مهمونی بودیم .دیدن فامیل وخوردن غذاهای خوشمزه دورهم تو یه سفره بلند بالا خیلی میچسبه...حسابی که شام خوردم وکشیدم کنار ...تازه حواسم رفت به تلوزیون...
اخبار بود :
یک اتوبوس که از اردوی #دانش_آموزی برمیگشت و حامل چندین #کودک#یمنی بود مورد اصابت موشک قرار گرفت_________
یک آن از اون فضای خوش اومدم بیرون....خدایا #خوشبختی ، #آرامش ، #امنیت یعنی چی؟؟؟؟!!! این کلمات چه مفهومی دارن؟؟!!! الان من تو چه حالیَم؟؟؟!!!بقیه آدما چی؟؟اونا در چه حالن؟؟؟!!!
از خودم بدم اومد...از اینکه فقط بفکر خودمم...آرامش و خوشبختی وقتی معنای واقعی میگیره که همه حسش کنن....
به امید رسیدن اون روز ...
پ.ن:
خداروشکر واسه #نعمتِ_امنیت...
خدایا این نعمتو نصیب همه مردم جهان کن!
یعنی میشه که بشه؟!.....
گِل بگیرند درِ هر خوشی را که میخواهد تورا از ما بگیرد...
رنگ ندارد حنای دنیایی که به بی تو بودن عادت کرده....
نفس ندارد هوای این شهر بس که از بی تو بودن پر شده....
اوجِ بیادتان بودنمان اینست که، غروب جمعه که چای برای خود دم میکنیم و دلمان کمی گرفته، آهی میکشیم که :این جمعه هم گذشت تو امّا نیامدی...تازه دلتنگی جمعه راهم گردن شما میندازیم....حالا این قسمتِ خوبه ماجراست....
ماجراها داریم درنبودنتان....
بله ما همین خودمان را میگویم که هر چیزی آرزو داریم، جز شما!!!
خانه،ماشین،همسر،بچه،سفر،پول!!!!
شما جایی در زندگی ما ندارید چون اصلا ما داریم مردگی میکنیم...معنای زندگی را نمیفهمیم... أُف به ما و حال وروزمان که به کم قانعیم...
دعایمان کن مهربان پدر ! دعاکن بزرگ شویم دست از بچه بازیهایمان برداریم...برگردآقاجانمان!برگرد
میترسم عادت کنیم و وقت تمام شود...
گذاشتمش رو چهارپایه ...هلش میدم مثلا میخوام بندازمش ...عین خیالش نیست انگار مطمئنه که مامانش هیچ موقع ولش نمیکنه....
یاد حرفای یه نفر افتادم که میگفت : اعتماد ما به #خدا باید مثل #اعتماد بچه به پدرمادرش باشه که هیچ موقع از پرتاب کردنای بابا و هل دادنای مامان نمیترسه ! میدونه بعد از این رها شدن میفته تو بقلشون!
#توکل رو باس از بچه یاد گرفت...هرچند همونقدر که واسه بچه این اعتماد راحته واسه ما سخته!
🌍زندگی رنگی🎨
هیچ کس به من نگفته بود که اون روزای آخر جنگ چه اتفاق مهمی افتاده... یه عده جوون که خیلیا نامزدشون، مادرشون،بچشوون چشم انتظارشون بود.. تو یه منطقه ای بنام
#تنگه_ابوقریب دست خالی با لبهای #تشنه و جیگرای سوخته ای که چندروز بود خنکای آبو یادش رفته بود....باهمه توانی که دیگه چیزی ازش نمونده بود....ایستادن ....چون اگه کم میاوُردن اگه برمیگشتن پیش خانوادشون اگه میگفتن چرا مسئولین هیچ کاری نمیکنن ؟؟یا چرا نیرو ومهمات جدید نمیاد یا ما خسته شدیم حالا دیگه نوبت بقیه اس.... الان #خوزستان نداشتیم چه بسا #ایران نداشتیم ...چون اون تنگه تنها راهه حیاتی بود که اگه دشمن از اون عبور میکرد دیگه نمیشد جلو شو گرفت....
پ.ن :
فیلم #تنگه_ابوقریب داستان غم انگیز و پر افتخاریه که بهم فهموند چه قدر این #آرامش، #امنیت و زیبایی های ایرانمو مدیون خونِ این #شهدا هستم....
بهم یاد آوری کرد؛ ما ملتی هستیم که اگه حتی مثل اون روزا هیچکس کمکمون نکنه,#مسئولین بیخیال باشن، پای این راه پای این وطن هستیم...هرچند ازمسئولین خیلی #گله_مندیم
پ.ن :
از همه کسایی که با ساخت فیلم #تنگه_ابوقریب تاریخ پرافتخار کشورمو بهم نشون دادن ممنونم !خداقوت!
#زندگی مثل یه فیلمه ...اگه بخوایم نظرِ بهترین #تهیه کننده و#بیننده عالم رو به خودمون و زندگیمون جلب کنیم . باید هر #شب تک تک لحظاتشو مثل یه #تدوینگر خوب وحرفه ای بررسی کنیم...عیباشو کات کنیم...لحظه های قشنگو ،عادتهای خوبو ، تصمیمای درست و به موقع عمل کردنارو تکرار کنیم ،حواسمونم به #دیالوگ هایی که تو طول روز میگیم باشه....
اونوقته که از یادآوری اون لحظه ها لذت میبریم و احساس #آرامش میکنیم.
پ.ن:
ای خدای مهربونی که بهترین تهیه کننده عالمی !کمکمون کن تا فیلمِ زندگیمون #برنده#جشنواره #بندگی بشه!
پ.ن :
دراین مورد حدیثی یادم اومد که بهمون کمک میکنه!
امام موسی کاظم(ع) فرمودند:
از ما نیست کسی که هر روز به حساب نفس خود نرسد؛ پس اگر کار خوبی انجام داده بود خدا را شکر کند و از خدا بخواهد که آن کار را بیشتر و بهتر بتواند انجام دهد و اگر کار بدی انجام داده بود، استغفار و توبه نماید.
(بحارالأنوار)