از قدیسی پرسیدند
#خشم چیست؟
پاسخ داد:
خشم مجازاتی است که ما به خودمان می دهیم به خاطر اشتباه یک نفر دیگر!
🌿امام صادق عليه السلام:
آنكه مالك خشم خود نباشد، مالك عقل خود نيست
مَن لَم يَملِك غَضَبَهُ لَم يَملِك عَقلَهُ
📚 تحف العقول صفحه371
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼 @zohoreshgh ❣﷽❣ #کوتاه_اما_مفید #چگونگی_یاری_امام_زمان_عج⁉️
🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼
@zohoreshgh
❣﷽❣
#کوتاه_اما_مفید
#چگونگی_یاری_امام_زمان_عج⁉️
#فصل هشتم
🌀#محبت_به_امام_زمان(عج)🌀
♦️وقتی به #محبت مادر به فرزند یا #محبتهای دیگر می نگریم می بینم که به صورت #تحمیلی نبوده و خود بخود در دل انسان جای گرفته است. اصولا #محبت امری تحمیلی نیست. در مورد #امام_عصر نیز باید به مرحله ای برسیم که این #محبت در دل ما جای بگیرد و تحمیلی نباشد. در این صورت #مشکل ما از ریشه حل خواهد شد.
♦️برخی #محبتها ذاتی است و از دست انسان خارج است مانند #محبت پدر و مادر به فرزند. هیچ گاه پدر یا مادر را مجبور نمی کنند تا فرزندش را #دوست داشته باشد. به همین #علت در قرآن کریم سفارش نشده که ای #والدین شما فرزندانتان را دوست داشته باشید اما به #فرزندان سفارش فراوان شده که به والدین احترام گذارده و با آنان #مهربان باشند. (23و24 سوره اسراء) این بدان دلیل است که #پدر و #مادر خواهی نخواهی #فرزندان را دوست می دارند زیرا #فرزندان پاره تن #والدین هستند.
♦️پس باید هر یك از شما (شیعیان)، كارهایى را كه موجب جلبِ #محبت مىگردد انجام دهید و باید از كارهاى #ناپسندى كه #خشم و #غضب ما را در پى دارد، اجتناب كنید. پس (آگاه باشید كه) #مرگ آدمى ناگهان مىرسد كه در آن، دیگر توبه سودى نمىرساند و #ندامت، نمىتواند او را از #عذاب برهاند.
وقتی #فرزندی را قبل از به وجود آمدن علاقه بین او و والدینش از هم #جدا کنند پدر و مادر آن #فرزند را تا آخر عمر فراموش نمیکنند اما پس از مدت کوتاهی آن #فرزند یاد #والدین عزیز خود را از یاد خواهد برد. در مورد #رابطه ما با #امام_زمان مشابه این اتفاق رخ داده. آن قدر #انس و #ارتباط ما با حضرت کم شده که گویا دیگر #محبتی در این دل بی معرفت نمانده. جذبه و کشش از طرف #آقا کم نشده، من و تو #بی_معرفت شده ایم. ایشان به ما #نزدیک است ما از ایشان #دور هستیم.
#ادامه_دارد
📝منبع🔰
سایت بیتوته(beytote) قسمت مهدویت
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼 @zohoreshgh ❣﷽❣ #کوتاه_اما_مفید #چگونگی_یاری_امام_زمان_عج⁉️
🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼
@zohoreshgh
❣﷽❣
#کوتاه_اما_مفید
#چگونگی_یاری_امام_زمان_عج⁉️
#فصل_هشتم
🌀#محبت_به_امام_زمان(عج)🌀
♦️با توجه به مطالب بالا آن چه مهم است و باید اتفاق بیافتد ایجاد #محبت است. یک #محبوب، اگر ببیند که محبّ او در پی بر آوردن خواسته اوست حتما به #محبوب خود نگاه خواهد کرد و نگاه محبوب محبت او را به #ارمغان خواهد آورد. آن حضرت (عج) مىفرماید: پس باید هر یك از شما (#شیعیان)، كارهایى را كه موجب #جلبِ_محبّت مىگردد، انجام دهید و باید از كارهاى ناپسندى كه #خشم و #غضب ما را در پى دارد، اجتناب كنید. پس (آگاه باشید كه) #مرگ آدمى ناگهان مىرسد كه در آن، دیگر #توبه سودى نمىرساند و #ندامت، نمىتواند او را از عذاب برهاند.
♦️امام زمان که #محبوب حقیقی ما #شیعیان است از ما چیزی نمی خواهد مگر اطاعت از پروردگار متعال که #محبوب امام زمان است. اصولا میان محبوب بودن #خداوند و #امام_زمان تفاوتی نیست زیرا #خواست امام زمان نیز چیزی جز #خواست خداوند نمی باشد.
♦️اگر ما در کنار #خودسازی که انجام می دهیم از این بزرگواران نیز #مدد بجوییم آن گاه در کار ما نه تنها تسریع خواهد شد بلکه عنایت ویژه #امام_عصر(عج) نیز ما را فرا خواهد گرفت.
♦️آن حضرت در #توقیع شریف به شیخ مفید(ره) مىفرماید: «شما #مكلّف هستید كه #اوامر و #دستورات ما را به دوستانمان برسانید، با اینكه ما بر اساس فرمان #خداوند بزرگ و صلاح واقعى خود و شیعیانمان - تا زمانى كه #حكومت بر دنیا در اختیار ستمگران است - در نقطهاى دور و #پنهان از دیدهها به سر مىبریم ؛ ولى از تمام #حوادث و #ماجراهایى كه بر شما مىگذرد، كاملاً مطّلع هستیم و هیچچیز از #اخبار شما بر ما #پوشیده نیست. از خطاها و گناهانى كه بندگان صالح #خداوند، از آنها دورى مىكنند ؛ اما شما آنها را #مرتكب مىشوید نیز با خبریم.
#ادامه_دارد
📝منبع🔰
سایت بیتوته(beytote) قسمت مهدویت
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼⭐️🌼
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۲
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۲۵
-نمیدونم..باز این پسره پیام داده که نمیتونی ازدواج کنی..زنگ بزن داداش.
با نگرانی شماره امیرعلی رو گرفت. خانمی جواب داد.گفت:
_این گوشی همراه آقای جوانی هست که تصادف کرده و آوردنش بیمارستان،شما میشناسینش؟
امیررضا خشکش زد.
به فاطمه نگاه کرد.فاطمه سرشو بین دستهاش گرفته بود.خانمه میگفت:
-الو...الو
امیررضا گفت:
-حالش چطوره؟
-فعلا معلوم نیست.ظاهرا که زیاد خوب نیست.
عصبانی،پیاده شد که سراغ افشین بره.فاطمه هم سریع پیاده شد و صداش کرد.
-امیر
امیررضا به فاطمه نگاه کرد.
-بدترش نکن داداش..بریم.
افشین از دور نگاهشون میکرد.
امیررضا دوباره با شماره امیرعلی تماس گرفت و آدرس بیمارستان رو پرسید.
با پدرش هم تماس گرفت،
و جریان رو تعریف کرد.حاج محمود خیلی ناراحت شد.گفت:
-من میرم بیمارستان.فاطمه رو برسون خونه،بعد بیا بیمارستان.
ولی فاطمه راضی نمیشد.
میخواست زودتر از حال امیرعلی مطمئن بشه.بالاخره امیررضا کوتاه اومد و فاطمه هم با خودش برد.ولی قرار شد تو محوطه بیمارستان باشه.چون هنوز جواب مثبت فاطمه رو به خانواده رسولی نگفته بودن و نمیخواستن امیرعلی یا اطرافیانش فاطمه رو ببینن.
امیررضا داخل بیمارستان رفت و فاطمه روی نیمکت،تو محوطه نشست.
با خدا درد دل میکرد.
خدایا خودت خوب میدونی چقدر برام سخته کسی بخاطر من اذیت بشه.کمکم کن...
-چند نفر دیگه باید بخاطر تو قربانی بشن؟
سرشو برگرداند.
افشین بود که کنارش نشسته بود و خیره نگاهش میکرد.سریع بلند شد.
-چند نفر باید بخاطر خودخواهی های کثیف تو قربانی بشن؟..تو یه موجود حقیری..حتی حیف بهت بگن آدم.
برگشت که بره.افشین عصبانی ایستاد و گفت:
_خودت خواستی فاطمه نادری.کاری میکنم که به غلط کردن...
کسی از پشت سرش گفت:
-آقای مشرقی
افشین برگشت سمت صدا.یه دفعه صورتش داغ شد.تعادلش بهم خورد. دستشو به نیمکت گرفت تا نیفته.کمی که گذشت به کسی که بهش سیلی زد،نگاه کرد.پدر فاطمه بود که با اخم نگاهش میکرد.
افشین به فاطمه نگاه کرد.سرش پایین بود.از پدرش شرمنده بود.حاج محمود جلوی نگاه افشین ایستاد و گفت:
_به نفعته دیگه هیچ وقت نبینمت.
-دو بار دخترت بهم سیلی زد.اونم از پسرت،حالا هم خودت..کاری میکنم خودت دخترتو...
دوباره حاج محمود سیلی محکمی به صورت افشین زد و گفت:
_تو خیلی کوچکتر از اون هستی که من و خانواده مو تهدید کنی...تو هیچی از مرد بودن نمیدونی.
رو به فاطمه گفت:
-بریم دخترم.
حاج محمود و فاطمه میرفتن و افشین با #خشم و #کینه به رفتن اونا نگاه میکرد.
ورودی ساختمان بیمارستان بودن...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖🍃💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════💖.🍃💖.═╝
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱