💝🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#دختر..روحش #لطیف است ...به خاطر همین سرنوشت #جهان🌍 را به دامان پرمهرش سپرده اند،آری اوست که میتواند با ظرافت تمام زیبا ترین طرح ها را بر تاروپودجهان هستی نقش بزند...از #کودکی با #عروسک بازیهایش ،همین #حسِ_خاص را مشق میکند👼...
آری او #مادر آینده است! و فردا های روشنی خواهد ساخت.. دختر گلی ست خوشبو و چشم نواز در باغ #خلقت خداوند🌷...
وعاشق زیبایی و#دلبری است...اماخود را سرگرم بزک کردن ها💅💄👠 الکی برای هرکسی نمیکند...او #خاص است وخاص پسند💞... #فرشته ایست که وقتی نگاهش میکنی از حجب وحیایش و پاکی معصومانه ی چشمانش لذت میبری نه از...
آری دختر محترم است و لایق بهترین رفتار هاست...
@Zendegi_rangiiii
🌸🌸🌸🌸🌸
سلام و صد سلام روز میلاد بهترین دختر عالم رو به همه گل دخترا مهربونا تبریک میگم💝👏👏 ، به همه خونواده هایی ام که دختر دارن تبریک میگم.هوای فرشته های خونتونو داشته باشید مواظب دلاشونم باشید که ترک برنداره...
بعضیا دستشون تنگه اما دل بزرگی دارن...
دنبال یه بهونن که حتی با یه چیز کوچیکم که شده لبخند رو لب دیگران بنشونن ودلاشونو بدست بیارن ...این بانمکِ کوچک که میبینید به همراه چندتا شکلات #هدیه ی ساده اما دلچسبی بود که یه #طلبه خوش ذوق به همراه پسر مهربونش تو #دهه_کرامت به بچه ها #عیدی میدادن ، که یکیشم رسید به فسقل ما..
ایده خوبیه برا شاد کردن بچه ها☺️
🌍زندگی رنگی🎨
به_وقتِ_دلتنگی
#به_وقتِ_دلتنگی :
چه روزهایی بود!
صبحِ که چشم باز میکردی ننه جان را میدیدی که با آن پیرهن #خاخالی ودامن #گلگلی اش نشته بود لبِ تنور و نانِِ تازه و خوش طعم با آرد #سبوس داری که محصول زحمتهای آقاجان بود میپخت...
آن طرف صدای قلقل سماور ذغالی می آمد که نوید یک #چایِ قندپهلوی خوش طعمِ باغ های شمال رامیداد...
طبق عادت آبگوشتِ نهار هم توی دیگِ #مسی ِجهاز ننه درحالِ پختن بود و قرار بود بچه ها و نوه ها همه برای نهار بیایند یک سفره بلند بالا ولی #ساده بندازند ...
مدتها گذشت ...
کم کم خیلی چیزا عوض شد...
گفتند پارچه های #گلگلی #خالخالی دهاتی گری است ؛بعد هر روز برایمان #مد تازه ساختند ...حالا دوباره دیدند هیچ طرحی صفای گلگلی های قدیم را ندارد دوباره مد شدو روی کار آمد...
سبوسِ نان هایمان رابه بهانه سفید شدنش گرفتند حالا میفهمیم تمام خواص، در همان نان های تنورِمادربزرگمان بوده!
چایمان را گفتند بی مزه وبی رنگ است بدرد نمیخورد..بعد همان را #عطرواسانس زدند به نام چای خوش رنگ ولعابِ#خارجی به خودمان غالب کردند...تازه فهمیدیم چای #اصل فقط چای باغ های #گیلان وشمال است وبس!
گاهی دلتنگ میشوم و با خودم میگویم خوش بحال #دهه_شصتیها!چه کسی گفته نسلِ سوخته اند؟!!! آن موقع ها جنسها اصل بود...هرچند روزگارشان در سختی گذشت... دائم در صفِ نفت و نان و چیزهای کپنی بودند، اما صفا و صمیمیت ، سادگی و صداقتشان به همه امکانات
زندگی های ما در این روزها می ارزید....
🌍زندگی رنگی🎨
دنیای بزرگترها....
بچه که بودم، عشقم خونه بازی و #عروسک بازیو این چیزا بود..#کتاب_داستان خریدنو خیلی دوس داشتم...
بهم نخندینا! یادمه وسط #بازار یه گلزار شهدای کوچولو بود،هروقت دلم چیزی میخواس ولی مامان اینا نمیخریدن ،به #شهدا میگفتم : (براتون فاتحه میخونم شمام راضیشون کنید برام بخرنش)...اتفاقا اکثرا هم #نذرم جواب میداد!! (:
هعیی روزگار گذشت...
قبلا شنیده بودم تو #قرآن اومده : #زندگی #دنیا لهو ولعبِ ولی نمیفهمیدمش ...
حالا که به خودم نگاه میکنم.به آرزوهام..به افکارم...مثل همون روزان فقط مدلش شکلش عوض شده شاید یه کم بُزُرگونه تر شده! واقعا زندگی یه بازیه ، دلمون خوشه به خیلی رفتارا قواعدا یه سری چیزای الکی که از خودمون ساختیم برای معنا کردن دنیای بزرگترها ...باخودم میگم...کاش یه روزِ خیلی زود واقعا بزرگشم...
پ.ن :
«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ.....»
ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﻲ ﺩﻧﻴﺎ، ﭼﻴﺰﻱ ﺟﺰ ﺑﺎﺯﻱ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﻣﻲ ﻭ ﺯﻳﻨﺖ ﻃﻠﺒﻲ ﻭ ﻓﺨﺮﻓﺮﻭﺷﻲ درمیان خودوافزون خواهی برهمدیگر در اموال وفرزندان نیست!
۲۰حدید
مهمونی بودیم .دیدن فامیل وخوردن غذاهای خوشمزه دورهم تو یه سفره بلند بالا خیلی میچسبه...حسابی که شام خوردم وکشیدم کنار ...تازه حواسم رفت به تلوزیون...
اخبار بود :
یک اتوبوس که از اردوی #دانش_آموزی برمیگشت و حامل چندین #کودک#یمنی بود مورد اصابت موشک قرار گرفت_________
یک آن از اون فضای خوش اومدم بیرون....خدایا #خوشبختی ، #آرامش ، #امنیت یعنی چی؟؟؟؟!!! این کلمات چه مفهومی دارن؟؟!!! الان من تو چه حالیَم؟؟؟!!!بقیه آدما چی؟؟اونا در چه حالن؟؟؟!!!
از خودم بدم اومد...از اینکه فقط بفکر خودمم...آرامش و خوشبختی وقتی معنای واقعی میگیره که همه حسش کنن....
به امید رسیدن اون روز ...
پ.ن:
خداروشکر واسه #نعمتِ_امنیت...
خدایا این نعمتو نصیب همه مردم جهان کن!
یعنی میشه که بشه؟!.....
گِل بگیرند درِ هر خوشی را که میخواهد تورا از ما بگیرد...
رنگ ندارد حنای دنیایی که به بی تو بودن عادت کرده....
نفس ندارد هوای این شهر بس که از بی تو بودن پر شده....
اوجِ بیادتان بودنمان اینست که، غروب جمعه که چای برای خود دم میکنیم و دلمان کمی گرفته، آهی میکشیم که :این جمعه هم گذشت تو امّا نیامدی...تازه دلتنگی جمعه راهم گردن شما میندازیم....حالا این قسمتِ خوبه ماجراست....
ماجراها داریم درنبودنتان....
بله ما همین خودمان را میگویم که هر چیزی آرزو داریم، جز شما!!!
خانه،ماشین،همسر،بچه،سفر،پول!!!!
شما جایی در زندگی ما ندارید چون اصلا ما داریم مردگی میکنیم...معنای زندگی را نمیفهمیم... أُف به ما و حال وروزمان که به کم قانعیم...
دعایمان کن مهربان پدر ! دعاکن بزرگ شویم دست از بچه بازیهایمان برداریم...برگردآقاجانمان!برگرد
میترسم عادت کنیم و وقت تمام شود...
گذاشتمش رو چهارپایه ...هلش میدم مثلا میخوام بندازمش ...عین خیالش نیست انگار مطمئنه که مامانش هیچ موقع ولش نمیکنه....
یاد حرفای یه نفر افتادم که میگفت : اعتماد ما به #خدا باید مثل #اعتماد بچه به پدرمادرش باشه که هیچ موقع از پرتاب کردنای بابا و هل دادنای مامان نمیترسه ! میدونه بعد از این رها شدن میفته تو بقلشون!
#توکل رو باس از بچه یاد گرفت...هرچند همونقدر که واسه بچه این اعتماد راحته واسه ما سخته!