هدایت شده از {°ســــادات°}
بابا دیشب خواب دیدم.
خواب دیدم توی حرم حضرت رقیه هستم.
آنجا سرد و نمناک بود. نمیدانم چرا...
صدای گریه شنیدم!
به سمت صدا رفتم. دختری کوچک گوشه ی حرم، روی سنگ های سرد نشسته بود.
گریه میکرد و مدام میگفت: بابا کجایی؟
روبرویش نشستم. صورتش کبود بود.
خون تمام صورت کوچکش را گرفته بود.
دستم را روی شانه اش کشیدم.
سرش را بالا آورد و با ترس گفت: اومدی منو بزنی؟ مسلمونی؟ اگه مسلمونی تو قرآن خوندی (فاما الیتیم فلا تقهر)؟
نزنیا! نزن منو. من بابا ندارم
وای بابا! او رقیه بود. گوش هایش کبود شده بود.
بابا! تا گوش های کبود رقیه جلوی چشمم است چگونه گوشواره را آذین گوش هایم کنم؟
#تمرین136
#سادات
" بهنامخدایحسین"
بابا دیشب یه خواب دیدم.
خواب دیدم توی حرم حضرت رقیه هستم...
توهم کنارم بودی بابا، دستم وگرفته بودی که گم نشم.
یه دختر سه چهارساله گوشه ای نشسته بود، گریه میکرد، ازش پرسیدم چی شده؟!
گفت: «گوشواره هامو دزدیدن»
خیلی گریه میکرد، بامهربونی بهم نگاه کردی!
منم گوشوارمو بیرون آوردم بهش دادم و گفتم:
«گریه نکن، بیا گوشوارهٔ من برای تو»
نمیدونی بابا چقدر خوشحال شد، گفت:
«به بابا حسینم میگم گوشوارتو بهم دادی»
بابا من گوشوارمو نمیخوام، اونا رو نذر حضرت رقیه کردم...
#تمرین136
#محرمالحرام
#داستانک
#شهربانو
"بسم رب الحسین"
بابا دیشب خواب دیدم تو حرم حضرت رقیه بودم...
ولی بابا مثل همیشه نبود بی روح و دلخراش بود گویا غم گریبان گیر آنجا شده بود
دختران دست به دست باباهایشان بودند یکی در بغل پدرش و دیگری کنار آن
ولیکن در کنجی از حرم دخترکی نشسته بود
بابا دلم برایش شکست خیلی شکسته و مظلوم بود و از درد به خود می پیچید
لاله گوش هایش کبود و سرخ بود
گویا گوشوارش با زور کشیده شده است
کنج کاوی کردم و از او پرسیدم چی شده!؟
در پاسخم گفت ناکسی گوشواره هایش رو دزديده است
بردباری نکردم وهمون گوشواره هایی که برایم خریده بودی را در اوردم و به آن دخترک دادم یک ذره خندید و گفت:(سفارشت را پیش بابا حسینم میکنم)
بابا من گوشوارهامو نذر حضرت رقیه کرده ام:)
A.M
#تمرین136
#محرمالحرام
#داستانک
هدایت شده از :)
حرم کوچک بود. و قبری کوچک در وسطش میدرخشید. همه جا غرق نور بود. نورهایی درخشان که گویی ستارههایی اند از آسمان سربرآورده. میدرخشیدند چه درخشیدنی. آهسته به قبر نزدیک میشدم و محو تماشای ستارههای آسمان حرم بودم که متوجه شدم آنها ستاره نیستند.
در و یاقوتهاییاند، آویزان از زنجیرهایی درخشان، که سرشان به شاخه های انگور متصل است. شاخهها را که دنبال کردم، گوشهی حرم، تنهای تنومند دیدم، گویی سر فرو آورده و هزاران هزار گوشوارهی زرین از شاخسارش آویزان. آنقدر زیبا که چشم را خیره و هوش را میزدود. ناگاه، صدایی حواسم را از خوشههای زرین انگور برید. سر که برگرداندم، کودکی دیدم به زیبایی فرشتگان و به روشنایی خورشید. چهرهاش میدرخشید بیش از هر درخشندهای و چشمانم را محو میکرد بیش از هر محو کنندهای. همینکه دست کوچکش را در دستم نهاد، گویی روح به تازگی در درونم دمیده شد و تمام ذرات وجودم زندگیِ دوباره یافت. او مرا با خودش همراه کرد و بیش از سه قدم برنداشت، که ناگاه همه چیز رنگ دیگری بهخود گرفت. هنوز درخت انگور پابرجا، اما اینبار تنها نبود. باغی وسیع روبرویمان بود، تماما از درختان تاک پوشیده، که شاخسارشان به آسمان متصل بود و از آن شاخسار هزاران هزار، خوشهی زرین آویخته!
محو آنهمه زیبایی، خویش از یاد برده بودم و انگار نفسهایم بازدمی نداشت. تا دستم از دست دختر زیبارو رها شد، باز به حرم بازگشتم. هنوز خوشههای زرینِ گوشواره، بالای سرم میدرخشید اما دیگر مجذوب کننده نبود. که این قطرهای بود از دریایی بیکران و نامشهود!
سر که برگرداندم دختر هنوز روبرویم بود. لبخندی زد و باصدایی به لطافت و خوشبوییِ گلبرگهای تازه روییده ی گل سرخ، سخن گفت: نذرت قبول دختر ایرانی. پدرم پس از این به دیدار تو می آید و خواسته ات را به اجابت میرساند. که اوست شفاعت کننده تمام شیعیانش.
تا صدایش پایان گرفت، ذرات وجودم از شور و غلیانِ وصف ناپذیری که با شنیدن صدایش گرفته بود، فرونشست و جوش و خروشش ساکت شد.
سخنش مرا به یاد گوشواره ی خوشه مانندی که در دست داشتم انداخت. قرار بود آن را داخل ضریح بیاندازم، اما کدام ضریح؟ اینجا پر بود از لطیفترین ذرات هستی که آهن و فولاد در آن جایی نداشت.
تا این جملات از ذهنم گذشت، دخترزیبارو، دست دراز کرد و به شاخهای نورسیده، از شاخسار درخت اشاره کرد. شاخه آهسته رشد کرد و خودش را از لابلای شاخسار تنومند درخت پایین کشید. به زیبایی در خود پیچید، پایین آمد و نزدیک شد. جایی بین من و آن دختر، متوقف شد و برگ سبزی کوچک، رویش جوانه زد و شکوفه داد. شکوفهی زیبا، دهان گشود و با صدایی به ظریفی چکیدن قطره آبی در برکه سخن گفت: گوشواره را در پیچ نورسیدهی تاکم بنه، تا نذرت را بهمراه خود به آسمان، و نزد اربابی برسانم که هیچگاه، خواستهی دردانهی جفادیدهاش را رد نخواهد کرد.
حس عجیبی داشتم. انگار صدایی بهشتی تمام دل و جانم را پرکرده بود و من، در قبال اینهمه ظرافت، در حال جان دادن بودم. نام ارباب را که شنیدم، انگار تمام سلولهایم آتش گرفت. سوخت و اشکی، آرام از گوشهی چشمم غلتید. گوشواره را بالا گرفتم و به شاخهی تاک رساندم. تاک چرخید و گوشواره را درآغوش گرفت. سپس، آن را با خودش بالا برد و به نوری درخشان که به تازگی، تمام حرم را خورشیدوار پرکرده بود رساند. نور درخشید و درخشید، و از درخششاش، گوشوارهی کوچک من، درخشیدن گرفت. شعله کشید و مثل شمعی کوچک گریید. آب شد و باردیگر از نو ساخته شد. شد، شبیه تمام خوشه های زرین دیگر، از شاخسار درخت آویخته. پس از آن، نور که انگار جانی برقرار در خود داشت، روی بر من کرد و بر من تابید. تمام وجودم را، از سپیدی و پاکی اش پرکرد و ناگهان خاموش شد. حالا دیگر، درخشش خوشه های آویزان از تاک، برایم درخشش نداشت و چشم گریانم، به دنبال خورشیدِ درخشانی بود که از من روی برتافته بود. بیاراده، چشمان گریانم را فروبستم و تا باز کردم، هیچ ندیدم، هیچ...جز ضریح کوچک دردانهی ارباب، که مرا برای لحظهای در خودش غرق کرد. سیرابم کرد و باز، مرا از دریای وجود بیکرانش، زندگی تازهای بخشید.
#تمرین136
#تمرین
#بیبیرقیه
#(:
به نام خدا
راز
مداح هر چه خواند کسی گریه نکرد. از گودال و خیمه ها و خار مغیلان و هرچه بلد بود. پیرمردی که کنار مداح بود گفت:
- پسرم تا گلو تر کنی من چند بیت بخوانم؟
مداح گفت:
- بله پدر جان، بفرمایید.
پیرمرد شروع کرد:
- علی اکبر من شبه پیمبر من...
جمعیت زیرورو شد. مثل ابر بهار گریه میکردند. مداح از دهیار پرسید:
- کربلایی این پیرمرد را میشناسید؟
دهیار گفت:
- پدر چهار شهید است.
حیدر جهان کهن #پیاده
🔎چرایی واقعه عاشورا در یک بازخوانی رسانه ای
🔻اگرچه مطالعات سوادرسانه یک موضوع نوین است و در ادامه ظهور تکنولوژی، جایگاهی در مباحث علمی پیدا کرده است، اما تاریخ، مملو از موقعیت هایی است که اگر سوادرسانه ای وجود داشت، مسیر بشر بطور کلی تغییر میکرد. واقعه عاشورا را در چندگام رسانه ای هم میتوان نگاه کرد و تحلیل نمود. جامعه ای که تسلیم شایعه شد و #دروازه_بانی خبر انجام نداد.
🔹مردمانی که تبلیغات را بر واقعیات ترجیح دادند و حوصله مکث و تامل و بررسی پیام را نداشتند. اجتماعی که بدون اطمینان از صحت و سقم پیام، #فوروارد کرد و اطلاعات فیک و جعلی را ویروس وار در بدنه جامعه رسوخ داد و مریض شد.
1⃣گام اول آنجایی بود که گفتند؛ حسین ابنعلی سر جنگ دارد و قدرتطلب است. خارجی است و مخالف آرامش و ثبات اجتماعی است. مردم نیز بدلیل زمینه ذهنی ضعیف و مسمومی که داشتند و عافیتطلبی در جانشان رسوب یافته بود و مهمتر از همه، بدون تحقیق درباره اهداف قیام و گفتوگو با امام و اصحابش، اتهام ساختگی را پذیرفتند.(#تکنیک_برچسب_زنی و انگاره سازی منفی جهت انحراف افکارعمومی)
2⃣گام دوم آنجایی بود که مسلم ابن عقیل را در عرض یک وعده ظهر تا شام و با تبلیغات ابن زیاد مبنی بر در راه بودن لشگر شام و تولید شایعه توام با ترس، تنها گذاشتند و خلف وعده کردند.
این درحالی بود که اگر محاصره قصر ابن زیاد را ادامه میدانند، کار تمام بود و مسیر تاریخ عوض میشد. ولی زنان و مادران باور کردند و همسران و فرزندان را ترساندند و شد آنچه که نباید میشد.(#تکنیک_شایعه، تولید ترس و دروغ بزرگ که باعث اختلال در مسیراصلی جامعه میشود)
3⃣گام سوم هم زمانی بود که قبیله هانی ابن عروه که شجاع و جنگجو بودند، سخن #شریح_قاضی که یکی از خواص فریب خورده و تطمیع شده زمان بود را در رابطه با سلامتی هانی، پذیرفتند و از اطراف قصر ابنزیاد متواری شدند. موقعیتی بود که شجاعت و غضب قبیلهای، با بصیرت و سوادرسانهای گره نخورده بود و بدون بررسی و #سرچ_دقیقتر، فریب خوردند و صحنه حساسی را برای شکست ابنزیاد از دست دادند.(#تکنیک_خلق_اعتبار و استفاده از شخصیتهای مرجع برای فریب و دور زدن فرایند تحقیق و استدلال)
🔸هرکدام از این موقعیتها اگر با سوادرسانه ای همراه میبود و #مقاومت_ذهنی_مردم در برابر شایعات و فیک نیوزها و تبلیغات شکننده نبود، قطعا مسیر تاریخ طور دیگری رقم میخورد و امام جامعه، اسیر اجتماع خبرزده، راهی قتلگاه نمیشد.
🔸سوای بصیرت سیاسی و معرفت امام که عناصر مهمی در زمانشناسی و درک موقعیت هستند، توانایی در برابر اخبارگمراهکننده و جعلی ضلع سومی است که جامعه را از خطاهای فاحش و غیرقابل جبران تاریخی نجات میدهد.
✍علیرضامحمدلو،کارشناس و پژوهشگر رسانه
🆔@andisheengelabi
عاشورا، مارپیچ سکوت اُموی و پلورالیزم مدل های حمایتی
قال الامام الحسین (ع):
«الناسُ عبیدُ الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرَّت معایشُهم فاذا مُحَّصوا بالبلاء قَلَّ الدَیّانون»
«مردم بندۀ دنیایند و دین بر زبانشان میچرخد و تا وقتی زندگیهاشان بر محور دین بگردد، در پی آنند، امّا وقتی به وسیلۀ «بلا» آزموده شوند، دینداران اندک میشوند.»
چرا امام زمان عاشورا و زمین کربلا تنها ماند؟ اینکه جامعه سال۶۱ دچار انحطاط گفتمانی و شیب تند فساد شده بود، برای تحلیل #غربت_اندیشه_امام کفایت نمی کند. مردم چگونه پذیرای تفکر اموی سلطه طلب، فسادمحور، دیکتاتور و میمون باز شده بودند؟
پروپاگاندای معاویه و سه اتفاق مهم
یزید وارثِ فاسِد سلطه اُمَوی معاویه بود و پروپاگاندای ۲۰ساله معاویه توانسته بود سه اتفاق مهم را برای ساخت و مهندسی واقعیت های اجتماعی رقم بزند.
#اول اینکه انگاره های اعتقادی_سیاسی مردم را دچار تشکیک و تغییر کرده بود و امامت از سیاست و خلافت جدا شده بود. #دوم اینکه سطح ایمانی_اخلاقی مردم را بشدت تنزل داده بود و ذائقه عمومی به فساد و سکوت عادت کرده بود. در مرحله #سوم نیز کنشگری منفعلانه، راحت طلبانه و مدل حمایت دیپلماتیک را تبدیل به یک امر بین الاذهانی کرده بود.
مدل های شش گانه حمایت
اگر بخواهیم فرهنگ عمومی را که ذیل #مارپیچ_سکوت حاصل از نظام سلطه اموی رنگ و بوی انفعال و #ارتجاع گرفته بود، تحلیل نماییم، سوژه مطالعاتی و درک فرهنگی مان را به مدل های متکثر حمایت در صحنه عاشورا و حرکت انقلابی امام حسین(ع) متمرکز می کنیم.
حمایت منفعلانه: حمایتی کم خاصیت که صرفا به دعا و راز و نیاز خلاصه شده بود و اثری از شجاعت و دیانت مقتدارنه در آن دیده نمی شد.
#عبادت_در_صحنه را به نفع #عبادت_در_صومعه ترک کرده و با نام زهد و عبادت، معنویت فانتزی در پیش گرفته بودند. این طیف بزرگترین افتخارشان دعا برای جان امام حسین بود و حتی گفتمان امام را نیز چه بسا قبول نداشتند.
حمایت گزینشی: همان بندگان دلسوز و بزدلی که فقط اسب و شمشیرشان را برای امام پیش کشیدند و در دل نیز با امام بودند، اما جانشان و عملکردشان بتمامه در گرو دستگاه فکری و عقیدتی امام تعریف نشده بود.
حمایت مشروط: افرادی بودند که در طول زندگی برای تک تک رفتار مثبت خود، #حسابگرانه چرتکه می انداختند و خیلی دیپلماتیک و برد_برد، دین و زندگی را مصرف می کردند. همین طیف و قشر دیپلمات تا آخرین روزها نیز با امام بودند ولی با بلند شدن بوی مرگ و شهادت، #استراتژی_فرار را در پیش گرفتند.
حمایت مستشارانه: صاحبان این فکر با امام بودند و ضدسلطه نیز فعالیت هایی داشتند ولی در #منطق_مبارزه با امام دچار اختلاف بودند. پیشنهاد یمن و جنگ های چریکی و پارتیزانی هم دادند و اما فراموش کرده یا دچار #اشتباه_محاسباتی شده بودند و فلسفه جهاد که ذیل منطق امامت باعث قرب الهی می شد را از یاد برده بودند.
حمایت متاخرانه: تیپولوژی این دسته نیز مثل قبلی ها و حتی بیشتر از مستشاران از جهاتی به یاران امام نزدیک بود. این ها دل در گرو امام داشتند و ایمان و عملکردشان نیز کم و بیش معدل خوبی داشت، اما در #شناخت_اولویت_ها و حرکت در معیت ولایت را هنوز نتوانسته بودند به عنوان یک ضرورت اولیه و همیشه همراه، درک نمایند. روزی عبادت، روزی خانواده و روزی مباحث و احکام دیگر را بر ولایت ترجیح دادند و در نهایت نیز کمی دیر یا خیلی دیر به معرکه نصرت شتافتند.
حمایت کنشگرانه مومنانه: این طیف که ایمان و معرفت و عمل را بر محور ولایت گره زده بودند و به یک وحدت بینشی_کنشی_گرایشی با مکتب امام رسیده بودند و با تمام وجود و در سراسر زندگی، ذیل گفتمان امام و انقلاب حرکت کرده بودند و در آخرین کنشگری مومنانه نیز با غلبه بر مارپیچ سکوت حاکم و پاشنه آشیل های انفسی و آفاقی چون تردید و تاخیر و حسابگری و...به #نصرت امام زمان خویش نائل شدند.
#تحلیل۴ واقعه عاشورا
علیرضامحمدلو
@andisheengelabi
حر بن یزید ریاحی.mp3
4.05M
💯((بسم ربّ الحسین ))💯
هر روز همراه با نوای کربلا.🌱
🔹حرّ یعنی آزاده و جوانمرد!
🔸حرّ یک جریان است!
گوینده : #بانو_مهدیاسا
#روزچهارممحرم
#پادکست
#حرّ_بن_یزید_ریاحی
#روایت4
#درختانة_باغ_انار
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه میکنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
@ANARLAND
InShot_۲۰۲۲۰۸۰۳_۰۰۳۳۱۴۴۵۲.mp3
8.45M
💯((بسم ربّ الحسین))💯
🔸هر روز همراه بانوای کربلا🌱
🔹عبدالله باشد و گرگ ها به عمو حمله کنند.؟؟
هیهات!!
گوینده: #بانوشبنم
بهقلم: #بانوخاتم. #شبپنجممحرم #روایت5 #پادکست
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه میکنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
@ANARLAND
44.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🌹 ببینید و لذت ببرید از ابتکار جدید و ساده در روایتگری
🌀دختر دهه نودی کار هزاران منبر و کتاب را یک جا پر می کند.🌀
چشمان بارانی تان شاهد کلامم است.
🔰🔰🔰
تصویر واقعی از مردم ایران
@tamardom