eitaa logo
آفتابگردان‌ها
527 دنبال‌کننده
180 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
در آن تاریک، دل می‌بُرد ماه از عالم بالا گرامی باد این رخشنده، این تابانِ بی‌همتا شب است و خرده‌های خنده‌ی ماه از ورای ابر می‌افتد روی آب و می‌پرد خواب از سر دریا شب است و می‌تکاند آسمان از دامنش آرام کمی از مانده‌های نور را بر سفره‌ی صحرا می‌اندازد فلک بر صورت خورشید روانداز و می‌خوابانَد او را روی پای خویش تا فردا شب است و آسمان پیراهنی از هاله‌ی مهتاب به تن کرده‌ست چون صوفی که بر تن می‌کند شولا میان چادر شب ماه زیباتر شود آن‌سان که بین لشکر دشمن جمال یوسف لیلا خوشا لیلا که در دامان جوانی این‌چنین پرورد که دارد خوف از پروردگار خویشتن تنها تعالی الله رویش را که 《والفجر》 است تفسیرش تعالی الله مویش را که 《والیل اذا یغشا》 ملاحت می‌چکد از ساحت پیشانی‌اش هر بار که در نزد پدر پایین می‌اندازد سر خود را کسی چون او پر از سُکر خدا گشته‌ست پا تا سر که نشناسد میان سجده‌های خویش سر از پا؟ علیّ اکبر است او یا نبیّ دیگر است او یا علیّ بن ابی‌طالب مهیّا گشته بر هیجا! که او تا بر زمین پا می‌گذارد، راه می‌افتد میان آسمان‌ها بر سر پابوسی‌اش دعوا 《اگر امر خدا جنگ است باید رفت》 گفت و رفت نه از شمشیرها ترس و نه از سرنیزه‌ها پروا بلاجوی و بلی‌گوی و عطش‌نوش و رجزخوان بود هجوم آورد بر میدان چه رعدآواز و برق‌آسا 《منم من زاده‌ی زهرا، منم آیینه‌ی حیدر》 ولی نشناختند او را ولی‌نشناس‌ها... دردا! نقاب از روی خود برداشت تا محشر کند، محشر گره بر ابروان انداخت تا غوغا کند، غوغا نمی‌گویم چه آمد آخر امّا بر سر جسمش همین و بس پس از او خاک عالم بر سر دنیا چراغی نیست در دل -این پریشان‌خانه‌ی مغموم- که دزد نفس عمری برده از ایمان من یغما امیدم سوی الطاف علیّ اکبر است، ای کاش بگیرد دست خالیِ مرا در محشر کبری از مجموعه شعر نشر @Aftabgardan_ha
برگشت به خیمه یارِ آب‌آور؟... نه لب‌های علی به قطره‌ای شد تر؟... نه آغاز غم انگیز مصیبت این است: آب است و رباب است و علی اصغر ... نه @Aftabgardan_ha
تقدیم به مگر که گریه کند چاه زمزمی دیگر که خشک مانده لب ذبح اعظمی دیگر امید، مشک عمو بود و هر کسی می‌گفت رباب گریه نکن صبر کن کمی دیگر... عمودِ خیمه رطب‌های تازه می‌ریزد اگر اراده کند باز مریمی دیگر ولی رباب که سرگرم ذکر یا رب بود غمی نداشت بخواهد خدا غمی دیگر دل از تمامی عالم برید و با لبخند روانه کرد علی را به عالمی دیگر رباب آب شد اما علی که آب نخواست سه جرعه آمد و نوشید مرهمی دیگر دو دست خالی خود را تکان تکان می‌داد که جز خیال علی نیست همدمی دیگر @Aftabgardan_ha
شعرخوانی شاعر عضو را در آپارات آفتابگردانها تماشا کنید. https://www.aparat.com/v/zkXqE @Aftabgardan_ha
حسین کیست؟ نمی‌دانم، فقط همین که من از این نام اگر نگویم و ننویسم، تمام عمر پشیمانم خط: @Aftabgardan_ha
تقدیم به به پا شده‌ست در این دشت محشری دیگر چگونه زنده شده باز حیدری دیگر و گفت لشکر کفّار یک صدا که مگر بنا نبود نیاید پیمبری دیگر؟ رجز که خواند به هم زد صفوف لشکر را که آمده‌ست به پیکار صفدری دیگر ابهتش همه را یاد مرتضی انداخت به کربلا چه کند؟ فتح خیبری دیگر امان از آن لحظاتی که بال و پر می‌زد شکست پیش نگاه حرم پری دیگر به پهلوی گل لیلا که نیزه‌‌ زار دمید گرفت کرب‌وبلا عطر کوثری دیگر فدای آن‌همه سرهای پر زده تا نی میان آن‌همه سر بود، او سری دیگر @Aftabgardan_ha
خامش منشین زمزمه‌ای جاری کن زاری کن بی‌ملاحظه زاری کن در سوگ حسین‌(ع) اگر نبارم چه کنم؟ ای اشک بیا و آبروداری کن @Aftabgardan_ha
تا وادی حیرت نرسیدی شاید قرآن ز سر نی نشنیدی شاید اصحاب رقیم را عجب می‌دانی؟ اصحاب حسین را ندیدی شاید @Aftabgardan_ha
بی اشک روضه‌ی تو دلم وا نمی‌شود بی یاحسین نامه‌ای امضا نمی‌شود تایپوگرافی: @Aftabgardan_ha
از چشمه‌ی جان من جنون می‌جوشد اشک از چشمم، گدازه‌گون می‌جوشد در بدرقه‌ی تو می‌تپد قلب زمین از خاک هنوز نیز خون می‌جوشد @Aftabgardan_ha
قصّه‌ی ناتمام دنیا، آب بسم حق «بسمه تعالی»، آب می‌رود سینه‌خیز، نرم و خموش دورترها ز چشم دریا، آب یک غزل تشنگی‌ست بر لب رود یک بغل خستگی‌ست برجا، آب دفترم را که باز کردم، باز ماجرای قدیمِ بابا.... آب مشک بر دوش می‌کشد یک مرد می‌بَرد سوی آب، اما آب پشت شمشیرهای برنده این طرف زخم و آن طرفها آب همه کج رفته‌اند حتی تیر همه لج کرده‌اند حتی آب بیشتر از ۱۳۰۰ سال تا همیشه، همیشه رسوا آب @Aftabgardan_ha
شب پیش چشم‌های تَرش بی‌صدا شکست از هیبتش غرور همه قله‌ها شکست باران‌تر از همیشه میان غبار تاخت طوفان رسید آینه‌ی مصطفی شکست دشت بلا به وسعت یک نیل بغض داشت از پا نشست ایل همین که عصا شکست لیلایی از قبیله‌ی مجنون نمانده بود هر کس که شد به پیرهنش مبتلا، شکست از زلف او نسیم خبرهای تازه داشت شد هر که با تلاطم او همنوا، شکست زهرا نشست، روضه‌ی دریا شروع شد پهلو گرفت، کشتیِ هر ناخدا شکست 《دنیا شود بدون علی خاک بر سرش》 این را حسین گفت و لب نیزه‌ها شکست @Aftabgardan_ha
رسید روز غمِ سررسید ساعت سه زمان رسید به سر، سر رسید ساعت سه زمان به وسعت تاریخ در تکاپو بود و داشت تا به ابد می‌دوید ساعت سه زمان شبیه زنی ایستاده بی‌حرکت در آن قیامت عظمی چه دید ساعت سه دو آفتاب ببیند که آسمان آن روز شبیه صبح گریبان درید ساعت سه زمان چه دیر گذشت و چه پیر شد زینب که سال‌ها به درازا کشید ساعت سه کنار پیکر او ایستاده بود زمان نشسته بود زمین نا‌امید ساعت سه @Aftabgardan_ha
کسی که ماند پای عشق دیگر برنمی‌گردد که با سر می‌رود میدان و با سر برنمی‌گردد در این هنگامه ابراهیم! اسماعیل را دریاب که این قربانی و این عید دیگر برنمی‌گردد غبار از شوقِ روی او همین که از زمین برخاست پدر با روضه‌ای فهماند اکبر برنمی‌گردد به وقت جنگ پیشش لشکری صف بسته بود اما پس از آن جنگ جز شمشیر حیدر برنمی‌گردد نخوان دیگر برایش ان یکاد و چار قل لیلا! که دیگر سالم این جمع مکسر بر‌نمی‌گردد دخیل حضرت و پایین پایش هر که شد فهمید که با دستان خالی، پس از این در بر نمی‌گردد @Aftabgardan_ha
دیگه تمومه تشنگی‌هات با اشکِ من لب‌هاتو تَر کن تا آسمون راهی نمونده داغِ زمینو تازه‌تر کن کلِّ جهان توو کشف رازِ -این عشقِ بی‌پایان اسیرن دریا رو توو مُشتِت گرفتی چشمات ولی از آب سیرن ایمان دیگه سقفی نداره وقتی تو مرزاشو شکستی تا پای جون موندی به پای پیمانی که با عشق بستی نایی دیگه واست نمونده از چی دوباره جون گرفتی؟ دستات کجای قصه جا موند؟ که مَشکو با دندون گرفتی ببین چه‌جوری روی ماهت خورشیدو تا اینجا کشونده طاقت بیار این چند قدم رو تا آسمون راهی نمونده @Aftabgardan_ha
الا آیینه‌ی روی تو آیین وفاداران! به گرد حلقه‌ی موی تو می‌گردند بسیاران به شوق گوشه‌ی چشم تو غوغایی‌ست در عالم طبیبی چون تو را هر گوشه می‌خوانند بیماران گلوی کوچکی زان پس عیار پایمردی شد که از طفل تو عیّاری بیاموزند عیّاران تو ای خون خدا سوی خدایت بازمی‌گردی که یاران بیدل اویند و او دلداده‌ی یاران به نوری خاطرم جمع است در تاریکی دنیا مگر با او رهایی یابم از جمع گرفتاران از مجموعه شعر نشر @Aftabgardan_ha
دهمین «ماه‌شعر آفتابگردانها» برگزار می‌شود. @Aftabgardan_ha
دهمین جلسه از سلسله نشست‌های ماهانه شعرخوانی (ویژه اعضای ادوار مختلف ) با عنوان ، ویژه ، با اجرای ، در دفتر مؤسسه شهرستان ادب برگزار می‌شود. مهمان ویژه دهمین جلسه: استاد زمان: شنبه ۳۱ شهریور ماه ۱۳۹۷، ساعت ۱۷ مکان: تهران، خیابان شریعتی، بالاتر از سه راه طالقانی، روبروی سینما صحرا، پلاک ۱۶٨، طبقه چهارم @Aftabgardan_ha
تو می‌رسی، به مقامت سلام خواهد کرد و بعد - خم‌شده قامت - قیام خواهد کرد لب تو است همان خواهشی که دریا را همیشه تشنه‌ترین تشنه‌کام خواهد کرد فرات طعم خوشش را الی الابد بر خلق اگر تو آب ننوشی حرام خواهد کرد تو می‌روی و پی‌ات موج‌ می‌زند دریا تو را به بدرقه‌ای احترام خواهد کرد و بعد دشمن تو پرتو امیدت را به تیر خوردنِ مشکی تمام خواهد کرد و خونِ ریخته‌ات روی خاک تشنه‌ی دشت دوام مستی ما را مدام خواهد کرد کمرشکن شدی ای مرد! کوه خسته‌ی درد! چه کارها که غمت با امام خواهد کرد @Aftabgardan_ha
نه از لباس کهنه‌ات، نه از سرت شناختم تو را به بوی آشنای مادرت شناختم تو را نه از صدای دلنشین روزهای قبل که از سکوت غصه‌دار حنجرت شناختم تو شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را میان پاره‌پاره‌های دفترت شناختم قیام در قعود را، رکوع در سجود را من از نماز لحظه‌های آخرت شناختم غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را به روی نیزه، از سر منورت شناختم شکست عهد کوفه، این گناهِ بی‌شمار را به زخم‌های بی‌شمار پیکرت شناختم تو را به حسّ بی‌بدیل خواهر و برادری به چشم‌های بی‌قرار خواهرت شناختم اگرچه روی نیزه‌ای ولی نگاه کن مرا نگاه کن! منم، سکینه، دخترت... شناختی؟ @Aftabgardan_ha
در وقت نیاز ، کاش حاضر باشیم قرآن نروَد بر نی و ناظر باشیم حتی اگر اهل کوفه هستیم ای کاش از جنسِ حبیب بن مظاهر باشیم @Aftabgardan_ha
چه غمگین، کاروانی می‌رود از کربلا تا شام گره خوردست آیا سرنوشت کربلا با شام؟ به نیزه آفتابی می‌شکافد سینه شب را و از گودال خون منزل به منزل می‌رود تا شام به دل بغض علی، در دست سنگ و در زبان طعنه در استقبال آل مصطفی برخاست از جا شام چنان سنگین‌دلی‌ها با کبوترهای زخمی شد که در شام بلا از غصه شد هر روز آنها شام نمی‌دانم چه دیده حضرت سجاد در این شهر که پرسیدند از رنج سفر، فرمود مولا: شام ولی این کاروان همراه با خود زینبی دارد به دست دختر شیر خدا افتاد از پا شام اگرچه جای خنجر خیزران می‌دید اما باز شبیه کربلا در چشم زینب بود زیبا شام اسارت را ببین راز شهادت بر ملا کرده چنان که مو به مو تفسیر کرده کربلا را شام @Aftabgardan_ha
مرثیه‌خوان غصه‌هایش آسمان بود آن لحظه‌ها بی‌شک خدا هم روضه‌ خوان بود دردی که او را عاقبت انداخت از پا زخم فراوانش که نه، داغ جوان بود حتی برای سنگ‌ها آغوش وا کرد در گوشه‌ی گودال هم او مهربان بود انگشترش را چون پدر بخشید اما این بار سائل در لباس ساربان بود مظلوم بود و تشنه و تنها و زخمی با این‌همه، در بین صحرا بی‌نشان بود یک کاروان در سایه‌اش می‌رفت آرام اما خودش بر روی نی بی‌سایبان بود سربند، وقتی قصه‌اش را گفت دیدند از یا حسین سرخِ آن، اشکی روان بود @Aftabgardan_ha