فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥🔴هک کانال بی بی سی فارسی توسط ارتش هکری سربازان مهدی (عج)..
🔷 حاج قاسم در بی بی سی چه گفت ..👌
تازه این اول راه است به سراق تک تک شما در دورترین نقاط دنیا می آییم
اونا ۲۰ ثانیه حرف مفت
ما ۱ دقیقه غرور و افتخار
#انتقام_سخت
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زن_عفت_افتخار
🎋〰🍂
@Alachiigh
❌🔺🔴دلار های سعودی اماراتی در جیب لیدرهای مجازی اغتشاشات
▪️افشاگری یک بلاگر ساکن امارات: برای هر استوری ۲۰۰ دلار می دهند!
❌علی کریمی شما چقدر گرفتی؟!
❌ احسان کرمی که .... مزد وطن فروشیاش را گرفت و در منوتو مشغول به کار شد😏
#فتنه
#وطن_فروش
#سلبریتی
🎋〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜علمــدارعشــق قسمت #پنجم رفتیم فردوگاه امام خمینی تهران ساعت پروازمون اعلام شد چمدون ها تحویل د
⚜علمدار عشق
قسمت #ششم
سلام سیدمهدی خوبی ؟
سیدمهدی: ممنونم
بعدروبه زن عمو گفت:
_ زن عمو نرگس سادات حالا تازه دانشگاه قبول شده... ان شاالله یکی دوسال دیگه به ازدواج فکر میکنه تااون موقعه هم ان شاالله آقاسیدمهدی یه خانم خوب گرفته
آخیش فدات بشم زن داداش
اینقدری که من به اینا گفتم نه
دیگه والا خودم از اسم ازدواج خجالت میکشم
زن عمو و سیدمهدی دیگه هیچی نگفتن
بعداز رفتن اونا بین مهمونا من رو به زن داداشم گفتم
_وای زن داداش خیلی ممنونم
نجاتم دادی من چیکارکنم از دست این زن عمو آخه
زن داداش : دختر خوب همین دیگه حالا ان شاالله یکی میاد که به دل توام بشینه
- ان شاالله
اون شب تو مهمونی من یه عالمه هدیه گرفتم
جالب ترین قسمت مهمونی جایی بود که
زن عمو تو جمع از رضیه سادات دخترخالم برای سید مهدی خواستگاری کرد
یعنی چشمای همه چهارتا شده بود
امامن خیلی خوشحال بودم ازدستش راحت شدما...
ثبت نام اینترنتی انجام دادم
پانزده روز بعد باید برم ثبت نام حضوری
امروز بانرجس سادات و سیدمحسن رفتم یه همایش درمورد مدافعین حرم بود من به #احترام شهدا بازهم چادر سر کردم
وسطای همایش بود
که گوشیم رفت رو ویبره
اسم مخاطب که نگاه کردم رضیه سادات بود
باخودم گفتم حتما زنگ زده درمورد سیدمهدی حرف بزنه
- الو سلام خواهر خوشگل خودم
رضیه : سلام نرگس سادات خوبی ؟
- ممنون تو خوبی؟
رضیه : ممنون
_نرگس خونه ای ؟ بیام باهت حرف بزنم
- رضیه من نرجس و آقاسیداومدیم یه همایش بذار ببینم تا کی با اینام
- آجی نرجس کی میریم خونه
سیدمحسن : آجی خانم امشب شام مهمون مایید
- ممنون مزاحمتون نمیشم
سیدمحسن : نه خواهر مزاحم نیستید
- رضیه سادات من شب میام خونتون باهم حرف بزنیم
رضیه : باشه منتظرتم
شب بعداز شام از شوهرخواهرم خواستم
منو برسونه خونه خاله ام اینا
زنگ در زدم خاله ام پاسخ داد:
_بله
- سلام خاله جان
خاله: تنهایی؟
- بله
رفتم داخل رضیه تنها نشسته بود
- رضیه کجایی؟
رضیه: إه کی اومدی؟
- خسته نباشی خانم
معلوم بود خیلی نگران بود رو به خالم گفتم
_خاله جان میشه رختخواب ما تو بهارخواب بندازید
خاله: آره عزیزم
- فقط خاله یه چادر بدید ما ببنیدیم که داخل مشخص نشه
_آره عزیزم بیا
رضیه دخترخالم تک فرزند بودخیلی دخترمومن و محجبه ای بود
و شوهرخالم هم پاسداربود رفته بود ماموریت
تو تشک که دراز کشیدم رو به رضیه گفتم
_رضیه منو ببین... رضیه من یه هزارثانیه هم توی این دوسال به سیدمهدی به چشم یه همسر نگاه نکردم اونم همینطور
همیشه بهم خواهر- برادر میگفتیم
تا دوهفته پیش سیدمهدی اومد خونه ما
باهم رفتیم مزارشهدا باهم برنامه ریزی کردیم شب مهمونی زن عمو از تو خواستگاری کنه
چون تمام این دوسال فکر و ذهن سیدمهدی پیش تو بود فقط مسخره چون از پس مادرش برنیومد نمیگفت
رضیه : واقعا راست میگی؟
- نه دارم دورغ میگم تو خوشت بیاد
رضیه : ممنونم
- خواهش میکنم فقط رضیه از اول بگو خونه مستقل
رضیه : چرا
- چون زن عمو تو امور زندگیت دخالت میکند
رضیه : مرسی
صبح رفتم خونمون ...
رضیه سادات و سیدمهدی عقد کردن
امروز دیگه من باید برم ثبت نام حضوری
از آقاجون خواستم بامن حتما بیان برای ثبت نام حضوری
آقاجون هم قبول کرد
بعداز ثبت نام اومدیم خونه
عصری با نرجس و عزیزجون رفتیم خرید دانشگاه
یه مانتوسرمه ای و شلوار لی سرمه ای روشن با مقنعه لبنانی مشکی
کیف و کتانی سیاه که دوتا خط سفیدهم توش بود
سه روز دیگه جشن ورودی دانشگاه هست
من از آقاجون و عزیزجون خواستم همراهم بیان
جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
ادامه دارد...
#داستان_شب
#علمدار_عشق
#پریسا_ش
🎋〰🍂
@Alachiigh
✳️چرا باید به وجود خون در مدفوع اهمیت داد؟
🔹یکی از نشانههای سرطان کولورکتال که در بین جوانترها هم شایع شده، همین وجود خون در مدفوع است؛ با تشخیص زودهنگام بیماری میشه برای درمان بهتر و موثرتر اون اقدام کرد.
#مراقبت
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰🍂
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۵۴۶ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌹
خوابش را دید!
ازش پرسید:
چگونه توفیقِ شھادت پیدا کردی؟!
گفت: از آنچه دلم می خواست گذشتم
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 ❌ انتشار ویدیوی پدر مهسا امینی در کنار پیکر فرزندش، که اعتراف میکند ضربهای به سر او نخورده و قبلا عمل جراحی داشته است.....
♨️تقاص خونهای به ناحق ریخته
در اثر دروغ کثیفت را خواهی داد. 😡
#فتنه
#شبهه_شناسی
🎋〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گفتند منتشر نکن، امــــــــــا...
🚫هشدار، حاوی صحنههای دلخراش 😭😔
بعضی تصاویر، هرچند ناراحت کننده، اما حرفهای خاصی را در خود دارد که با کلمات صرف، قابل بیان نیست..👇👇
اینجا ایلام و محدوده پارک کودک،و این هم هجوم آشوبگران گریخته از چهارراه سعدی به منطقه مسجد جامع شهر ایلام،و آن هم مامور حفظ امنیت نوامیس و فرزندان مردم از اراذل در محدوده پارک،که یکباره خود را یکه و تنها در احاطه جمع اضداد میبیند!!!
چرا جمع اضــــــــداد؟!
اول همه باهمند،با فحاشی به دنبال او،بعد از چهارطرف چند نفر وارد تصویر میشود که هر کدام بصورت حرفهای چند ضربه چاقو میزنند،با توجه به موقعیت انتخابی، احتمالا نه برای کشت و محو میشوند،چند نفر دیگر اما سنگ میزنند و مشخصا برای کُشت، و البته چند نفری هم با دیدن صحنه جنایت دلشان به رحم آمده یا پشیمان بنظر میرسند،راهشان را جدا میکنند و میماند کنار پلیس، احتمالا اینها فقط معترض بودند نه برانداز!
آن مغازهدار یا عابر اما مردانگی میکند و خود را سپر پلیس!، البته چند کشیده و مشت هم میخورد. آخر سر هم، با شعار معروف منافقین«نترسین نترسین ماهمه با هم هستیم» الباقیشان میگریزند!
اما پلیس تنها...
زنده است الحمدلله،سیزده چهاردهتا چاقو خورده و چند قلوه سنگ! .....
✅گفتند منتشر نکن،امــا برای محاکمه و برای روزی که فضای مجازی برای نجات عدهای از همین افراد،قیامت میشود، این تصویر باید بماند تا آشوبگر ومعترض وپشیمان و مظلوم و ظالم معلوم گردد.
#حسین_کمیل
#بیداری
✍منتشر میکنم فقط برای ثبت در خاطر و برای بعضیا که شدیدا در برابر فهمیدن مقاومت میکنن
🎋〰🍂
@Alachiigh
🇮🇷
📝 قدرت پروپاگاندا در مهندسی افکار و رفتار؛ مقایسه ماجرای مهسا و سارا
🍃🌹🍃
🔻جستجوی گوگلی واژهی mahsa amini بیش از ۴۰میلیون، و sarah everard کمتر از ۲میلیون نتیجه دارد؛ یعنی اولی بیشاز ۲۰برابر دومی!
🔹مهسا در کنار یک پلیس زن ایرانی، بطور اتفاقی سکته میکند و در بیمارستان فوت میکند؛ سارا بعداز تجاوز پلیس مرد انگلیسی، بطور هولناکی سوزانده و رها میشود!
🔺فوت یکی، دستمایهی اغتشاشات چندهفتهای شده و آشوبگران بدنبال براندازی حتی پلیس بیتقصیر را هم آتش میزنند؛ در قتل دیگری، پلیس مقصر حتی اعتراضات آرام چندروزه مردمی را برنمیتابد و سرکوب مراسم یادبود را هم حق خود میداند!
🔎قضاوت با شما
#جنگ_روایت | #روشنگری | #ثامن
🎋〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌مختار جواب علیمی ِمداح رو داد
🔴و چه خون دلها خورد علی
از دست این جماعت سر به سجود آیه خوان و به ظاهر متدین ...
#پدر_فتنه
#حمید_علیمی
#مختار
🎋〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜علمدار عشق قسمت #ششم سلام سیدمهدی خوبی ؟ سیدمهدی: ممنونم بعدروبه زن عمو گفت: _ زن عمو نرگس سا
⚜علمــدارعشــق
قسمت #هفتم
امروز جشن ورودی دانشگاه اس من به همراه آقاجون و عزیزجون به سمت دانشگاه حرکت کردیم
ردیف سوم نشسته ایم
یه ربع بعد مجری که یه پسر جون بود اومد رو سن
باصدای شادی شروع کرد به صحبت
مجری : سلاممممممم آقایون خانمها زشته ها هشت تا دانشجو اینجاست از مامان و باباهاتون خجالت بکشید
دوباره سلام
بچه ها هم بلند گفتن
_سلام
مجری ادامه داد
_من شروع بدبختی تون از طرف خودم تبریک میگم دنبال استاد دویدن ها
التماس کردن سر نیم نمره ها بچه ها خوش اومدید به دانشگاه
تک نفر اومدید ان شاالله با اهل و عیال دونفره ،سه نفره ،الی ده نفر خارج بشید
- خیلی پسر شادی بود
تائتر و سرود اجراشد
رئیس دانشگاه اومد یه نیم ساعتی حرف زد
بعد دوباره مجری میکروفون گرفت خوب نوبتی هم باشه نوبت آشنایی و معرفی #نخبه هاست... وارد دانشگاه شدند
سکوت قابل وصفی کل سالن برداشته بود
اولین نخبه ی ما از بانوان محترمه هستن
سرکارخانم نرگس سادات موسوی تشویقشون کنید
اولین کسی که تشویقم کردن آقاجون و عزیزجون بود
بلندشدم و به سمت جایگاه حرکت کردم
_ایشان بارتبه ۹۸ وارد رشته فیزیک کوانتوم شدند نخبه بعدی هم باز از بانوان هستن لطفا تشویقشون کنید
سرکار خانم زهرا کرمی ایشان هم با رتبه ۱۰۱ وارد رشته فیزیک کوانتوم شدن
اسم چندنفر دیگه خونده شد بعدگفت
_خب حالا نوبتی هم باشه نوبت نخبه های آقاست گل پسرا اساسی تشویق کنیداااا
آقای سید علی صبوری
با رتبه ۱۸۳ ورودی رشته فیزیک کوانتوم
_خب اما ما یه مهمان ویژه داریم کسی که پارسال وارد رشته فیزیک کونتوام شد و در این دو ترم متوالی نمره A کسب کردند
بردار مومن و همیشه در صحنه حاضرمون آقاااااااای
مرتضی کرمی بزن دست نهههههه صلوات قشنگ رو به افتخارش
بعد رئیس دانشگاه نفری یه دونه بهمون سکه بهار آزادی با یه لوح تقدیر داد
و گفتن
یه هفته دیگه یه اردوی ده روز برای ورودی هاست که شمال + مشهده
درراه برگشت آقاجون بهم گفت
_نرگس بابا.. امروز جزو بهترین روزای زندگی من بود ان شاالله بازهم موفق تر بشی
- ممنونم آقاجون
آقاجون : منو مادرت بهت افتخار میکنیم
- من هرچی دارم از شما دارم
وارد خونه شدیم..
_عزیزجون من برم لباسام عوض کنم بیام کمکتون
_برو مادر
آقاجون : خانم به نظرت چهره اون پسره
مرتضی کرمی برات آشنانبود؟
_چرا حاجی انگار یه جا دیدمش اما خوب یادم نمیاد
تو این هفته اتفاق خاصی تو خونه ما نیفتد
فردا اردوی دانشگاه است
آقاجون ی عالمه برام خوراکی خریده
تو عابربانکم پول ریخته
امشب سیدهادی و همسرش اومدن خونه ما موندن
فردا صبح سیدهادی منو میبره محل حرکت اتوبوس
جدیدا دکتر رانندگی برای آقاجون ممنوع کرده
چمدونم بسته ام آمده گذاشتم گوشه اتاق
کیف دسته ایم هم آماده ام است
تایم حرکتمون شش و نیم صبح بود
بعداز نماز صبح دیگه هیچکس دیگه نخوابید
تا صبحانه بخوریم منو سیدهادی آماده بشیم ساعت ۶ شد
عزیزجون منو از زیرقرآن رد کرد پشتم آب ریخت
بعد از خداحافظی باهمه یه ربع تو بغل آقاجون بودم بالاخره ساعت ۶:۱۵ از خونه دراومدیم
تقریبا بچه ها اومده بودن تا سیدهادی از ماشین پیداشد
آقای کرمی اومد جلو
_عهههه سلام سیدجان تو اینجا چیکار میکنی؟
_سلام مرتضی جان اومدم عمه ام برسونم
یه ربعی سیدهادی و آقای کرمی باهم صحبت کردن
بعداز خداحافظی سیدهادی، آقای کرمی از هممون خواست جمع بشیم و به حرفاش گوش کنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ابتدا حضورتون درجمع دانشجویان و ورودتون به مرکز علمی تبریک میگم
خواهرای محترم توجه داشته باشند
مسئولشون خانم کریمی هستن
هرسوالی و یاهرمشکلی بود با خانم کرمی مطرح میکنید.. ایشان به من میگن
لزوم و دلیلی برای هم صحبتی هیچکدام از خواهران با برادران و بالعکس نیست
چناچه از هرفردی مشاهده بشه حتما برخود میکنیم
یاعلی
خواهران و برادران بفرمایید سوارشید
علی جان برادران راهنمایی کنید سمت اتوبوس شون
جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
ادامه دارد...
#داستان_شب
#علمدار_عشق
#پریسا_ش
🎋〰🍂
@Alachiigh
دنیا پر از افراد خوب است!
اگر نمیتوانی پیدایشان کنی،
خودت یکی از آنها باش
⚜⚜⚜⚜
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰🍂
@Alachiigh
🔴آرزوی مصی علینژاد و اربابانش کشف حجاب این دختران نیست، هدف اصلی اون خرابیهای داخل تصویره که دنبالش هستند
#بیداری
#فتنه
🎋〰🍂
@Alachiigh
🔴 نتوانستند، نمیتوانند، نخواهند توانست!
🔹منافقین رو پشتیبانی کردند تا بیش از ۱۷ هزار نفر از ملت ایران از رئیسجمهور و نخست وزیر و نماینده مجلس گرفته تا مردم عادی رو ترور کنن و #نتوانستند.
🔹صدام رو ۸ سال با پشتیبانی ۳۰ کشور به جنگ ایران فرستادن و باز #نتوانستند.
🔹صدها رسانه بر علیه ایران فعال کردند و لشگر غربگراها رو تو کشور تقویت کردند و فتنه و آشوب و اغتشاش از ۷۸ تا ۹۸ به پا کردند و باز #نتوانستند.
🔹سنگینترین تحریمهای تاریخ رو بر علیه ایران وضع کردند و باز #نتوانستند.
🔹دور تا دور ایران رو دهها پایگاه نظامی زدند و گروهکهای تکفیری ایجاد کردند و آرکیو۱۷۰ و گلوبال هاوک فرستادن و ابراهام لینکلن و بمب افکن اتمی b52 چرخوندن و باز #نتوانستند.
🔹گفتند حداقل با جونورای داعشی همپیمانان ما رو بزنن که باز #نتوانستند.
🔺هر غلطی کردند، #نتوانستند
🔺هر غلطی میکنند، #نمیتوانند
🔺هر غلطی بکنند، #نخواهند_توانست😉
🔸به قول شهید بهشتی: آمریکا از ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر!
✍فریبرز حاجیوند
#بیداری
#فتنه
🎋〰🍂
@Alachiigh
47cc53524cf5dc3af88f636ac28d6a93.mp3
6.03M
🎊🎉💞💐🎉🎊
🙏صلیالله علیک یا رسول الله ♥️🤚
🙏صلیالله علیک یا جعفربن محمد♥️🤚
#مولودی
💐گنبد خضراتو برم...
🎙کربلایی محمدحسین حدادیان
♥️میلاد نبی اکرم بهانه خلقت و قرآن ناطق، امام صادق (ع) بر شما تبریک و تهنیت باد!♥️
#هیئت_مجازی
#شب_زیارتی_امام_حسین
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله
🎋〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜علمــدارعشــق قسمت #هفتم امروز جشن ورودی دانشگاه اس من به همراه آقاجون و عزیزجون به سمت دانشگاه
⚜علمــدارعشــق
قسمت #هشتم
سوار اتوبوس شدیم
به طوری اتفاقی من و زهرا کرمی کنارهم قرارگرفتیم
زهراشروع کرد به حرف زدن
_منو شما چندتارتبه باهم فرق داریم
_بله میدونم
_اسم من زهراست
_منم نرگس ساداتم
_ای جانم ساداتی.. میگم نرگس با اونکه #مانتویی چقدر #باحجابی
_ممنونم زهراجان
شروع کردیم به حرف زدن...
باهم دوست شدیم
زهرا اینا ۴ تابچه بودن
مرتضی- مجتبی- فاطمه - زهرا
پدرزهرا جانباز جنگ بود تو عملیات کربلای۵ جانبازشده بود
چندساعت بعد رسیدیم دریا..
همه کنارهم آب بازی میکردن ولی من تنها روی یه تخت سنگ نشسته بودم و به دریا نگاه میکردم
چندمتر اون طرف تر
زهرا و برادرش باهم آب بازی میکردن زهرا باحجاب کامل و برادرشم با لباس یقعه طلبگی
معلوم بود خیلی باهم صمیمی بودند
تا آقای صبوری همکلاسیمون رفت سمت آقای کرمی
زهراهم اومد پیش من
_نرگس پاشو بیا بریم صدف جمع کنیم
_باشه
ناهار منو زهرا باهم خوردیم
بعداز ناهار به سمت ویلا راه افتادیم
ویلای ما تا ویلای آقایون ۳۰۰ متری فاصله داشت
فضای ببینشم یه جنگل سرسبز بود
من و نرگس یه دخترخانمی به اسم مرجان رفیعی باهم تو یه اتاق بودیم
مرجان دخترکاملا بی حجاب بود
من که انقدر خسته بودم بدون شام خوابیدم
فردا صبح بعداز صبحونه
زهرا اعلام کرد داریم میریم بازارمحلی
اما خانمها حواسشون باشه از کاروان جدانشن
من و زهرا کنارهم راه میرفتیم خرید میکردیم
چشمام خورد به یه دست فروش که لباس محلی میفروخت
چهاردست خریدم
برای خودم
نرجس سادات
رقیه سادات
و زن سیدهادی خریدم
بعدازظهر بعدازنماز صرف ناهار یه مقداری استراحت
به سمت چندتا امامزاده که تا ویلاساعتی فاصله داشتن حرکت کردیم
من هم طبق معمول به #حرمت مکانی که قراربود بریم چادر سر کردم
روز سوم اردومون درشمال
رفتیم تله کابین سوار بشیم تعداد دخترا ۳۰ نفر بود و تو کابین ۶ تا خانم سوارشدیم
عصری ساعت ۴ بعدازظهر
به سمت مشهدالرضا حرکت کردیم
تا رسیدن ما به مشهد ۱۶ ساعتی طول کشید
برنامه مشهدمون کلا متفاوفت بود
خانما یه هتل بودن
آقایون یه هتل دیگه
هرکس هم هرتایم و هرجا میخاست میتونست بره
منو زهرام باهم میرفتیم حرم ،بازار فقط تنها جایی که من و زهرا و آقای کرمی و آقای صبوری چهارتایی باهم رفتیم
پارک ملت مشهد بود
واگرنه حتی باغ وحش هم منو زهرا تنهایی رفتیم
من که انقدر خرید کرده بودم
با یه چمدون اومده بودم با چهارتا چمدون داشتم میرفتم
چمدون ها هم سنگین
-وای نرگس اینا رو چطوری ببریم
+نمیدونم زهرا
- آهان فهمیدم
زهرا گوشی موبایلش گرفت دستش
- الوسلام داداش توهتل مایی؟
_الو سلام بله.. چطور مگه؟
- میشه بیایی اتاق ما
_بله حتما
+زهرا این چه کاری بود کردی؟ من خرید کردم داداش بنده خدای تو زحمتش بکشه ؟
- ن بابا چه زحمتی
منو زهرا و آقای کرمی با چمدون ها وارد آسانسور شدیم
مرتضی: خانم موسوی ببخشید یه سوال
+ بله بفرمایید
مرتضی: اسم پدر بزرگوارتون سیدحسن هست؟
+ بله چطور؟
مرتضی؛ پدرتون فرمانده پدرماهستن
+ اسم شریف پدرتون چیه ؟
مرتضی : کمیل کرمی
+ وای خدای من پدرمن سالهاست دنبال جانشینش تو عملیات کربلای ۵ میگرده
سوار ماشین شدیم و به سمت قزوین راه افتادیم
یه ساعت اومده برسیم قزوین که گوشیم زنگ خورد...
عکس و شماره سیدهادی رو گوشی نمایان شد
+ سلام عزیزدل عمه
•• سلام عمه خانم کجایی ؟
+ نزدیکیم چطور؟
•• بابا بیا که کاروان خاندان موسوی انتظارت میکشنن
+ کیا اومدید
•• همه. .. مگه حاج بابا میذاره کسی نیاد استقبال سوگلیش
+ به آقاجون بگو براش یه سوپرایز دارم
•• باشه کارنداری عمه خانم
+ نه عزیزم
تلفن که قطع کردم رو به زهرا گفتم :
_ زهرا میخام نشون بابا بدمتون به داداشتم بگو بی زحمت
- باشه
بعداز یه ساعت رسدیم
چمدونا رو داداش محمد و سیدهادی تحویل گرفتن
منو زهرا و آقای کرمی رفتیم به سمت آقاجون بعد سلام و احوال پرسی و مقدمه چینی
+ آقاجون یادتونہ گفتید چهره آقای کرمی براتون آشناست
°° آره بابا .. پسرم اسم پدرت چیه ؟
••کمیل حاج آقا جانشین شما تو عملیات کربلای ۵
آقاجون مرتضی سفت مرتضی در آغوش گرفت
بعدمدتی که آروم شد
شماره منزل و آدرسشون گرفت به سمت خونه راهی شدیم
جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
ادامه دارد...
#داستان_شب
#علمدار_عشق
#پریسا_ش
🎋〰🍂
@Alachiigh