eitaa logo
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
167 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
72 فایل
ایݩجـاسربازۍدر رڪاب‌آقاروٺمریݧ مےڪݩیم✌🏻 پاٺوق‌عاشقـٰاۍ‌حاج قاسمッ شرایط تب♥ https://eitaa.com/joinchat/1755906139C60435d31ee ッرفیق ب گوشیمდ https://eitaa.com/joinchat/1748828251C89d6ed222b انتقادات وپیشنهادات: https://harfeto.timefriend.net/16081016251053
مشاهده در ایتا
دانلود
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
#گمنام رمان #عشق_پایدار #پارت_یازدهم فاطمه پشت میزم نشسته بودم اقا داوود اومد داوود : فاطمه خان
رمان داوود خندیدیم و راه افتادم اهنگ گذاشتم ولایت اعتبار ما شهادت افتخار ما همین لباس خاکی است معنی عیار ما ... ( اهنگ نحن و صامدون حامد زمانی ) رسیدیم اداره پیاده شدیم من و رسول رفتیم سر سایت رسول شماره پلاک رو نوشت داد دستم ببرم برای آقامحمد آقامحد گفت باید صاحبش رو پیدا کنیم رسول کار کرد و دید که بلههه دقیقا مایکل هاشمیان بود 😃 همون سوژه مون قرار شد بریم دستگیرش کنیم رفتیم حاضر شیم که یهو یه چیزی دیدیم هممون کپ کردیم اون چیزی که دیدیدم غیر قابل باور بود 😱😳 ادامه امشب ....
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
#گمنام رمان #عشق_پایدار #پارت_دوازدهم داوود خندیدیم و راه افتادم اهنگ گذاشتم ولایت اعتبار ما
رمان روبرمون دقیقا ماشینی بود که رسول پلاکشو اورده بود آقامحمد : بچه ها سریع عملیات رو شروع کنید من و رسول سوار موتور شدیم عاشق موتورم بودم چراغ پلیسی رو روشن کردم و حرکت به تعقیب اون ماشین افتادیم به گفته های رسول اون ماشین متعلق به مایکل هاشمیان هست تعیقبش کردیم اون از ماجرا بو برد و اسحله ش رو کشید از ماشین پیاده شد و شروع عملیات من و آقا محمد رفتیم سمت مایکل گرفتیمش از اون طرف از سایت به آقا محمد خبر دادن که یه نفر با اسلحه بازوکا داره میاد آقامحمد اونو دید ولی اون زودتر به پای من شلیک کرد دیگه هیچی نفهمیدم . . . محمد داووووووووووود 😰😱 رسول سریع اومد بیرون و داوود و برداشت و با خودشبرد تو ماشین منم مایکل رو ملت جمع شده بودن داوود رو سریع با اورژانس فرستادیم من و رسولم همراهش رفتیم داوود رو بردن اتاق عمل رسول خون گریه میکرد رسول و داوود برای هم مثل داداش واقعی بودن ن همکار ! رفتم پیش رسول نشستم رسول : آقامحمد داوود 😭 من : نترس رسدل یا تیر ساده خورده دیگه بمب که نخورده به پاش 😁 خودم هم حالم بد بود ولی باید رسول و بچه های تیم رو آروم میکردم نگاه به راهرو کردم دیدم فرشید اومد ای وااای فرشید و چجوری آروم کنم 😫 فرشید دویید سمت اتاق عمل ولی راهش ندادن به دیوار تکیه کرد و آروم آروم نشست زمین رفتم پیش فرشید اصلا حرف نمیزد فقط از چشاش اشک میومد بعد 1 ساعت دکتر اومد بیرون رفتم سمت دکتر من : دکتر چیشد ؟ دکتر : خداروشکر حالش خوبه رسول و فرشید تا اینو شنیدن برق شادی تو چشاشون رو دیدم من : میتونیم ببینیمش ؟ دکتر : بله الان میارنش بخش ادامه ساعت 1
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
#گمنام رمان #عشق_پایدار #پارت_سیزدهم روبرمون دقیقا ماشینی بود که رسول پلاکشو اورده بود آقامحمد :
رمان رسول تخت داوود رو دیدم سرییع دوییدم سمتش هنوز بیهوش بود ناخوداگاه اشک از چشام اومد تو حال خودن بودم دیدم داوود یدونه زد در گوشم 😐 به خودم اومدم دیدم اقامحمد و فرشید و داوود هر هر میخندن من : چتونه ؟ داوود : بابا پونصد بار صدات زدم کجایی ؟ فرشید : ولی رسول حقت بودا 😅😆 من : فرشییییییید 😡 دکتر اومد دکتر : به به اقاداوود خداروشکر زیاد اذیت نشدین ماشاالله ماشالله استخوناتون قویه داوود : خجالتمون میدین 😅 دکتر : خب شما 1 هفته ایی مهمون ما هستین داوود : چیییی 😱😳🤯 من من کارام مونده اقامحمد : مشکلی نیست کاراتم بعدا انجام میدی داوود : من نمیتونم اینجا بمونم 😭 من : همینیه که هست داوود : 😭😭😭
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
#گمنام رمان #عشق_پایدار #پارت_چهاردهم رسول تخت داوود رو دیدم سرییع دوییدم سمتش هنوز بیهوش بود نا
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار یک هفته بعد . . . داوود منم دوست دارم خادمتون بشم دوست دارم تو طلائیه و شلمچه و فکه خادم زائرینتون بشم ولی ولی نمیتونم با شغلم نمیتونم بیام 💔 هر لحظه ممکنه عملیات رو شروع کنن 😔 هعیییی صدای در زدن دکتر اومد من : بفرمایید دکتر : به به اقاداوود من : سلام اقای دکتر دکتر : کشتی مارو زود زود لباستو بپوش ببینم بیای اینورا اومدی خودم میکشمت من : 🤣 فکر کردم رسول اینا پشت درن پاشدم دکتر : کجا ....... نذاشتم ادامه بده من : 🤫 سریییع در و باز کردم نصف صورت رسول رفت رسول : اخخخخخخخخ من : 😂😂😂 رسول : جرئت داری بیا سایت آییی من : 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 یه لیوان اب یخخ ریخت روم من : وااایییی یخ زدممم 🤒 فرشید : 😂😂😂😂😂 دکتر : خدا بگم چیکارتون نکنه تازه از دستش خلاص شده بودما الان سرما میخوره دوباره مارو کلافه میکنه هی کی خوب میشم برم هی کی هووووووف رسول : خب پاشید پاشید بریم زودتر الان اقامحمد میکه گرمه و کله هر 3 تامون میکنههه😂 ادامه امروز
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار رسول رسیدیم سایت امیر هم رسید پرونده مایکل هاشمیان رو گرفتم دستم و آرایش جدید رو نوشتم دادم دست امیر که تو کامپیوتر وارد کنه 🌿🍃 شب 🍃🌿 داوود زره و اسلحه هامونو ورداشتیم و حرکت کردیم من و فرشید سوار موتور شدیم رسیدیم محل مورد نظر من و فرشید از بالای دیوار ها پریدیم تو رفتیم تو راهرو سریع از پله ها بالا رفتیم یه در دیدم وا کردم و از اون تو رفتم تو راه برخورد کردم به فرشید باهم دیگه رفتیم تو و سعید رو دیدیم اقامحمد با قفل فیک در رو باز کرد و داخل شدیم مایکل رو دست بند زدیم و حرکت کردیم 🌿🍃 فردا 🍃🌿 فاطمه خیلی ذوق داشتم وارد دانشگاه شدم منتظر مریم شدم تا بیاد مریم : سلاااام رفیق خوبمم من : سلاام بستنی خوشمزه من 😁 مریم : خب بریم ؟ من : بریم 🍃🌿 چند سال بعد 🌿🍃 فاطمه اخخخخ کمرم ترکید زهرا : واییی فاطمه چقدر غر میزنی 🤣 من : خب دردم گرفت 😢 زهرا : گفتم که نباید غر بزنی گوگولی من : 😱 زهرا : چیه 😳 من : ایمیل مریم روشن شد 😳 زهرا : وا مریم که اینجاست بدو برو ببین کجاست دوییدم رفتم سمت اتاق مریم با کمال تعجب دیدم مریم نیست ایمیلش اتاقش رو نشون میداد ولی خودش نبود رفتم بگردم گوشیش رو پیدا کنم با کمال تعجب دیدم نیست من : زهراااااااااا 😱 زهرا : چی شد فاطمه ؟؟؟؟؟ ادامه فردا ... 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 کپی حرام @Morady_s18. 🌿
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار من : بیا یه لحظه زهرا : چیه من : ببین مریم نیستش زهرا : گوشیش یا سیمکارتش چی ؟ من :نه همه جا رو گشتم نبود رسول : فاطمه خانم زهرا خانم ! من : بله آقا رسول ؟ رسول : مریم درخواست کمک کرده گفته چند نفر باهاش بیان انگار جاسوسا واسش تله ساختن من : اخه مریم ایمیلش رو روشن کرده ولی اتاقش رو نشون میده اونم که تو اتاقش نیست زینب : وااای چقدر شما خنگین اون پشت به اتاقش بیرون واستاده 😐😂 من : وای 🤣 زهرا : خدا هر دوتامون رو شفا بده آقا رسول من و فاطمه میریم همراه مریم رسول : خب به داوود و فرشید میگم همراهتون ببان که مشکلی چیزی پیش اومد سریع بیان تو عملیات من : ممنون ما بریم تجهیزات رو بگیریم راستی مریم تجهیزات داره ؟ آقارسول : آره داره داوووووووووود فرشییییییییید بیاید با خانوما برین داوود : خودم حرفات رو شنیدم نیاز نیست داد بزنی 😂 رفتیم تجهیزات رو گرفتیم همراه مزیم حرکت کردیم به محل موردنظر رسیدیم و سه تایی رفتیم تو خیلی ترسناک بود یهو.صدای شلیک و صدای داد یه مرد اومد اون ...... اونن آقافرشید بود 😱 داوود : فرشییییییید حمله کنیم فرشید : حله یعنی چی ؟؟؟ مگه فرشید تیر نخورد زهرا : بچه ها آماده عملیات سریع رفتیم پیش مرد ها ادامه امروز 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 کپی حرام @Morady_s18. 🌿
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار هنوزم هنگ بودم که زهرا من و کشید دنبالش نزدیک بود پام پیچ بخوره من : زهرا یواش تر اخ پااام زهرا : بدو حرف نزن 😕 دوییدیم رفتیم سمت تیم اصلی با ماشین رفتین تعقیبشون داوود : بچه ها چیپس من : مرسی 😋 داوود : نچ نچ تو داری رانندگی میکنی فرشید : داوود توروخدا نگو اینو یادت رفته داوود : چیو ؟ فرشید : ابمیوه 😟 داوود : خاک عالم یادم رفت فرشید : تو تا منو نکشی ول کن نیستی داوود : شوخی کردم مریم خانم اگه میشه ابمیوه رو بده فرشید : بیا برو بی مزه 😁 مریم : چشم بفرما داوود : مرسی فرشید : اخخخیش 🥤 خنک شدم 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 کپی حرام @Morady_s18. 🌿
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار فرشید داوود : فرشید یه لحظه نگه دار فرشید : باشه فاطمه : اقا فرشید یه لحظه گوشیمو میزنید شارژ فرشید : اره حتما مریم : الو ؟ فرد پشت خط : تا 2 دقیقه دیگه همتون پشت در جایی که موقعبت فرستادم باشید وگرنه از داوودتون خبری نیست مریم : الو الو الو ؟ فاطمه : چی شد مریم مریم : اقا داووود 😨 فرشید : داوود چی ؟ مریم : اقا داوود رو گرو گروگان گرفتتن 😱 فاطمه : یا خدا 😱 فرشید : من زنگ بزنم اقامحمد فاطمه : 😭 ادامه امروز 😉
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار فرشید رفتیم جایی که لوکیشن داده بود فاطمه خانم تپش قلب گرفته بود جوری که میلرزید 😔 ایفون رو زدیم در باز شد دو تا مرد قول پیکر وایساده بودن جلومون فاطمه : داوود مون کجاست ؟ شارلوت : بهتره اروم باشی وگرنه بد میاری خانم خوشگله فاطمه : ببند دهنتو داوود داداشم کو ؟ ساعد یه بدن انداخت جلومون داوود : اخخ 😫 فاطمه : داووووود 😭 من : یاحسین 😱 داوود شکنجه شده بود شارلوت : 😏 هارد ! من : هارد چی ؟ شارلوت : ساعد داوودشون رو وردار من : وایسا ببینم چی میگی تو شارلوت : نشنیدی گفتم هارد رو میخوام یا هارد یا داوود ! من : تو که نگفته بودی بیاریم شارلوت : خب پس به سلامت داودتونم مال خودمون فاطمه : نههههههههههههههههههه 😭 مگه اینکه از رو جنازم رد شین مریم : فاطمه آروم باش صدای گلوله اومد
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار و یـکـم فرشید شارلوت : خب دیگه هارد رو که نمیدین داوود تونم میبرم 😏 محمدعلی بیا ببرش فاطمه : نههههههه من : شروع عملیات بچه ها جمع شدن داود رو گذاشتن رو کولم و دوییدم قلبش نمیزد شایدم من حس میکردم استرس گرفتم ماشین آمبولانس رو دیدم و داد زدم من : دکترررررر دکتر داوود رو گذاشت رو برانکارد دکتر : خداروشکر فقط ضربه فیزیکی خورده یه سرم بزنم خوب میشه من 🤩 برم عملیات دکتر : به سلامت ☺️ تا جون داشتم دوییدم اقا محمد : فرشید داوود رو رسوندی ؟ من : اره خداروشکر ضربه فیزیکی خورده بود اقامحمد : خداروشکر ادامه امروز
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار فرشید عملیات تموم شد شارلوت رو نتونستیم بگیریم ولی محمدعلی رو تونستیم گوشیم زنگ خورد دکتر بود من : الو ؟؟؟ دکتر : سلام فرشید خبر خوب دارم واست 😍 من : چیییییییی ؟ دکتر : داوود به هوش اومد 😍 من : وایییییییییببببییییی الان میاییممممم اقامحمد : فرشید چی شد من : داوود به هوش اومد ادامه امروز
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار فرشید رفتیم پیش داوود بعد رفتیم سایت رسول : فرشید یه چی بگم 🙁 فرشید : جان بگو ؟ رسول : خواهرمو میشناسی ؟ فرشید : اوهوم رسول : تو غلط میکنی چرا خواهرمو میشناسی 😂😂😂😂 فرشید : 🤣🤣🤣🤣🤣 به قول خودت خب حالااااااااااااا 😂 سعید : فرشید اینو میشناسی ؟ فرشید : اره این دوست خواهر رسوله سعید : اها رسووووووول ؟؟؟ رسول : ها ؟ سعید : ها نه بله 😑 رسول : خب حالا بلههههه 😐 سعید : یه لحظه شماره اجیت رو میدی؟ رسول : چییییییی 😡 سعید : بابا منحرف واسه عملیات میخوام میخوای خودت بزنگ 😐 رسول : اها بیا اینم شماره .....09 سعید : سلام ملیسا خانم خوبید ؟ ملیسا : سلام ممنون شما ؟! سعید : ببهشید خودمو معرفی نکردم ! من سعید هستم همکار داداشتون رسول رسول :سلاااام ملیساا ملیسا : سلام داداش خب امرتون ؟ میشه بیاید سایت ....... ملیسا : بله حتما ادامه به زودی
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار رسول با اومدن ملیسا سعید چندتا عکس نشونش داد ملیسا : وااای 😱😨 سعید : چیشد 🤔 ملیسا : این این خود نامردشه 🤯 سعید : منظورتون ادریس هست ؟ ملیسا : اره من یه رفیق دارم البته داشتم به اسم لیلا اون یه مدت به طور عجیب از من اطلاعات میگرفت منم ساده لوح جوابشو میدادم بعد یهو پای ادریس یا همون شوهرش رو کشید وسط و به مم گفتن چون داداشت مامور امنیتی هست اکه جاسوسی نکنی عکس های خصوصی تو رو پهش میکنیم و زنده به گورت میکنیم من اونا رو به پلیس تحویل دادم دیگه نمیدونم کدوم گوریه 😤😒 سعید : کلانتری اها شماره کلانتری ؟ ملیسا : 312 تهران سعید : کِی ؟ ملیسا : دیروز ! سعید : خب شما همراه ما بیاید همون نقطه که لیلا و ادریس رو تحویل دادید ملیسا : بله حتما سعید : رسول ؟ من : هوم ؟ یعنیی جونم ؟ سعید : به داوود یا دهقان فداکار بگو بیاد 😂 من : چش 😁 داووووود ! داوود : جوننننننننننننننن عشقم 😂😂😂😂😂😂 رسول : سوکوت 😅 سعید : بچه ها وقت رو نگیرید داوود تو باهامون بیا داوود : چرا 🤨 سعید : 😐 واقعا نمیدونی چرا ؟؟ داوود : اها الان گرفتم سعید : خدا به دادم برسه از دست شما ها با این نمکاتون 😂
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار رسول بچه ها رفتن و منم سرکارم بودم امیر : رسول 😱 من : هووم ؟ امیر : یه لحظه بیا 😢 من : چیه چیشده امیر : این ایمیل اقامحد چرا روشن شده ؟ رسول : من چ بدونم اخه خب کدوم ایمیلشه ؟ امیر : ایمیل ساعتش ! رسول : چرا ایمیل ساعتش 😱 امیر : دِ مرد حسابی منم دارم همینو میپرسم ازت دیگه 😱 رسول : وایسا بذار زنگ بزنم اقامحمد نه نه شاید رد مون رو بزنن اها بذار شنود گوشیش رو روشن کنم امیر : خب ! رسول : اون هدست منو بده انیر : بگیر 🎧 رسول : یاخدا 😱 امیر : چته چیشد ! رسول : زود سریع به بچه ها بگو حاضر شن بریم عملیات داوود و فاطمه خانم و مریم خانوم و زهرا خانوم و فرشید و سعید و خودت زوود سریع ! امیر : باشه پ ن : بچه ها رفتن سلاح ها و جلیقه شون رو بگیرن . فرشید و داوود سوار موتور شدن و خانوم ها با رانندگی سعید رفتن و رسول و امیر هم سوار بر موتور رفتن مکان عملیات اما چیزی که دیدن واسشون عجیب بود ادامه الان کمی صبور باشید تا تایپ کنم 🖤
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار رسول بچه ها سریع ارایش جدید بگیرید اقامحمد گرو گرفته شده فرشید تو با زهرا خانوم و فاطمه خانوم برید پشت فرشید و سعید هم از اون ور میان باهم اقامحمد رو نجات میدیم یه هارد با مدارک جعلی یعنی جعلی نه دستکاری شده اوردیم که اگه خدایی نکرده تهدید کردن اونو بدید 😎 فاطمه : چشم من : خب شروع عملیات 🖤🖤🖤🖤بعد عملیات ❤️❤️❤️❤️ خب خداروشکر همه چی خوب پیش رفت فقط اقامحمد تیر خورده بود که اونم دکتر ها در اوردن و سالم شد ادامه امروز 🖤
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار رسول رضا : رسول من : جان رضا : من من 🙃 فرشید : عاشق شدی 😂 رضا : اااز کجا فهمیدی 😨 فرشید : ما اینیم دیگه رسول : خدا شفاتون بده 🤣 داوود : حالا کی هست لین بخت برگشته 😂 رضا : فاطمه خانم داوود : هننننن 😨😂 رضا : چیه ؟ داوود : فکر کردم از فک و فامیله 😂 رضا : 😐😐😐😐 من و باش دارم با کیا حرف میزنم ای خداااا ادامه فردا
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار سعید پاشید پاشید خودتونو جمع و جور کنید باید بریم عملیات اقادومادم بیاریدش 😂 رسول : خب پاشیم بریم وقت نگیریم 😁 داوود : بدوئید اقامحمد کارمون داره فرشید : کار پشت کار میگن کار کار میاره 🙁 سعید : کی گفته کار کار میاره ؟ ضرب المثل رو چرا تغییر میدی 😐😂 رضا : د بریم دیگه الان اقامحمد کله هممونو میکنهههه 😆 اقامحمد بچه ها بیاین بریم حاضر شیم دیگه 😳 داوود : چشم 💚💚💚💚 عملیات 💚💚💚💚 اقامحمد من : داوود تو مواظب کوادکوپتر باش رسول و فرشید شماهم برید دنبال سوژه 1 و 2 اصغر و سورنا رضا و سعید شما هم برید دنبال سوژه 3 و 4 مهران و حسن خانم بهرامی و سعیدی شما هم برید دنبال سوژه 5 و 6 مائده و نازنین من و امیر هم میریم دنبال سوژه 7 و 8 ابولفظل و شهریار فاطمه خانم و زهرا خانم شماهم برید دنبال سوژه 9 و 10 مریم و ساره شروع عملیات بچه ها پخش شدن داوود : اره زهرا جان میام دنبالت میریم خرید جهیزیه 😉 مامان اینا هم میان ؟ امیر : داوود ؟؟؟؟ داوود : هیچی سوژه از جلوم رد شد خواستم طبیعی جلوه بدم 😁😁😁 من : اها 😂😂😂 ادامه امروز
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار اقامحمد فرشید : اقامحمد تمام سوژه ها دستگیر شدن😉 اقامحمد : عالی بود فرشید فقط سعید پیش شماست دیگه ؟ فرشید : نه 😨 اقامحمد : مطمئنی ؟ سعید بعد از تحویل سوژه ها به من گفت داره میاد پیش شما راه هم حدودا 10 دقیقه ست ولی الان 1 ساعت طول کشیده 😰 فرشید : یا خدا اقامحمد میگردیم دنبالش نبود بهتون خبر میدیم اقامحمد : باشه حدکدا داشت یک ساعت میشد و خبری از سعید نبود هر چقدر زنگ میزدم جواب نمیداد این سری زنگ زدم یه زن جواب داد - ببین اقامحمد اگه جون اون پسر واستون مهمه بهتره زودتر کسایی که دستگیر کرده بودید رو ازاد کنین وگرنه بد میبینین و قطع کرد استرس تمام وجودمو گرفت سریع به رسول خبر دادم اما نتونست ردش رو بزنه حالم بد شد زنگ زدم بهش رسول : شد اقا ایول 😍 من : 😁😁😁😁 رسول : 🤓😃 تونستیم ردشونو بزنیم چند نفر فرستادیم دستگیرشون کردن همه چی خوب پیش میرفت که خبر رسید داوود حالش بد شده چون خاله ش فوت کرده بود اوردنش همون بیمارستانی که سعیدم سروم وصل بود رنگ از صورتش پریده بود بیهوش شده بود اخه داوود علاقه زیادی به خاله ش صفیه داشت داوود : 😣 من کجام ؟ فرشید : داوود بهوش اومدی 😍 حالت بد شد اوردنت بیمارستان داوود : خواب دیدم خاله م مرده ؟ 😔 فرشید : متاسفانه خواب نبود 😣 داوود : 😭 فرشید : داوود مرد که گریه نمیکنه 😢 داوود : کشتنش 😭 فرشید : یعنی چی کشتنش ؟ داوود : دخترش کشتش 😭 فرشید : بیا این دستمال رو بگیر بشین خوب توضیح بده ببینم چی میگی داوود : 🤧 دخترخاله بیشعورم تو انجمن عرفان حلقه بوده فرشید : عرفان حلقه چیه 🤔 داوود : عرفان حلقه یه انجمن شیطانی هست که بچه ها رو شیطانی میکنه اونم دیوونه شده خالمو کشته 😓 فرشید : وای 😣 داوود بهت تسلیت میگم 😭 داوود : مرسی 💔🖤 ادامه دارد
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار اقامحمد من : سعید بهتری سعید سعید !!! یا خدا داووود فرشییید 😱 داوود : چیشده اقا 😨 فرشید : چیشده 😥 من : سعید چرا جواب نمیده 😱 پرستار : اقا خب معلومه بیهوشن دیگه 😐 فاطمه : خانم باهوش اگه بیهوشن چرا نبضش نمیزنه 😱 پرستار : صبر کنید ببینم دکترررررر 😱 ادامه الان ...
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار اقامحمد هممونو بیرون کردن داوود داشت اب میشد طفلک خاله ش مرد از اون ورم استرس سعید افتاده جونش 😢 الهی بمیرم واسش 😕 من : داوود 🤧 داوود : جونم اقا 😖 من :.فرشید رو میبینی ؟ داوود : بله 😔 من : داوود ! تو نقطه ارامش فرشیدی . برو دلداریش بده داوود : اقا من حالم خودم بدتر از اونه میام دلداری بدم بدتر میشه 😢 من : باشه داوود جان حداقل حواست به خودت باشه ما بیشتر نگران توییم رنگ و روت شده گچ دیوار 😣 ادامه امشب
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار فرشید من : الو علی ؟ علی : فرشید زود به همه مردم برن بیرون گروه چک و خنثی کردن بمب هم فرستادم بمب کار گذاشتن 🤦🏻‍♀ من : سعید رو چیکار کنیم 😱 علی : نمیدونم من باید با گروه چک بیام خدافظ من : خدافظ واییییییی حالا چجوری به اقامحمد بگم 😕 داووووووود 😱😱😱 داوود و سعید خونین و مالین افتاده بودن رو زمین اقامحمددددد 😭 اقامحمد : چیشده فرشید وای 😨 من : داوووووود سعییید 😭😭😭😭😭 اقامحمد : مننن برم به بچه ها خبر بدم من : داوود 😭😭😭😭😭😭😭😭😭 توروخدا پاشو داوود چشمهاش رو به زور باز کرد داوود : ف..رش..ی.....د... 😣 من : جونم داوود 😢 داوود : ببیه اقققا ممححممد ببگگو ععطییه خخااننووم ...... ادامه امشب
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار فرشید داوود : اخخ 😣 فرشید : چیشد 😭 داوود : گلوم میسوزه فرشید : از بس خون بالا اوردی 😢 پزشک اومد سریع داوود رو گذاشتن رو برانکارد من : دکتر میشه منم باهاش بیام 😢 دکتر : بله سوار شید با سرعت سوار امبولانس شدم داوود رو بردن اتاق عمل نیم ساعت بعد دکتر اومد من : دکتر چیشد 😭 دکتر : خداروشکر زخمشون سطحی بود چند تا بخیه زدیم چند ساعت دیگه مرخصن من : 😍😍😍😍😍😍😍 دکتر : اقا سعید هم خوبه من : 😍😍😍😍😍😍 اقامحمد : داوووود 😍😍 خوبییی ؟ داوود : بهترم 😣 من : واقعا 😜😜 داوود : ارع بوخوودا اقامحمد : خب یه خبر میدم خوشحال تر شی داوود : چی ؟ اقامحمد : اون شخصی که مرده بود خاله تو ........... ادامه امروز
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار اقامحمد : خاله تو نبود بلکه یک فرد دیگه بود دختر خاله ت هم دستگیر شد خاله ت رو زندانی کرده بودن داوود : 😍😍😍😍😍😍 وایییی خدایا شکرتتتتتت 🤩 رسول : ایوللل 🤩 فرشید : هررررره 😍😍 اقامحمد : خب حالا بساط هره و ایولتون رو جمع کنید اقا محسن داره میاد داوود : وای وای خاک عالم این شونه رو بدید موهای سیم ظرفشویی م رو درست کنم 🤦🏻‍♀ فرشید : اقا این سیم درست نمیشه که زنگ بزنید داس بیارن قطع کنیم 😂 داوود : 😐😂 سعید : این نیز بگذرد 😂😂😂😂😂 فرشید : سعید به اهنگ حماسی بذار تند تند سعید : باشه منو نگاه کنی بوم بوم کنه قلبم ..... فرشید : سعید اون اهنگ حماسیه ؟ ن واقعا اون اهنگ حماسیه ؟ 🤣 سعید : امممممم دستم خورد 😂 داوود : پاشید جمع کنید خودتونو اهنک فقط اهنگ های من اینم اهنگ چشا روم زوم زوم .....🤦🏻‍♀ ای باباااا 😣 اقامحمد : بچه ها الان اقامحسن میادا شما گیر اهنگ 🤦🏻‍♀😆 ادامه الان
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار فاطمه شیفتم نبود رفتم خونه خوابیدم صبح گوشیم زنگ خورد دیدم مریم جواب دادم من : الو 😴 مریم : به به رئیس مارو صبح واسه ما گرفته خوابیده سردسته خوابالو🤭😂 من : بابا چ ربطی داره تو نبودی ندیدی عین خر داشتم کار میکردم 😂 انصاف داشته باش 🙁 مریم : باشه حالا گریه نکن 😂😜 من : خب گریه م میدی ☹️ مریم ; سوکوت کن بیا اداره ساعت 12 😤 من : هننننننننننن 😱 ساعت 12 ظهرههههه من کجای کارممم 😱😳🤯 مریم : پاشو بیا سرکار دخی خوابالو😂 اقامحسن داره میاد من : واقعااااااا لابد میخواد این پرونده لامصب رو درست کنه 😄 از ما که گذشت من یکی کمری شدم 😭😁 مریم : پاشو حاضر شو الان اقامحسن میاد میبینه سردسته مامورای امنیتی خانم نیست ابرو مون میره 😐 من : اومدم اومدم 😱 رفتم حاضر شدم سوار ماشین شدم وایییی 😣 درجه هام نیستتتت 😭 زنگ زدم مامان من : الو مامان تورو جان هرکی دوست داری به زینب بگو درجه هامو بیاره من نمیتونم نیم پوت هامو در بیارم 😭 مامان : اووو واسه چند قدم راه داری گریه میکنی الان به زینب میگم بیاره واست 😂 من : الهی قربونت شم مرسییی🤩 زینب : بیا بگیر این درجه هاتو منو تا اینجا کشوندی هواس پرت 🤣 من : اخ دستت درد نکنه 🤩🤩🤩🤩 سوار ماشین شدم درجه هامو کوبوندم به لباس رسیدم سایت مریم : به به سردسته مون رسید چ خوبم رسیدی من : بابا عینه ماشین مسابقاتی سرعت دادم نزدیک بود یه نفرو به فنا بدم 😂 زهرا : اینم از سردسته مون 😐😂 اقاداوود : ما اینیم دیگه 😂 اقافرشید : سریع سریع حاضر شید اقامحمد الان میاد کله هر 7 تامونو میکنه 🤣🤣🤣🤣🤣 زهرا : خوبه خوبه بخاطر یه نفر هممونو میکشن 😄 ادامه امروز
اسید🤣🤣🤣 ❤️