نه سراغی نه سلامی، خبری میخواهم
بین ما فاصله خیلی ست، خری میخواهم
سر کوی تو مرا راه ندادند و حقیر
جهت عرض ادب چوب تری میخواهم
از رقیبان چه بگویم که تمسخر نشود
قدر این سرخ زبان، گوش کری میخواهم
دل ما آینه ای بود و شکستیش به هیچ
لااقل چسب بده زود، پری میخواهم!
درتان پاشنه ای داشت که کندم، بردم
یادگاریست که نیمهست، دری میخواهم
چون پدرزن پدر دوم هر داماد است
از خدا والد بیدردسری میخواهم
پدرت از من بیکار توقع دارد
منزلی شیک، ولی من کپری میخواهم!
من از آن باغ «پدرجان» عزیز تو فقط
هشتصد اصله درخت ثمری میخواهم!
دل من خون و تو خندان و خدا شاهد ما
لانگ شات است! نمای هنری می خواهم!
حال از غصه تو سر به خیابان زده ام
خسته از دلبریات، دلنبری میخواهم!
#پیاده #شعر #طنز #بداهه
@ANARSTORY
حیدر جهان کهن (پیاده):
#نیم_ساعت_خواندن
رمان نوجوان گردان قاطرچیها تا صفحه ۱۴۵
#نیم_ساعت_نوشتن
شاید روزی رمان بشود، رمان «ورق پارهها»
بگذار به یک موضوع دیگر بپردازم قرار نیست هر خزعبلاتی را که در طول روز شنیدهام روی کاغذ بیاورم. باید فقط خزعبلاتی را روی کاغذ بیاورم که گرهی از گره های دنیا را باز کند. اساساً این چه گره مسخره و مزخرفی است که به دست خزعبل باز میشود؟!! خب جوابش را هم بشنو، گاهی وقت ها یک چیزی که برای یک کسی داروست برای کس دیگر سم است و برعکس. می شود انتظار داشت که بعضی خزعبلات روزی به درد بخورد. درست مثل آت آشغال های زیر زمین پدر خانم.که یک قسمتش هم کتاب های شخص شخیص بنده است. کتابهای فروش نرفته. کتابهای دست دوم. عصرهای پنج شنبه در شهر میفروختم. بله ماجرا از همان جا شروع شد. فروش بدک نبود. با ذوق و شوق تصمیم گرفتم باز هم کتاب بیاورم. رفتم و در اطراف شهر سر زدم. رفتم پیش رسول. پسر خوبی است. در عالم عرفان سیر میکند. مثل جوادی. کاغذ و کتاب می خرد و بعد به کارخانه ها میفروشد تا بازیافت کنند.
جوادی معلم پرورشی است. لاغر و تکیده. من هم از او سر حال تر به نظر می رسم. ماشالله به خودم. چشم نخورم!
به جواد زنگ زدم بر نداشت. با تاکسی رفتم. رسول نبود. کارگرهایش بودند. رفتم سر وقت کتاب ها مثل همیشه تا چشم کار می کرد کتابهای درسی به دردنخور و کتابهای کنکور جوانی سوز! به درد نخور ها را کنار می زدم. به دردبخورها را جدا میکردم. رمانها، آثار نویسنده های معروف، موضوعات جالب و... ده پانزده جلد کتاب خوب پیدا کردم. گذاشتم یک گوشه. بلند شدم که بروم پای باسکول. سر خوردم. وقتی سر میخوردم دسته یک گونی را گرفتم که نیافتم. گونی چرخید و خالی شد. بین کتاب های داخل گونی چشمم به یک کتاب قدیمی خورد.
ادامه دارد...
#پیاده
#990925
@ANARSTORY
به نام خدای مهربان
کنار تو همیشه...
مادرم به خاله ام
وعده زرشک داد
مرتضی به خان عمو
قول عطر مشک داد
با پدر قرار بود
زائر شما شویم
از گذشته بیشتر
با تو آشنا شویم
قبل از آن سفر زمین
خورد ناگهان تکان
خانه ها شکسته شد
کرد غرّش آسمان!
بیاجازه، زلزله
آمد و نزد به در!
بود فکر ما، فرار!
بود فکر ما، پدر!!
ریخت آسمان نمک
روی زخم شهر زود
توی خانه زلزله
توی کوچه برف بود
دوستانت آمدند
پیش مردمان ما
شهر پر امید شد
با محبت خدا
بود یاد تو پدر
در تمام لحظه ها
وقت سختی و خوشی
گفت یا امام رضا
تقدیم به کودکان معصوم هم استانی ام در شهر زلزله زده ی #سیسخت که شبهای سختی را میگذرانند.
حیدر جهان کهن #پیاده #زلزله_سیسخت
#نقد
#قیصر بود...
با کاخی از کلمات...
ومثل همه پادشاهان
شلاقی داشت از کلمات آتشین
که با آن پیکر ظلم را مینواخت
و پادشاهی بود که عشق را در کوچه های خاکی کودکی رکاب میزد
و قلب رعیتش را دلبستهی «حرفهای ناتمام»اش کرد
با «دلی که هرگز به پاییز نسپرده بود»
#پیاده #شعر #قیصر_امین_پور
دوم اردیبهشت، سالروز تولد قیصر شعر ایران مبارک.
#راز
مداح هر چه خواند کسی گریه نکرد. از گودال و خیمه ها و خار مغیلان و هرچه بلد بود. پیرمردی که کنار مداح بود گفت:
- پسرم تا گلو تر کنی من چند بیت بخوانم؟
مداح گفت:
- بله پدر جان، بفرمایید.
پیرمرد شروع کرد:
- علی اکبر من شبه پیمبر من...
جمعیت زیرورو شد. مثل ابر بهار گریه میکردند. مداح از دهیار پرسید:
- کربلایی این پیرمرد را میشناسید؟
دهیار گفت:
- پدر چهار شهید است.
حیدر جهان کهن #پیاده
#داستانک
#عاشورایی
به نام خدا
راز
مداح هر چه خواند کسی گریه نکرد. از گودال و خیمه ها و خار مغیلان و هرچه بلد بود. پیرمردی که کنار مداح بود گفت:
- پسرم تا گلو تر کنی من چند بیت بخوانم؟
مداح گفت:
- بله پدر جان، بفرمایید.
پیرمرد شروع کرد:
- علی اکبر من شبه پیمبر من...
جمعیت زیرورو شد. مثل ابر بهار گریه میکردند. مداح از دهیار پرسید:
- کربلایی این پیرمرد را میشناسید؟
دهیار گفت:
- پدر چهار شهید است.
حیدر جهان کهن #پیاده
نور
می شکند در
میخ داغ می خورد بر تن
#هایکو
#مادر
#هایکو
غم هایم را شمرده أم
تعداد کمی نیست
اولین هایکو باغ انار نوشته شد.
یقینا بهتر می نویسید....
یا علی
گرما...
آرامش...
آغوش مادر...
#هایکو
#امید
در هوای سرد
فصل زمستان
سلام بهار، بهار نو
#هایکو
#لطافت
در...
نفرین به تاریکی...
ظلم به مادرم...
#هایکو
مونولوگ نویسی قاعده خودش رو داره...خیلی سخت نیست.
هایکو هم به نظرم سخت نیست ولی این چندتایی که خوندم خیلی هاشو رعایت کرده بودند
با اینکه ترجمه شده بود ولی ...
در کل هایکو نوشتن خیلی اولویت نداره...همینکه تنوعی بشه و قلم ها رو راه بندازه خوبه.
پس یقینا برای نوشتن هایکو باید هایکو بنویسید. نه شبه هایکو.
#هایکو
غم بود
شادی آمد
غم رفت
#هایکو
سال بود
تحویل آمد
سال تحویل شد
باغ
آتش
باغبان نیست
#هایکو #پیاده
داغ
دل
کاروان نیست
#هایکو #لطافت
ماه میآید
ابر میبارد
چاه دردهای عمیق دارد
#هایکو #پیاده
ناراحت شدی؟
فکر کردم خوشحال میشی...
بییایید هایکو دَر وَکونیم بفرستیم به شرکت سونی...نفری یک وایو جایزه بگیریم. توش با فتوشاپ بننویسیم مرگ بر آمریکا.
هایکو می نوشتم و به دل می گفتم: هایکوی تن تنانی تا نخوری ندانی.
آغوش
امسال عید، بالاخره کنار مادرش بود. حقوق پنج میلیونیاش را هنوز نریخته بودند. توی ماموریت، بین برف و قاچاقچیها مانده بود. برای اولین بار سوار هواپیما شد. رسید. توی کوچه برایش حجله بسته بودند.
حیدر جهانکهن #پیاده #داستانک #عید
تقدیم به شهید داوود جاودانیان و همهی شهدای مرز کشور
@piade63
@piade63
https://eitaa.com/joinchat/1105920033C30c5a941ac
پهلوگرفته
زن احساس کرد چند نفر به سر و پهلویش میکوبند. چشمانش را بست. طعم خون توی دهانش پیچید. تیزی چاقو را چند جای بدنش چشید. اشک گرم، چکید روی کلمات سنگ سرد؛ « شهید امنیت... »
- عیدت مبارک رودم.
حیدر جهان کهن #داستانک #عید #آرمان_علی_وردی #روح_الله_عجمیان #شهدای_امنیت #پیاده
@piade63
@piade63
https://eitaa.com/joinchat/1105920033C30c5a941ac
مرصاد
ای تهیماندههای شر و فساد
خارهای نشسته در ره باد
خواهران و برادران شغاد
انّ ربّنا لباالمرصاد
میفرستیم، صد مبارک باد
بر یل پهلوانمان؛ صیاد
بخورید آن چه کشت می کردید...
حیدر جهان کهن #پیاده #بداهه #شعر #آلبانی #منافقین #اشرف #مریم_رجوی
@piade63
https://eitaa.com/joinchat/1105920033C30c5a941ac
@anarstory
قلهی اقیانوس
توی دریا هستی
مثل یک کوه بلند
دست اقیانوس است
به دو پوتین تو بند
بستهای دنیا را
به پر شال خودت
دل یک ایران را
کردهای مال خودت
گشتهای با یک ناو
دور دریاها را
کردهای فتح امروز
قلهی فردا را
پرچم ایران را
از بلندای «دنا»
با دلت کوبیدی
بر دل دریاها
خشم هر اقیانوس
با شکوهت شد رام
پارسی شد همه جا
هند، اطلس، آرام
جلوهی علم و امید
جلوهی ایثاری
مرزبان آبی
مرد دریاداری
حیدر جهانکهن #پیاده #دنا #دوردنیا #ایران_مقتدر #دریانورد #ناوگروه۸۶
@piade63 @piade63
https://eitaa.com/joinchat/1105920033C30c5a941ac