eitaa logo
🌍زندگی رنگی🎨
52 دنبال‌کننده
277 عکس
55 ویدیو
2 فایل
زندگی انگار طیفی است از رنگها؛گاهی سبز گاهی زرد گاهی سیاه و... تا دنیا دنیاست، بالا و پایین هم هست ، مهم اینست ماچه گونه می بینیم؟👓 @zendegi_rangiiii
مشاهده در ایتا
دانلود
نشستیم روی صندلی تا صبحانه بخوریم وجان بگیریم برای شروع روز سوم پیاده روی پیرزن نشست کنارم شروع کرد صحبت کردن اهل هندوستان بود و میخواست هرطور شده بامن حرف بزند خیلی لاغر بودو پوستش چروکیده نمیدانم چه طور تا اینجا آمده بود اشاره ای به کالسکه کرد فهمیدم اسم پسرم را میخوهد بداند گفتم : حسین اشک در چشمانش حلقه زد و دستی به سر منو حسین کشید...چه قدر ذوق داشت برای اینکه زودتر برسد به مقصد. انگار نگران بود پاهایش یاری نکند... هرگاه سکوت بینمان حاکم میشد صدای مداحی عراقی ، دمپایی های رهگذران که کشیده میشد روی زمین خاکی صدای استکان های چای روحمان را نوازش میدادوقند دردلمان آب میشد از این حالو هوای قشنگِ اول صبح ومسیری که دیگر حالا خیلی نزدیک شده بود... من ماندم یک عالم خاطرات شیرین و دلتنگی...
هدایت شده از وتر | Vetr
4.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👣 بگذار دوباره با تو راه بروم ... 👈🏻 بخشی از ترانهٔ «باران تو (Your Rain)» instagram.com/vetrmusic @VetrMusic
امام رضا جانم تولد مبارک❤️🌹
امروز میخواهم چشمانم را ببندم و سوار بر ابرخیال شوم:  مثلا محرم سال 61است مثلاً کوفیان به عهد خود وفا کردند گروه گروه به کمک حسین شتافتند و حسین ع تنها نیست... مثلاً عباس ع محاصره فرات را شکسته و بلند بانگ میزند بچه ها بیایید آب! مثلا رقیه باشنیدن صدای عمو ذوق زده از جا میپرد دست بچه ها را میگیرد و از خیمه میدوند بیرون سمت فرات مثلاً سکینه سریع علی اصغر را از رباب گرفته به آغوش محکم چسبانده ومی دود سمت شریعه وقتی میرسد رقیه  را میبیند که با شادی وسط آب ایستاده و آب بازی می کند گاهی به عمو هم آب می پاشد. عمو میخندد و او را خیس می‌کند مثلاً سکینه آرام آرام علی اصغر را نزدیک آب میبرد و دستان ظریف و صورت ماهش را به خنکای آب فرات میسپارد بعد با دستانش چند قطره آب روی لب های کوچک علی میریزد آخرمگر بچه شش ماهه چقدر آب می خواهد تا سیراب شود؟! علی حالا سرحال شده صدای خنده اش قند است که در دل عمو آب میشود عمو می آید علی را بغل میکند و بالا پایین می‌اندازد.و دوباره میبرد سمت فرآت آب روی دست و پاهای کوچک علی میریزد و از ذوقش کیف می کند.مثلا رباب پارچه درِ خیمه را کنار زده و از دور نگاهش به شریعه است برق چشمان علی رادیده نفس راحتی از عمق جان می کشد انگار که آتش دلش خاموش شده باشد دلش گرم به وجود عباس و جگرش خنک به سیراب شدن علی♥ انگار اینها آرزوی فرات است که به گوشم گفته... کاش برگی از تاریخ بود... 
کودکی هایمان شاید همان جا میان بالا وپایین رفتنهای الاکلنگ آنوقت که مبهوت معلق ماندنهایش بودیم   و درتکاپوی پیدا کردن یک دوست برای جای خالی اش جاماند.. آنوقت که مثل ماهی روی سرسره ها سر میخوردیم. قیژ قیژ تابهای آهنی که سکوت شب رامیشکست گویی برای ما لالایی بود وغرق درافکارمان ورویاهایمان میشدیم  با هربار پریدن گویی دوبال پرواز برایمان ارمغان می آورد وما با هر اوج... خود را در میان سپیدی ابرهای آسمان آبی غرق میکردیم... @zendegi_rangiiii
کف جنگل روی برگهای خیس ونمناک دراز کشیده ام... صدای خش خش برگها میآید واین یعنی  من اینجا تنها نیستم! باتمام خستگی وکوفتگی تمام انرژی ام راجمع میکنم تا کمی به پهلو بچرخم بوی خاک نم خورده میخورد توی صورتم سرمایی وجودم را فرامیگیرد دوباره روبه آسمان دراز میکشم نگاهم به آن بالابالاهاست آنجا نوک درختان سربه فلک کشیده که آرام و با کرشمه با هرنسیم همراه میشوند انگارهمین طور قدکشیدند وقد کشیدند تا اینکه بتوانند ذره ای نور پیدا کنند واز وجودگرمش بهره ای ببرند حق دارند اینجا این پایین سردوتاریک است...صدای دارکوب توی جنگل میپیچد نسیمی خنک صورتم را نوازش میکند. ذرات نور زیرکانه شاخه ها وبرگ هارا کنار زده اند و باهرنسیم رقص نوری براه انداخته اند. کاش من هم قد میکشیدم تا آن بالا بالا ها وذره ای نور برای خودم برمیداشتم...چشمانم رامیبندم غرق در آرامش اینجامیشوم...
صبح آنگاه که خورشید از دل آسمان بیرون میزند 🌤وشعاع نورش تاریکی شب را میشکافد امید در دل هر موجود زنده ای جوانه میزند🌱 @zendegi_rangiiii
خدایا توراشکر بخاطر آن لحظه ای که ازاین پهلو به آن پهلو میشویم بی هیچ درد و رنجی وصورتمان خنکای بالشت را لمس میکند ومابسی کیفور میشویم☺️... خدایاتوراشکر بخاطر هرنفسی که بالاوپایین میشود بی هیچ اذیتی... بخاطر خوابی عمیق وشیرین دردل تاریکی شبهای سردپاییزی🍂🍁...
چی میخونی؟ 😉 @zendegi_rangiiii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا