eitaa logo
🌍زندگی رنگی🎨
52 دنبال‌کننده
277 عکس
55 ویدیو
2 فایل
زندگی انگار طیفی است از رنگها؛گاهی سبز گاهی زرد گاهی سیاه و... تا دنیا دنیاست، بالا و پایین هم هست ، مهم اینست ماچه گونه می بینیم؟👓 @zendegi_rangiiii
مشاهده در ایتا
دانلود
💝🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ..روحش است ...به خاطر همین سرنوشت 🌍 را به‌ دامان پرمهرش سپرده اند،آری اوست که میتواند با ظرافت تمام زیبا ترین طرح ها را بر تاروپودجهان هستی نقش بزند...از با بازیهایش ،همین را مشق میکند👼... آری او آینده است! و فردا های روشنی خواهد ساخت.. دختر گلی ست خوشبو و چشم نواز در باغ خداوند🌷..‌. وعاشق زیبایی و است...اماخود را سرگرم بزک کردن ها💅💄👠 الکی برای هرکسی نمیکند...او است وخاص پسند💞... ایست که وقتی نگاهش میکنی از حجب وحیایش و پاکی معصومانه ی چشمانش لذت میبری نه از... آری دختر محترم است و لایق بهترین رفتار هاست... @Zendegi_rangiiii
🌸🌸🌸🌸🌸 سلام و صد سلام روز میلاد بهترین دختر عالم رو به همه گل دخترا مهربونا تبریک میگم💝👏👏 ، به همه خونواده هایی ام که دختر دارن تبریک میگم.هوای فرشته های خونتونو داشته باشید مواظب دلاشونم باشید که ترک برنداره‌‌‌‌‌‌...
بعضیا دستشون تنگه اما دل بزرگی دارن... دنبال یه بهونن که حتی با یه چیز کوچیکم که شده لبخند رو لب دیگران بنشونن ودلاشونو بدست بیارن ...این بانمکِ کوچک که میبینید به همراه چندتا شکلات #هدیه ی ساده اما دلچسبی بود که یه #طلبه خوش ذوق به همراه پسر مهربونش تو #دهه_کرامت به بچه ها #عیدی میدادن ، که یکیشم رسید به فسقل ما.. ایده خوبیه برا شاد کردن بچه ها☺️
به_وقتِ_دلتنگی
🌍زندگی رنگی🎨
به_وقتِ_دلتنگی
: چه روزهایی بود! صبحِ که چشم باز میکردی ننه جان را میدیدی که با آن پیرهن ودامن اش نشته بود لبِ تنور و نانِِ تازه و خوش طعم با آرد داری که محصول زحمتهای آقاجان بود میپخت... آن طرف صدای قلقل سماور ذغالی می آمد که نوید یک قندپهلوی خوش طعمِ باغ های شمال رامیداد... طبق عادت آبگوشتِ نهار هم توی دیگِ ِجهاز ننه درحالِ پختن بود و قرار بود بچه ها و نوه ها همه برای نهار بیایند یک سفره بلند بالا ولی بندازند ... مدتها گذشت ... کم کم خیلی چیزا عوض شد... گفتند پارچه های دهاتی گری است ؛بعد هر روز برایمان تازه ساختند ...حالا دوباره دیدند هیچ طرحی صفای گلگلی های قدیم را ندارد دوباره مد شدو روی کار آمد... سبوسِ نان هایمان رابه بهانه سفید شدنش گرفتند حالا میفهمیم تمام خواص، در همان نان های تنورِمادربزرگمان بوده! چایمان را گفتند بی مزه وبی رنگ است بدرد نمیخورد..بعد همان را زدند به نام چای خوش رنگ ولعابِ به خودمان غالب کردند...تازه فهمیدیم چای فقط چای باغ های وشمال است وبس! گاهی دلتنگ میشوم و با خودم میگویم خوش بحال !چه کسی گفته نسلِ سوخته اند؟!!! آن موقع ها جنسها اصل بود...هرچند روزگارشان در سختی گذشت... دائم در صفِ نفت و نان و چیزهای کپنی بودند، اما صفا و صمیمیت ، سادگی و صداقتشان به همه امکانات زندگی های ما در این روزها می ارزید....
دنیای بزرگترها....
🌍زندگی رنگی🎨
دنیای بزرگترها....
بچه که بودم، عشقم خونه بازی و بازیو این چیزا بود‌.. خریدنو خیلی دوس داشتم... بهم نخندینا! یادمه وسط یه گلزار شهدای کوچولو بود،هروقت دلم چیزی میخواس ولی مامان اینا نمیخریدن ،به میگفتم : (براتون فاتحه میخونم شمام راضیشون کنید برام بخرنش)...اتفاقا اکثرا هم جواب میداد!! (: هعیی روزگار گذشت... قبلا شنیده بودم تو اومده : لهو ولعبِ ولی نمیفهمیدمش ... حالا که به خودم نگاه میکنم.به آرزوهام..به افکارم...مثل همون روزان فقط مدلش شکلش عوض شده شاید یه کم بُزُرگونه تر شده! واقعا زندگی یه بازیه ، دلمون خوشه به خیلی رفتارا قواعدا یه سری چیزای الکی که از خودمون ساختیم برای معنا کردن دنیای بزرگترها ...‌باخودم میگم...کاش یه روزِ خیلی زود واقعا بزرگشم... پ.ن : «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ.‌‌‌....» ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﻲ ﺩﻧﻴﺎ، ﭼﻴﺰﻱ ﺟﺰ ﺑﺎﺯﻱ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﻣﻲ ﻭ ﺯﻳﻨﺖ ﻃﻠﺒﻲ ﻭ ﻓﺨﺮﻓﺮﻭﺷﻲ درمیان خودوافزون خواهی برهمدیگر در اموال وفرزندان نیست! ۲۰حدید
مهمونی بودیم .دیدن فامیل وخوردن غذاهای خوشمزه دورهم تو یه سفره بلند بالا خیلی میچسبه...حسابی که شام خوردم وکشیدم کنار ...تازه حواسم رفت به تلوزیون... اخبار بود : یک اتوبوس که از اردوی برمیگشت و حامل چندین #یمنی بود مورد اصابت موشک قرار گرفت_________ یک آن از اون فضای خوش اومدم بیرون....خدایا ، ، یعنی چی؟؟؟؟!!! این کلمات چه مفهومی دارن؟؟!!! الان من تو چه حالیَم؟؟؟!!!بقیه آدما چی؟؟اونا در چه حالن؟؟؟!!! از خودم بدم اومد...از اینکه فقط بفکر خودمم...آرامش و خوشبختی وقتی معنای واقعی میگیره که همه حسش کنن.... به امید رسیدن اون روز ... پ.ن: خداروشکر واسه ... خدایا این نعمتو نصیب همه مردم جهان کن! یعنی میشه که بشه؟!.....
گِل بگیرند درِ هر خوشی را که میخواهد تورا از ما بگیرد.‌‌.. رنگ ندارد حنای دنیایی که به بی تو بودن عادت کرده.... نفس ندارد هوای این شهر بس که از بی تو بودن پر شده.... اوجِ بیادتان بودنمان اینست که، غروب جمعه که چای برای خود دم میکنیم و دلمان کمی گرفته، آهی میکشیم که :این جمعه هم گذشت تو امّا نیامدی...تازه دلتنگی جمعه راهم گردن شما میندازیم....حالا این قسمتِ خوبه ماجراست.... ماجراها داریم درنبودنتان.... بله ما همین خودمان را میگویم که هر چیزی آرزو داریم، جز شما!!! خانه،ماشین،همسر،بچه،سفر،پول!!!! شما جایی در زندگی ما ندارید چون اصلا ما داریم مردگی میکنیم...معنای زندگی را نمیفهمیم... أُف به ما و حال وروزمان که به کم قانعیم... دعایمان کن مهربان پدر ! دعاکن بزرگ شویم دست از بچه بازیهایمان برداریم..‌‌‌.برگردآقاجانمان!برگرد میترسم عادت کنیم و وقت تمام شود‌‌‌...
گذاشتمش رو چهارپایه ...هلش میدم مثلا میخوام بندازمش ...عین خیالش نیست انگار مطمئنه که مامانش هیچ موقع ولش نمیکنه.... یاد حرفای یه نفر افتادم که میگفت : اعتماد ما به باید مثل بچه به پدرمادرش باشه که هیچ موقع از پرتاب کردنای بابا و هل دادنای مامان نمیترسه ! میدونه بعد از این رها شدن میفته تو بقلشون! رو باس از بچه یاد گرفت...هرچند همونقدر که واسه بچه این اعتماد راحته واسه ما سخته!