eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.5هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
▫️یکمرتبه داد زد: "باید این کتاب‌ها را بسوزانم. کتاب‌ها را توی آشپزخانه بیاور تا آن‌ها را بسوزانم!" افتاد به التماس کردن. مادر می‌گفت باید کتاب‌ها را سوزاند. دختر التماس می‌کرد فایده‌ای نداشت. مهری دوید زینت را صدا زد. او هم آمد. زینت گفت: "مادر دعوا راه نینداز! اگر بابا بیاید و ببیند کتاب‌های مادربزرگ را سوزانده‌ای، حسابی با تو دعوا می‌کند. نگذار آرامشِ خانه به هم بخورد." ▪️ از وقتی به خانه‌ی مهری رفته بود، رقیه و شوهرش کمتر باهم دعوا می‌کردند. گفت: "پس مهری باید قسم بخورد که این کتاب‌ها را نخواهد خواند." مهری قسم خورد که این کتاب‌ها را نخواهد خواند؛ البته از آن قسم‌های مصلحتی...شما درعمرتان چندبار از این قسم‌ها خورده‌اید؟ مهری با کمک زینت، آقاعبدالله و اکرم و بچه‌ها کتاب‌های مادربزرگ را به خانه‌ی خودش برد. ▫️ کم‌کم حالش بهتر شده بود. زن‌های همسایه می‌آمدند تا برایشان نامه بنویسد یا نامه‌هایشان را بخواند. گاهی هم که سر حال بود، مهری با کمکِ آقارضا او را سرِ کوچه می‌بردند. آقارضا برایش صندلی لبه‌دار خریده بود او را روی صندلی می‌نشاند. ▪️ بچه‌دار نشد. مادرشوهرش مُدام غُرولُند می‌کرد که چرا بچه دار نمی‌شود. مهری نمازش ترک نمی‌شد...... یک روز مهری از مادربزگش پرسید: "از کی نماز نخوانده‌اید؟" شهربانو گفت: "هشتاد سال است نماز نخوانده‌ام!" هر روز صبح می‌خواند و آن را برای مهری معنی و تفسیر می‌کرد. او سال‌های سال به بچه‌های مردم قرآن و دیگر کتب درس داده بود. سال‌ها به بچه‌ها نماز یاد داده بود، اما خودش نماز نخوانده بود. ▫️وقتی خانه بود، ساعت‌ها با مادربزرگ حرف می‌زد. مادربزرگ برایش از تاریخ می‌گفت. خودش را شاگردِ غیرمستقیمِ می‌دانست. مریدِ شیخ‌هادی بود. از انقلاب مشروطیت، از آیاتِ طباطبایی، بهبهانی، ستارخان و با‌قرخان می‌گفت. از مخافت‌های با مشروطه‌خواهان و آزادی‌خواهان می‌گفت. از و دکتر حشمت و روی کار آمدن رضاشاه حرف می‌زد. از دخالت‌های انگلیسی‌ها و روس‌ها صحبت می‌کرد. از بی‌عرضگی قاجارها می‌گفت. ▪️ هر روز برای شهربانو می‌آورد. مادربزرگ، روزنامه می‌خواند. اخبار تفسیر می‌کرد. گاه با آقارضا دو نفری صحبت می‌کردند. شهربانو درباره‌ی روی کار آمدن محمدرضاشاه و ملی شدن نفت به رهبری حرف می‌زد. درباره‌ی کودتا حرف می‌زد. ▫️ شیفته و تشنه‌ی حرف‌های مادربزرگ شده بود. اوایل روزی چندبار به پاگون اعلیحضرت قسم می‌خورد. بعد از یکسال که از حضور مادربزرگ در خانه‌اش می‌گذشت، دیگر به پاگون اعلیحضرت قسم نمی‌خورد و نه به هیچ‌کس و نه هیچ چیز دیگر. از نظرِ ، آقارضا در مرحله‌ی "گذرا" بود مغزش داشت شسته می‌شد. 📚 شازده حمام، جلد ۴ ✍ @zarrhbin