eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
💕نقل هست تو ایران باستان جای کلمات آقا و خانم که ریشه مغولی دارن به مرد و زن میگفتن 👇 و 😍♥ ✍مهربانو یعنی کسی که مهر خلق می‌کند ❤️ و مهربان یعنی نگهبان مهربانو😎😇 👌مهربانو باشید🧕 👌مهربان باشید 🧔 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
286622f7c0-5e8af4cb7a1ed8ad008b456e.mp3
15.07M
فایل دکتر ✍ لطفا زوجهای عزیز دانلود کنید و گوش بدید 💞 @zendegiasheghane_ma
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت122 #فصل_چهاردهم پرده آشپزخانه را کنار زد و به بیرون نگاه کرد و
چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم. گوشت ها را خرد کردم. آبگوشت را بار گذاشتم و مشغول پاک کردن سبزی ها شدم. ساعت دوازده و نیم بود. همه کارهایم را انجام داده بودم. غذا هم آماده بود. بوی آبگوشتِ لیمو عمانی خانه را پر کرده بود. سفره را باز کردم. ماست و ترشی و سبزی را توی سفره چیدم. بچه ها گرسنه بودند. کمی آبگوشت تریت کردم و بهشان دادم. سیر شدند، رفتند گوشه اتاق و سرگرم بازی با اسباب بازی هایشان شدند. کنار سفره دراز کشیدم و چشم دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود. یک باره با صدای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعدازظهر بود. کنار سفره خوابم برده بود. بچه ها دعوایشان شده بود و گریه می کردند. کاسه های ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی شدم؛ اما بچه بودند و عقلشان به این چیزها نمی رسید. سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچه ها را بردم دست و صورتشان را شستم. لباس هایشان را که بوی ترشی و ماست گرفته بود، عوض کردم. معصومه را شیر دادم و خواباندم. خدیجه هم کمی غذا خورد و گوشه ای خوابش برد. جایشان را انداختم و پتو رویشان کشیدم و رفتم دنبال کارم. سفره را شستم. برای شام کتلت درست کردم. هوا کم کم تاریک می شد. داشتم با خودم تمرین می کردم که صمد آمد. بهش چی بگویم. از دستش عصبی بودم. باید حرف هایم را می زدم. صدای در که آمد، بچه ها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد. هر دویشان را بغل کرد و آمد توی آشپزخانه یک کیسه نایلونی کوچک دستش بود. سلام داد. سرسنگین جوابش را دادم. نایلون را گرفت طرفم و گفت: «این را بگیر دستم خسته شد.» تند و تند بچه ها را می بوسید و قربان صدقه شان می رفت. مثلاً با او قهر بودم. گفتم: «بگذارش روی کابینت.» گفت: «نه، نمی شود باید از دستم بگیری.» با اکراه کیسه نایلون را گرفتم. یک روسری بنفش در آن بود؛ روسری پشمی بزرگی که به تازگی مد شده بود. با بته جقه های درشت. اول به روی خودم نیاوردم؛ اما یک دفعه یاد حرف شینا افتادم. همیشه می گفت: «مردتان هر چیزی برایتان خرید، بگویید دستت درد نکند. چرا زحمت کشیدی حتی اگر از آن بدتان آمد و باب دلتان نبود.» بی اختیار گفتم: «چرا زحمت کشیدی. این ها گران است.» روسری را روی سرم انداختم. خندید و گفت: «چقدر بهت می آید. چقدر قشنگ شدی.» پاک یادم رفت توپم از دستش پر بود و قصد داشتم حسابی باهاش دعوا کنم. گفت: «آماده ای برویم؟!» ادامه دارد...✒ 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اى بهترین مادر گرامى، همسر عشق هستى خود دادى به راه رهبر عشق اى گرمى كاشانه احمد خدیجه اى سفره دار خانه احمد خدیجه وفات حضرت خدیجه (س) تسلیت باد 💞 @zendegiasheghane_ma
سلام ما به تو باداى خدیجه كبرى نخست همسر خوش طینت رسول خدا هزار رحمت حق بر راوان پاك تو باد درود ما به تو باد، به جنت الماوى وفات (س) تسلیت باد 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
يادم باشدبه همسر خود بگویم :👇 من به خاطر عشق به تو همه ی سختی های زندگی مان را می پذیرم ❤️❤️ 👈چنین جملاتی باعث دلگرمی او می شود 💞 @zendegiasheghane_ma
برای صمیمی شدن با همسرتان به او بگویید دوستت دارم درست استه که می دانید همسرتان شما را دوست دارد و او هم از علاقه شما نسبت به خودش مطمئن است اما این دلیل نمی شود که شما یا همسرتان از ابراز علاقه نسبت به یکدیگر امتناع کنید. تاکید به این حس هیچ وقت از ارزشهای شما نمی کاهد. 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ توی خانه ثواب جمع کن! ویژه متاهل ها برخورد با همسر استاد 👇👇👇 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ لطفا همه با تامل بخونن خصوصا متاهلین محترم روزی استاد روانشناسی وارد کلاس شد و به دانشجویانش گفت:"امروز می خواهیم بازی کنیم!" سپس از انان خواست که فردی به صورت داوطلبانه به سمت تخته برود. خانمی داوطلب این کار شد.استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگیش را روی تخته بنویسد. ان خانم اسامی اعضای خانواده,بستگان,دوستان, هم کلاسی ها و همسایگانش را نوشت. سپس استاد از او خواست نام سه نفر را پاک کند که کمتر از بقیه مهم بودند. زن,اسامی هم کلاسی هایش را پاک کرد. سپس استاد دوباره از او خواست نام پنج نفر دیگر را پاک کند. زن اسامی همسایگانش را پاک کرد.این ادامه داشت تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند; نام مادر/پدر/همسر/و تنها پسرش... کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود.چون حالا همه می دانستند این دیگر برای ان خانم صرفا یک بازی نبود. استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند. کار بسیار دشواری برای ان خانم بود.او با بی میلی تمام,نام پدر و مادرش را پاک کرد. استاد گفت:"لطفا یک اسم دیگر را هم حذف کنید!" زن مضطرب و نگران شده بود.با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد.و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست.... استاد از او خواست سر جایش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید:"چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟!!" والدین تان بودند که شما را بزرگ کردند و شما پسرتان را به دنیا اوردید.شما همیشه می توانید همسر دیگری داشته باشید!! دوباره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت. همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن را بشنوند. زن به ارامی و لحنی نجوا گونه پاسخ داد:"روزی والدینم از دنیا خواهند رفت.پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری,ترکم خواهد کرد" پس تنها مردی که واقعا کل زندگی اش را با من تقسیم می کند ,همسرم است!!! همه دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای انکه زن,حقیقت زندگی را با انان در میان گذشته بود برایش کف زدند. با همسر به از ان باش,که با خلق جهانی 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حی شدم ... وفات ام المومنین مادرسادات تسلیت 😔😔😔😔 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 ویژه 🔴 سوال جلوی گرسنه‌های بیچاره در طول سال هرچه قدر غذا بخوری مشکلی نیست، اما جلوی روزه‌دارانی که خودشان انتخاب کردند چیزی نخورند، نباید غذا بخوری! ؛ در کشورهای اسلامی، دنبال روزه‌خوار می‌گردند تا مجازاتش کنند، اما دنبال گرسنه نمی‌گردند تا سیرش کنند 🔴 1⃣ شاید آنکس که سواد علمی پایینی در ساحت دین داشته یا دوستانی که جاهل به موضوع هستند مدعی شوند که جلوی گرسنه غذا خوردن مشکلی ندارد؟! اما همان پیامبری که دستور به روزه گرفتن را ابلاغ فرموده ، همان پیامبر هم فرموده که «سیر بودن در کنار گرسنه مسلمانی نیست.» و حتی در روایتی دیگر با لحنی شدیدتر به این موضوع اشاره شده که «هر كه در حال خوردن غذا باشد و جاندارى او را بنگرد و وى او را شريك غذاى خود نكند، به دردى بى‌درمان گرفتار مى‌آيد.» 🔹 یک فلسفه روزه رمضان این است که تمرین کنیم جلوی گرسنه غذا نخوریم و یک فلسفه مجازات روزه‌خوار هم این است که بداند جلوی گرسنه غذا خوردن زشت و نارواست و مستوجب مجازات! 2⃣ چه کسی گفته دنبال گرسنه نمی‌گردیم؟ اتفاقاً مسلمانان روزه دارند که برای فطریه دادن، برای صدقه، برای زکات، برای افطار دادن و... دنبال فقرا می‌گردند. 🔹 آیا حماسه سازان رزمایش کمک مومنانه برای کمک به فقرا، روزه داران بودند یا روزه خواران؟ 3⃣ چه کسی گفته مسلمانان دنبال روزه‌خوار می‌گردند تا مجازاتش کنند؟ آن‌چه مستحق مجازات است تظاهر به روزه‌خواری است نه خود روزه‌خواری .. 🔹 تظاهر یعنی عملی که با قصد آشکار کردن صورت بگیرد و طرف عمد داشته باشد که بگوید من روزه‌خوارم. 4⃣ آیا کسی که ساعت‌ها گرسنگی می‌کشد، حال گرسنه‌ها را بیشتر می‌فهمد یا کسی که پیوسته می‌خورد و می‌آشامد؟ کدام‌یک حق دارد دم از فقرا بزند: روزه‌دار یا روزه‌‌خوار؟ آن‌که از شکم دست می‌کشد یا آن‌که به شکم‌چرانی خود می‌بالد؟ التماس انصاف! 5⃣ فارغ از دوستان محترمی که صرفاً جهت دریافت پاسخ این شبهات را بازنشر میکنند کیست که نداند جماعت طراح این شبهات ، چه اهدافی در پشت این واژه ها و اشک های تمساح برای فقرا ریختن پنهان کرده اند.. 🔹ای جماعت نه اگر بیش کمی عار کنید 🔹کی شما روزه گرفتید که افطار کنید 🚫 🙏 💞 @zendegiasheghane_ma
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت123 #فصل_چهاردهم چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشا
گفتم: «کجا؟!» گفت: «پارک دیگر.» گفتم: «الان! زحمت کشیدی. دارد شب می شود.» گفت: «قدم! جان من اذیت نکن. اوقات تلخی می شود ها! فردا که بروم، دلت می سوزد.» دیگر چیزی نگفتم. کتلت ها را توی ظرف درداری ریختم. سبزی و ترشی و سفره و نان و فلاسک هم برداشتم و همه را گذاشتم توی یک زنبیل بزرگ. لباس هایم را پوشیدم و روسری را سرم کردم. جلوی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. صمد راست می گفت، روسری خیلی بهم می آمد. گفتم: «دستت درد نکند، چیز خوبی خریدی. گرم و بزرگ است.» داشت لباس های بچه ها را می پوشاند. گفت: «عمداً این طور بزرگ خریدم. چند وقت دیگر هوا که سرد شد، سر و گوشت را درست و حسابی می گیرد.» قرار بود دوستش، که دکتر داروساز بود، بیاید دنبالمان. آن ها ماشین داشتند. کمی بعد آمدند. سوار ماشین آن ها شدیم و رفتیم بیرون شهر. ماشین خیلی رفت، تا رسید جلوی در پادگان قهرمان. صمد پیاده شد، رفت توی دژبانی. خانم دکتر معصومه را بغل کرده بود. خیلی پی دلش بالا می رفت... چند سالی بود ازدواج کرده بودند، اما بچه دار نمی شدند. دیگر هوا کاملاً تاریک شده بود که اجازه دادند توی پادگان برویم. کمی گشتیم تا زیر چند درخت تبریزی کهنسال جایی پیدا کردیم و زیراندازها را انداختیم و نشستیم. چند تیر برق آن دور و بر بود که آنجا را روشن کرده بود. پاییز بود و برگ های خشک و زرد روی زمین ریخته بود. باد می وزید و شاخه های درختان را تکان می داد. هوا سرد بود. خانم دکتر بچه ها را زیر چادرش گرفت. فلاسک را آوردم و چای ریختم که یک دفعه برق رفت و همه جا تاریک شد. صمد گفت: «بسم الله. فکر کنم وضعیت قرمز شد.» توی آن تاریکی، چشم چشم را نمی دید. کمی منتظر شدیم؛ اما نه صدای پدافند هوایی می آمد و نه صدای آژیر وضعیت قرمز. صمد چراغ قوه اش را آورد و روشن کرد و گذاشت وسط زیرانداز. چای ها را برداشتیم که بخوریم. به همین زودی سرد شده بود. باد لای درخت ها افتاده بود. زوزه می کشید و برگ های باقیمانده را به اطراف می برد. صدای خش خش برگ هایی، که دور و برمان بودند، آدم را به وحشت می انداخت. آهسته به صمد گفتم: «بلند شو برویم. توی این تاریکی جَک و جانوری نیاید سراغمان.» ادامه دارد...✒️ 💞 @zendegiasheghane_ma
دقت کردی؟! بعضی وقتا شیطونــه کنارِ گوشمون زمزمه میــکنه: تا جوونی از زندگیــــت لذت ببر❗️ هر جور که میشه خوش بگذرون😰 اما حواســِ🔔ـــمون باشه نکنه خوش گذرونیمون به قیمتِ شکســ💔ـــتنِ دل امام زمانمون تموم بشه... مبادا با خوش گذرونیای آمیخته به گناهـــ♨️، ظهورش رو عقب بنــدازیم😔... تا دیر نشده باید فکری🤔 کرد ... بیاییم با مـ♡ـولامون معامله کنیم... یه معامله دو طرفه و سوداور...💰 ما به عشقش یه گناه، فقط یک گناه رو ترک کنیم. مـ♡ـولامون هم لحظات مرگ به فریادمون برسه ... جایی که هیچ کس و هیچ چیز به دادمون نخواهد رسید... عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج شبتون مهدوی 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 📖 السَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ اَوْلِیآئِهِ... ✋ سلام بر تو ای مولایی که همچون پدران پاکت، بر ذره ذره این عالم ولایت داری. سلام بر تو و بر روزی که زیر پرچم ولایت تو جهان آباد خواهد شد. 🌹🌼🌹 📒 بحار الأنوار، ج‏99، ص 117📒 ‌صبحتون مهدوی ✋ 🌟 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🌹دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان🌹 💐 بسم الله الرحمن الرحیم 💐 🌺 اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَيَّ فِيهِ الْإِحْسَانَ وَ كَرِّهْ إِلَيَّ فِيهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ وَ حَرِّمْ عَلَيَّ فِيهِ السَّخَطَ وَ النِّيرَانَ بِعَوْنِكَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ 🍃 🌼 خدایا در اين ماه نيكى را پسنديده من گردان،و نادرستيها و نافرمانيها را مورد كراهت من قرار ده،و خشم و آتش برافروخته را بر من حرام گردان به يارى‏ ات اى فريادرس دادخواهان. 🍃✨ ‌ 💞 @zendegiasheghane_ma