eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
909 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
دسته جمعی هوا تاریک بود.۱ صدای زوزه‌ای از لای پنجره به گوش می‌رسید۲ چند ثانیه‌ای گوش سپردم تا هوشیاری و صحت صدای شنیده شده را پردازش کنم.۳ به یکباره از توی رختخوابم جهیدم و به طرف کلید برق رفتم.۴ کلید برق را با دستان لرزان چند بار بالا و پایین زدم ، خبری از روشنایی نبود.۵ چشم تیز کردم. - وای! سهند پاشو! ستاره تو رختخوابش نیست.۱ صدایی از سهند بلند نشد. جلوتر رفتم. سهند هم توی اتاق نبود. ناخودآگاه دستم روی قلبم نشست.۲ بی امان می‌کوبید و خفگی‌ام شدت می‌یافت، هراسان به بیرون کلبه پریدم که ناگهان زیر پایم خالی شد.۳ با صورت روی زمین پرت شدم، ناخواسته صدای جیغ خفیفی از اعماق حنجره‌ام به بیرون گریخت.۴ دستم را به زانو‌گرفتم بلند شوم. هنگام زمین خوردن لباس خواب بلندم خیس شده بود. فکر کردم آب است اما بوی خون حالم را بهم زد.۵ روبرویم تونلی دیدم. خمیده خمیده جلو رفتم تا سرم به جایی گیر نکند.۱ بوی آهن سوخته‌ای که با خون قاطی شده باشد به مشامم رسید. چشمانم را محکم بهم فشار دادم. باز همان صدای وحشتناک کشیده شدن لاستیک روی زمین، عرق سرد به پیشانی‌ام آورد.۲ با دستان خاکی‌ام جلوی خونریزی سر و پایم را گرفتم و مبهوت از مبدا صدا، در انتخاب بین سه راهی باز شده‌ی مقابلم ماندم و دریغا که وقتم تنگ بود.۳ خوب که چشم تیز کردم، انتهای یکی از راه‌ها باریکه‌ی نوری دیدم.۴ لباسم را از دست و پایم جمع کردم و به طرف نور دویدم. به موقع رسیدم. دریچه داشت بسته می شد.۵ به سختی از دریچه رد شدم. پایم چیزی را احساس کرد. خم شدم. خرس کوچولوی ستاره بود.۱ سرم را بالا گرفتم. ستاره‌ی کوچکم در آغوش سهند در انتهای راهروی پر از نور بود. لبخند غمگین سهند را تار می‌دیدم. دستی به چشم‌هایم کشیدم تا تاری دیدم برطرف شود.۲ این‌گونه نمی‌شد. پا تند کردم و خواستم لمس‌شان کنم، که دستم از آن نور قرمز جیغ عبور کرد و متقابلا ناله‌ی سهند، از تونل سوم سیاه‌چاله بلند شد.۳ بلند صدایش زدم: -سهند! سهند... کجایی؟۴ صداهای عجیب و غریبی بلند شد انگار صدای فریاد من عده‌ای موجودات ناشناخته را از خواب بیدار کرد‌.۵ بی‌اختیار روی زمین نشستم و جیغ کشیدم.۱ تمام تنم خیس عرق بود. به لامپ بالای سرم نگاه کردم. قطع و وصل می‌شد. تکیه به دیوار داده بودم. قاب عکس را محکم بغل کرده بودم. عکسی که ستاره در آغوش سهند‌،می‌خندید. باز همان کابوس‌های همیشگی...۲ : ۱بانو صداقتی ۲کاربر محبوب ۳کاربر🌱(بانو کلانی) ۴کاربر یا علی بن موسی الرضا ۵ کاربر مه ‌یاس(بانو صادقی) شنبه ۱۴۰۱/۰۶/۱۲ ساعت ۱۶:۳۰ تا ۱۷:۳۰
طَهـ🐼ــورآ: آفتاب یکسان و پر شور می‌تابد. انگار خستگی را نمی‌شناسد. آنقدر داغ شده‌ام که گویی از درون ذوب می‌شوم. دل‌‌آشوب زنان و کودکانی هستم که به شوق حرم پا در این مسیر گذاشته‌اند. یک هفته‌ای می‌شود که اینجا پهنم و زائران قدومشان را روی من می‌گذارند. دختر کوچکی با پای برهنه روی من ایستاده و ظرفی پر از لیوان های کوچک آب، در دست دارد. از گرمای خودم خجالت می‌کشم. دخترک با زبان محلی آن آب ها را به زائران تعارف می‌کند. شنیده‌ام که به آن لیوان های کوچک مای بارد می‌گویند. با حس سنگینی روی خودم، حواسم از آن دخترک پرت می‌شود. پسر جوانی روی من می‌نشیند و پایش را بالا می‌آورد. سپس از خستگی، سرش را روی زانو هایش می‌گذارد. کمی بعد از گرما از جا برمی‌خیزد و به راهش ادامه می‌دهد. خوب که نگاه می‌کنم، کیف کوچکی را کنار جای خالی جوان می‌بینم. انگار وسیله‌ای در آن است. خدا کند پسر برگردد و کیفش را با خودش ببرد. زنی میانسال، نفس‌ نفس زنان جلو می‌آید و روی یکی از صندلی ها می‌نشیند. چشمانش می‌جوشند و با غم می‌بارند. به نجوا های زیر لبش که گوش می‌دهم، دلم برایش به درد می‌آید. زن با حالی نزار می‌گوید : « پسری دارد که به تازگی سرطان خون امانش را بریده است. دلش می‌خواسته به پابوس آقا بیاید ولی نتوانسته.» زن دستانش را روی من میکشد وسپس آقا را به خاک پای زائرانش قسم می‌دهد. او آمده تا شفای پسرش را بگیرد. جوان دیگری آمده بود تا ارباب، دامنش را سبز کنند و صاحب فرزندی شود. همه برای خواسته آمدند و در میان چه خبر از کسی که ظهور را طلب کند؟ انگار همه یادشان رفته که این عالم، صاحبی هم دارد. یادشان رفته که عالم بی گل نرگس نمانده و یک نفر مانده از این قوم که بر‌می‌گردد...
بشتابید📣 بشتابید📣 از اول مهر ماه، فقط روزهای زوج ساعت ۱۶:۳۰ در ناربانو یک داریم با کلی و و ان‌شاءالله امروز با حضور پر شور شما عزیزان برگزار میشه ۱۶:۳۰ منتظرتون هستیم. ⏰ حتما سر وقت آنلاین باشید😊 در
سلام ✋ عیدتون پیشاپیش مبارک🎊 یه خبر خوب دارم براتون.... امشب ساعت ۲۲ در قراره جشن بگیریم و هدیه بدیم🤩 حالا به کی؟؟؟ به کسانی که در تمرین‌های فعال بودند. اون خانمی که داخل تمرین‌ها شرکت نکردی، ناراحت نباش☹️ یه خبر خوب هم برای شما داریم...😀 قراره امسال هم تمرین‌های رو ادامه بدیم و مثل سال گذشته در آخر عید به کسانی که در این تمرین‌ها شرکت کردن، بدیم. پس اگر عیدی می‌خواید، این تمرینات رو جدی بگیرید.😬 صبر کنید کجا دارید می‌روید🤔 هنوز حرفام تموم نشده... امشب از اقدامات بیلچه‌های ناربانو در سال گذشته هم خواهیم گفت. پس امشب ساعت ۲۲ آنلاین باشید. تا شب بدرود🙌
() برنامه‌ها و فعالیت‌هایی که بیلچه‌های ناربانو برای رشد قلم ناربانویی‌ها در طول سال تدارک دیده بودند و با توکل بر خدای متعال و همت شما بزرگواران انجام شد، به این شرح می‌باشد: 1⃣ تمرین‌های در نوروز ۱۴۰۱ با هشتگ‌های تا ( به این صورت بود که برشی از یک کتاب یا رمان داده می‌شد و دوستان باید با ذهن خلاق خود آن را ادامه می‌دادند. علاوه بر آن اگر کسی اسم کتاب مورد نظر را حدس می‌زد برای سلامتی‌اش توسط بیلچه‌ی ناربانو ۱۴ صلوات فرستاده می‌شد.) 2⃣ به شرکت‌کنندگان فعال در تمرین‌های 3⃣ تمرین ماه رحمت ویژه ماه مبارک رمضان با هشتگ تا 4⃣ آموزش غذاهای ساده و محلی در ماه مبارک رمضان برای خوردن افطار یا سحری با هشتگ 5⃣ برگزاری کارگاه هنری ( آموزش خمیر حنا و ساختن گل رُز با آن) به مناسبت ولادت حضرت معصومه( سلام الله علیها) و روز دختر به ناربانویی‌ها داده شد. این کارگاه را هم با هشتگ می‌توانید در گروه پیدا کنید. 6⃣ کارگاه شیوه‌ی داستانک‌نویسی2 توسط باغبان محترم، خانم زینب عسکری برگزار شد. که شماره1 آن در اواخر سال ۱۴۰۰ برگزار شده بود. 7⃣ دادن به مناسبت روز به کودکان، خواهر یا بردارهای ناربانویی‌ها. 8⃣ در محرم هم تمرین تا 4 را داشتیم. 9⃣ تمرین که بسیار متنوع بود و در اوایل شهریور ماه آغاز و در آخر مهر ماه به پایان رسید. این تمرین هم با هشتگ‌های ، ، ، و یا با هشتگ قابل رؤیت هست. 0⃣1⃣ مطالب آموزش نویسندگی با هشتگ‌های تا 3 و هشتگ یا 1⃣1⃣ برنامه‌ای تحت عنوان برگزار شد. به این صورت که رمان نوشته‌ی خانم نرجس شکوریان فرد، هر جمعه با مدیریت خانم فهیمه ایرجی( نویسنده) نقد شد. ناربانویی‌ها هم در طول هفته محدوده‌ی مشخص شده را مطالعه ‌کرده و نظرات خود را جمعه شب‌ها در گروه با هشتگ تا به اشتراک گذاشتند. 2⃣1⃣ تمرین‌های مناسبتی مثل تمرین ، تمرین برای شهدای و ایام و... انجام شده. 3⃣1⃣ دعوت از سه نویسنده‌ی خانم در ناربانو برای معرفی کتابی که چاپ کردند. ( در ایام الله دهه فجر میزبان خانم سلطانزاده بودیم. در شب ۲۲ بهمن هم خانم فهیمه ایرجی مهمان ما بودند. خانم فردوس مضیق رشادی هم در شب ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام در ناربانو حضور پیدا کردند.) 4⃣1⃣ برگزاری مصادف با نیمه شعبان ۱۴۰۱ با موضوعات مهدویت، جهاد تبیین و امید به آینده‌ی کشور که همچنان در حال برگزاری است. 5⃣1⃣ و در آخِر هم، به نویسنده‌های فعال در تمرین‌های که امشب( شب عید ۱۴۰۲ ) داده شد. الحمدلله. ان‌شاءالله که این اقدامات مورد قبول درگاه حق تعالی و حضرت زهرا سلام الله علیها قرار گرفته باشد. تشکر ویژه دارم از بیلچه‌های ناربانو و از همه‌ی شما ناربانویی‌های عزیز که در این برنامه‌ها ما را همراهی کردید. برای سلامتی و عاقبت ‌بخیری همه‌ی ناربانویی‌ها و به ویژه برگ اعظم که این شرایط را فراهم کردند تا ما دور هم جمع شویم و یاد بگیریم و مطالب ناب و آموزنده بنویسیم، پنج صلوات کنید.
افراد فعال در نوشتن تمرین به ترتیب👇 1⃣ کاربر یا فاطمة الزهرا (خودم) جیغ و دست و هوراااا ( نوشتن ۱۳ تمرین) 2⃣ کاربر یا علی بن موسی الرضا ( نوشتن ۱۲ تمرین) 3⃣ بانو افسون ( نوشتن ۸ تمرین) 4⃣ بانو محبوب ( نوشتن ۸ تمرین) 5⃣ کاربر قسم به هنر( رستمی) ( نوشتن ۷ تمرین) 6⃣ بانو طاهره میر احمدی ( نوشتن ۷ تمرین) 7⃣ بانو زهرا حیدری ( نوشتن ۷ تمرین) 8⃣ کاربر خاتون ( نوشتن ۶ تمرین) و بقیه دوستان دیگر... که از این بقیه دوستان😁 خیلی تشکر می‌کنیم ولی چون اسامی زیاد بود، از آوردن اسم همه معذوریم. برای همه‌ی کسانی که در این دورهمی شرکت کردند آرزوی موفقیت داریم. افرادی که بالای ۵ تمرین را نوشتند، اسمشان در لیست بالا👆 هست و مشمول می‌شوند. حالا هدیه چیه؟؟؟ آهان... به قسمت خوشمزه‌ی ماجرا رسیدیم😁 به گوشی تلفن همراه هر نفر ۱۰ هزار تومان شارژ واریز می‌شود تا بتوانند در عید نوروز به تعداد نفرات بیشتری زنگ بزنند و از حالشان با خبر شوند.😊 لطفا هر کسی که اسم خود را در این لیست می‌بیند به آیدی بنده @sedaghati_20 مراجعه کند تا هدیه را دریافت کند. حالا یکی بگه من هدیه‌م رو از کی بگیریم😫