eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.8هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
* ❓ من جوانی ۳۵ساله هستم. میخواهم ازدواج کنم ولی دختر مومن و نماز خوان پیدا نکردم. حالا چکار کنم؟ ✅ استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
"صمیمیت با همسر، بدون صرف هزینه!" خاطراتتان را مرور کنید: شما روزهای صمیمانه‌ای را پشت سر گذاشته‌اید که مرور آنها و پررنگ نمودن نشان می‌تواند به افزایش صمیمیت بین شما و همسرتان کمک کند. خاطرات اوایل آشنایی، نامزدی و ازدواج شما خاطرات شیرین و دلچسبی هستند که باید هر از چند گاهی آنها را به همراه همسرتان و یا حتی به تنهایی مرور نمایید. تماشای عکس‌ها و فیلم‌های مراسم ازدواجتان، قرارگذاشتن و رفتن به مکانهایی که با آنها خاطره دارید، انجام مجدد کارهای خاص و غافلگیرکننده دوران عاشقی معجزه می‌کند. البته در کنار مرور خاطرات قدیمی، ساختن خاطرات صمیمانه جدید را نیز فراموش نکنید. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
* 📜 🌹مجید چنین آدمی بود؛ عجیب و غیر قابل پیش‌بینی .سال ۹۴ چندتا افغانی رو زیر مشت و لگد خرد و خمیر کرده بود ما دیدیم مجید دوتا افغانی را انداخته پشت ماشین دماغ هاشون خونین و مالینه. همه وحشت کرده بودیم._چی شده مجید؟اینا کی ین ؟ چیکار کردی روز عاشورا؟_هیچی! روز عاشورا ی امام حسین غلط اضافه کردن! چیکار کردن ؟ هیچی روزی که سنگ هم خون گریه میکنه اینا برا خودشون بزن و بکوب راه انداخته بودن ! 🌹اون موقع به گردان رفت و آمد داشت و بهش دستبندوشوکر داده بودند. مجید هرچی بود و هر کاری که می کرد حرمت محرم و صفر رو ولی نگه می‌داشت محرم سال ۹۳ ، پابرهنه ، میدون دار دسته بود .روی سر و شونه هاش گل مالیده بود و محکم سینه می زد و می گفت :" بچه‌ها! درست عزاداری کنید ،معلوم نیست سال بعد ، کی باشه ،کی نباشه ! پیش خودم می گفتم:" مگه میشه جوونهای ما، سال آینده نباشن که تو هیات حاج مسعود سینه بزنن! •|خاطره‌اے از شهید💔 مجید قربانخانے🕊| ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚫️ ⚫️ ⚫️ ثواب تلاوت این صفحه هدیه به🖤🖤 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت68 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خف
شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 دورے از صحن شما سخٺ دهد آزارم جز دعا نیسٺ دگر راه مرا، ناچارم بہ تنم درد فراق حرمٺ افتاده هوس گرمے آغوش ضریحٺ دارم ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌾سلام بر که تنها نشان از دین و حجّت های سلام بر او که 🌾گنجینه علم است. به امید دیدن ! روزی که دین و ایمان جانی تازه می گیرد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💥 عزیزی که چند سال از ازدواجت گذشته؛ عقد کرده ها ؛ نامزدها ، اونایی که از همسرتون دورید😉 کانال ما رو از دست ندید😊👆👆