eitaa logo
آفتابگردان‌ها
527 دنبال‌کننده
180 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
سوختيم از داغ غفلت، سوختيم ای خام‌ها! دانه‌ها را چيده‌اند اما به سوی دام‌ها هر که پای برگه‌ها را، مست امضا می‌کند پای خون را باز خواهد کرد در حمام‌ها اين جماعت نيست! جمعی از فراداهای ماست! ساز خود را می‌زند تکبيرة‌الاحرام‌ها ای مسلمان! دين نداری لااقل آزاده باش کفرها گاهی شرف دارند بر اسلام‌ها راه سختی پيش رو داريم بعد از کربلا سنگ‌ها در کوفه‌ها، دشنام‌ها در شام‌ها آه اگر مولا چراغ خيمه را روشن کند آه اگر روشن شود تاريکی ابهام‌ها آه از آن بزمی که بعد از لقمه‌های چرب و نرم جام‌های زهر می‌نوشيم از «برجام»ها تيغ شعرم تيز شد اما غلافش می‌کنم موسم صلح و سکوت است و زبان در کام‌ها @Aftab_gardan_ha
به ایستادگی ای چارفصل میهنم! ای منحصر به فرد! تقویمِ تو خزانیِ دژخیمِ دوره‌گرد آخر چه بود سهم تو از آن همه نبرد؟ جز غصه روی غصه و جز درد روی درد دریا به گِل نِشست تو را، کوه گریه کرد باید برای این همه اندوه گریه کرد ای آبْ رفته پیکر در گردش زمان! تاریخ توست بستر طغیان این و آن باریده بود بر سرمان ظلم بی امان تا رایت قیام به پا خاست ناگهان از مشرق حماسه خروشی دگر دمید ذلّت به غرب آمد و ظلمت به سر رسید ظلمت به سر رسید، ولی بیم شب به جاست سرمای مرگ نیست اگر، سوز تب به جاست آتش به جا هنوز برادر! حطب به جاست از بنگِ کفر، نشئگی بولهب به جاست امّا خوشیم باور ما مانده با علی سرداده‌ی ولایت اوییم، یاعلی عمری‌ست پای باورمان ایستاده‌ایم سرچشمه‌ی ارادت و کوه اراده‌ایم جز در مسیر دین و وطن جان نداده‌ایم چشم‌انتظارِ روشنیِ صبح جاده‌ایم چیزی به چشم روشنیِ ما نمانده است چیزی دگر به آخر دنیا نمانده است ای خونِ در مصافِ ستم، دم به دم به جوش! ای موجِ پرتلاطمِ همواره در خروش! چشمِ به راهِ آمدنش منتظر! به هوش! دارد صدای پای کسی می‌رسد به گوش بر ماست هم برای ظهورش دعا کنیم هم جان به راهِ آمدن او فدا کنیم @Aftab_gardan_ha
شمع‌هایم دوستان زیادی پیدا کرده‌اند هر سال این موقع، شیک‌ترین لباس‌هایشان را می‌پوشند و سوار بر کیکی مجلل جلوی چشمانم اشک می ریزند. هر سال همین ساعت عقربه‌ها قدم‌هایت را بلندتر می‌شمارند تا مرا از سکون قاب عکس بیرون بیاورند تا آخر شب رقص عقربه‌ها را فراموش می‌کنم و تو انتظارم را سرِ پا نگه می‌داری تا شاید لبخند درون آن عکس کمی واقعی‌تر به نظر برسد ای کاش این آلزایمر لعنتی تا فردا من را نمی‌شناخت… @Aftab_gardan_ha
تاب و تبش تا‌به‌تاست مرد غریبه روز و شبش جا‌به‌جاست مرد غریبه زندگی‌اش را گرفته است به دندان یکسره در دست‌ و‌ پاست مرد غریبه شام شبش نان خشک و صندلی‌اش سنگ خواب و خورَش بی‌ریاست مرد غریبه خسرو و تیمور یا که کورش و نادر نام جدیدش گداست مرد غریبه خیره شدم... چشم‌هاش آینه بودند وه که عجب آشناست مرد غریبه فریادش لای بوق و همهمه گم شد مرگش هم بی‌صداست مرد غریبه @Aftab_gardan_ha
دنیا جهنم می‌شود حتی بهارش وقتی بفهمد بی‌ثمر بود انتظارش چون غنچه‌ای پژمرده در گلدان خانه‌ست دختر اگر بابا نباشد در کنارش دختر که نان هر شبش لبخند باباست بوسه‌ست بر دست پدر هر روز کارش در دلبری شیرین‌زبانی قهرمان است هر بوسه از بابا مدال افتخارش دختر اگر بیمار شد بابا طبیب و بابا اگر تب کرد دختر بیقرارش آه از زمانی که سفر در پیش باشد غم سایه‌گستر می‌شود بر روزگارش آه از زمانی که سفر پایان نگیرد از او سوال و اهل خانه شرمسارش ای کاش تنها این مصیبت باشد ای کاش در دست نامحرم نیفتد گوشوارش @Aftab_gardan_ha
نشستم تا بگویم شعرهای آخرم را هم بریزم اشک‌های آخر چشم ترم را هم که بودم؟ شاعری که شعرها بال و پرش بودند تو سوزاندی مرا، آتش زدی بال و پرم را هم بزن، آتش بزن، خاکسترم کن، عشق کن، اصلا رها کن در میان بادها خاکسترم را هم تو با چشم سیاهت تیره کردی بخت شعرم را نه تنها این غزل را، شعرهای دیگرم را هم سپردم به فراموشی تمام حرف‌هایت را تمام حرف‌هایی که زدی پشت سرم را هم همین مرهم برای زخم‌های روح من کافی‌ست که مایل می‌شود این روزها سمت حرم راهم @Aftab_gardan_ha
محو در رفت و آمد مردم، در شلوغِ پیاده‌رو گم بود پیرمردی که در نفس‌هایش، ردّی از گَردِ پای مردم بود خیره بر کفش‌های برّاق و کفش‌هایی که خاک می‌خوردند با زبان سیاه و ساکت واکس با همه گرم در تکلّم بود کفش‌های دهن‌گشاد مدام خیره بر دست‌های او بودند کفش‌هایی که وصله می‌خوردند روی لب‌هایشان تبسم بود او ولی با نگاه غمگینش در نخ دخل و خرج خود می‌رفت هر زمان رفت وام بستاند حقِّ یک عدّه در تقدّم بود پای درس و کتاب فرزندش همه‌ی دسترنج خود را داد گاه باید به او کمک می‌داد پسرش که کلاسِ... چندم بود؟ دم هر سازمان و ارگانی دستگاهی‌ست جای او حالا پیرمردی که کلِّ عمرش را خیره بر کفش‌های مردم بود @Aftab_gardan_ha
از هر طرف وزیده به این بیشه بادها دارند می‌روند به باد اعتمادها خون کرده‌اند قلب درختان باغ را این ریشه‌های رفته به عمق فسادها ایمن نبوده ساحل ما هیچ لحظه‌ای از موج پر‌تلاطم بغض و عنادها از ظلم عده‌ای که دم از عدل می‌زنند باید کشید بر سر این عدل، دادها افتاده‌اند در پی دنیا مریدها سرگرم سجده‌های ریایی مرادها زجرآور است آخر این شاهنامه، آه وقتی تهمتن است اسیر شغادها اما همیشه در دل ما ناگسستنی‌ست زنجیر امتحان شده‌ی اتحادها @Aftab_gardan_ha
بس که از هر شاخه‌ای برگ جوان افتاده است چار فصلِ سال، گویی در خزان افتاده است وای بر ما تازه‌وارد‌ها که در میدان عشق هر طرف رو می‌کنی یک پهلوان افتاده است قهوه‌خانه، عصر یک روز بهاری، چای سبز چشم‌هایت باز هم در استکان افتاده است میز، میزِ سابق و مجنون همان مجنونِ قبل خاطرات کهنه‌ای هم نیمه‌جان افتاده است از خودم می‌پرسم اصلاً آن جوانِ سر به زیر از کجا در داستانِ عاشقان افتاده است؟ چشم وا کردم که دیدم قسمتی از پیکرم در مسیر بیرجند و اصفهان افتاده است عشق یعنی اشک‌هایی که به یادت نیمه‌شب روی برجک‌های توی پادگان افتاده است عمر شب‌های قشنگ زندگی کوتاه بود ماه روی پشت بام از نردبان افتاده است روزهای خوب در تقدیر ما بیچاره‌ها یا که خط خورده‌ست یا خط در میان افتاده است باز حافظ خواست با فال خوشی شادم کند من که می‌دانم گره در کارمان افتاده است خاطرات خوبمان کابوسمان شد... بگذریم! حرف‌هایم مثل چایی از دهان افتاده است @Aftab_gardan_ha
زمخت و سخت و گلوگیر لقمه‌ی نانش تکیده مثل ترک‌های خشک دستانش تمام راه، شبانگاه امید فردا را کشانده با همه درد پشت پیکانش غریب نیست ولی آنکه سفره‌اش خالی‌ست به جز خجالت و اندوه کیست مهمانش؟! شکست گُرزِ گرانی قد پدر را، حیف پدر که جنگ زمانی نکرد ویرانش همیشه او یل دوران خویش بوده، ولی هزار حیف که بابا گذشت دورانش بهار رفت و همان روز، مرگ خواند انگار نگاه سرد پدر را به خاک گلدانش @Aftab_gardan_ha
شاهد هر روزه‌ی درد و غمند آه چقدر آینه‌ها محکمند سنگ صبور همه‌ی مردمند گرچه برای غم مردم کمند ساده‌ترین حالت تنهایی‌اند سخت‌ترین مساله‌ی عالمند با همه‌ی طعنه زدن‌هایشان بیشتر از هر که به من محرمند ردّ نفس‌های تو در آینه با من و تنهایی من همدمند زود به تصویر تو دل بسته‌اند آینه‌ها سادگی آدمند سنگ بزن، کشتن من سخت نیست مرگ من و آینه مثل همند ... @Aftab_gardan_ha
گل شکسته! حواسم هست تو را به بوسه نرنجانم مرا ترانه‌ی پاییزی، تو را ترنّم بارانم به قدر غنچه‌ی لبخندی به روی خویش بیاور باز بهار را متولد شو، درون سینه، به گلدانم همیشه پنجره‌ی مهرم، به روی بغض اتاقت باز دوباره پنجره را بستی، نخیر بسته نمی‌مانم مرا بگیر در آغوشت، بگیر و عمری حبسم کن غریبه‌ام با آن بیرون نمی‌روم از زندانم الا کتیبه‌ی ناخوانا که عشق راز مگویت بود کسی دوباره تو را خوانده، به نام کوچک، من آنم چقدر زرد و غم انگیزم، چقدر تازه و رعنا بود گل بهار نمی‌آمد به عصر ابری آبانم صدای پای تو را تشنه‌ست دل این کویر ترک‌خورده ببار ابر بهار انگیز! ببار! تشنه‌ی بارانم @Aftab_gardan_ha
از کنج خرابه نور پیداست چه‌قدر! بر گِرد گُلی گَرد هویداست چه‌قدر! هر چند رقیه (س) گفته‌اند اسمش را این یاس کبود مثل زهراست چه‌قدر! @Aftab_gardan_ha
نذر سلام الله علیها این داغ چه کرده است با جان تو؟ آه حیران که مانده است چشمان تو؟ آه یک چند به دامان پدر بود سرت حالا سر اوست روی دامان تو آه @Aftab_gardan_ha
پیچیده در خرابه نسیم معطری سر می‌زند به خلوت تنهایی‌ام سری پا می‌شوم مقابل این سر به احترام برپا شده‌ست در دلم امشب چه محشری ای کاش ای عزیز دلم چشم وا کنی تا از بهشت باز کنی رو به من دری قرآن بخوان پدر! که در این لحظه‌ها سرت قرآن ناطقی‌ست در آغوش کوثری امّن یجیب هدیه کن امشب به دخترت دارم چقدر بعد تو احوال مضطری حس می‌کنم فضا شده لبریز عطر یاس گویا مرا گرفته در آغوش مادری @Aftab_gardan_ha
دیوار مثل تو نشسته رو به رویم دارد نگاهم می‌کند بی‌روح و دلسرد هرچند قلبش مملو از سیمان و سنگ است پشت من اما ایستاده مثل یک مرد هم‌صحبت عصرانه‌های ناامیدی هم‌بازی آدینه‌های بی‌خیالی دور مرا پر کرده تا تنها نباشم دیوار و دیوار و... دو تا دیوار و قالی گاهی کنارش می‌نشینم غرق اندوه بر شانه‌ی سیمانی‌اش سر می‌گذارم دستی ندارد تا در آغوشم بگیرد عیبی ندارد، من همین را دوست دارم عیبی ندارد ساکت است و بی‌تفاوت در حدّ خود دیوار هم یک تکیه‌گاه است هرچند خیلی در جهان دیوار داریم دنیا پر از زن‌های هرشب بی‌پناه است از آن شبی که در کنارش گریه کردم دیدم ترک خورده‌ست، می‌خواهد ببارد بیچاره این دیوار سنگی حتما او هم مانند تو دیوانه‌ای را دوست دارد @Aftab_gardan_ha
. در هوای جاده‌ها سال‌ها چقدر این دلِ شکسته را به پای خود کشانده‌ام کو قرار تازه‌ای؟ هر طرف آسمان همین زمین همین چشم‌های من همین پس کجا سفر کنم؟ من که هر طرف که می‌روم همین منم من که از خودم نمی‌روم چرا سفر کنم؟ @Aftab_gardan_ha
به غربت مدام، علیه السلام کیست او؟ آن که بین خانه‌ی خود مکر دشمن مجاورش بوده‌ست او که انگار در تمام قرون هرچه غربت معاصرش بوده‌ست او که از روزهای کودکی‌اش شعله در خانه‌ی دلش افتاد دم به دم داغ ظهر عاشورا در نفس‌های آخرش بوده‌ست نه فقط شد مدینه مدیونش، کربلا میوه داد از خونش 《آن شهیدی که سیدالشهدا هر شب جمعه زائرش بوده ست》۱ صلح او تیغ در نیام علی‌ست کربلا جلوه‌ی قیام علی‌ست باطن تیغ مرتضاست یکی، فرق قصه به ظاهرش بوده‌ست آن زمان که مسافری خسته لب گشوده به طعنه و توهین میزبان در عوض فقط فکرِ آب و نان مسافرش بوده‌ست 《دوستان را کجا کند محروم او که با دشمنان نظر دارد》۲ دشمنش میهمان سفره‌ی اوست چه رسد آن که شاعرش بوده‌ست 1_ الامام الباقر علیه السلام: ان الحسین بن علی کان یزور قبر الحسن علیه السلام کل عشیه جمعه(میزان الحکمه، ج 4، باب زیاره الامام الحسن علیه السلام) ۲_ سعدی: دوستان را کجا کنی محروم تو که با دشمنان نظر داری @Aftab_gardan_ha
یا امام حسین(ع) ای تیر چه شد جهان به هم ریخته است؟ خورشید چه ناگهان به هم ریخته است حرفی بزن ای سه‌شعبه تا جان داری از خونِ که آسمان به هم ریخته است؟ @Aftab_gardan_ha
تنها نشسته منتظر و سر به راه، کوه در انعکاس نقره‌ای نور ماه، کوه بر شانه‌های یخ‌زده‌اش برف سالیان بر قامتش حریر نسیم و گیاه، کوه تاریک کرده روز و شبش را مسافری یک روز دل سپرده به چشمی سیاه، کوه حالا بگو عقابِ تو این روزها کجاست؟ دل قرص کرده پشت کدامین پناه، کوه؟! فریاد می‌زنم که امان از تو کوه! آه فریاد می‌زند که امان از تو، آه، کوه... شب‌ها به شانه‌های خدا تکیه می‌دهد آن سربلندِ تا به ابد تکیه‌گاه، کوه @Aftab_gardan_ha
اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست سیاه‌جامه‌ی سوگت لباس فاخر ماست سلام می‌دهم و دلخوشم که فرمودید هر آنکه در دل خود یاد ماست، زائر ماست تویی که نام غریبت خودش به تنهایی اثرگذارترین روضه‌ی منابر ماست بگو چگونه نگویم که دوستت دارم که این حدیث شریف از امام باقر ماست:  《خبر کنید کسی را که دوستش دارید》* خدا کند برسد، این پیام آخر ماست مرا که در سفر آخرت امیدی نیست مگر به اینکه بگویید: او مسافر ماست اگرچه درخورتان شعر، ناسرودنی است بگو به لطف خود این روسیاه شاعر ماست  *امام باقر(علیه السلام): هر کسی را دوست دارید، گاه و بی‌گاه به او یاد‌آوری کنید.  «وسائل الشیعه» @Aftab_gardan_ha
گذشت زندگی‌ام دور از تو با زاری مگر تو باز بیایی و شور بازآری تحمل غمِ از دست دادنت سخت است مباد بیشتر از این مرا بیازاری بیا کنار دل من، مرا عزیز بدار وفا ندیده کس از یوسفان بازاری دوباره پرسش من از تو «عشق» خواهد بود خدا کند بدمد بر لب تو باز «آری» رقیب گفت: تو آیا امید وصلت هست؟! به گریه گفتمش: آری، اگر که بگذاری! @Aftab_gardan_ha
چه عاشقانه رقم خورده ماجرا اینجا که باغ لاله دمیده‌ست جا به جا اینجا میان باغ قدم می‌زنیم و می‌خوانیم در این هوای دل‌انگیز، بی‌هوا اینجا چقدر باور این روز ناب دشوار است دوباره خلوت باران و شعر و ما، اینجا چقدر سبز و بلند است بخت ما امروز که هر دو جشن گرفتیم با خدا اینجا بیا بمیرمت ای دوست خسته‌ای حتما چرا که راه تو طولانی است تا اینجا ببین چقدر گل و بلبل و چمن شادند که دیده‌اند پس از سال‌ها تو را اینجا اگر نیامده بودی به گریه می‌افتاد نگاه منتظر من چه بی‌صدا اینجا 《حضور خلوت انس است و دوستان جمع‌اند》 دوباره با خودت آورده‌ای صفا اینجا چه زود می‌روی ای روزگارِ شادی من نمی‌شود که بمانی تو را خدا اینجا؟ خدا پناه تو، باشد برو به آرامی دلت گرفت اگر، باز هم بیا اینجا @Aftab_gardan_ha
اگر غم نعمتِ خوبیست، بردار این غنیمت را! که من با چشم خود دیدم فراوانیِ نعمت را کنارم می‌نشیند، گاه‌گاهی چای می‌نوشد گمانم دیده غم، در چشم‌هایم این لیاقت را سرم را بر کجا بگذارم؟ این طوفان سرگردان نمی‌بخشد پس از این شانه‌های بی‌مروّت را از این مردابِ غمگین نگذرید و مهربان باشید من آن رودم که می‌گیرند از من شوقِ حرکت را خدا یاری کند عشقی اگر هم نیست در بازار نیندازند کاسب‌ها به ما تلخیِ عادت را لبم را می‌گزم، چیزی نخواهم گفت بعد از این... که اربابان نمی‌فهمند اندوه رعیّت را @Aftab_gardan_ha