eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
873 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
154 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
11.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 در کلام یاران | ماجرای گریه پنهانی حاج قاسم سلیمانی در کنار اروند رود برای توسل به حضرت زهرا(س) 🔰روایت سیره و سلوک شهید حاج قاسم سلیمانی در ایام دفاع مقدس ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 🇮🇷 @ghasem_solaymani
📖 بریده‌ای از رمان ✨💍 ✍️ 🔸به مناسبت سالگرد حماسه و روز بصیرت و میثاق با ولایت🔸 🔰🔰🔰 بالای پل‌ هوایی ایستاده بود. جمعیت در خیابان موج می‌زد و در میدان امام حسین(ع) دریا می‌شد. نه شبیه دسته عزاداری بود نه تظاهرات؛ چیزی ترکیب این دو. پرچم‌های بزرگ «یا حسین(ع)» روی دست‌ها می‌چرخید. بجز کسانی که کفن پوشیده بودند، بقیه جمعیت یک‌دست سیاه بود. - در روز عزا حرمت ارباب شکستند... علمدار کجایی؟ علمدار کجایی؟ همین چندروز پیش بود. آنچه را می‌دید باور نمی‌کرد. این بار نه سطل‌های زباله و ماشین پلیس، که دسته عزاداری در آتش می‌سوخت. با دیدن شعله میان پرچم‌ها، احساس کرد آتش از درون او زبانه می‌کشد. تعدادی از عزاداران در آتش می‌سوختند. - این فتنه گران راه عزادار تو بستند... علمدار کجایی؟ علمدار کجایی؟ شعر مردم، خاطرات روز عاشورا را برایش زنده می‌کرد و باعث می‌شد در سرمای دی‌ماه، وجودش گر بگیرد. همان روز وقتی به خودش آمد و دید همراه بقیه نیروهای امنیتی و امدادی مشغول کمک به عزادارهاست، فهمید کار فتنه و فتنه‌گرها تمام است. ارباب بی‌سر مثل همیشه به داد رسید و مرز کم‌رنگ میان حق و باطل را پررنگ کرد. مظلوم‌نماهای مدعی سیادت، با آتش زدن پرچم‌های عزاداری نشان دادند از نسل همان‌هایند که خیام حرم آل‌الله را به آتش کشیدند. پای حسین(ع) و عباس(ع) که میان آمد، غیرت در سینه حبس شده مردم بیرون ریخت. - علمدار کجایی؟ علمدار کجایی؟ علمدار کجایی؟ علمدار کجایی...؟ 🔰🔰🔰 ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🌹هدیه به عزیزترین کسان خویش به مناسبت سالگرد سلیمانی سردار دلها🇮🇷🏴 بازخوانی وصیتنامه مصور شهید بزرگوار برای دیدن هرکدام از صفحات روی لینک کلیک کنید.✋🌷 🧔🏼وصیتنامه مصور ۱ 🇮🇷https://digipostal.ir/crpsbe3 🧔🏼وصیتنامه مصور ۲ 🇮🇷https://digipostal.ir/ctlouvk 🧔🏼وصیتنامه مصور ۳ 🇮🇷https://digipostal.ir/criy33d 🧔🏼وصیتنامه مصور ۴ 🇮🇷https://digipostal.ir/czqnbdu 🧔🏼وصیتنامه مصور۵ 🇮🇷https://digipostal.ir/c3nhhc6 🧔🏼وصیتنامه مصور ۶ 🇮🇷https://digipostal.ir/c1erd4f 🧔🏼وصیتنامه مصور ۷ 🇮🇷https://digipostal.ir/cefny3q 🧔🏼وصیتنامه مصور۸ 🇮🇷https://digipostal.ir/catqxhp 🧔🏼وصیتنامه مصور ۹ 🇮🇷https://digipostal.ir/c1tlpzu 🧔🏼وصیتنامه مصور ۱۰ 🇮🇷https://digipostal.ir/cucz43h 🧔🏼وصیتنامه مصور۱۱ 🇮🇷https://digipostal.ir/cjuwl4w 🧔🏼وصیتنامه مصور۱۲ 🇮🇷https://digipostal.ir/cqlrxrg 🧔🏼وصیتنامه مصور۱۳ 🇮🇷https://digipostal.ir/c8s5m1d 🧔🏼وصیتنامه مصور۱۴ 🇮🇷https://digipostal.ir/cio9353 🧔🏼وصیتنامه مصور۱۵ 🇮🇷https://digipostal.ir/cxmyw18 🧔🏼وصیتنامه مصور۱۶ 🇮🇷https://digipostal.ir/c4fce35 🧔🏼وصیتنامه مصور۱۷ 🇮🇷https://digipostal.ir/cqwfo81 🧔🏼وصیتنامه مصور۱۸ 🇮🇷https://digipostal.ir/c4eceyx 🧔🏼وصیتنامه مصور۱۹ 🇮🇷https://digipostal.ir/c97c86z 🧔🏼وصیتنامه مصور۲۰ 🇮🇷https://digipostal.ir/cb52dqv 🧔🏼وصیتنامه مصور ۲۱ 🇮🇷https://digipostal.ir/c1jwvm4 🧔🏼وصیتنامه مصور ۲۲ 🇮🇷https://digipostal.ir/c46wiqx 🧔🏼وصیتنامه مصور ۲۳ 🇮🇷https://digipostal.ir/cl7p8l7 🧔🏼وصیتنامه مصور۲۴ 🇮🇷https://digipostal.ir/cwfg1zi 🧔🏼وصیتنامه مصور ۲۵ 🇮🇷https://digipostal.ir/csg56sm 🧔🏼وصیتنامه مصور ۲۶ 🇮🇷https://digipostal.ir/c9vn09v 🧔🏼وصیتنامه مصور ۲۷ 🇮🇷https://digipostal.ir/cu7uvil 🧔🏼وصیتنامه مصور ۲۸ 🇮🇷https://digipostal.ir/cjjh0zn 🧔🏼وصیتنامه مصور۲۹ 🇮🇷https://digipostal.ir/cbjs67n 🧔🏼وصیتنامه مصور۳۰ 🇮🇷https://digipostal.ir/cabf0ov 🧔🏼وصیتنامه مصور۳۱ 🇮🇷https://digipostal.ir/c851wq3 🧔🏼وصیتنامه مصور۳۲ 🇮🇷https://digipostal.ir/czs1r6w 🧔🏼وصیتنامه مصور۳۳ 🇮🇷https://digipostal.ir/cj751yi 🧔🏼وصیتنامه مصور۳۴ 🇮🇷https://digipostal.ir/c4kpz26 🧔🏼وصیتنامه مصور۳۵ 🇮🇷https://digipostal.ir/c72is3r 🧔🏼وصیتنامه مصور۳۶ 🇮🇷https://digipostal.ir/c25d43k 🧔🏼وصیتنامه مصور۳۷ 🇮🇷https://digipostal.ir/cltiyon 🧔🏼وصیتنامه مصور ۳۸ 🇮🇷https://digipostal.ir/can301i 🧔🏼وصیتنامه مصور۳۹ 🇮🇷https://digipostal.ir/ccj7k45 🧔🏼وصیتنامه مصور۴۰ 🇮🇷https://digipostal.ir/csqzby0 🧔🏼وصیتنامه مصور۴۱ 🇮🇷https://digipostal.ir/ctdwdjt 🧔🏼وصیتنامه مصور۴۲ 🇮🇷https://digipostal.ir/cm6k6wb 🧔🏼وصیتنامه مصور۴۳ 🇮🇷https://digipostal.ir/cw1zza5 🧔🏼وصیتنامه مصور۴۴ ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @EmamKhamene
🌷: زمین زمین حاج قاسم به گوشی حاج قاسم؟ اونجا جات خوبه؟ راحتی؟ شنیدم سی ساله نخوابیدی خسته ای صورتت پر از گرد و غبار جبهه ست حاجی برو از حوض کوثر یه آبی به دست و روت بزن یکمی بخواب استراحت کن ما دیگه بیداریم حواسمون به همه چی هست حاجی به گوشی؟ راستی از ابومهدی چه خبر؟ صدام رو داری حاج قاسم؟ سلام ما رو به حضرت زهرا برسونـ زمین زمین حاج قاسم؟ صدا نمیاد حاجی اگه صدامون رو داری تو رو به جان حضرت زهرا ایندفعه نیرو خواستی رومون حساب کن زمین زمین حاج قاسم؟ ما صدات رو نداریم صدامون رو داری حاجی؟
/ قسمت اول ما را به سخت‌جانیِ خود این گمان نبود...💔😞 هنوز هم وقتی یادش می‌افتم، تنم مورمور می‌شود و با خودم فکر می‌کنم من چطور توانسته‌ام چنین اتفاق سهمگینی را تحمل کنم و زنده بمانم؟ دو سال گذشته است؛ اما هنوز هرچه به زندگی‌ام و اتفاقات تلخش نگاه می‌کنم، می‌بینم سخت‌ترین روزهای زندگی‌ام هم به اندازه آن روز سخت نبود. توی یک لحظه، من از درون فرو ریختم. انقدر درد داشت که اولش اصلا دردش را نفهمیدم. شب جمعه بود و داشتم افتتاحیه جشنواره عمار را می‌دیدم. یک بغض بدی در گلویم مانده بود که هرچه گریه می‌کردم، آرام نمی‌شد. حالم بد بود بدون این که علت خاصی داشته باشد. اشک بی‌اختیار از چشمم می‌ریخت. شاید خیلی‌ها مثل من بودند. من علتش را نمی‌فهمیدم؛ اما تا ساعت یک و نیم شب خوابم نبرد. خوب یادم هست؛ آخرین نگاهی که به ساعت انداختم، دقیقا یک و بیست دقیقه بود. بارها با خودم فکر کرده‌ام ای کاش آن خواب، خواب ابدی‌ام می‌شد و دیگر بیدار نمی‌شدم. کاش خدا همان شب طومار دنیا را جمع می‌کرد و قیامت برپا می‌شد؛ هرچند برای من واقعاً همینطور شد. برای اذان صبح که بیدار شدم، دیدم چراغ گوشی‌ام چشمک می‌زند. پیامک داشتم؛ از طرف عارفه. گیج و خواب‌آلود و در برزخ خواب و بیداری پیامک را باز کردم. نوشته بود: سردار سلیمانی شهید شده! اول اصلا نفهمیدم چی نوشته. فکر کردم دارم خواب می‌بینم. اصلا یادم نبود سردار سلیمانی کیست. نشستم و دوباره خواندم. نفهمیدم. وقتی ایستادم، تازه فهمیدم بیدارم و پیامش واقعی ست. چندبار خواندم. راستش اصلا برایم مهم نبود. گفتم حتما تشابه اسمی ست، یک سردار سلیمانی دیگر هم در یک قسمت دیگر سپاه داریم. شاید هم شایعه باشد؛ مثل چندسال پیش. بی‌تفاوت نوشتم: یعنی چی؟ کی گفته؟ و رفتم وضو بگیرم برای نماز. کم‌کم بیدارتر شدم. صدای سردار در گوشم می‌پیچید: آقای ترامپ قمارباز! من حریف تو هستم! یکباره چیزی درونم لرزید. اگر راست باشد چه می‌شود؟ چه بلایی سرمان می‌آید؟ حاج قاسم اگر نباشد، چه کسی حریف این قمارباز می‌شود؟ اصلا مگر می‌شود بی حاج قاسم؟ نه... محال است! شایعه است! حین نماز فقط از خدا می‌خواستم خبر دروغ باشد. نفهمیدم چه خواندم. فقط به این فکر می‌کردم که سلام نماز را بدهم و بروم از شایعه بودنش مطمئن شوم. حاج قاسم انقدر در ذهنم نامیرا بود که مطمئن بودم خبرش تکذیب خواهد شد. نماز که تمام شد، خیره شدم به عکس حاج قاسم که در کتابخانه‌ام گذاشته بودم. جمله آقا زیر عکس نوشته شده بود: خود شما هم که آقای سلیمانی باشید از نظر ما شهیدید... با خودم گفتم حتما عارفه داشته در سایت ها می‌چرخیده و از یک منبع نامعتبر خبری را خوانده. منتظر بودم پیام بدهد و بگوید ببخشید مزاحمت شدم، شایعه بود... دور اتاق می‌چرخیدم و صلوات می‌فرستادم که شایعه باشد. اما عارفه پیام داد: شبکه خبر داره زیرنویس می‌کنه! نفهمیدم چطور رفتم سمت تلوزیون، روشنش کردم، صدایش را کم کردم که بقیه بیدار نشوند. نفهمیدم چطور زدم شبکه خبر. فقط یادم هست وقتی صوت قرآن و تصویر حاج قاسم را دیدم و زیرنویس فوری را که نوشته بود "انا لله و انا الیه راجعون"، یخ زدم. مات شدم. شاید مُردم. نمی‌دانم. ولی مطمئنم قلبم تیر کشید و ایستاد. اشکم جوشید. الان که فکرش را می‌کنم، شرمنده می‌شوم از این جان‌سختی‌ای که داشتم و همان‌جا نمردم. تا خود صبح، خیره شدم به صفحه تلوزیون و عکس حاج قاسم و زیرنویس خبر فوری و گوش سپردم به آیات قرآن: و من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه... با بهت خیره بودم به صفحه تلوزیون. هزاربار آن دو جمله زیرنویس تکراری را خواندم. انگار هنوز منتظر تکذیب خبر بودم. منتظر بودم بگویند نه، به خودروی حاج قاسم حمله شده ولی خودشان سالم هستند. منتظر بودم از خواب بیدار شوم، منتظر بودم بمیرم. اشک بی‌اختیار از چشمانم می‌ریخت. رد اشک روی صورتم شوره انداخته بود و می‌سوخت. هرچه هوا روشن‌تر می‌شد، کورسوی امید من کم‌نورتر می‌شد. صبح، دوستانم یکی‌یکی زنگ می‌زدند؛ پشت تلفن فقط صدای هق‌هق گریه هم را می‌شنیدیم و هربار یکی‌مان می‌گفت: حالا چکار کنیم...؟ امتحان داشتیم؛ امتحانات دی‌ماه. چشم‌ها سرخ بود و مقنعه‌ها سیاه. یکی از بچه‌ها قاه‌قاه می‌خندید. دیوانه شده بود. می‌گفت امکان ندارد. باورش نشده بود. می‌خندید و می‌گفت: برو بابا... امکان نداره. حاج قاسم زنده ست! به گریه کردنمان می‌خندید؛ دیوانه شده بود. ما هق‌هق می‌کردیم و او قهقهه می‌زد. هم را بغل کرده بودیم و زار می‌زدیم و می‌لرزیدیم. امتحان را هم یادم نیست چطور دادم. یادم هست همه مثل عزادارها روی صندلی‌ها نشسته بودیم و خیره شده بودیم به یک نقطه... https://eitaa.com/istadegi
…g..h…: و ختم کلام ..... دل تنگتیم سردار .... میگن خاک سرده... ولی داغ شما بر قلب ما هنوز گرم گرم است.. باشد روزی که انتقامی سخت بگیریم.. سُندُس: یا لطیف عجب حکایتی دارد، نیمه‌ی شب! همه چیز از همان نیمه شب، شروع شد، همان نیمه شبی‌که آرام آرام باریدی و سر به سجاده عشق نهادی. همان نیمه شبی که خودت را ذره ذره ذوب وجودش کردی. همان نیمه شب‌هایی که خودت را مخلصانه به دل کریمانه‌اش حواله کردی. همان نیمه شب‌هایی که قنوت قلبت تنها یک چیز بود و آن هم دیدارش... نمی‌دانم چه کردی؟ نمی‌دانم در آخرین نیمه‌یِ شب، چه دلبری عاشقانه‌ای از معشوقت کردی که رخصت دیدارش را نصیبت کرد. آن دیداری که عمری به هر دری دق الباب کردی تا جوابت را بدهد. همان دیداری که آرزویت شده بود و قلبت از دوری‌اش چنان سنگینی می‌کرد که چشمانت برق حسرتش را منعکس می‌کرد. آه ای مرگ خونین من! آه ای زیبای من! کجایی؟!! همان نیمه شبی که بر دل کاغذ قلم زدی خدایا مرا پاکیزه بپذیر. همان نیمه شبی بود که سالها دنبالش دویده بودی، در کوچه پس کوچه‌های کربلای جبهه ها، در کنار اروند، در کانالی پراز شیشه‌های عطری که مظلومانه شکسته شدند و رایحه خوششان عطرآگین لحظه‌هایت شدند. وتو مظلومانه گریستی؛ هرکه را صبح شهادت نیست شام مرگ هست!!! دوسال از نیمه شبی که مارا رها کردی می‌گذرد، اما قلب‌هایمان هنوزهم از داغت سخت سنگین است، چشمانمان هنوزهم با شنیدن نامت می‌جوشد! دلهایمان بی طاقت تر از قبل بی‌قرار است. همان نیمه شبی که تو پرواز کردی و من هر شب به انتظارت چله گرفته‌ام! می‌دانی دلم اسیر نگاهت شده، نفوذش قلبم راسوراخ می‌کند و آه را از نهادم بلند! حالا که دستانم ازتو کوتاه شده و جگرم آتش گرفته، تو بگو...تو بگو من نیمه شب‌ها چه ذکری بگویم؟ چه وردی بخوانم؟ که دلم تنها؛تنها لحظه‌ای قرار بگیرد. من هم شوق زیارت به سردارم آن هم نیمه شب دستم را بگیر... سردار چه عاشق‌هایی که مشتاقانه به دیدار معشوق خود می‌روند. ✍ زینب عسگری ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد: دلِ تنگم، دلِ دریایی‌ات را می‌طلبد. به عکست می‌نگرم تا راحت‌تر نفس بکشم... نگاهم دنبال تو میگردد... نفرین به دستهایی که تو را از پیشِ ما برد... آرامشم بودی...آرامشم هستی... نیمه‌شب نزدیک‌میشود...صدای باران را می‌شنوی؟ ... آسمان دلتنگ است... 『حَـوْرآء²¹³』: زمان امشب بغض در گلو دارد... در لحظه های گذرش اشک خون می‌گذارد و می گذرد... ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد: حرامیان، نیزه‌هاشان را آلوده به سمّ می‌کنند... آسمان می‌گرید... هوا سنگین است...یا قاسم بن الحسن ع... 『حَـوْرآء²¹³』: برخی چیز ها شبیه نور خورشیدند که مانع می‌شود از دیدن منبع اصلی‌اش. حاج قاسم نوری دارد که برای منی که علم نجومِ دل‌شناسی را ندارم، سخت است از او حرف زدن. دور از انتظار است اورا درک کردن. ندیدنی است اورا دیدن. نخواندنی است اورا خواندن. ناتوانی قلم است از او نوشتن.... ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد: کودکان یمنی صدایت می‌کنند برادر! برخیز... نفس تنگی‌ گرفته‌ام، آخر نفسم به نفس تو بند بود...ای‌تمام نفسم... 『حَـوْرآء²¹³』: رفته ای و جهان مان رفته... جهان در نبودت بی معناست! ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد: نفرین به دستهایی که شیرینی با تو بودن را از ما گرفت... جهانِ بی‌ رنگ و بوی تو، همه‌اش تاریکی است... ضُحیٰ: آنها از چشمانت می‌ترسند ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد: نفرین به آن وجودِ بی‌وجود، که وجودت را از ما گرفت... غبار کفشهایت، توتیای چشمانم... شب است و سکوت است و آه است و من... عِمران واقفی: هلی کوپتر عبیدالله به فرمان یزید از عین الاسد بلند می‌شود، حدودا همین دقایق...سوختن شقایق نزدیک است. غمگینم. نه خشمگینم. آتشفشان بغض جایش را به کوره غضب داده. استکبار را خواهم سوزاند. به شرفم سوگند. خون سردار من را زنده کرده. من می‌دانم و قاسم... 💮حمزه‌ای پور💮: عشق را در یک جمله معنا کرد؛ اخلاص انگشترت علمدار حرف ها دارد. نبودنت سوراخی در قلبمان است که جایش پر نمی‌شود. بیداری مردان خدا در نیمه شب در پی حق ۱:۲۰ عزیز ملت حتی از نامت واهمه دارند
سردار دلها از تولد تا شهادت به قلم و لحن داستانی. به ترتیب شماره گذاری شده مطالعه بفرمایید. با تشکر ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
سردار دلها از تولد تا شهادت به قلم و لحن داستانی. به ترتیب شماره گذاری شده مطالعه بفرمایید. با تشکر ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جوان گیتاریست گفت: «مگه فقط حاج قاسم مال شماهاست؟ توی قبرستان ساز می‌زدم یهو حاج‌قاسم رو دیدم اون روز نمی‌شناختمش... ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 🇮🇷@ganndo
پیرمرد یزدی عاشق انقلاب بود. جنگ که شد، در خرمشهر ساکن بود و برای رزمنده‌ها نان می‌پخت. یک پسرش هم‌رزم جهان‌آرا بود و در همان خرمشهر شهید شد. پسر دیگرش نوجوان بود و در حاج عمران عراق شهید شد. خوشحال بود که برای انقلاب چیزی تقدیم کرده. تا آخرین لحظه دغدغه‌اش نظام و رهبری بود. حاجی بابا صدایش می‌کردیم. مرتب خواب فرزندان شهیدش را می‌دید. با آن‌ها زندگی می‌کرد... حالا امشب حاجی بابای ما مهمان عمو محمد تقی و عمو رضاست... و شاید هم مهمان فاتحه‌ای نثار عزیز سفرکرده‌ی ما بفرمایید.🙏 «شهيد چهارمی كه برانكاردش را روي زمين گذاشتند، نيم تنه‌ای بود كه سر نداشت. تركش شانه‌هايش را پاره پاره كرده بود و پايين تنه‌اش هم به كلی وجود نداشت. روی هم رفته مشتی گوشت له شده با دل و روده‌ی اويزان روی برانكارد قرار داشت. از باقيمانده‌ی موهای فرفری و تنه‌ی نسبتا پر جسد تشخيص دادم اين جنازه‌ی تقی محسنی‌فر است. آخر موهای تقي فرفری و هيكلش چاق بود. او را كه در آن وضعيت ديدم، حالم بد شد. خيلي ناراحت شدم. يادم افتاد تقی با چه حجب و حيایی در خانه‌مان می‌آمد. در می‌زد و می‌پرسيد: سيدعلی خونه‌اس؟ توی دلم گفتم: خدا به داد مادرت برسه تقی...» بریده‌ای از روایت سیده زهرا حسینی از شهادت محمدتقی محسنی‌فر ✍ https://eitaa.com/joinchat/963837996C814ca55648
گوشه‌ای نشسته بودم و به قول محمد دوباره زانوی غم را بغل گرفته بودم. هنوز بیست و دو،سه روز بیشتر از ازدواجمان نگذشته بود، که سیل آمد و تمام زندگیمان را آب برد. تمام جهیزیه‌ای که به سختی تهیه کرده بودیم، زیر آب بود. آنقدر در فکر خراب شدن جهیزیه‌ام و بهم خوردن شیرینی اول زندگی‌ام بودم؛ که فکر گرسنگی و بیماری بچه‌ای که کنارم نشسته بود را نمی‌کردم. چند بسته غذا آوردند و بین کسانی که آنجا بودند تقسیم کردند. بسته غذا را باز کردم اما میلی برای خوردن نداشتم. در افکارم غوطه ور بودم، که محمد با خوشحالی دوان دوان به سمتم می‌آمد کنجکاو بودم بدانم چه چیزی او را تا این اندازه در این شرایط خوشحال کرده است نزدیکم رسید همان طور که نفس نفس می‌زد گفت: حاج قاسم سلیمانی برای کمک به مردم خوزستان آمده.
42.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤🥀 زخم خون آرزوی ماست، بگو با صهیون زخم ارثیه زهراست، بگو با صهیون... شما رو دعوت می‌کنم به یک روضه حماسی و سوزناک... http://eitaa.com/istadegi