eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
874 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
154 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#باغنار #پارت26 خلبان هِلی‌کوپتر اولی سید محمد حسین موسوی بود و خلبان هِلی‌کوپتر دومی، برادر دوقلوی
_اِ بچه‌ها اونجا رو نگاه کنید. یکی داره دنبالمون می‌دوئه. دخترمحی نگاهی به پایین انداخت و گفت: _آره. یعنی کی می‌تونه باشه؟ بانو سیاه تیری گفت: _چقدر شبیه احد می‌دوئه. اون نیست؟ بانو شبنم یک قاشق از قره قروت ترش مزه‌اش را خورد و گفت: _نه بابا. احد اگه بیاد، با جِتِ اختصاصیش میاد. کسی حرفی نزد که بانو رجایی دوربین شکاری‌اش را در آورد و به پایین نگاه کرد. سپس با چشمانی از حدقه بیرون زده گفت: _خودشه. احده. داره بال بال می‌زنه که منم سوار کنید. همگی چشم‌هایشان گرد شد و به نوبت با دوربین شکاری بانو رجایی، بانو احد را دید زدند که دخترمحی گفت: _استاد موسوی! لطفاً همین بغل نگه دارید که احد هم سوار بشه. استاد موسوی با غرولند گفت: _مگه هِلی‌کوپتر من ماشینه که میگید بزن بغل؟ _یعنی بغل نمی‌زنید؟ _معلومه که نه. _پس بانو احد بیچاره چه‌جوری سوار بشه؟ خداوکیلی یه دقیقه نگاش کنید. ببینید چقدر داره با سرعت می‌دوئه. استاد موسوی سرش را خاراند و پس از مکثی کوتاه گفت: _یه راه حل داره. همگی سفت سر جایشان نشسته و کمربند‌های ایمنی‌شان را بسته بودند. کمک خلبان در هِلی‌کوپتر را باز کرد و طنابی را به پایین فرستاد. سپس بانو احد طناب را گرفت و خیلی چُست و چابک خود را به بقیه‌ی اعضا رساند که بانو ایرجی پرسید: _چرا با جِتِت نیومدی؟ بانو احد در حالی که نفس نفس می‌زد، جواب داد: _جِتم یه ماهه بنزین نداره. _خب بنزین بزن. _بابا بنزین گرون شده. مگه خبر نداری؟ _واقعاً؟ _آره بابا. البته حق داری که خبر نداشته باشی. چون منم صبح جمعه فهمیدم گرون شده. بانو رجایی عینک دودی‌اش را صاف کرد و گفت: _محض اطلاعتون بگم که سوخت جِت نفت سفیده، نه بنزین. پس از طی کردن مسافتی، استاد موسوی هِلی‌کوپتر را نشاند و گفت: _مسافرین محترم، خلبان موسوی باهاتون صحبت می‌کنه. خداروشکر صحیح و سالم به کوه رسیدیم. دو در در عقب و دو در در جلو نداریم. فقط یه در داریم که باید از همین در خارج بشید. بانو شبنم نگاهی به بیرون انداخت و گفت: _استاد اینجا که پای کوهه. ما مقصدمون نرسیده به قله بود. استاد موسوی جواب داد: _شرمنده. اگه بیشتر از این بالا برم، به کوه‌ها برخورد می‌کنیم و در نتیجه دعوت حق رو لبیک می‌گیم. دیگر چاره‌ای نبود. همگی از هِلی‌کوپتر پیاده شدند و پا به کوهی سرسبز گذاشتند و به طرف قله راه افتادند. علی پارسائیان نیز چشم‌هایش را باز کرد و با دیدن این منظره‌ی زیبا، دهانش باز ماند. در این میان ناگهان یک پشه وارد دهانش شد و وی باز هم تا مرز خفه شدن پیش رفت که با سرفه‌های شدید نجات پیدا کرد. استاد مجاهد که این صحنه را دید، زیر لب گفت: _خدا سومی رو بخیر کنه. سپس با صدای بلندی ادامه داد: _برای اینکه صحیح و سالم برسیم به قله و برگردیم، صلواتی بلند ختم کنید. همگی صلواتی فرستادند که بانو کمال‌الدینی گفت: _چه منظره‌ی زیبایی! حیف! حیف که دوربین عزیزم رو از دست دادم؛ وگرنه اینجا جون می‌داد واسه عکس گرفتن. بانو مهدیه چند بار به پشت بانو کمال‌الدینی زد و گفت: _غصه نخور عزیزم. بالاخره هر دوربینی، یه روزی میاد و یه روزی هم میره. می‌خوای برات دعا کنم یه دوربین دیگه بخری؟ بانو کمال‌الدینی، با ناراحتی سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد و پس از دقایقی، همگی به قله رسیدند و احف و استاد ابراهیمی را دیدند. احف یک شلوار کردی، با تن پوش نمدی و یک کلاه چوپانی پوشیده بود و با عصای چوبی‌اش، افق را می‌نگریست. استاد ابراهیمی نیز دراز کشیده و دستانش را پشت گردنش گذاشته بود و با چشمانی بسته، در حال آفتاب گرفتن بود. دخترمحی با دیدن شکل و قیافه‌ی احف جلو آمد و گفت: _سلام و نور. اینا چیه پوشیدین؟ مگه چوپانید؟ احف لبخندی به پهنای صورت زد و گفت: _سلام و برگ. بله. من یک چوپانم و اینم لباس کارِ منه. سپس احف با صدایی بلند گفت: _گوسفندان عزیز! مهمان داریم چه مهمانانی! خواهش می‌کنم بفرمایید. پس از این حرف احف، گله‌ای گوسفند از پشت کوه نمایان شدند و به طرف احف و اعضا آمدند. لحظاتی بعد، احف با دست، اعضای باغ انار را نشان داد و به گوسفندان گفت: _معرفی می‌کنم. این‌ها دوستان من در باغ انار هستن. سپس به اعضا نگاهی انداخت و با دست گوسفندان را نشان داد و گفت: _این‌ها هم دوستان من در کوه هستن. بذارید تک تکشون رو معرفی کنم. احف با دست تک تک گوسفندان را نشان داد و گفت: _ایشون آقای بَبَعی، ایشون بَبَع‌زاده، ایشون بَبَع‌وند، ایشون بَبَع‌پور، ایشون بَبَع‌نژاد، ایشون بَبَعیان و ایشون هم بَبَف، بر وزن احف که دوست صمیمی من هستن. بانو رایا، با دیدن بَبَف لبخندی زد و گفت: _الهی! چه بره‌ی نازی! بَبَف گفت: _بعبع و بعبع. بببععع. بع بع بع بع بع؟ بانو رایا با تعجب گفت: _چی میگن ایشون؟ احف گفت: _میگن سلام و پشم. ناز بودن از خودتونه. چرا الان اومدید؟ بانو رایا خواست جواب بدهد که ناگهان بانو شبنم به زمین افتاد...
🔴 ۱۲ توصیۀ رهبر انقلاب برای استفاده بهتر از شب‌های قدر 🔹با آمادگی معنوی وارد شب قدر شوید. 🔹ساعات لیلةالقدر را مغتنم بشمارید. 🔹از رذائل مادی خود را دور کنید. 🔹بهترین اعمال در این شب، دعاست. 🔹به معانی دعاها توجه کنید. 🔹با خدا حرف بزنید. 🔹از خدای متعال عذرخواهی کنید. 🔹دلهایتان را با مقام والای امیر مؤمنان آشنا کنید. 🔹به ولیّ‌عصر، توجّه کنید. 🔹در آیات خلقت و سرنوشت انسان تأمّل کنید. 🔹برای مسائل کشور و مسلمین دعا کنید. 🔹حاجات خود و مؤمنان را از خدا بخواهید.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#باغنار #پارت27 _اِ بچه‌ها اونجا رو نگاه کنید. یکی داره دنبالمون می‌دوئه. دخترمحی نگاهی به پایین ان
🌙به دلیل فرا رسیدن شب‌های قدر، داستان طنز به مدت پنج شب گذاشته نمی‌شود🖐 پارت بعدی این داستان، پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت گذاشته خواهد شد✅
علی شب بزرگی است شب های قدر. به وسعت عاقبت به خیری و عاقبت به شرّی. گویی علی علیه السلام ملاک و میزان و شاخص و علامت این مهم بر جریده عالم و بر تارُک شب نوزدهم ماهِ مبارک ثبت شده است دوامش. آیا برای عاقبت به خیری خودت کاری کرده ای. یک عمر مثل بهایم بلعیده ای. مثل سربازان به اجباری رفته عبادت کرده ای. مثل پاندای کنگفو کار لمیده ای...پس کِی قرار است حاج قاسم بشوی. کِی قرار است مرد میدان بشوی. کِی قرار است بلند بشوی و شمشیر زنان تا خیمه معاویه علیه هاویه بتازی. با توام. با خودِ خودِ تو. وقتی علف های هرز را زیادی آب بدهی توهمِ ریحان و نعنا بودن پیدا می کنند. و وقتی بوی گندِ ریا و بی عرضه گی شان تمام جهان را برداشته و همچون سطل آشغالی که پر از آشغالِ مرغ و ماهی است و گربه ها وسط کوچه پاره شان کرده....و صدایشان از حلقوم گربه های بی صفت و بی چشم و رو بلند است داعیه شان این است که چرا شیرها را بزرگ می پندارید. چرا شیرها را مظهر شجاعت می دانید. چرا....و برای این چرا ها دلیلهای عوام گول زن درست می کنند و تمام عقایدشان را بر طبق قواعد عملیات روانی تئوریزه می کنند تا مردم را دعوت به انشقاق کنند. مگر گوساله سامری را ندیدی....توراه ششم ماهِ مبارک نازل شد. و موسی بعد از چهل روز وقتی میان مردمش برگشت هارون را دید که مردم را نهی میکند ولی آنان را دو گروه نکرده. بنی اسراییل پایِ گوساله سامری فرزندانشان را قربانی کردند ....بی عفتی دسته جمعی کردند...بت را پرستیدند....ولی باز هم هارون نگذاشت بین شان اختلاف بیفتد... آهای مسئول جمهوری اسلامی که دعوت به دوگانگی میکنی مواظب باش با گوساله سامری محشور نشوی... گرچه سامری و گوساله اش هم نتوانستد بنی اسراییل را دو گروه کنند و تفرقه بیندازند. هرچقدر هم بنویسم دلم آرام نمی شود. دل ملت ایران خون است. خدایا به حق امشب هرکس که می خواهد ملت ایران را به جان هم بیندازد و دو دستگی میدان و غیرمیدان ایجاد کند و دست آوردهای هزاران جوانی که جانشان را بر سر آرمانهای اسلام و امام داده اند را به بدترین و شدیدترین و تحقیر کننده ترین عذاب ها گرفتار کن. و اما امشب امشب اولین سه گانه است و هرچه می توانید برای ظهور و خوش عاقبت شدن همگی مان دعا کنید... میان ها دعایم کنید یا علی
چون تعداد حلالیت طلب ها زیاد بود با قصاب محله صحبت شده.... کیا می خوان حلالشون کنم؟ بیان پی وی... هرکس هم فکر می کنه بر فرض محال حقی ازش ضایع کردم بیاد پی وی... @evaghefi خدایا خودت رحم کن...
در دعاهاتون خرداد و انتخابات رو فراموش نکنید. دعا کنید گام موثری برداریم برای تشکیل تمدن اسلامی.
🌟 رهبرانقلاب: در شبهای قدر، بنده حقیر از شما التماس دعا دارم. #شب_قدر 🌙 @Khamenei_ir
🔴 صفحه‌ی مجازی و اجتماعی #امام_خامنه‌ای برای اولین بار تایمر گذاشته! گویا سخنرانی بیش از چیزی که فکر میکردیم مهم باشه... 🗓 امروز یکشنبه 🕕ساعت۱۸ ✍️ بسیار مهم...
https://eitaa.com/joinchat/3605921901Cdc7818a208 لینک را حتما برای کسانی که پیج و کانال دارند بفرستید تا از این طرح ها توی فضای مجازی استفاده کنند. ❤️😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضرت موسی وقتی در بیابان گیر افتاده بود گفته بود خدایا من به هرچه که بدهی به آن نیاز دارم و خداوند از همه چیز بهترینهایش را به او داد. هر چه در درخواستت کلیشه کنی کم خواسته ای... بخواهید؛ شب قدر است. برای دیگران هم بخواهید که به خودتان هم بدهند و حسابی دشت کنید. فقط یادتان نرود ابدیت در پیش دارید؛ هر چه برای آنجا بیشتر بخواهید چیزهای ماناتر بیشتری دارید.