eitaa logo
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.4هزار دنبال‌کننده
30.1هزار عکس
8هزار ویدیو
559 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
..🦋🌸 سیاهے اش...🖤 بلندے اش، گرمایش💥 آرامش محض است❣ مشڪے بودنش🖤 آبے ترین💙 آسمان من است....~💙~ همین که دارمش..♥️ لذت داردونعمت بزرگیست..🥰 زینتم را میگویم @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
_ همه اینا رو میدونم من نظر خودتونو میخام بدونم. حورا دیگر نتوانست جلوی آن همه عشق نسبت به امیر مه
🌸✨🌸✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۱۲۵ و ‌۱۲۶ مهرزاد در راه آهن از بقیه جدا شد و با تاکسی به سمت خانه رفت. برای دیدن خانواده اش عجیب ذوق داشت. دلش برای همه تنگ شده بود و این را نمی‌توانست انکار کند.. زنگ در را فشرد که صدای ریز مارال را شنید. _کیه؟ _بدو بیا دم در که دلم برات آب شده خانم کوچولو. مارال از پشت آیفن داد زد: _وااای داداشی اومده. و سپس دوید سمت در و خودش را در بغل برادرش پرت کرد..مهرزاد با لذت خواهر کوچکش را در آغوشش فشرد و او را بوسید. چقدر دلش برای شیطنت هایش تنگ شده بود. لبخندی زد و دست مارال را گرفت. _مامان، بابا، مونا بیاین داداش مهرزاد اومده. همه دویدند سمت در و یکی یکی با مهرزاد رو بوسی کردند. انگار آن ها هم دلشان حسابی برای تک پسر خانواده تنگ شده بود.مونا چمدانش را به دست گرفت وگفت: _بریم تو داداش خسته ای.. همگی وارد خانه شدند و مونا برای آوردن شربت به آشپزخانه رفت. _دلم برای همتون تنگ شده بود. اگه بدونین چه سفر خوبی بود. همش خاطره شد. مریم خانم هنوز حرص می خورد از این که گذاشته پسرش به آن مناطق برود اما نمی خواست دیدن پسرش را با این چیز ها خراب کند. _ وای مادر چقدر سیاه شدی.کجا بودی مگه؟ همش تو بیابون بودی تو گرما نه؟ برا همینه سیاه شدی. _عه مامان مده این رنگ پوست برنزه است. _هرچی که هست من دوست ندارم. دو روزه با کرم هایی که دارم برمی‌گردونم پوستت رو پسر گلم. مهرزاد لبخندی زد و گفت: _مادر من این سیاه شدنم ارزش داره شک نکنین که هرچی شده اونجا برام دل نشین و لذت بخشه. کمی با خانواده حرف زد.. وسط حرف هایش از مادرش حرفهایی از خواستگاری و مجلس عروسی شنید..یاد گرفته بود دیگر در هیچ کاری دخالت نکند. کمی در جمع ماند و سپس به مغازه رفت. امیر رضا را دید و حسابی با او احوال پرسی کرد. _ به به کجا هستی ستاره سهیل؟؟ _سلام داداش. خوبی؟ با اجازتون مناطق عملیاتی جنوب. امیر رضا مات ماند و گفت: _چ ...چی؟جنوب؟ _وا آره چیه مگه جای من نیست؟! _ نه.. یعنی آره. اه شوکه شدم جون رضا. مهرزاد خندید و گفت: _خودمم باورم نمیشه منه سرو پا تقصیر رو دعوت کردن. _بابا ایول خوشبحالت. زیارتا قبول بشین تعریف کن. دو‌تا چای ریخت و به گوش کردن حرف های مهرزاد نشست..بعد از تعریف کردن مهرزاد گقت: _راسته که میگن بهشته ها واقعا بهشته. امیر رضا لبخندی زد و گفت: _به سلامتی. پس حسابی خوش گذشته بهت. مهرزاد برخواست و گفت: _بله. ببخشید مزاحم کارت شدم من دیگه برم کار دارم. کلید رو لطف می کنی؟ مهرزاد کلید رو گرفت و بدون این که از حورا یا امیرمهدی سوال کند، رفت.. **** حورا نمازش را که خواند، قرآن را از کنار سجاده اش برداشت.چند آیه ای را تلاوت کرد.قرآن خواندن بعد از نماز حس خوبی را به حورا می داد. انگار خدا داشت با او سخن میگفت.حس آرامشی پیدا میکرد که در هیچ مکانی نمی توان آن را پیدا کرد؛مگر در درگاه خالق هستی. حورا در خلوت خود به یاد حرف های مارال افتاد.. که می گفت مهرزاد به جنوب رفته.پسری که از او حمایت میکرد و حورا مانند برادر او را دوست داشت.حالا به سفر جنوب رفته بود.چه کسی فکرش را می کرد یک روز مهرزاد آن قدر خوب و با ایمان بشود که شهدا او را دعوت کنند؟ یعنی هنوز هم او را دوست داشت؟عشق حورا بود که باعث شد مهرزاد به آرامشی که حورا قبل تر آن را یافته بود برسد. صدای زنگ موبایل، خلوت حورا را بر هم زد. به سمت تلفن رفت گوشی تلفن را برداشت. _سلام حورا جان. خوبی؟! _سلام دایی جان. ممنون شما خوبین؟ چطورین با زحمتای ما؟ _رحمتی دخترم. میخواستم بگم که امشب بیا خونه ما تا درمورد آیندت و جواب خواستگارت صحبت کنیم. _چشم میام. _چشمت بی بلا. پس منتظرتم. _مزاحم میشم، خدا نگهدار. حورا بعد از خداحافظی سجاده اش را جمع کرد.کمی خانه ی کوچکش را مرتب کرد.دو ساعتی استراحت کرد و بعد هم برای رفتن به خانه دایی رضا آماده شد.چه قدر از آن خانواده دور شده بود که حتی شب را هم نتوانست آن جا بماند. در خانه آقا رضا باز دعوا راه افتاده بود.آقا رضا از مریم خانم خواسته بود برای شب که حورا به خانه شان می آید شام درست کند و مهرزاد را که ناغافل برگشته بود به بیرون بفرستد. اما مریم خانم قبول نمی کرد و میگفت: _دخترخواهر تو میخواد ازدواج کند من باید کلفتیشو بکنم؟ بعدشم مهمون که نیست. اصلا تو به چه حقی زنگ زدی دعوتش کردی؟ شب اولیه که پسرم اومده اون دختره نحسم گفتی بیاد؟ نمیزاری تو آرامش زندگی کنیم رضا؟ باز میخوای مهرزاد بفهمه دردسر بشه؟ از این به بعد هم که با شوهرش می خواد تلپ شه اینجا، واقعا که. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌸✨🌸✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۱۲۵ و ‌۱۲۶ مهرزاد در راه آهن از بقیه جدا شد و با
🌸✨🌸✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۱۲۷ و ۱۲۸ مهرزاد که پشت در بود و همه چیز را شنیده بود کمی مکث کرد. پس بالاخره امیرمهدی پا پیش گذاشته بود..انگار کمی دو دل شد. بالاخره یک زمانی حورا را بسیار دوست می‌داشت..در زد و وارد شد. _مامان جان بسه لطفا دعوا راه ننداز. من همه چیو میدونم. برام مهمم نیست که چه اتفاقی افتاده. شام تو اتاق میمونم اگه دوست ندارین تو جمعتون باشم اگرم نه که خوشحال میشم تبریک بگم به دختر عمم. آقا رضا و مریم خانم با تعجب مهرزاد را نگاه میکردند. باورشان نمیشد که همان پسری که تا دیروز تا پای جان از دختر مورد علاقه‌اش دفاع میکرد و در به دست‌آوردنش مصر بود حال دارد با بیخیالی از ازدواج همان دختر حرف میزند. _چیه چیشده؟؟ نکنه انتظار داشتین تا آخر عمر منتظر جواب مثبت حورا باشم؟ مریم خانم ته دلش قنج رفت و سریع پرید و پسرش را بغل کرد. _ آخ قربونت بشه مادرت میدونستم که سر عقل میای. میدونستم این دختره رو فراموش میکنی. خدایا شکرت آرزوهامو بهم برگردوندی. ممنونم ازت. مهرزاد خندید و دستی به پشت مادرش کشید.با همان خنده گفت: _البته زیادم خوشحال نباشین شرایطم سخت تر شده. _یعنی چی؟؟ _میگم حالا. فعلا برم استراحت کنم خسته‌ام. مهرزاد به طبقه بالا رفت و ساعاتی‌استراحت کرد. اول از این که فهمید حورا دارد ازدواج میکند کمی ناراحت شد اما بعد با خود فکر کرد و گفت: «زندگی دیگران که به من ارتباطی نداره چرا خودمو ناراحت کنم؟ یه زمانی به حورا علاقه‌مند بودم اما الان میدونم یه چیزی داره جاشو میگیره که خیلیم قوی و محکمه. انقدر محکم که تو این چند روز دیگه فکرم مشغول حورا نشده.» مهرزاد برای مطمئن شدن از این که دیگر به حورا فکر نمی کند، تصمیم گرفت امشب او را ببیند. دیدن حورا میتوانست به او ثابت کند که چه قدر برایش مهم است. تا شب ساعاتی استراحت کرد و بعد برای دیدن حورا به طبقه پایین رفت. او آمده بود با همان چادر مشکی همیشگی با همان معصومیت خاص همیشگی با همان حیا و غرور خاص دوست داشتنی اش مهرزاد از او چشم برداشت و زیرلب گفت: _تو چادرت را نگه دار من چشم هایم را.. این است رسم شهیدان. وقتی نزدیک حورا رسید، حورا برخواست. _سلام. _سلام دخترعمه. حالتون چطوره؟ حورا از لحن رسمی و سر پایین و ته ریش مرتب مهرزاد متعجب شد. واقعا این مهرزاد بود که این گونه با او رفتار میکرد؟ این همان مهرزاد بی‌پروا بود که به او دلبسته بود؟! او که زمین تا آسمان فرق کرده بود. اصلا مگر با او چه کرده بودند که این همه نگاهم آسمانی شده بود؟ چقدر برادرانه تر شده بود برای حورا. _خوبم ممنون. شما بهترین؟ _شکرخدا عالیم. _خداروشکر. _تبریک میگم امر خیرتونو امیدوارم که خوشبخت باشین و سال های سال زیر سایه امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه)زندگی خوب و عالی رو سپری کنین. حورا همان طور مات و مبهوت مانده بود. او انگار مهرزاد نبود.یک جورهایی شهدایی‌شده بود. لبخندش آسمانی بود و چشمانش می درخشید..شاید اغراق بود اما حورا فکر میکرد که کلا تغییر کرده است. کجاست آن نگاه های بی پروا؟ کجاست آن همه بزن و برو؟ کجاست آن همه علاقه و طرفداری؟ وقدر مهرزاد از این صفات دور شده بود. ته ریش تازه درامده‌اش انگار جوانه نویدی تازه بود. حورا لبخندی به صورت برادرش زد و گفت: _ممنونم. _امیدوارم این آقا سید لیاقت حورا خانم ما رو داشته باشه. در ضمن شما هم مثل خواهر من میمونین اگه امری بود برادرانه کمکتون میکنم. مریم خانم، آقا رضا، مونا و حورا همه مات این پسر و حرف هایش شده بودند. _اگر هم قبلا حرفهایی که زدم باعث ناراحتیتون شده بنده عذرمیخوام من دیگه اون آدم قبل نیستم و بابت گذشته‌ام واقعا خجالت میکشم. _ خجالت مال آدمیه که هنوز از کارش پشیمون نشده. خوشحالم که راهتونو پیدا کردین آقا مهرزاد.
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌸✨🌸✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۱۲۷ و ۱۲۸ مهرزاد که پشت در بود و همه چیز را شنیده
مهرزاد دست بر سینه گذاشت و گفت: _لطف دارین. بفرمایین بشینین خواهش میکنم ببخشید ایستاده نگهتون داشتم. بفرمایین.. همه نشستند و سکوتی سنگین فضا را گرفت. – خب بابا نمی‌خواین حرفی بزنین؟ _چرا چرا.. آقا رضا رو کرد به حورا و گفت: _خب دایی نظرت چیه؟ _من که.. راستش.. _من من نکن حورا جان. رک و راست بگو. حرفتو بزن میخوام بدونم. چون من که مشکلی ندارم با این پسره. پسر معقول و خوب و فهمیده ای هست. سرشم به کار خودشه، مومنه، خانواده داره.. به نظر من که مشکلی نیست. تو چی میگی دایی جان؟ _منم... اگر.. شما مخالفتی... ندارین... حرفی ندارم. مونا دست زد و گفت: _پس مبارکه.. همه دست زدند و بعد از خوردن شام حورا رفت. هر چه آقا رضا اصرار کرد که شب بماند نماند و رفت. خانه اش از هر جایی راحت تر و دل پذیر تر بود برایش. به خانه که رسید طی پیام کوتاهی به هدی خبر امشب را رساند و سپس خوابید. "برای آنان كه بايد، شبيه جايی باشيد تا در شما آرام بگيرند، به چيزی فكر نكنند، نفس تازه كنند.. جای دنج يار باشيد و رفيق خوب .. شبيه بالكنی باشيد كه تنها نقطه‌ای از خانه است كه میشود در آن نشست و ماه را ديد، شبيه آن نيمكتی باشيد كه در انتهای پارك زير درخت شاهتوت سايه ای بزرگ دارد و سنگفرش های پارك به آنجا راهی ندارند، شبيه يك خانه قديمی باشيد كه نمای آجريش را پيچك سبزی پوشانده و در انتهای يک بن بست در سكوتی عجيب است، انگار نه انگار كه در شهر است ... خلاصه برای بعضی ها گوشه دنج‌شان باشيد ...!" 1👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
مهرزاد دست بر سینه گذاشت و گفت: _لطف دارین. بفرمایین بشینین خواهش میکنم ببخشید ایستاده نگهتون داشتم.
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۱۲۹ و ۱۳۰ اما مهرزاد کمی از ته دلش ناراحت بود. دلش میخواست حالا که مسیر زندگیش تغییر کرده کسی مثل حورا شریک زندگیش شود. کاش زودتر می آمد‌. کاش قسمتش حورا بود... آن شب امیرمهدی با دیدن مهرزاد جا خورد. مانند حورا کلی تعجب کرد و رفت جلو. _سلام. _به آقا مهدی! سلام حالت چطوره داداش؟ _خوبم حال شما چطوره؟ سفرا بی خطر! مهرزاد لبخندی شیرینی زد و گفت: _ممنونم راهیان نور که خطری نداره داداش. _ پس معلومه حسابی خوش گذشته بهت. _خیلی زیاد. جای شما خالی. بشین داداش راحت باش. همه نشستند و حورا چای آورد. نشست کنار دایی رضا و مجلس رسمی شروع شد. بعد از صحبت های اولیه، قرار شد امیرمهدی و حورا دوباره با هم حرف بزنند. مثل دفعه پیش به اتاق رفتند و حورا سوال های آماده شده اش را از او پرسید و بعد از او امیرمهدی چند سوال پرسید. همین صحبت ها یک ساعت و نیم طول کشید و بعد از آن قرار عقد را برای هفته آینده گذاشتند. همه چیز انگار خیلی سریع اتفاق می افتاد. شب زود گذشت و خانواده حسینی موقع رفتن، انگشتر زیبایی رو به دست حورا کردند برای نشان. مهرزاد لبخند میزد ولی ته دلش بغض بود.. گریه بود..چقدر از خودش بدش می‌آمد. چقدر سخت بود فراموش کردن خاطره ها. اما او باید فراموش میکرد. یعنی دیگر راهی نداشت. مهمان ها رفتند و حورا هم بااصرار شب همان جا ماند. مریم خانم در اتاقشان شوهرش را سوال جواب میکرد. _ یعنی میخوای جهیزیشو بدی؟ _ عه مریم من جای پدرشم مگه میشه ندم؟ ما همه ارثشو بالا کشیدیم اون ارث پول جهازشم بود. خیلی بیشترم بود. پس وظیفمه که تمام و‌کمال جهازشو بدم. مریم خانم با حرص گفت: _آخخخ رضا از دست تو. خب اونا پولدارن میتونن خونه با جهاز کامل بدن تو نگران نباش. چند روزی از جواب مثبت دادن حورا میگذشت که به دانشگاه رفت... _حورا چرا هرچی صدات میزنم جواب نمیدی ؟؟ _عه سلام ببخش این روزا خیلی ذهنم درگیره نمیدونم چرا این روزا بیشتر احساس تنهایی میکنم. هدی دستانش را دور شانه های حورا انداخت و گفت: _عزیزم من که هستم نمیذارم اب تو دلت تکون بخوره. لبخندی زد وگفت: _آخه من ازتو تجربه ام بیشتره عسلی. حورا خندید و گفت: _مادربزرگ!! تو این چندماه تجربه جمع کردی ؟؟ _خب آره دیگه خودش یه عمر زندگیه خواهر. وای حورا اگه بدونی مهدی چقدر خوشحاله. اصلا سر از پا نمی شناسه همش دور خودش می‌چرخه میگه استرس دارم. _عوضش هدی من خیلی آرومم نمیدونم چرا. حس میکنم...همین که قراره از تنهایی در بیام... برام خیلی بهتره. _اون که بعله معلومه. با خنده وارد دانشگاه شدند و با هم قرار گذاشتن بعد کلاس سری به بازار بزنند تا حورا برای مراسم عقد لباس بخرد.لباس ها آن قدر باز و کوتاه بود که حورا حتی با خجالت به آن ها نگاه می کرد. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۹۸۴🌷 🌿زیارت آل ی
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۹۸۵🌷 🌿زیارت آل یاسین🌿 🔷 لا لِأَمْرِهِ تَعْقِلُونَ وَ لا مِنْ أَوْلِيَائِهِ تَقْبَلُوَن/نه در امر خداوند تعقل می‌کنید و نه از اولیاء او می‌پذیرید. (امام مهدی علیه السلام)🔷 💠نوعاً افراد از اوامر شریعت دوری می‌جویند و برای آنكه تحت تربیت اولیای الهی قرار گیرند تلاشی نمی‌كنند. 💠 اما آنان كه تربیت اولیاء الهی را با گوش جان پذیرا هستند و اوامر و نواهی را با جان و دل می‌پذیرند خود در زندگی به امنیت و آرامش و طمانینه ی خاصی دست می‌یابند. 💠از این رو حضرت قبل از شروع زیارت آل یس می‌فرمایند: "لا مِنْ أَوْلِيَائِهِ تَقْبَلُوَن»؛ «اولیاء خدا حقائق را می‌گویند اما قبول نمی‌کنید» 💠 مفسرین زیارت می‌گویند: شاید این فراز تنبیه و آگاهی بخشی و هشداری به انسان است كه به او یادآور شود سعادت دنیا و آخرت تو در گرو تعقل در اوامر الهی و گوش جان سپردن به اوامر امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و اولیای الهی است. 💠حضرت در فراز بعدی می‌فرمایند: «حِكْمَةٌ بَالِغَةٌ فَمَا تُغْنِی النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ» «اوامر اولیاء الهی حكمتی است رسا و رشد دهنده، اما این هشدارها برای گروهی که ایمان نمی‌آورند نافع نیست.» 💠حکمت عبارت است از علم صحیح همراه با دلیل و برهان که شک و تردید در آن راه ندارد. علمی است که انسان را از کج‌روی و انحراف باز می‌دارد. همچنین حكمت منشأ اندیشه صحیح، سخن استوار و افعال خالص است که خداوند سبحان به هر کس بخواهد عنایت می‌کند. 💠 مؤید این مطلب، آیه ۲۶۹ سوره مبارکه بقره می‌باشد. خداوند سبحان در این آیه می‌فرماید: «يُؤْتِی الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِیرًا» «حکمت آن دانش و بینش به حقایق، دارای آثار و ثمرات دنیوی و اخروی است که خداوند به هر کس بخواهد عطا می‌کند و آن را که حکمت دهند یقیناً به او خیر فراوانی داده‌اند.» 💠شارحين زيارت آل يس می‌گويند با توجه به فراز بالا ،حضرت ولی عصر عجل‌الله‌فرجه‌الشریف خود را به عنوان حکمت بالغه معرفی می‌کنند که نقش محرک را در سیر فردی و اجتماعی افراد به سوی عقل و حکمت متعالی عهده‌دار هستند. ‌ ۲ 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «وقت ندارم برای خودم» 👤 استاد 🔸 نمیرسم به امام زمانم چون کار دارم! اگر بیشتر دقت کنیم‌می‌بینیم حرف خیلی از ماها این‌روزها همینه که میگیم وقت نداریم به امام زمان برسیم عج @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
قتل عام فرهنگی.mp3
4.06M
🎙️ ✍کار دشمن قتل عام فرهنگی است. * نابودی ابدیت انسان‌ها * جوان مومنِ دل نبسته به دنیا، دفاع می‌کند. 📌برگرفته از جلسه « جوان، پیشگام پیکار» @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
09 Ane Manaee (1403-09-14) Marghade Sheikh Sadoogh.mp3
23.96M
🔈 📌 🔰 جلسه نهم 📌 عمل در آیینه هستی؛ تأملی بر جایگاه و معنای آن * سهل و دشوار؛ تقابل عادت و خلاف عادت در میدان عمل [6:20] * از تمرین تا تمرکز؛ عبور از سطح به عمق معارف دینی [16:19] * عمل قلبی؛ سخت‌ترین میدان خودسازی [19:15] * وقتی خدا با ما سخن می‌گوید؛ زمزمه‌های حمد و سوره [26:16] * حضور قلب از نگاه آیت‌الله بهجت؛ گرمای دل در زمزمه با خدا [28:48] * عمل و محبت؛ هرچه خالص‌تر، اثر عمیق‌تر [32:28] * عبادت بنی‌اسرائیلی؛ پوسته‌ای زیبا، اما بی‌عمق معرفت [39:00] * خواب با یقین؛ بالاتر از بیداری جاهلانه در عبادت [45:29] * معرفت، کلید اثر؛ چرا شناخت، عمل را متحول می‌کند؟ [47:45] * اشک‌هایی که هرگز خشک نشد... [51:48] 📚 معرفی کتاب: رساله النبوات والمنامات از مجموعه رسائل معرفتی علامه سید محمدحسین طباطبایی(ره) ⏰ مدت زمان: ۵۷:۵۳ 📅 ۱۴۰۳/۰۹/۱۴ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
06 Bar Madare Bimardelan(1403-09-14)Tehran.mp3
33.37M
🔈 🔰 جلسه ششم * پالایش دل‌ها؛ هدف اصلی فتنه‌های الهی [1:18] * سقوط در فتنه؛ نتیجه فرار از درمان [2:10] * لحظه شناخت نقص؛ نقطه آغاز هدایت است [8:54] * امام سجاد (علیه‌السلام)، بنده‌ای که خود را "کمتر از ذره" می‌بیند [12:34] * حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها): سرچشمه سلام، حقیقت شجره طوبی [16:23] * خطبه فدکیه؛ نسخه درمان نفاق با داروی توحید فاطمی [23:44] * در میانه ؛ درگیری سپاه ایمان با آمریکا، انگلیس، اسرائیل، ترکیه، تحریرالشام و ... [32:48] * احزاب؛ جنگ موجودیتی همه اسلام در برابر همه کفر [36:03] * عمر بن عبدود؛ وقتی امید کفر در قامت یک نفر متجلی شد [39:56] * لحظه‌ای که موجودیت اسلام به ذوالفقار گره خورد [42:17] * کرامتی که بستگان دشمن را از سوگواری منصرف نمود! [45:58] * فتنه‌های بزرگ؛ وقتی هزینه‌ها به جان آدم می‌رسد؛ آیا باز هم می‌مانیم؟ [55:16] * آن دست‌هایی که پیامبر می‌بوسید، با تازیانه... [59:56] * مادر، با من حرف بزن؛ وداع جانسوز فرزندان... [1:07:50] ⏰ مدت زمان: ۱:۲۱:۰۱ 📅 ۱۴۰۳/۰۹/۱۴ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
1_14684210603.mp3
22.2M
👆👆👆👆👆👆👆 🔻صوت بسیار مهم، در رابطه با حوادث منطقه 📣سخنران حجت الاسلام سیدمحمدحسین راجی ⬅️هموطنم اگر از علت دشمنی بین جمهوری اسلامی و آمریکا و صهیونیسم اطلاع دارید یا ندارید فرقی نمی کند لطفاً این صوت را با تامل گوش بدهید هرچند کمی طولانی است. ♦️در لحظات ، ساعات و روزهای بسیار حساسی به‌سر می‌بریم اگر غفلت کنیم ممکن است خسارات وارده به تشیع، اسلام و حتی به ایرانِ بدون جمهوری اسلامی هم قابل جبران نباشد ♦️دعاگوی کسانی خواهیم بود که این صوت را کامل و با تامل گوش کرده و برای دیگران ارسال کنند 📨 با نشر این پست شما هم درثواب آگاه سازی دیگران شریک باشید. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
مداحی_آنلاین_وظیفه_حکومت_دینی_استاد_عالی.mp3
2.34M
وظیفه حکومت دینی! حجت الاسلام👇 🎙 🔊 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅👌💔پیش بینی عجیب امام خمینی(ره) در اوایل انقلاب: 👈اسرائیل قناعت نمیکنه به جایی که هست!!! 👈امروز لبنان است فردا سوریه و آینده عراق.. 🪧 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
اینقدر که رژیم صهیونیستی به ظهور اهمیت میده ما نمیدیم خروج سفیانی از دمشق هست و الان این رژیم داره دمشق رو تصرف میکنه تا زمینه خروج فراهم بشه . و هدف بعدی اون ها عراق هست که خودشون هم صریحا این رو گفتند و بعد ایران ...
♥️🇮🇷فردا حضرت عشق هرچه بگوید با جان و دل میپذیریم ⚠️امیدواریم امیدواریم امیدواریم مسئولین هم بفهمند و بپذیرند 🪧 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🚫سلاح هایشان را زمین گذاشتند و حالا مجبورند زیر لگد تحریرالشام صدای سگ‌ دربیاورند ... 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🚨🚨هزاران نیرو ارتش سوریه که به امید امان دادن سلاح های خود را تقدیم تروریست ها کرده بودند در اردوگاهی در حومه شهر حماة نگهداری می‌شوند و اعدام خواهند شد 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🚨🚨 | یکی از اعضای باند تروریستی حرم خانم رقیه سلام الله علیها در سوریه را تهدید می کند.‼️‼️‼️ 🚫متن برخی از حرفای وی به شرح زیر می باشد: 🔴ای شیعه ای شیعیان رافضی این شهر معاویه بن ابی سفیانه 🔴ما برگشتیم ای رافضی ها 🔴الان نگاه کنید این در بسته است، می بینی؟؟ 🔴این شهر معاویه است 🔴حرم زینب دوباره نجات پیدا نمیکنه ما تو دمشق هستیم 🔴این شهر به زودی بدون حرم زینب خواهد بود 🔴بای بای شیعه 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇷🇺🇸🇾 افسر روسی سوار بر خودرو هنگام عبور از کنار سربازان سوری: ⚠️لعنتی های تفاله، این ترسو ها سلاح های خود را دور انداختند و در اینجا ما باید برای آنها رنج بکشیم، ببین این ستون لعنتی تموم نمیشه، شاید چند هزار نفر اینجا باشند، درست است؟ ببین، ببین، این صف حرامزاده ها هیچ وقت تمام نمی شود. ⛔️همه این افراد اسلحه خود را زمین گذاشته اند و می دوند، اما می توانستند از سرزمین مادری خود دفاع کنند./ 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🚨🚨 | رهبر انقلاب: من به شما عرض می‌کنم به حول قوه‌ی الهی گستره‌ی مقاومت بیش از گذشته تمام منطقه را فرا خواهد گرفت🔥 🪧 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🚨اصل جمله حضرت آقا: ⛔️اون تحلیلگر بی خرد و نادان . خیال میکند مقاومت که ضعیف شد ایران هم ضعیف خواهد شد . 🪧 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🚨اصل جمله حضرت آقا: ⛔️اون تحلیلگر بی خرد و نادان . خیال میکند مقاومت که ضعیف شد ایران هم ضعیف خواهد شد . 🪧 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🚨🚨 | رهبر انقلاب: 💠امیرالمؤمنین فرمود «ملتی که درخانه‌ی خودش درگیر با دشمن بشود ذلیل میشود،‌ نگذارید به خانه‌ی شما برسد.» لذا نیروهای ما رفتند، سرداران برجسته‌ی ما رفتند، شهید عزیز ما سلیمانی و یارانش و همکارانش رفتند جوانها را هم در عراق، هم در سوریه. اول در عراق، بعد در سوریه سازماندهی کردند، مسلح کردند، جوانهای خود آنها را، ایستادند در مقابل داعش، کمر داعش را شکستند توانستند غلبه پیدا کنند. ⚠️نوع حضور ما درحضور نظامی در سوریه در عراق هم همین‌جور به معنای این نبود که ما لشکرهایمان را برداریم ببریم آنجا بجای ارتش آن کشور 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: حملات، مشت محکم و قدرت حزب‌الله بعد از شهادت سیدحسن نصرالله بیشتر از قبل شد. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
49.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تبیین دلیل حضور ایران در سوریه در زمان داعش توسط رهبر انقلاب اسلامی رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار اقشار مختلف مردم در سخنان پیرامون تحولات اخیر منطقه در قضیه‌ی فتنه‌ی داعش.داعش یعنی بمب ناامنی.داعش به معنای این بود که عراق را ناامن کند،سوریه را ناامن کند،منطقه را ناامن کند،بعد به نقطه‌ی اصلی و هدف نهایی یعنی جمهوری اسلامی ایران بیاید،جمهوری اسلامی ایران را ناامن کند.هدف اصلی و نهایی این بود.این معنای داعش است ما حضور پیدا کردیم،نیروهای ماهم در عراق، هم در سوریه حضور پیدا کردند به دو علت یک علت حفظ حرمت اعتاب مقدسه بود چون آن دور از معنویتها و دور از دین و ایمانها با اعتاب مقدسه دشمنی داشتند،قصد تخریب داشتند و تخریب هم کردند درسامرا مشاهده کردید به کمک آمریکایی‌ها گنبد مطهر سامرا را از بین بردند،تخریب کردند بعدها این کار را میخواستند درنجف بکنند،درکربلا بکنند،در کاظمین بکنند،در دمشق بکنند هدف داعش این بود. خب معلوم است جوان مؤمن غیور محب اهل‌بیت به هیچ وجه زیربار چنین چیزی نمیرود،اجازه نمیدهد این یک علت یک علت دیگر مسئله‌ی امنیت بود.مسئولین خیلی زود،به وقت فهمیدند که اگر چنانچه جلوی این ناامنی در اینجاها گرفته نشود سرایت میکند می‌آید اینجا سرتاسر کشور بزرگ ما را ناامنی خواهد گرفت.ناامنی فتنه‌ی داعش هم یک چیز معمولی نبود امیرالمؤمنین فرمود«ملتی که درخانه‌ی خودش درگیر با دشمن بشود ذلیل میشود،‌ نگذارید به خانه‌ی شما برسد.»لذا نیروهای ما رفتند،سرداران برجسته‌ی مارفتند،شهید عزیز ما سلیمانی و یارانش و همکارانش رفتند @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رهبر انقلاب: به توفیق الهی، مناطق تصرف‌شده‌ی سوریه به وسیله‌ی جوانان غیور سوری آزاد خواهد شد؛ شک نکنید این اتفاق خواهد افتاد و آمریکا هم به‌ وسیله‌ی جبهه‌ی مقاومت از منطقه اخراج خواهد شد 🔹رهبر انقلاب اسلامی: البته این مهاجمینی که گفتم هرکدام یک غرضی دارند. اهدافشان با هم متفاوت است، بعضی‌ها از شمال سوریه یا جنوب سوریه دنبال تصرف سرزمین‌اند، آمریکا به دنبال این است که جاپای خودش را در منطقه محکم کند، اهدافشان اینهاست و زمان نشان خواهد داد که ان‌شاءالله هیچ کدام به این هدف‌ها نخواهند رسید. مناطق تصرف‌شده‌ی سوریه به وسیله‌ی جوانان غیور سوری آزاد خواهد شد؛ شک نکنید این اتفاق خواهد افتاد. 🔹جاپای آمریکا هم قرص نخواهد شد، به توفیق الهی، به حول قوه‌ی الهی، آمریکا هم به‌ وسیله‌ی جبهه‌ی مقاومت از منطقه اخراج خواهد شد. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ خاکی شدم بال و پرم را قوّتی ده بهرِ سخن گفتن به طبعم قدرتی ده نزدیکتر کن نوکرت را بر حریمت بهر گداییِ درت یک همّتی ده بی دست و پایم ، بیکسم ، بی همزبانم با صیقلی دادن دلم را قیمتی ده مانند مومی بینِ دستانِ تو هستم لطفی کن و بر قلبِ زارم حالتی ده من آبرویم را به دستِ خویش بردم ای ضامنِ بی آبروها ! عزّتی ده 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
سلام مولای من اے ڪہ فصل آمدنت، زیباترین فصل زندگانے است و حضورت،گویاترین پیام آشنایے؛ اے ڪہ باب خدایے و واسطه فیض، دریاے رحمتے و بے ڪران مهر. ما را دریاب.. 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
❤️ خودم را به تو منسوب می دانم با لفظ"شیعه" نمی دانم این "انتساب"را از جنس یعقوب بدانم یا از جنس برادران یوسف؟ منتظر دلسوخته ات هستم یا باعث و بانی به چاه غیبت افتادنت! وای بر من اگر اینگونه باشم... 🌼 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️