقاشی رفته‌ام. موسیقی کلاسیک گوش داده‌ام. ساعت‌ها از وقتم را به مباحثات بیهوده و درباره‌ی چیزهایی که نمی‌دانسته‌ام گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه‌فروشی و و تظاهر به داناییِ بسیار زیسته‌ام، ریش پرفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب "انسان تک‌ساختی" [نوشته] "هربرت مارکوزه" را بی‌آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش، طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند عجب، فلانی چه کتاب‌هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد. امّا خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جایگزینِ نمی‌شود و حتی از این بالاتر، دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمی‌آید. باید در جستجوی بود و این متاعی است که هرکس به راستی طالبش باشد آن را خواهد یافت و در نزد خویش خواهد یافت. و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم. @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
#باقری، حسن 🌷 (۱۳۶۱_۱۳۳۴ه.ش) فرمانده و طراح عملیات جنگی ✅ غلام‌حسین اَفشُردی، مشهور به #حسن‌باقر
جوانی پرشور و برای بی‌قرار بود؛ به سبب همین فعالیت‌ها، هنگامی که در سال دوم رشته‌ی کشاورزیِ درس می‌خواند، و به "سربازی" رفت. ✅ همان زمان فرمان داد ، پادگان‌ها را . افشردی نیز از پادگان فرار کرد و به پیوست. ✅ پس از ، دیپلم ادبی گرفت و در رشته‌ی‌ پذیرفته شد. او هم‌زمان همکاری خود را با "سپاه‌ پاسداران" آغاز کرد و در واحد به کار پرداخت و نام گرفت. ✅ با آغازِ جنگ به رفت و در مقامِ ، اقدامات بسیار مهمی انجام داد‌. ✅ راه‌اندازی واحد اطلاعات عملیات در ستاد عملیاتِ جنوب، ایجاد واحد بایگانی اسناد جنگ، طراحی گردان‌های رزمی، معاونت ستاد عملیات جنوب، شکست حصر سوسنگرد، فتح ارتفاعات الله اکبر، هدایت و فرماندهی عملیات "فرماندهی کل قوا" به جای ، فرماندهی محور دارخوین در عملیات ثامن‌الائمه در شکست حصر آبادان، دفع دشمن در تنگه‌ی چزّابه، فرماندهی قرارگاه نصر در سه عملیات فتح‌المبین، بیت‌المقدس و رمضان، بخشی از . ✅ این فرمانده در نهم بهمن سال ۱۳۶۱، هنگامی که برای به منطقه‌ی "فکّه" رفته بود، به اتفاق چندتن دیگر از "فرماندهان" به رسید. 🍃 نام و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد...🥀 📚 فرهنگ نامه‌ی نام‌آوران (آشنایی با چهره‌های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 💠 و اما شهید در یادداشتهایش در سال ۱۳۶۰ در مورد آمریکا اینگونه می‌نویسد: همانطور که از منافقین و بنی‌صدر به نتیجه نرسید از این هم به نتیجه نمی‌رسد ولی بعد از جنگ دو کار علیه ما انجام خواهند داد اول اینکه ایران را می‌کنند و دوم اینکه را به جای اسرائیل رو به روی ما قرار خواهند داد. 💠 اندیشه‌‌ای ناب از شهید : اگر خسته شدیم باید بدانیم کجای کار اشکال دارد وگرنه کار برای خستگی ندارد. 💠 و در پایان سفارش به ماها : اگر از دست کسی ناراحت شدید دو رکعت نماز بخوانید و بگویید: این بنده‌ی تو حواسش نبود، من ازش گذشتم، تو هم بگذر. @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
‍ ...به روایتِ #حاج‌قاسم🥀 👇👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
‍ ...به روایتِ 🥀 من فرمانده‌ی "سپاه هفتم صاحب‌الزمان (عج)" هستم. در سال ۱۳۳۷ در روستای "قنات ملک" از توابع کرمان به دنیا آمدم‌. دیپلم هستم و دارای همسر و دوفرزند یکی پسر و یکی دختر می‌باشم. قبل از انقلاب در "سازمان آب" کرمان به استخدام درآمدم و پس از و در اول خرداد ۱۳۵۹ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدم. با شروع جنگ و حمله‌ی عراق به فرودگاه‌های کشور، مدتی از هواپیماهای مستقر در محافظت می‌کردم. دو یا سه ماه پس از شروعِ جنگ در قالب اولین نیروهای اعزامی از کرمان، که حدود ۳۰۰ نفر بودند، عازم جبهه‌های شدیم و به عنوان فرمانده دسته جمع مشغول به کار شدم. در روزهای اول ورود به ، دشمن را قادر به انجام هر کاری می‌دانستم، اما در اولین حمله‌ای که انجام دادیم موفق شدیم نیروهای دشمن را از کنار جاده سوسنگرد تا حمیدیه به عقب برانیم و تلفاتی نیز بر آن‌ها وارد کنیم که این امر باعث شد تصور غلطی که از دشمن در ذهن داشتم از بین برود. یادم می‌آید که پس از این حمله، شب‌ها وارد مواضع عراقی‌ها می‌شدیم. دوستی داشتم به نام "حمید‌چریک" که بعداً به شهادت رسید. او حتی برخی مواقع با موتورسیکلت خود را به خاکریزهای عراقی می‌رساند. در آن موقع هیچ‌کس انتظار نداشت جنگ در همان سال به پایان برسد. اگر کسی هم می‌گفت جنگ ممکن است ۶ سال طول بکشد، باور نمی‌کردیم. ولی در طولِ جنگ انتظار ۸ سال را برای ادامه‌ی جنگ داشتیم. من شوق و علاقه‌ی زیادی به طرح‌ها و مسائل نظامی داشتم و علاقمند حضور در جبهه بودم و درست به دلیل همین علاقه بود که با یک ماموریت ۱۵ روزه وارد جبهه شدم و دیگر تا آخرِ بازنگشتم. بهترین عملیاتی که در آن شرکت کردم بود که آن زمان برای اولین‌بار به ما ماموریت داده شد که تیپ تشکیل بدهیم و من که مجروح هم بودم، معاونت فرماندهی محور در جبهه‌ی "شوش" و "دشت‌عباس" را به عهده گرفتم. این عملیات از نظر بازدهی برای من بسیار شیرین و خاطره‌انگیز است، زیرا با این که از نظر سلاح در مضیقه بودیم، اما به همت رزمندگان اسلام توانستیم ۳۰۰۰ عراقی را به اسارت در آوریم. عملیاتِ ۸ نیز گذشته از پیروزی که با دنبال داشت، از لحاظ آماده‌سازی و سختی‌هایی که بچه‌ها متحمل شدند، بسیار لذت بخش بود. در این عملیات نقشِ اصلی به داده شده بود. سخت‌ترین لحظه‌ها برای کسانی که مسئولیتی در جنگ داشتند، لحظه‌ای بود که همرزمان یا دوستان آنان به شهادت می‌رسیدند و این امر وقتی شدت بیشتری می‌یافت که آن شهیدِ سعید به عنوان پایه و برای جنگ مطرح بود. هنگامی که "[حسن]باقری" و "[مجید]بقایی" به شهادت رسیدند، احساس کردیم نقصی در جنگ به وجود آمده است. شهید باقری، "بهشتی" جبهه بود و کسانی امثال او، اهرم‌هایی در دست فرماندهان جنگ برای حل مشکلات و رفع فشارهای دشمن بودند. بعضی مواقع شهادتِ یکی از به اندازه‌ی شهادت یک گردان در من اثر می‌گذاشت. شهید "حاج‌ یونس زنگی‌آبادی" از این گونه افراد بود که امید لشکرِ ثارالله محسوب می‌شد. [یکی از خاطره‌های که از] از عملیاتِ ۸ [دارم اینکه] وقتی هنوز انتهای "راس‌البیشه" سقوط نکرده بود، مطلع شدیم که نیروهای عراقی از عقب، کنارِ اسکله "قشله" پاتک کرده‌اند. بعد ما متوجه شدیم که یک تیپ عراقی در آنجا در محاصره قرار دارد که توانستیم همه‌ی آنها را به اسارت در آوریم. در روز دوم عملیاتِ ۱ در منطقه‌ی "مِهران" قرار بود از "امام‌زاده حسن" به طرف "قلاویزان" حرکت کرده و مهران را آزاد کنیم. لشکر و (ص) در کنار یکدیگر با نیروهای عراقی می‌جنگیدند. به اتفاق معاون لشکر حضرت‌رسول‌الله(ص) برای الحاق نیروها به طرف خط مقدم حرکت کردیم. تقریباً هوا روشن شده بود و گرد و خاک، منطقه‌ی عملیات را پوشانده بود. همانطور که با موتور جلو می‌رفتیم، جمعیت زیادی را دیدیم که از مقابل به طرف ما می‌آمدند، ابتدا تصور کردیم نیروهای خودمان هستند، اما مقداری که جلو رفتیم، فهمیدیم عراقی هستند. دیگر به فاصله‌ی چندمتری آن رسیده بودیم، به طوری که نمی‌توانستیم با موتور دور بزنیم، لذا بلافاصله موتور را رها کردیم و خود را به مواضع نیروهایمان رساندیم. البته بعداً همه‌ی آنها را به اسارت درآوردیم. 📚 حاج‌ قاسم (جستاری در خاطرات حاج‌قاسم سلیمانی) ✍ به کوششِ 🏴 @zarrhbin
قبل از صبح برگشت. پیکر هم روی دوشش بود. بود و . می گفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز داشتیم. فقط همین شهید جا مانده بود. پیرمردی جلو آمد. بود. همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود. سلام کردیم و جواب داد. همه ساکت بودند. انگار می خواهد چیزی بگوید اما! لحظاتی بعد سکوتش را شکست: آقا ابراهیم ممنون! زحمت کشیدی! اما پسرم...! پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما است! از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود از تعجب! گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از بود. صدایش هم لرزان و خسته: دیشب پسرم را در خواب دیدم. می گفت: در مدتی که ما و بی نشان بر خاک افتاده بودیم، هر شب مادر سادات (س) به ما سر می زد. اما حالا، دیگر چنین خبری برای ما نیست...! می گویند مهمانان ویژه حضرت زهرا(س) هستند! پیرمرد دیگر ادامه نداد. سکوت جمع ما را گرفته بود. به ابراهیم هادی نگاه کردم. دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد و پایین می آمد. می توانستم فکرش را بخوانم. ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود! ... 📚 سلام بر ابراهیم @zarrhbin