eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌✅❌ 🎥 تبلیغ متفاوت حجاب| فرودگاه به این میگن تمیز محجبه شدن توریست روسیه ای 🔵🛑صحبت های جالب توریست در مورد ایران رو انتهای کلیپ حتما ببینید... 🎋〰❄️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 ❌🎥 اقدام عجیب یک زن هنگام کتک خوردن از شوهر ✅ زنی که به خاطر اسلام، آرزوی کتک خوردن داشت! به مناسبت ولادت حضرت ابوالفضل العباس علیه‌السلام و روز جانباز 🎋〰❄️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐🎉🎊🎈🎉🎊💐 وقتی که فروغ ازلی دیدن داشت انوار خداوند جلی دیدن داشت با دیدن فرزند عزیزش سجاد لبخند حسین بن علی دیدن داشت ولادت امام زین العابدین مبارک باد 💐🎉🎊🎈🎊🎉💐 🎋〰❄️ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜رمان #نقاب_ابلیس #قسمت23 (مصطفی) خانم‌ها را با هم راهی خانه می‌کنیم و خودمان می‌مانیم برای جمع و
⚜رمان (مصطفی) سه ترک پشت موتور می‌پرند. خیال‌شان راحت است که جان ندارم بروم سراغ‌شان؛ کور خوانده‌اند. با هر نفس، درد در قفسه سینه‌ام می‌پیچد. تمام تنم درد می‌کند. خون صورتم را گرفته. دستی به دیوار می‌گیرم تا روی پایم بایستم. درد شدت می‌گیرد، اما الان وقت نشستن نیست. مادر و پدر، درس، مسجد، الهام، زندگی، سیدحسین، مریم و مرتضی، کار، هیئت، بسیج، عروسی...! ته مانده رمقم را می‌ریزم در پاهایم و قبل از اینکه راه بیفتند، با تمام نیرو به موتور ضربه می‌زنم. صدای فریاد یا علی(ع) در حنجره و گوشم می‌پیچد. مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه...! صدای بچه‌ها نزدیک‌تر می‌شود. صدای عباس است. این بار نمی‌توانم موتور را واژگون کنم. دست می‌اندازم به کاپشن و شال گردن نفر سومی که ترک موتور نشسته. با تمام نیرویم می‌کشمش به سمت خودم. دوباره فریاد یا علی...! واژگون می‌شود و روی زمین میخورد؛ اما عباس و بچه‌ها انقدر نزدیکند که دوستانش منتظرش نمی‌شوند. بدجور زمین خورده اما انقدر گیج نیست که برایم چاقو نکشد. من هم دست انداخته‌ام و قلچماق ترین‌شان را زمین زده‌ام! -بچه‌ها سید! برین کمکش... یا زهرا! قبل از اینکه چاقویش شکمم را بدرد دستش را می‌گیرم. مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه...! انقدر می‌پیچانم که از درد، چاقو را رها کند. با دست دیگرم چاقو را به سمتی پرت می‌کنم. علی می‌رسد بالای سرم: - یا زهرا! سید چی شدی؟ بچه‌ها بیاین کمک! فریاد می‌کشم: -بگیرینشون... دوتاشون در رفتن... بگیرینشون. چندنفر جلوتر می‌دوند دنبال آن دونفر و من سرجایم رها می‌شوم. صدای آژیر می‌آید. لخته‌های خون همراه سرفه از دهانم بیرون می‌ریزد. علی صدایم می‌زند، نفس ندارم که جواب بدهم خوبم. مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه. مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه. مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه. مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه. مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه. (حسن) -هنوز معلوم نشده هدفشون چی بوده و چرا این کار رو کردن؟ پدر مریم می‌پرسد. از صدای گرفته‌اش پیداست این دو سه روز چقدر خودخوری کرده. مرتضی سینی چای را از آشپزخانه می‌گیرد و جلویمان می‌گذارد. او هم عصبانی است؛ حق هم دارد. شتاب زده می‌گوید: -لابد کار همون هیئت محسن شهیده! یا کار اون بهاییا! شک نکنین! عباس لبخند ریزی می‌زند؛ شاید به خامی مرتضی. پدر دوباره می‌پرسد: - شما که این مدت پیگیر بودید، بگید اینا کی بودن؟ عباس نفسی تازه می‌کند: -مطمئن باشید از اون هیئت نبودن؛ اونا آنقدر احمق نیستن که اینجوری خودشون رو خراب کنن. من از روند تحقیقات نیروی انتظامی خبر ندارم. پدر دلش نمی‌آید بیشتر از این عباس را اذیت کند. عباس نجیبانه میپرسد: -مصطفی حالش خوبه؟ میشه ببینمش؟ -توی اتاقشه... بعیده خواب باشه. بفرمایید... مرتضی راهنمای عباس می‌شود و من هم پشت سرشان راه می‌افتم. عباس یا الله گویان وارد اتاق می‌شود. مصطفی خوابیده روی تخت و کتابی دستش گرفته؛ اما به محض دیدن ما لبخند می‌زند و نیم خیز می‌شود: -سلام. صورتش از درد جمع می‌شود و عباس اجازه نمی‌دهد بلند شود. با دیدن عباس، گل از گل مصطفی می‌شکفد. عباس می‌نشیند و احوال پرسی می‌کند؛ مرتضی می‌رود که پذیرایی کند. اولین سوال مصطفی، همان است که پدرش پرسید. اما جواب عباس فرق می‌کند. صدایش را کمی پایین می‌آورد: -اینطور که اون پسره، همون که با کمک تو گرفتنش، اعتراف کرده، اینا نه بهایین، نه فرقه شیرازی! اینا ری استارتی‌اند. انگار که برقم گرفته باشد: - اینا یهو از کجا اومدن؟ مصطفی اما چندان شوکه نشده: -احتمال می‌دادم؛ این شینگیلیسیا خر که نیستن اینجوری ضایع بازی دربیارن! دستم را به پیشانی می‌گیرم: -همونا کم بودن که اینام بریزن سرمون! -حالا معلوم نشده هدفشون چی بوده؟ عباس آرامتر می‌گوید: - می‌دونی که چقدر این روزا دارن برای حزب اللهی‌ها خط و نشون می‌کشن. اینام فکر کردن خبریه، یهو زده به سرشون اومدن سراغ شما. ولی معلومه خیلی بچه‌تر از اونن که بفهمن جلوی اون‌همه آدم، این اداها خریت محضه! اینا فقط عضله داشتن، نه مغز! مصطفی با نگرانی می‌گوید: -مطمئنی دیگه خطری نیست؟ اینا یهو نزنه به سرشون برن بقیه بچه‌ها رو هم منهدم کنن؟! عباس آرام است: -نه ان شالله. پلیس دنبالشونه. -نمی‌دونی قرار شده با این هیئته چکار کنن؟ -نمیشه بریزن بگیرنشون. تحت نظرن؛ به موقعش عمل می‌کنن. بهایی‌هام دارن رصد میشن. مصطفی چشمکی می‌زند: - اینا رو از کجا می‌دونی؟ به اون بالاها وصلیا! عباس سر به زیر می‌خندد: -نه اینا رو از افسر آگاهی شنیدم. شمام برید پیشش همینا رو میگه! ✨جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ. ادامه  دارد... 🎋〰❄️ @Alachiigh
پفک موجب عقیمی وناباروری درکودکان میگردد.👇 🔸پفک حاوی تارترازین«ماده قرمزو نارنجی رنگ»سبب 🔹اضطراب 🔹پرخاشگری 🔹اختلالات رفتاری 🔹عصبیت در اطفال میشود. 🎋〰❄️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید_ابراهیم_همٺ🌹 ✍ما در قبال ٺمام ڪسانے ڪه ڪج میروند مسئولیم؛ حق نداریم با آنها تند برخورد ڪنیم از ڪجا معلوم ڪه ما در انحراف اینها نقشے نداشته باشیم ؟!👌 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰❄️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 📝 از خاطر می‌روند مانند مرگ یک کبوتر ❄️🌹❄️ 🔻اصغر هاشمی، فعال رسانه‌ای: 🔹چهار سال پیش بود که سریال «پدر» روی آنتن صداوسیما رفت. در بین تمام بازیگران این سریال یک خانم جوان مورد توجه قرار گرفت و یک سلبریتی جدید متولد شد؛ «ریحانه پارسا». 🔹او به لطف دیده شدن در تلویزیون، چند فیلم سینمایی نیز بازی کرد و حواشی زردی که خصوصا در جشنواره فجر به وجود آورد، مورد توجه لایه‌های زرد فضای مجازی قرار گرفت. 🔸ریخانه پارسا اما خودکشی کرد و مانند مرگ یک کبوتر از خاطره‌ها رفت. او تصور می‌کرد از ایران برود، عریان و عریان‌تر شود و شدیدا ناهنجاری تولید کند کماکان در بورس می‌ماند! 🔹اما این داستان تنها مربوط به ریحانه پارسا نیست. داستان تمام سلبریتی‌هاست. سلبریتی یعنی کسی که دیده می‌شود‌. سلبریتی‌ها نافشان با صداوسیما بریده شده و حیاتشان روی فرش قرمز جشنواره فجر ادامه داشته است.‌ از این سفره‌ها خورده‌اند و پول دولتی در جیبشان آمده است. اکنون بدون تلویزیون و سینما اگر عریان شوند یا حتی با ربع پهلوی برقصند، در جریان مرگشان تاثیری ندارد. 🎋〰❄️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴❌پارکِ دانشجو تهران چه خبره؟؟؟؟ ✌️اینجا پاتوق در حساس ترین منطقه تهران است ببینید و بی تفاوت نباشید.... ♦️ شیوه های امر به معروف دختران انقلاب 🎋〰❄️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 📢❌ (۱۱۳) | علت تورم اخیر در دولت سیزدهم 🔻تاثیر عملیات روانی دشمن در افزایش سکه و ارز 🔸هجمه ۱۸۰ برابری عملیات روانی و فرهنگي نسبت به ایران 🔹اعتراف مقامات آمریکایی نسبت به جنگ ارزی شدید علیه ایران 🔺نقدینگی بالای دولت دوازدهم و تبلیغات رسانه‌های معاند بر افزایش قیمت ارز و سکه 🎙 کارشناس: دکتر سیدجلال حسینی 🎋〰❄️ @Alachiigh
❌❌ما در فضای مجازی ولمان در کشور با انبوهی از اَستروتِرفر(مردم نمایان) طرف هستیم که در جنگ ترکیبی هر بار یک ژانر برایشان تعریف می‌شود. امروز نقشی که بجای مردم بازی می‌کنند، نقش دلالی و قیمت سازی خودرو، دلار، مسکن و...بر بستر بازارهای برخط است. 💢هوشیار باشیم. 💡 هوش سفید| سید علیرضا آل‌داود 🎋〰❄️ @Alachiigh
❌❌ما در فضای مجازی ولمان در کشور با انبوهی از اَستروتِرفر(مردم نمایان) طرف هستیم که در جنگ ترکیبی هر بار یک ژانر برایشان تعریف می‌شود. امروز نقشی که بجای مردم بازی می‌کنند، نقش دلالی و قیمت سازی خودرو، دلار، مسکن و...بر بستر بازارهای برخط است. 💢هوشیار باشیم. 💡 هوش سفید| سید علیرضا آل‌داود 🎋〰❄️ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜رمان #نقاب_ابلیس #قسمت24 (مصطفی) سه ترک پشت موتور می‌پرند. خیال‌شان راحت است که جان ندارم بروم سر
⚜رمان (حسن) صورتش آفتاب سوخته شده و چشمانش گود رفته؛ طوری که وقتی دیدیمش سخت شناختیم. اما وقتی گرم سلام کرد، احوال‌مان را پرسید، دست داد و حرف زد فهمیدیم همان سیدحسین است. مصطفی خیلی وقت نیست سرپا شده؛ سیدحسین که نمی‌دانست ماجرا را، محکم در آغوشش گرفت. مصطفی هم فقط لب گزید و خندید، به روی خودش نیاورد. با تمام شدن کار حکومت داعش، کار سیدحسین هم تمام شده و برگشته؛ سربلند و پیروز. حسادت که نه، اما به حالش غبطه می‌خورم که شد وسیله تحقق وعده الهی: «فإنَّ حزب الله هم الغالبون...» داعشی که چندین سال تمام دنیا را در رعب و وحشت انداخت و سوریه و عراق را به ویرانی کشید، داعشی که با داعیه اسلام و حمایت کفر به میدان آمد، داعشی که موی دماغ اربابان غربی‌اش شده، با دستان سیدحسین و دوستانش جمع شد. دست آنها که نبود؛ دست خدا بود که در آستین آمد. زینب کوچک سیدحسین روی پای پدر نشسته و چشم از او برنمی‌دارد. سیدحسین از خاطراتش می‌گوید و زینب گاه دست به صورت پدر می‌کشد و گاه سرش را به شانۀ پدر تکیه می‌دهد و چشم برهم می‌گذارد. انگار بخواهد تمام نبودن کنار سیدحسین را در همین چندساعت جبران کند. خوش به حالش که دوباره این فرصت نصیبش شد و مثل بقیه بچه‌های شهدای مدافع حرم و... بماند! همسر سیدحسین به مریم گفته بود سیدتمام مدت که سید از خستگی خواب (بخوانید بی‌هوش!) بوده، این بچه بالای سرش نشسته بود و پدرش را نگاه می‌کرد. شب هم کنار سیدحسین خوابیده! هیچکس تا خودش تجربه نکند، نمی‌فهمد در قلب زینب کوچولوی سه ساله چه می‌گذرد! بی آن که بخواهم، خاطره تعزیه شام غریبان جلوی چشمم می‌آید. چشمان درشت و مشکی زینب آرام بسته می‌شود و مادرش او را به اتاق می‌برد. مصطفی لبخند تلخی برلب دارد و این چندماه نبود سیدحسین را تعریف می‌کند. از هیئت محسن شهید تا خانم حسینی و نمایش بامزه الهام و مریم و تصادف حاج آقا و ذولجناح خودش و حمله ری استارتی‌ها؛ اما حرفی درباره خودش نمی‌زند. گاهی صدایش را بغض می‌گیرد و گاهی صورتش را اخم. سید فقط صبورانه گوش می‌دهد. واکنشش گاه تلخندی است و گاه اخم. با این وجود، نگاه سیدحسین هنوز مهربان است. انقدر مهربان مصطفی را نگاه می‌کند که یک لحظه از دلم می‌گذرد شاید مصطفی را از من بیشتر دوست دارد! متوجه مریم می‌شوم که چشم از گل‌های فرش برنمی‌دارد و پیداست که اینجا نیست. آرام با آرنج به بازویش می‌زنم: - کجایی مریم؟ آرام زمزمه می‌کند: - هیچ جا... سرش را بالا می‌آورد و مستقیم نگاهم می‌کند: -هرجا بریم با هم می‌ریم! نگاه شاد مریم مدتی است کمی غمگین و پریشان شده ولی سعی دارد پنهانش کند. می‌شود به راحتی فهمید نگران من و مصطفی و بقیه بچه‌هاست. مصطفی با آب و تاپ زمین خوردن حاج آقا از موتور را تعریف می‌کند. سیدحسین با نگرانی کمی جابه‌جا می‌شود: -حال حاج آقا چطوره؟ بعد نگاهی به من می‌اندازد: -نگفته بودی؟! مستأصل نگاهش می‌کنم که یعنی: «خب چی می‌گفتم تو اونور دنیا بودی نگران می‌شدی...» لبخندی می‌زند، خوب بلد است از چشمانت بفهمد در دلت چه می‌گذرد. دوباره از مصطفی می‌پرسد: -حالا همه حالشون خوبه؟ مصطفی که گویا با آمدن سیدحسین جان گرفته جواب می‌دهد: -بله همه خوبن، ملالی نبود جز دوری شما که اونم الحمدالله حاصل شد. سیدحسین هنوز ماجرای مصطفی را نمی‌داند. ناخودآگاه از دهانم می‌پرد که: - مصطفی هم یکی دو روزه مرخص شده خداروشکر... مصطفی چشم غره می‌رود و سیدحسین اخم می‌کند: -بیمارستان؟ مصطفی سعی دارد از جواب دادن طفره برود: - نه چیزی نبود. و از شانس خوبش فاطمه خانم سینی چای نبات را میان جمع می‌گذارد. مصطفی با خوشحالی از اینکه از دست سیدحسین دررفته یک استکان برای خودش برمی‌دارد و به بقیه تعارف می‌زند. سیدحسین اما تیزتر از آن است که مصطفی حریفش شود: -خب آقاسید بگو ببینم بیمارستان قضیه‌ش چیه؟ مصطفی دوباره به من چشم غره می‌رود و بی اختیار می‌خندم. ✨جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ. ادامه  دارد... 🎋〰❄️ @Alachiigh
✳️ / ۷ نشانه ای که به شما می‌گوید باید بیشتر سبزی بخورید 🆔 @salamatbeman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید حسین خرازی🌹 ✍حاجى خیر ببینى. بیا پایین تا کار دست خودت و ما نداده اى. بچه هاى اطلاعات هستن. هر چى بشه، بهت مى گیم به خدا.» رفته بود بالاى دپو، خطّ عراقى ها را نگاه مى کرد; با یک طرف دوربین.آن طرفش رو به بالا بود. گفت «هر موقع خدا بخواد، درست مى شه. هنوز قسمتمون نیس...» یک دفعه از پشت افتاد زمین.. دوربین هم افتاد جلوى پاى ما. تیر خورده بود به چشمى بالاى دوربین.خندید. گفت «دیدین قسمت من نبود؟» ✨سالروز شهادت شادی روحش صلوات 🎋〰❄️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 با سلام و احترام خدمت عزیزان 👈✨مسابقه بزرگ یک ون شبهه در تاریخ ۱۵ اسفندماه برگزار میگردد ♦️نحوه اجرای مسابقه: 🔻هر کس فقط یکبار میتواند ازمون بدهد 🔹در ابتدا جهت احراز هویت، نام و نام خانوادگی اخذ میشود و سپس کد رهگیری ورود به ازمون به شماره داده شده و فعالی که فرد وارد میکند داده شده و لینک ازمون فعال میگردد ♦️سوالات مشابه نبوده و برای هر فرد متفاوت است 🙏تشکر از صبوری همراهان عزیز💐
🔴💢با ارز یاغی چه کنیم؟ 🔰وضعیت تلاطم و نوسان در قیمت‌ها به ویژه در ارز، طلا، خودرو و مسکن این روزها نقل و قل همه محافل و جمع‌هاست. این تغییرات محیرالعقول چنان سریع و با تعجیل انجام می‌شود که اسباب نگاهی فانتزی به این حوزه را تأمین می‌کند و مردم انگشت به دهان حتی نمی‌توانند این سرعت تحول قیمت‌ها را رصد کنند. ⁉️در این میان سؤالی که بیش از همه در اذهان و افهام مطرح می‌شود این است که چرا این رخدادها پشت سر هم به وقوع می‌پیوندد و چگونه می‌شود جلوی آن را گرفت؟ 🔹1ـ کارشناسان متفق‌القولند که سهم علل غیر طبیعی در پیدایش و روند این وضعیت بیش از دلایل طبیعی عالم اقتصاد و معادله عرضه و تقاضاست. مهم‌ترین عامل در این زمینه، عامل روانی و انتظاری به شمار می‌آید. گویی خود ما مردم انتظار داریم وضع از اینی هم که هست بدتر شود! همین انتظار افزایش تورم، انتظار افزایش قیمت خودرو،‌ مسکن و غیره باعث اخلال در روند اقتصادی و فعل و انفعالات بارزگانی و تجاری شده است. پیامد این وضعیت این است که فروشنده نمی‌فروشد چون نگران است گران‌تر شود و خریدار به هر قیمت می‌خرد چون روندها او را نگران آینده و افزایش‌ها کرده است. 🔸2ـ کدهای زیادی از طراحی‌ها و فتنه‌انگیزی دشمنان داریم که در این حوزه وارد شده‌اند. چرا؟ چون روی تفکر مردم سرمایه‌گذاری کردند و موفق نشدند به نظر می‌رسد دشمن این بار می‌خواهد معیشت و اقتصاد مردم را گرو بگیرد و ابزار منازعه و جنگ امروز نماید. اساسا، وقتی دشمن به این باور رسید که می‌تواند با تحرک رسانه‌ای در طیفی وسیع از بیرون تا داخل تخم ناامیدی بپراکند و بن‌بست‌نمایی کند قطعا از ظرفیت استفاده خواد کرد. 🔹3ـ اما آیا هیچ‌کاری نمی‌شود کرد؟ چرا می‌شود و دولت و مسئولان با جلساتی که داشته‌اند و در مجلس نشست و برخواست کرده‌اند امیدهای زیادی ایجاد کرده است اما لازم نیست خیلی به اقدام‌های در دستور کار پرداخته شود چرا که می‌تواند دشمنی را که کمر به برهم زدن آرامش مردم در این حوزه بسته است هوشیار و طرح را کم‌اثر نماید. بالاخره مقابله با جنگ اقتصادی و ارزی آداب خودش را دارد. تنها باید اقدام کرد مردم نتیجه را خواهند دید. لازم است دولت ضمن جلو بردن طرح‌های بلندمدت و زیرساختی خودش که انصافا در همین مدت 1/5 ساله نسبت به همین مقطع در دولت‌های گذشته نمره خوبی می‌گیرد، باید طرح‌های زود بازده برای سامان امور و ایجاد ثبات در بازارها در شرایط فوری و کنونی ایجاد نماید. ✍🏻فتح‌الله پریشان 🎋〰❄️ @Alachiigh
♦️حسین شریعتمداری: دولت رئیسی در یک‌سال و چندماه اخیر دستاوردهای فراوانی داشته / امنیتی‌ها بیایند موضوع ارز را حل کنند 🔻حسین شریعتمداری در کیهان نوشت: 🔸همین‌جا باید گفت که از دولت قبل با توجه مسیر فاجعه‌باری که در بسیاری از حوزه‌های اجرایی -از جمله اقتصاد- در پیش گرفته و مشکلات فاجعه‌باری را به ملت تحمیل کرده بود انتظار نمی‌رفت که در این زمینه اقدام بایسته‌ای داشته باشد. 🔹از مسئولان اقتصادی دولت مردمی رئیسی که در فاصله کوتاه یک‌سال و چندماهه اخیر دستاوردهای فراوانی داشته است و نیز برای احترام به شأن برجسته و مثال‌زدنی مردم، انتظار می‌رود در بازار ارز نیز منافذ موجود را کشف کرده و با جدیت به رفع آن بپردازند. 🔺همه شواهد حکایت از آن دارند که اختلال در بازار ارز طبیعی نیست بلکه توطئه‌ای حساب شده و تدارک دیده از سوی دشمنان است و برای مقابله با این توطئه، دستگاه‌ها و مراکز اطلاعاتی و امنیتی بیشترین وظیفه را بر عهده‌ دارند. مسامحه را کنار بگذارید و در برخورد با مافیای ارز کمترین ترحمی نداشته باشید. 🎋〰❄️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 حق ندارید کشور ایران را "رژیم ایران "نام ببرید 🔻نجاح محمد علی خطاب به مجری: 🔸حق ندارید کشور ایران را "رژیم ایران "نام ببرید 🔺در نهایت بخاطر تکرار این ماجرا توسط مجری از حضور در برنامه شبكه تلویزیونى المستقلة کناره گیری کرد. ✅دردت بخوره تو سر بعضیا 👌🙏 🎋〰❄️ @Alachiigh
❌❌همزبانی ابطحی+ مصی+ عبدالحمید با اسم رمز مسمومیت دختران نشان می‌دهد در فکر ایجاد جنگ ترکیبی جدید با این بهانه پس از شکست قبلی هستند. 💢هوشیار باشیم و اجازه روایت سازی به آنان ندهیم. 🔴به طور واضح سعودی‌ها، آمریکا و رژیم صهیونسیتی(+سرمایه های رژیم صهیونسیتی در ایران)پشت ماجرا هستند 💡 هوش سفید| سید علیرضا آل‌داود 🎋〰❄️ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜رمان #نقاب_ابلیس #قسمت25 (حسن) صورتش آفتاب سوخته شده و چشمانش گود رفته؛ طوری که وقتی دیدیمش سخت ش
⚜رمان (الهام) حسن می‌گوید ری استارتی بوده‌اند. شنیده بودم رهبرشان برای حزب اللهی‌ها خط و نشان کشیده؛ اما فکر نمی‌کردم کسانی باشند که به حرفش توجه هم بکنند! از آن غیر قابل باورتر، این است که جلوی در مسجد و مقابل چندین نفر آدم حمله کردند و زود دررفتند. من دقیق یادم نیست. ضربه‌ای به کتفم خورد؛ چادرم از پشت کشیده شد و چون کمری بود محکم خوردم زمین. فقط صدای جیغ شنیدم؛ یادم نیست چقدر طول کشید تا حسن و مصطفی برسند. حتی یادم نیست کی شیشه‌های ماشین را شکستند و دستم رفت روی خرد شیشه‌ها و زخم شد. حتی ندیدم چه شد که سر مریم شکست. وقتی مصطفی فریاد زنان پرسید «چی شده؟» هم نتوانستم جوابش را بدهم. فقط توانستم در سایه روشن نور چراغ برق، ببینم صورتش سرخ شد و دوید. آنقدر تند دوید که نتوانستم بگویم حداقل سوار ذولجناحش شود. نگذاشتند من و مریم برویم بیمارستان ببینیمش. می‌گویند یکی از دنده‌هایش آسیب جدی دیده. نمی‌خواهند واضح بگویند شکسته! انگار ما بچه‌ایم! حاج کاظم داشت به حسن می‌گفت و من دزدکی شنیدم مصطفی توانسته یکی‌شان را از موتور زمین بزند و نگذارد فرار کند. بعد هم عباس آقا رسیده و برده تحویلش داده. حتما به نیروی انتظامی! این چندروزی که مصطفی بستری است، بارها با خودم فکر کرده‌ام «اگر...» و طاقت نیاورده‌ام به بیشترش فکر کنم. طاقت نیاورده‌ام فکر کنم ممکن بود عروسی‌مان عزا شود و... هروقت این اگر به ذهنم آمد، شیطان را لعنت کردم و شکر گفتم. فقط کاش سیدحسین وقتی بیاید که مصطفی خوب شده باشد. چندروزی است که همه جا حرف از فساد اقتصادی و معیشت مردم و تورم و گرانی‌ست؛ اما حرف‌هایشان بوی دلسوزی نمی‌دهد. عده‌ای به رییس جمهور می‌تازند و عده‌ای کلا نظام را زیر سوال می‌برند. انگار بین شعارهایشان، مردم فقط دستاویزند؛ بازیچه‌اند. انگار تنها چیزی که برایشان مهم نیست، معیشت مردم است. که اگر بود، می‌فهمیدند مشکلات کشور با کار و مطالبه دلسوزانه حل می‌شود نه تحریک مردم برای اغتشاش و توهین به سران کشوری و لشگری. با وجود همه هارت و هورت‌شان، نگران نیستم. این مملکت صاحب دارد، شهید دارد، سپاه دارد، آقا دارد. بدتر از این‌ها را گذرانده چون صاحبش حفظش کرده است. به قول پدر، چهارتا سلطنت طلب کوروش پرست و اراذل و اوباش ری استارتی که عرضه تعویض پوشک بچه را هم ندارند، چه رسد به براندازی نظام و تعویض رژیم! خیلی جنم داشته باشند هشتگ «براندازم» را ترند توییتر کنند! این کار را کردند که ما بترسیم؛ اما نمی‌دانم چرا نترسیدم. مریم هم نترسیده. حسن و مصطفی هم که اگر می‌ترسیدند، نمی‌رفتند دنبالشان. نمی‌دانم چرا نمی‌ترسم که هیچ، ذوقم بیشتر شده برای آماده کردن نمایشگاه کتاب نهم دی. ذوقم برای کار بیشتر شده. تا دو سه روز دیگر که مصطفی مرخص شود، حال مریم و من هم بهتر می‌شود. باید برای مراسم نه دی آماده شویم. شاید یک یادواره گرفتیم برای شهدای فتنه. (مصطفی) -ولایت اعتبار ما/ شهادت افتخار ما/ همین لباس خاکی است معنی عیار ما... علی آرام دست سر شانه‌ام می‌زند. به طرفش برمی‌گردم. درگوشم زمزمه می‌کند: -کیک و شربتا پخش شد. -کم نیومد؟ -نه خداروشکر. -دستت درد نکنه. الان کجا میری؟ -باید بریم کتابا رو تحویل بگیریم و بچینیم روی میزا. خشکم می‌زند: - مگه هنوز نمایشگاه رو نچیدید؟ سرافکنده می‌گوید: - شرمنده... گفتن زودتر نمی‌تونن بفرستن. سر تکان می‌دهم: -خب باشه. یکی دوتا از بچه‌ها رو بردار و برین بچینین. به خواهرام میگم بیان کمک‌تون. و با دست اشاره به احمد می‌کنم. احمد و متین را همراه حسن می‌فرستم بروند کتاب‌ها را بگیرند. -نفس نفس طنین غیرت است در گلوی ما/ قدم قدم رهایی قدس آرزوی ما/ بسیجیان جان به کف دلاوران کشوریم/ که هرکجا و هرنفس مطیع امر رهبریم... سیدحسین کنارم می‌ایستد: - میگم این آسیدمرتضی شمام صدا داشته و ما نمی‌دونستیما! لبخند می‌زنم: -گوشاتون قشنگ می‌شنوه. آره یه ته صدایی داره. عباس کشفش کرد! هردو به عباس نگاه می‌کنیم که مشغول رهبری گروه سرود است. بچه‌ها می‌خوانند: - از جان گذشته‌ایم/ در جنگ تیغ و خون... ✨جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ. ادامه  دارد... 🎋〰❄️ @Alachiigh
✳️هرگز به روی شکم نخوابید! 🔸خوابیدن روی شکم باعث👇 بی تحرک ماندن بدن رسوب سنگ داخل کلیه تضعیف عضلات شکم آسیب رسیدن به گردن و ستون فقرات میشود... 🎋〰❄️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹"شهید حسین ولایتی🌹 ✍سلام بر او که میگفت: افتخار نسل ما اینه که داریم تو عصر و زمانی زندگی می‌کنیم که قراره اسرائیل تو اون دوره و به دست ما نابود بشه... ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰❄️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا