🌍زندگی رنگی🎨
دنیای بزرگترها....
بچه که بودم، عشقم خونه بازی و #عروسک بازیو این چیزا بود..#کتاب_داستان خریدنو خیلی دوس داشتم...
بهم نخندینا! یادمه وسط #بازار یه گلزار شهدای کوچولو بود،هروقت دلم چیزی میخواس ولی مامان اینا نمیخریدن ،به #شهدا میگفتم : (براتون فاتحه میخونم شمام راضیشون کنید برام بخرنش)...اتفاقا اکثرا هم #نذرم جواب میداد!! (:
هعیی روزگار گذشت...
قبلا شنیده بودم تو #قرآن اومده : #زندگی #دنیا لهو ولعبِ ولی نمیفهمیدمش ...
حالا که به خودم نگاه میکنم.به آرزوهام..به افکارم...مثل همون روزان فقط مدلش شکلش عوض شده شاید یه کم بُزُرگونه تر شده! واقعا زندگی یه بازیه ، دلمون خوشه به خیلی رفتارا قواعدا یه سری چیزای الکی که از خودمون ساختیم برای معنا کردن دنیای بزرگترها ...باخودم میگم...کاش یه روزِ خیلی زود واقعا بزرگشم...
پ.ن :
«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ.....»
ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﻲ ﺩﻧﻴﺎ، ﭼﻴﺰﻱ ﺟﺰ ﺑﺎﺯﻱ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﻣﻲ ﻭ ﺯﻳﻨﺖ ﻃﻠﺒﻲ ﻭ ﻓﺨﺮﻓﺮﻭﺷﻲ درمیان خودوافزون خواهی برهمدیگر در اموال وفرزندان نیست!
۲۰حدید
🌍زندگی رنگی🎨
هیچ کس به من نگفته بود که اون روزای آخر جنگ چه اتفاق مهمی افتاده... یه عده جوون که خیلیا نامزدشون، مادرشون،بچشوون چشم انتظارشون بود.. تو یه منطقه ای بنام
#تنگه_ابوقریب دست خالی با لبهای #تشنه و جیگرای سوخته ای که چندروز بود خنکای آبو یادش رفته بود....باهمه توانی که دیگه چیزی ازش نمونده بود....ایستادن ....چون اگه کم میاوُردن اگه برمیگشتن پیش خانوادشون اگه میگفتن چرا مسئولین هیچ کاری نمیکنن ؟؟یا چرا نیرو ومهمات جدید نمیاد یا ما خسته شدیم حالا دیگه نوبت بقیه اس.... الان #خوزستان نداشتیم چه بسا #ایران نداشتیم ...چون اون تنگه تنها راهه حیاتی بود که اگه دشمن از اون عبور میکرد دیگه نمیشد جلو شو گرفت....
پ.ن :
فیلم #تنگه_ابوقریب داستان غم انگیز و پر افتخاریه که بهم فهموند چه قدر این #آرامش، #امنیت و زیبایی های ایرانمو مدیون خونِ این #شهدا هستم....
بهم یاد آوری کرد؛ ما ملتی هستیم که اگه حتی مثل اون روزا هیچکس کمکمون نکنه,#مسئولین بیخیال باشن، پای این راه پای این وطن هستیم...هرچند ازمسئولین خیلی #گله_مندیم
پ.ن :
از همه کسایی که با ساخت فیلم #تنگه_ابوقریب تاریخ پرافتخار کشورمو بهم نشون دادن ممنونم !خداقوت!