eitaa logo
آفتابگردان‌ها
528 دنبال‌کننده
180 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
«دل می‌رود ز دستم صاحبدلان خدا را» دیگر به سر رسیده آن دوره‌ی مدارا گفتی خبرنگاری، اهل تلاش و کاری محتاط منعکس کن انبوه سوژه‌ها را طرح سوال باید با میل بنده باشد آویزه کن به گوشَت این گفته‌های ما را تصویب شد از این پس حذف سوالِ بی‌ربط پس بر زبان نیاور هی پرسش چرا را گفتم فقط بپرسی از چیزهای معمول آن هم نه هرچه خواهی، بشنو تو این ندا را از اعتبار مالی پرسیده‌ای سوالی اصلا به تو چه مربوط «احوال ملک دارا»؟ از کوی نیکنامی حذفت کنم سریعا آشفته کرده‌ای باز با نقدها فضا را آزرده شد وزیرم از پیچش سوالت بیهوده هی نیازار مردان بینوا را وقتی که حکم دادم محروم کردنت را تا چار سالِ کاری کم می‌کنی ادا را گفتم هر آنچه را که قانون بنده بوده اخراج می‌کنم پس هر عامل خطا را محبوب ماست هرکس کمتر سوال دارد «ساقی بده بشارت رندان پارسا را» @Aftab_gardan_ha
نیست جایی در‌ جهان چون بامتان طاقی بلند مرغ بامِ آسمان بر دام این مردم بخند! تشنه‌لب باش و ننوش از کاسه‌ی ساقی‌کُشان ای خمارِ جامِ تَف، دُردی‌کش زیباپسند! پهلوانا از نهیب دشمنانت باک نیست پهلوان را از جفای دوستان آید گزند پس به رقص آ و به جشن تیغ‌هاشان تن بده آنچنان که بر سر مجمر به رقص آید سپند ای بلندآوازه در قوم خداوندان عشق ای غمِ آزاده در خیلِ ظفرمندانِ بند چون درون آستان عشق بودی سر به زیر بر سر دارالخلافه سربلندی سربلند قاصدِ تنهایی خورشید در شهرِ غروب! کوچه‌ها دیری‌ست نامت را به غربت می‌برند @Aftab_gardan_ha
ما تشنه‌ایم، تشنه‌ی ماه محرمت بی‌تاب روضه‌ی تو و دلتنگ ماتمت هر وقت از تمام جهان خسته می‌شویم پر می‌کشیم سوی حسینیه‌ی غمت فرقی نمی‌کند چه کسی نوحه‌خوان شود می‌سوزد آه، جان و دل از داغ اعظمت بی‌تاب می‌شویم به یک ذکر یا حسین غرق تلاطمیم چنان موج پرچمت جان می‌دهیم بی‌ تو و بی‌ روضه‌های تو ماییم و اشکِ بر تو و لطف دمادمت دیگر بس است شعر فقط مانده یک کلام: باید بگویم از ته دل دوست دارَمَت... @Aftab_gardan_ha
دلم پرواز می‌خواهد، رها در باد خواهم شد چو طوفان بر سر هرچه قفس فریاد خواهم شد به رویم راه‌ها را یک به یک با دست خود بستم نمی‌دانم از این حبس ابد آزاد خواهم شد؟ اگر که رو بگرداند... اگر رنجیده باشد، چه؟ اگر من را نبخشد دوست، دشمن‌شاد خواهم شد ترک‌های بیابان راوی دلشوره‌های من بخندد آسمان با خنده‌اش آباد خواهم شد سرود سروها عمری نوازش داده روحم را دلم می‌گفت با آزاده‌ها همزاد خواهم شد به اذن عشق نامم در دل تاریخ می‌ماند میان توبه‌های توبه‌کاران یاد خواهم شد تجلی می‌کند آیات حق در برق شمشیرم در این هنگامه تفسیر «لبالمرصاد» خواهم شد بگو با حنجر خونین رقم خورده‌‌ست تقدیرم بگو مثل کسی که پای تو سر داد خواهم شد کنار قبر هفتاد و دو لاله، جای من خالی... و من آن لاله‌ای که از تو دور افتاد، خواهم شد @Aftab_gardan_ha
یک خامش منشین! زمزمه‌ای جاری کن زاری کن بی‌ملاحظه زاری کن در سوگ حسین‌ اگر نبارم چه کنم؟ ای اشک بیا و آبروداری کن دو ای تیر چه شد جهان به هم ریخته است؟ خورشید چه ناگهان به هم ریخته است حرفی بزن ای سه‌شعبه تا جان داری از خونِ که آسمان به هم ریخته است؟ سه تا قبلِ طلوع، روسیاهان رفتند دنیازده بودند و پیِ نان رفتند از بارشِ تیر و سنگ می‌ترسیدند آنان که دمِ نزولِ باران رفتند چهار برگشت به خیمه یارِ آب‌آور؟... نه لب‌های علی به قطره‌ای شد تر؟... نه آغاز غم‌انگیز مصیبت این است: آب است و رباب است و علی‌اصغر نه پنج در وقت نیاز، کاش حاضر باشیم قرآن نروَد بر نی و ناظر باشیم حتی اگر اهل کوفه هستیم ای کاش از جنسِ حبیب بن مظاهر باشیم شش نه بود نشانی از رفیقی در شهر نه هست دل و جان رقیقی در شهر سرهای بریده کو به‌ کو می‌چرخند چون رشته‌ی تسبیح عقیقی در شهر هفت تا وادی حیرت نرسیدی شاید قرآن ز سر نی نشنیدی شاید اصحاب رقیم را عجب می‌دانی؟ اصحاب حسین را ندیدی شاید هشت از کنج خرابه نور پیداست چه‌قدر! بر گِردِ گُلی گَرد هویداست چه‌قدر! هرچند رقیه گفته‌اند اسمش را این یاس کبود مثل زهراست چه‌قدر! نه دیروز مگر قدم قدم زخم نخورد؟ از داغ عزیز، دم به دم زخم نخورد؟ بدعهدی ما مباد زخمش بزند در کرب و بلا حسین کم زخم نخورد ده از چشمه‌ی جان من جنون می‌جوشد اشک از چشمم، گدازه‌گون می‌جوشد در بدرقه‌ی تو می‌تپد قلب زمین از خاک هنوز نیز خون می‌جوشد @Aftab_gardan_ha
هزار سطر نوشتم ولی کتاب نشد برای از تو سرودن غزل حساب نشد گمان مکن که دلم بندِ ديگران شده است گمان مکن جگرم در غمت کباب نشد زمین به جوش نیامد وَ آسمان خشکید دعای العطشِ خیمه مستجاب نشد خراب شد همه‌ی آسمان به فرقِ زمين ولی چه فايده بنيادِ غم خراب نشد هزار قطره برايش گريست مادر، حيف برای کودکِ لب‌تشنه، اشک، آب نشد لبِ ترک ترکِ شیرخواره‌ی هاجر شبیه داغِ علی‌اصغر و رباب نشد حسین! گریه نکن این عزا فدای سرت اگر که سهمِ لبِ اصغرِ تو آب نشد ندا رسيد که صبرت دهد خدا، کافی‌ست سرش به نيزه نشست و دلش مجاب نشد هنوز هم که هنوز است بعد از اين‌ همه سال کسی ز خیلِ گدایانِ تو جواب نشد قسم به صبحِ قیامت که وای بر آن کس که با نگاهِ علی‌اصغر انتخاب نشد @Aftab_gardan_ha
چرا گهوار‌ه‌ی چوبی کوچک بی‌تکان مانده‌ست سپه‌سالار لشکر رفته، نامش بر زبان مانده‌ست حسین بن علی با دشمنان خویش می‌گوید که از نسل بنی‌هاشم هنوز این پهلوان مانده‌ست همین طفلی که آماده‌ست و از گهواره دل کنده‌ست نمی‌ترسد از آن تیری که در بند کمان مانده‌ست سفیدی گلو پیدا شد و سربسته می‌گویم گل پرپر به روی دست‌های باغبان مانده‌ست تمام ابرهای نوحه‌خوان گفتند خون او؛ پس از پرواز روی شانه‌ی رنگین‌کمان مانده‌ست مدام از خویش می‌پرسم که بعد از روز عاشورا چرا دریای موّاج و خروشان بی‌کران مانده‌ست؟ @Aftab_gardan_ha
واسه اینکه پدر تنها نباشه پسر می‌خواد تو میدون پا بذاره تو گهواره سر اومد دیگه صبرش چه قد واسه شهادت بیقراره چرا بی‌تابه و آروم نداره؟ شاید دلتنگ روی ماه سقاست باید خیلی مواظب بود آخه سفیدی گلوش از دور پیداست فقط یه غنچه‌ی شش‌ماهه بودی رو دستای پدر گل کردی آخر نشون مرد درده، مرد میدون! چه دردایی تحمل کردی آخر حسین از رفتنت حسرت به دل موند یه بارم از لبت نشنید «بابا» تو رو آروم زیر خاک خوابوند لالا لالا لالا لالا لالا لا یکی می‌شه تو میدون اربا اربا یکی هم با سه‌شعبه می‌شه پرپر اگه باشی علی فرقی نداره که اصغر باشی دیگه یا که اکبر @Aftab_gardan_ha
از بی درختی من پریشان‌خاطرم یا برگ؟ ما نیز افتادیم از چشمت... نه تنها برگ هرآنچه در خشکی و در دریاست دلتنگت... خشک و تر عالم به پایت سوخت حتی برگ «برگی نمی‌افتد مگر از حالش آگاهیم»* پاییز ما جامانده‌ها تفسیر شد با برگ من را ببر تا جاده‌های اربعین ای باد جایی که خش خش می‌کند در زیر پاها برگ در قتلگاه سرخ پاییزی عزا برپاست زنجیرزن‌ها صف به صف افتاده هرجا برگ باید به جای کوله‌پشتی چتر بردارم باران چهل روز است می‌بارد... و اما برگ... * و ما تسقط من ورقه الا یعلمها (انعام - ۵۹) @Aftab_gardan_ha
قدم بردار جابر! مدفن دلدار نزدیک است نگاهت نم گرفته لحظه‌ی دیدار نزدیک است نه دیگر کربلا آن شوره‌زار خشک و بی گُل نیست قدم بردار جابر! ساحت گلزار نزدیک است تمام راه زیر سایه‌ی گرم علم بودی تماشا کن زیارتگاه پرچمدار نزدیک است کسی می‌خواندت انگار، این صوت زمینی نیست صدا از دور می‌آید ولی بسیار نزدیک است غم خار مغیلان و غم خون خدا با اوست ببین پشت سرت را زینب غمخوار نزدیک است قدم بعدِ قدم، پشت قدم‌های تو می آییم پیاده اربعین زیباترین تکرار نزدیک است @Aftab_gardan_ha
این غلغله از کجا چنین می‌جوشد؟ از دور نگاه کن، زمین می‌جوشد با خاک عراق، جز فرات و دجله رودی دگر است، اربعین می‌جوشد @Aftab_gardan_ha
از زبان همسر شهید به لحظه لحظه‌ی لبخندهای تو سوگند که رفت بعد تو از لحظه لحظه‌ام لبخند چه قدر بودنمان در کنار هم کوتاه چه قدر بعد تو آوای گریه‌هام بلند که گفته است در خانه بعد تو بسته‌ست؟ مدام خاطره‌ها می‌روند و می‌آیند گرفته حلقه‌ی اشکی فضای چشمم را به یاد حلقه‌ی دستت که مثل گردنبند... پر از تلاطمم آری نمی‌رسد هرگز به بی‌قراری من بی‌قراری اروند خوش است دور سر تو همیشه چرخیدن چه غبطه‌ها که نخوردم به حال آن سربند نمانده وقت زیادی به عید، می‌آیی؟ به شوق آمدنت دود می‌شود اسفند @Aftab_gardan_ha
هزار دور در این چرخ روزگار زدند به دور باطل خود مهر اعتبار زدند سیاه‌سکه‌ی خود را شبانه بخشیدند اذان صبح نگفته به کوچه جار زدند نمازشان که قضا شد کمی ورق برگشت دو دست بعد سحر با وضو قمار زدند هوای سرد خزان را بهای زر دادند حراج مفت به گلخانه‌ی بهار زدند شبیه آتش دین داغ دستشان بودم به جرم کفر مرا یخ‌زده به دار زدند به اسم اینکه به نور خدا نگاه کنند هرآنکه مانعشان بود را کنار زدند @Aftab_gardan_ha
به بهانهء زخم تازهء کابل شعر کهنه، به افغانستان عزیزم: یک کوه درد با تو برابر نمی‌شود آری، بخند، زخم تو بهتر نمی‌شود   از روزگار تلخ خودت شکوه کن، وطن! هرگز نترس، گوش فلک کر نمی‌شود   تاریخ، باز مرثیه‌ات را مرور کرد با روضه‌ی تو، چشم کسی تَر نمی‌شود   وقتی جهان به پیش دو چشم تو تار شد کابل، دوباره آینه‌ای از غبار شد   این روزها نمی‌رود از یاد دِهمزنگ لعنت به زخمِ دوم مرداد دِهمزنگ   در راه روشنایی شب‌های بامیان خاموش می‌شوند چرا این ستارگان؟   تو درد می‌کشیدی و درمان نداشتی پاییز می‌شدی و بهاران نداشتی   تو آبِ دیده‌ی خود از آمو گرفته‌ای وقت قیام، دست به زانو گرفته‌ای   من عهد می‌کنم که بیایم به کشورم یک روز می‌رسد که در آغوش مادرم...   آن روز ناله کن به زبان دَریِ خود آرام گریه کن به تَی چادَریِ خود   @Aftab_gardan_ha
توی کوچه قدم زدم یک شب کوچه‌ای با دلی پر از فریاد کوچه‌ای که قدم قدم با آه خبر از خاطرات من می‌داد مرد همسایه‌مان تَهِ کوچه باغ زیبا و باصفایی داشت باغ در خانه‌ها قدم می‌زد شاخ و برگش برو بیایی داشت زندگی در حیاط ما می‌زیست با درختان کاج و توت و انار حوض و ماهی‌گلی، کبوتر و مرغ با گلستانی از تبار بهار با دوچرخه‌سواری و لِی لِی تیله و هفت‌سنگ و گل‌کوچک کودکی‌های من ورق می‌خورد با مجلات رشد یا پوپک درد دل را برای همسایه که غریبه نبود می‌بردند پای لبخند و اشک، آن دوران شاد بودند و غصه می‌خوردند مرد بقالِ کوچه با نسیه نقد می‌کرد مهربانی را پدرم در کلاس قرآنش یاد می‌داد زندگانی را زندگی می‌گذشت مثل قطار که سر کوچه رفت و آمد داشت یاد دارم که ذوق می‌کردیم لحظاتی که بوق ممتد داشت تا رسیدم به خانه فهمیدم خاطراتم... گذشت... ویران شد هر کسی رفت توی لاک خودش باغ هم عاقبت خیابان شد @Aftab_gardan_ha
تقدیم به روز و شب چشم‌انتظارانند ما را جاده‌ها جا نمی‌مانند هرگز از سفر، آماده‌ها وادی عشق است و می‌دانیم کم می‌آورند پیش سرمستی مردان خدایی باده‌ها آتش و خون‌ها بهانه‌ست و سبک‌بالان ما نیمه‌شب پر می‌کشند از خلوت سجاده‌ها گاه در بالای نیزه، گاه زیر تیر و تیغ سربلندانند آری هر زمان آزاده‌ها میهنم! هرگز نبینند از نفس‌افتادنت دشمنان تو... همین از اسب و اصل افتاده‌ها این‌طرف هستند مردانی که از جان بگذرند آن‌طرف بگذار خوش باشند آقازاده‌ها خاک ایران است اینجا بشنوید ای دشمنان رفته فخری‌زاده و هستند فخری‌زاده‌ها @Aftab_gardan_ha
سر می‌گذارد آسمان بر آستانت غرقیم در دریای لطف بی‌کرانت محبوب‌تر از هر کسی نزد رسولی آغوش او همواره می‌شد میزبانت چون مادری دلسوز، مرهم می‌نشاندی بر زخم او با دست‌های مهربانت نور پدر وقتی که شد خاموش دیگر تاریک شد، تاریکِ تاریک آسمانت حق علی را غصب کردند و پس از آن انداختند آتش به جان آشیانت می‌سوختی در شعله‌های کینه‌هاشان آه از دلت آه از دل آتشفشانت... با دست‌های بسته حیدر را که بردند با چشم خود انگار دیدی رفت جانت پشت سر حیدر خودت را می‌کشاندی آه از تن مجروح و از اشک روانت هجده بهار از عمر تو تنها گذشت آه ناگاه دیدی می‌رسد فصل خزانت پیچید در خانه برای آخرین بار بوی تنور داغ و بوی عطر نانت بانو تو حتی بعد از این‌که پر کشیدی بودی به فکر کودکان نیمه‌جانت بند کفن وا شد تو با مهری فراوان آغوش وا کردی به روی کودکانت آغوش وا کن سمت من هم لحظه‌ی مرگ آغوش وا کن تا که باشم میهمانت @Aftb_gardan_ha
بهار آمده، این را پرنده گفت به من بهار آمده چشم درخت‌ها روشن بهار! می‌شنوی؟ توی خانه حبس شدیم بیا برای ملاقات، پشت این روزن شنیده‌ام ز پرنده که سفره‌ات پهن است شنیده‌ام که دمیده دوباره گل به چمن دوباره زنده شده کوه و برفش آب شده لباس سبز به تن کرده و دریده کفن نسیم، آب چکانده به روی صورت خاک شده ز خواب زمستان بلند، دشت و دمن بدون آن که نگهبانِ باغ بو ببرد رسیده جام عقیقی ز ارغوان به سمن بهار! خاطره‌ی خوب و شاد! می‌بینی رسیده‌ایم به‌‌ فصل بلا و غم دیدن دوای این ریه یاس است، بوی یاس بیار اگر دوباره مسیرت گذشت از این برزن پرنده! باد صبا! دشت! دره! دامن کوه! به او دهید پیام مرا دهن به دهن @Aftab_gardan_ha
به بهانهء زخم تازهء کابل شعر کهنه، به افغانستان عزیزم: یک کوه درد با تو برابر نمی‌شود آری، بخند، زخم تو بهتر نمی‌شود   از روزگار تلخ خودت شکوه کن، وطن! هرگز نترس، گوش فلک کر نمی‌شود   تاریخ، باز مرثیه‌ات را مرور کرد با روضه‌ی تو، چشم کسی تَر نمی‌شود   وقتی جهان به پیش دو چشم تو تار شد کابل، دوباره آینه‌ای از غبار شد   این روزها نمی‌رود از یاد دِهمزنگ لعنت به زخمِ دوم مرداد دِهمزنگ   در راه روشنایی شب‌های بامیان خاموش می‌شوند چرا این ستارگان؟   تو درد می‌کشیدی و درمان نداشتی پاییز می‌شدی و بهاران نداشتی   تو آبِ دیده‌ی خود از آمو گرفته‌ای وقت قیام، دست به زانو گرفته‌ای   من عهد می‌کنم که بیایم به کشورم یک روز می‌رسد که در آغوش مادرم...   آن روز ناله کن به زبان دَریِ خود آرام گریه کن به تَی چادَریِ خود   @Aftab_gardan_ha
به اسیرت کرد دست شب، نفهمید که یه دنیا می‌شه آزاد با تو نمی‌دونست خاک تشنه می‌شه پر از سرو و پر از شمشاد با تو اسیرت کرد دست شب، نفهمید که خورشیدو نمی‌شه تو قفس کشت تو نزدیکی به قلب هر ستاره تبارت غرق نوره پشت در پشت یه دنیا حرف داری توی چشمات برا دنیایی که تو شب اسیره تو می‌گفتی: عدالت، عشق، مردم نفهمیدن تو رو قلبای تیره تو از نسل حسینی، راهت اینه شهادت، مرد بودن، پایداری منم سربازِ تو گهواره‌ای که خودت گفتی بهم امیدواری شبیه رود جریان داره راهت شبیه کوه محکم ایستادیم بدونن دشمنا مرد نبردیم بدونن دشمنا اهل جهادیم رسیدی مثل بارون بهاری گلای لاله رو سیراب کردی روزامونو پر از نور محبت شبامونو پر از مهتاب کردی هنوزم کوچه‌ی قاضی به یادت پر از حسرت، پر از فریاد مونده تموم شعرهاشو نیمه‌شبها به یاد پونزده خرداد خونده @Aftab_gardan_ha
برای واقعه مسجد گوهرشاد باز جنگی نابرابر در برابر داشتند دست امّا از سر چادر مگر برداشتند گرچه چادرها به خون غلتیده و خاکی ولی زیر چکمه بوی گل‌های معطّر داشتند دست بر ماشه نمی‌بردند این قزّاق‌ها شرم اگر که از حرم نه از کبوتر داشتند بی‌حجابی‌های اجباری، اسارت‌های تلخ کاملأ معلوم بود آن‌ها چه در سر داشتند لحظه‌ای قبل از صدای وحشی فرمان تیر کودکانی در کنار خویش مادر داشتند چشم کاشی‌های فیروزه به گنبد خشک شد؟! یا از اوّل طرح اسلیمیِ پرپر داشتند در وصیّت‌نامه‌ی سرخ شهیدان دیده‌ای؟ جملگی یک خواسته در سطر آخر داشتند @Aftab_gardan_ha
به جانم، به افغانستانم آخر چطور بعد غروب تو سر کنم؟ رخت سیاه باید ازین پس به بر کنم این‌بار آرزوم به مقصد نمی‌رسد دیگر نمی‌شود به هراتت سفر کنم این دختران کوچک در خانه‌ی تو را باید عروس حجله‌ی یک بی‌پدر کنم درد زنان بیوه‌ی بی‌شوی مانده را فریاد می‌زنم که جهان را خبر کنم اینک جهان نشسته به تطهیر طالبان گویا نبوده مرگ تو تقصیر طالبان این بغض لب به لب شده را داد می‌زنم امشب برای داغ تو فریاد می‌زنم از یادمان نمی‌رود اندوه سالیان برگشته‌ است قاتل بودای بامیان دیگر به جای چادَری آبی‌ات وطن از خاک و خون کنند زنانت کفن به تن بعد از هرات و غزنی و قندوز و قندهار رفتند دشمنان سخی جانب مزار از بوی خون دوباره دهان تو پر شده‌ست آموی چشم‌ دخترکان تو پر شده‌ست با بغض پیش پای تو آمو گریسته‌ در گوشه‌ای بدون هیاهو گریسته این گریه‌ی مدام به مقصود می‌رسد روزی ز راه جمعه‌ی موعود می‌رسد @Aftab_gardan_ha
ز شوقت واژه‌های شعر هم جان می‌دهد اینجا به پای مقدمت جان را به قربان می‌دهد اینجا به خود لرزیده‌اند از اتحادی که تو آوردی مسیر ظلم را نام تو پایان می‌دهد اینجا نگین پادشاهی هیچ چیزی جز شهادت نیست نگینی که خدا دست سلیمان می‌دهد اینجا شهادت مکتب ایمان و انسان‌پروری بوده که درس عشق بر طفل دبستان می‌دهد اینجا بساط انتقام سخت از ابلیس آماده‌ست بگو این را به هر دیوی که جولان می‌دهد اینجا به خون‌خواهی تو روزی قیامت می‌کنیم آری و شیطان سخت بر خون تو تاوان می‌دهد اینجا @Aftabgardan_ha
به هرجا خوب می‌شد دید دلتنگی ایران را به روی شانه می‌بردند وقتی مرد میدان را کدامین شور و غوغا را بگویم در وداع او نجف یا کربلا را یا همین کرمان و تهران را؟ نمی‌دانم که گرمای کدامین عشق اینگونه به تابستان بدل کرده‌ست سرمای زمستان را کدامین ابر از این شهر لب‌تشنه گذر کرده‌ست؟! ببین در کوچه و پس‌کوچه‌ها جاری باران را ببین! از هر طرف شوق وصال رود بی‌تابی پدید آورده این دریای جوشان و خروشان را ندیده هیچ چشمی و نخواهد دید بعد از این شکوه محشری اینگونه بر روی خیابان را چه سوزی و چه سرمایی! زمستان است و می‌بینم به روی شانه‌های باغ، تشییع بهاران را کسی بار سفر بربسته از این شهر و بعد از خود نصیب عاشقانش کرده اندوه فراوان را کسی که می‌رود اما نمی‌گوید که بعد از او که پاسخ می‌دهد دلتنگی بی‌حدّ یاران را؟ همان مردی که با فریاد گیرایش تمام عمر حرم می‌خواند جمهوری اسلامی ایران را @Aftabgardan_ha
یک یک عمر فقط داعیه‌ی خدمت داشت مردی که به حسن سادگی شهرت داشت «سرباز س ل ی م ا ن ی» عطر خوشی از «العبد محمدتقی بهجت» داشت دو بر قلّه‌ی غیرت، علم افراخته‌ای طوفان حماسه راه انداخته‌ای با جان، سپر دفاع مردم بودی با خون خودت به دشمنان تاخته‌ای سه در پیچ و خم زمانه خودساخته‌ای عمری به صفای نفس پرداخته‌ای حتی وسط تیر و تفنگ و ترکش سجاده ی آرامش، انداخته‌ای @Aftabgardan_ha