eitaa logo
ذاکرین آل الله
293 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
319 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
babolharam Hadadiyan.mp3
24.36M
. ; The path of the great Iranian people is to continue the path of Patriotic General, not cowardly and stupid people ؛ راه ملت بزرگ ایران ادامه راه سردار سلیمانی میهن پرست و شجاع است ، نه آدم های ترسو و احمق .
|⇦•روضه و توسل تقدیم ساحتِ مقدس مادرِ ادب حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفسِ حاج کاظم غفار نژاد تقدیم روح ملکوتی امام راحل و همۀ مادرانِ شهدا •✾• ┅═•┄⊰↭⊱•┄═┅ «حَسْبُنَا اللَّهُ و نِعْمَ الْوَکیلُ نِعْمَ الْمَوْلى و نِعْمَ النَّصیرُ» یا مَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفآءٌ .. یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین. اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة یا صاحب الزمان .. ای اُم بنین که فاطمه بودت نام بر تربت توُ چهار شهیدِ تو سلام دیروز کنارِ چهار فرزندِ علی امروز کنارِ تربت چهار امام نیستی زهرا ولی مانندِ زهرا اطهری خانۀ شیرِ خدا را خانه دارِ دیگری بعدِ زهرا ، بعدِ زینب از همه زن ها سری ای تمام مادران قربانِ تو نامادری پیش تو تعظیم کرده آسمان ها و زمین مادری کردی تو بر مثلِ امیرالمومنین با تو میشد عطر و بویِ فاطمه احساس کرد عفت دامانِ تو ، عباس را عباس کرد مانند نوری آمدی تابیدیُ بعد با دستِ زهرا موردِ تاییدیُ بعد خود را دم بیتِ ولایت دیدیُ بعد آن چارچوبِ سوخت بوسیدیُ بعد گفتی اگرچه در حرم تازه عروسم من آمدم دستانِ زینب را بوسم *دخترِ قبیلۀ بنی کلابِ ، طائفه دارِ ، فامیل داره .. از یه طرف داماد علی ابن ابیطالب امیرالمومنینِ ، نمیشه که این عروس رو تنها بدرقۀ خانۀ داماد کرد ، فامیل باهاش اومدن اما تا رسیدن به محلۀ بنی هاشم بی بی فرمود به دور و بری هاش این کوچه حرمت داره .. حواستون باشه ..* کم کم پسرهایِ تو بال و پر گرفتند دور و برت را مثلِ یک لشکر گرفتند بویِ امیرِ فاتحِ خیبر گرفتند درسِ شجاعت از خودِ حیدر گرفتند گویی از اوصافِ عظیمِ تو همین حد زینب پس از زهرا تو را مادر صدا زد ای وای از روزی که قلبت را شکستند حجاجِ زهرا بارِ بیت الله بستند دیدی همه سرها گرفته رویِ دستند با چه شکوهی رویِ محمل ها نشستند بر زانویِ عباس زینب پا گذارد شکرِ خدا که محملِ او پرده دارد *آمادۀ حرکت شدن ، یه وقت دیدن اُم البنین اومد صدا زد عباس بیا بگو برادرات هم بیان .. پسراشو دورِ خودش جمع کرد گفت خوب دقت کنید چی میگم ؛ با حسین میرید بی حسین برگردید حلالتون نمی کنم ..* اما پس از شش ماه شام غم سحر گشت با دیدنِ یک صحنه ای چشم تو تر گشت باور نمی کردی ولی دل با خبر گشت از این مصیبت عالمی خونین جگر گشت بالاترین روضه همین در عالمین است از راه آمد زینب ، اما بی حسین است *بشیر میگه امامِ سجاد به من فرمود بشیر در مدینه اعلامِ عزا کن ، بگو اون قافله ای که با حسین رفته حالا بی حسین برگشته .. میگه جار زدم تو مدینه ، آی اهلِ مدینه بیاید ببینید چه خاکی به سرمون شده .. بنی هاشم بیرون ریختن ، یکی میگه وا محمدا .. یکی میگه وا علیا .. خلاصه همه رو خبر کردم ؛ یه وقت دیدم اُم البنین داره میاد آقازاده هایِ عباسم بودن .. رفتم عرضِ ادب کنم ، اولین سوالی که پرسید گفت بشیر از حسین چه خبر؟ .. تو خودم جرات گفتنشُ نداشتم ، گفتم بی بی جان عونتُ کشتن ، گفت بشیر از حسین چه خبر ؟.. بی بی جان عثمانتُ کشتن .. گفت میگم از حسینم چه خبر ؟.. جعفرت رو کشتن ، بشیر از حسین چه خبر ؟.. گفتم تا اسم عباس رو بیارم دیگه حرف عوض میشه .. اما تا گفتم عباس رو هم کشتن ، نهیب زد بشیر میگم از حسین چه خبر ؟.. میگه دیدم نمی تونم جواب بدم .. بزار اینجور بگم صدا ناله ت بلند شه .. مجلسِ مادرِ قمر بنی هاشمِ .. مجلسِ مادرِ اون آقاییِ که هر وقت گرفتار میشیم صداش میزنیم .. میگه دیدم نمی تونم جواب بدم با دست اُسرا رو نشون دادم ، گفتم خودِ زینبِ کبری بهش میگه .. این خانمی که شش ماهِ این همه داغ دیده الان دلش یه آغوشِ مادرانه می خواد .. دید اُم البنین داره میاد گفت الان خودمُ مسندازم تو آغوشِ اُم البنبن دلمُ خالی میکنم .. اما تا اُم البنبن رسید به زینب زینبُ نشناخت .. از خودِ بی بی پرسید زینب کجاست ؟.. بگم صدا ناله ت بلند شه .. فریاد زد اُم البنین گیسو سفیدم مادر نبودی عصرِ عاشورا چه دیدم از خیمه تا گودال با زحمت دویدم با دستِ خود از پهلویش نیزه کشیدم اُم البنین تاجِ سرم را سر بریدن پیراهنش را از تنش بیرون کشیدن اُم البنین دروازۀ کوفه قیامت ساختم من بر مرکبِ طوفانِ خطبه تاختم من تا چشم رویِ نیزه ها انداختم من در یک نظر عباس را نشناختم من از دردِ غیرت صورتش چرخاند مادر بستند او را تا به نیزه وای مادر ____________________
babolharam GhafarNejad.mp3
19.75M
|⇦•روضه و توسل تقدیم ساحتِ مقدس مادرِ ادب حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفسِ حاج کاظم غفار نژاد تقدیم روح ملکوتی امام راحل و همۀ مادرانِ شهدا •✾• ______________ ↫ پی نوشت : ; Death to USA is a belief. The blood revenge of General Suleimani & abu mahdi al_muhandis is the conquest of and the Destruction of Israel. Wait for the Iranian lions. ، مرگ بر آمریکا یک اعتقاد است. انتقام خونِ ژنرال سلیمانی و ابومهدی المهندس فتح و نابودیِ اسراییل هست . منتظر شیر بچه های ایران باش. ┅═•┄⊰↭⊱•┄═┅ ↶بابُ الحَرَم @babolharam_net
|⇦• مناجات با امام زمان روحی له الفدا و توسل به ساحتِ مقدس مادرِ ادب حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفس حاج محمدرضا طاهری تقدیم روح ملکوتی امام راحل و همۀ مادرانِ شهدا •✾•. آهم چرا از سوزِ هجرت آتشین نیست قلبم چرا چون قبل از دوری غمین نیست تو نیستی من بی خیالِ بودن تو بی عارم و از ننگ، داغی بر جبین نیست من را همیشه در بدی می بینی اما دیگر شرارِ قهرت آقا، در کمین نیست حق می دهم از من تو برداری نظر را می دانم از لطفِ تو سهمم بیش از این نیست آنقدر که غیر از تو را با چشم دیدم چشمم دگر با گریه در روضه قرین نیست دیگر ندارم انتظارِ دیدنت را تقدیرِ این آلوده دامن، اینچنین نیست تنها مسیری که نجاتِ من در آن است جز کربلایِ روزهایِ اربعین نیست روضه بخوانم، مادری جانسوز می گفت بعد از حسین، ام البنین ، ام البنین نیست   .
حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفس حاج محمدرضا طاهری تقدیم روح ملکوتی امام راحل و همۀ مادرانِ شهدا از همان روزهایِ کودکی ام بوده ام آشنایِ اُمِّ بَنین کامِ من را گرفت مادر ، با نمکِ سفره های اُمِّ بَنین رزقِ من باشد از اِعانه ی او از عنایاتِ مادرانه ی او آمده پشت درب خانه ی او سائلِ بینوای اُمِّ بَنین *ببین میتونی امشب،مثل اون سائلی که اومد مدینه،پشت درب خونه ی ام البنین باشید، اون سائل اومد در زد،صدایِ این سائل رو ام البنین میشناخت،فرمود به زنها که این سائل هر سال می اومد، عباسم دستش رو پُر می کرد،امسال که پسرم شهید شده،خوب نیست بخواد دست خالی برگرده،هر چی دارید بیارید..." خانوم این جوری میبخشه،آی گرفتار!حاجت دار!..مادرِ اباالفضلِ..." هر چی که بود گذاشتن تویِ یک پارچه ای آوردن دادن دست خانوم، دستش رو ام البنین از در بُرد بیرون، داد دستِ سائل،گفت: برو به سلامت.. سائل گفت: خانوم! من سائل هستم،فقیر هستم،وضعم خوب نیست،اما هر سال به عشقِ اون قد و قامت میام دَرِ این خونه...من فقط از اون دستا گدایی می کنم، دلم برا اون چشما تنگ شده... یه وقت دیدن ام البنین پشت در داره ناله میزنه،سائل برو...جگرم آتیش گرفت،سائل اون دست ها رو کربلا قطع کردن...اون چشمِ قشنگ رو تیر زدن...* کی شَوَد عشق را رقم بزنم ؟ گوشه ای از بقیع، قدم بزنم دو سه تا مثنوی قلم بزنم تا سحر در رثایِ اُمِّ بَنین اول و آخرم، فدای حسین تن و جان و سرم، فدای حسین پدر و مادرم، فدای حسین بچه هایم، فدایِ اُمِّ بَنین خادمِ مُستَدامِ عباس است آشنا با مَقامِ عباس است موردِ احترامِ عباس است هر که باشد گدایِ اُمِّ بَنین هم مُسَمّا، به نامِ فاطمه بود هم مَرامَش، مَرامِ فاطمه بود مُقتدایش،امامِ فاطمه بود من کجا و ثنایِ اُمِّ بَنین ؟ *هم نامِ حضرتِ فاطمه بود، هر موقع تویِ این خونه فاطمه صداش می کردن،بچه هایِ حضرتِ زهرا یادِ مادر می افتادن...عرضه داشت به امیرالمؤمنین،آقا جان! اسم من رو عوض کنید...امیرالمؤمنین می فرمودند: اسم به این قشنگی،فاطمه،ناراحتی؟ عرضه داشت: آقاجان! آری ناراحتم، هر موقع تویِ این خونه میگی فاطمه! می بینم زینب یه جا میشینه، حسن نگاهش به در دوخته میشه....* نه فقط مادرِ چهار یَل است در وفا بی نظیر و بی بَدَل است ادبش بینِ اهلِ دل مثل است شد ادب ؛ خاکِ پایِ اُمِّ بَنین تا که آمد به بیتِ شیر خدا گفت او کودکانِ فاطمه را آمدم تا شَوَم کنیز شما من فدایِ وفایِ اُمِّ بَنین در کنارِ چهار صورتِ قبر می نشست آن یگانه اسوه ی صبر اشک می ریخت از دو دیده چو ابر من بمیرم برای اُمِّ بَنین پسرِ ارشدش پناهِ حسین کاشف الکرب و تکیه گاهِ حسین میر و آب آورِ سپاه حسین اوست صاحبِ عزایِ اُمِّ بَنین *حالا که اسم این آقا زاده اش اومد،اجازه بدید یه دونه هم از زبان عباسش بگم...* به کنارم بیا، برادرِ من کآمده مادرِ تو در بَرِ من بنشسته، کنارِ پیکر من مادری کرده جایِ اُمِّ بَنین محمود مربوبی .
Taheri Vafat Hazrat Omolbanin 97-02.mp3
3.83M
|⇦• روضه و توسل به ساحتِ مقدس مادرِ ادب حضرت اُم البنین سلام الله علیها
|⇦• روضه و توسل به ساحتِ مقدس مادرِ ادب حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفس حاج محمدرضا طاهری تقدیم روح ملکوتی امام راحل و همۀ مادرانِ شهدا •✾• اصلاً حرفِ عباس میشه، دیگه وضع فرق میکنه، دیگه از اینجا به بعد،حرف،حرفِ عباسِ، روضه خونش هم مادرش ام البنینِ... گفت:...* ای صاحبِ عَلَم کجایی ؟ آب آورِ حرم، کجایی ؟ عصایِ پیری ام کجایی ؟ خیلی دلم هواتُ کرده هوای اون چشاتُ کرده میگن که دستاتُ بُریدن مَعجرِ زینبُ کشیدن اشکایِ زهرا رو ندیدن به گریه چشمام ناگزیره الهی مادرت بمیره کی قدوبالاتُ نظر زد؟ نیزه به سینه ت بی خبر زد؟ به چشمِ تو، تیرِسه پرزد؟ بقیع با ناله هام شِریکِ قبرت میگن خیلی کوچیکِ بعد تو محشری به پا شد! کربلا تازه کربلا شد حرمله پاش به خیمه وا شد مثلِ علی یه کوه دردی میگن رو نیزه گریه کردی بعدِ تو دل، چاره شُ گم کرد رقیه گوشواره شُ گم کرد مادری گهواره شُ گم کرد مثلِ خودت خونه خرابم شرمنده ی رویِ ربابم عطر خوش کوثرت اومد رمق به چشم ترت اومد فاطمه بالا سرت اومد حسرتشُ به دل می ریزم خوش به سعادت عزیزم وحید قاسمی عباسِ من! بگو با مادرت کی دستِ حیدریت رو بُریده ؟ کی چشماتُ، با سه شعبه زده؟ قدِ من از غمِ تو خمیده ای عزیزِ جونم،وای از حرمله چشماتُ درید،از اون فاصله وای از مشکِ آب هستم من خِجل از رویِ رباب موجِ غم به پا رأسِ اصغرش رویِ نیزه ها افتادی از رویِ اسب،ماهِ من گفتند که صاحبِ عَلَم افتاده فرقت شکست،ای پناهِ حسین آشوبِ غم تویِ حرم افتاده ای عزیزِ جونم! مشکت پاره شد زینب دیگه بی تو آواره شد بی یاور شدن،زنها بعدِ تو بی معجر شدن، زنها بعدِ تو
|⇦• روضه و توسل به ساحتِ مقدس مادرِ ادب حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفس حاج محمدرضا طاهری تقدیم روح ملکوتی امام راحل و همۀ مادرانِ شهدا •✾ ┅═•┄⊰↭⊱•┄═┅ گفت: اومد تویِ خیمه ی خانوم زینب،تا چشمِ بی بی افتاد به اُم البنین، دیدن خانوم از جا بلند شد دوان دوان اومد جلویِ در...مادر رو بغل گرفت...مادر! نبودی ببینی چه به سرم آوردن کربلا... میگه: از هر کدومِ بچه هاش که ام البنین سئوال کرد،زینب گفت: " قُتِلَ" کُشتنش...اما تا صدا زد: " اَینَ اَبَاالفَضل؟.." یه وقت دیدن پاهایِ زینب لرزید،افتاد رویِ زمین،... اُم البنین سرش رو انداخت پایین،از خیمه اومد بیرون...گفتند: خانوم! از عباس که چیزی نگفت...فرمود: نه من خودم فهمیدم چی شده،عباسِ من نیرویِ پاهای خواهر بود...تا صدا زدم: " اَینَ اَبَاالفَضل؟.." کجاست اباالفضلم؟ دیدم زینب رو زمین افتاد... یه جا هم وقتی بشیر یکی یکی داره میگه، هر کدومِ پسرهاش رو گفت، ام البنین فرمود: فدایِ سَرِ حسینم...مثل کوه رو پاه ایستاده...ظاهراً یکی از بچه های عباس، تویِ آغوشِ ام البنینِ...بشیر گفت: اگه از اباالفضل بگم،شاید این خانوم دیگه اینجوری رویِ پا نَایسته،بِهَم بریزه،به اصرارِ بی بی، عرضه داشت: خانوم! شنیدم عباست رو هم کربلا کشتن، باز مثل کوه ایستاده...فرمود: گفتم فدایِ سَرِ حسینم...عباس،جگر گوشه ی من بود اما فدایِ حسین...از حسین برام بگو...تا گفت: "قُتِلَ الحُسین بِکربلا... ذُبِحَ العَطشانُ بِنینوا..." میگن دیدن دستای اُم البنین سست شد، این بچه رویِ خاک افتاد، خودش هم رویِ خاک نشست، هی صدا میزنه: ای غریبِ مادر...حسین... یه حرفِ دیگه زد،گفت: اُم البنین! شنیدم تو علقمه با عمود آهن به فرق پسرت زدن...فرمود: بشیر هر چی گفتی باور کردم، اما مگه کسی جرأت داشت بیاد مقابل پسرم بایسته،بخواد با عمود آهن به فرقش بزنه؟ عرضه داشت: بی بی! حق باشماست،من بد گفتم،آخه اول دستای پسرت رو از بدن قطع کردن... آقا امام زمان فرمودند: اگه خواستید روضه ی عموم اباالفضل رو بخوندید،اینطور بگید: هر سواری میخواد از رو اسب بیوفته،اول دستاش رو جلو میاره...اما عمویِ من دست در بدن نداشت... هر چقدر کار دارید با ام البنین،اسم رمز اینه،زن و مرد، هر چقدر امشب چشمت به دستایِ خانوم ام البنینِ،چشمت به عطایِ دستِ ام البنینِ، دستِ گدایت رو بالا ببر،یک نفس،یک صدا،بگو: ای حسین.... ↫ .
Taheri Vafat Hazrat Omolbanin 97-04.mp3
2.55M
|⇦• روضه و توسل به ساحتِ مقدس مادرِ ادب حضرت اُم البنین سلام الله علیها
و توسل جانسوز به حضرت اُم البنین علیها السلام به نفس سید رضا نریمانی •✾• خبر برا اُم البنین آوردن خانم جان امیرالمومنین از جنگ برگشته عباس چهارده ساله ست .. این بچه رو بیرون از مدینه پشتِ دروازه های مدینه آورده داره آموزش میده و مشق شمشیر میکنه .. سریع اُم البنین اومد بیرونِ از مدینه دید آری عباس سوارِ بر مرکب امیرالمومنینم ایستاده هی میفرماید عباس شمشیرُ اینجور بگیر برو برگرد اینجور بزن .. اُم البنینم مودب ایستاده سرشُ پایین انداخته هی زیرِ لب میگه بارک الله عباسم .. قربونِ قد و بالات برم .. همچین که شمشیر میزد هی زیر لب میگفت ماشاالله عجب قدرتِ بازویی ، تا حالا تو لباسِ رزم ندیده بودمت .. خیر از جوونیت ببینی .. ان شالله دورِ سرِ حسین بگردی .. یه وقت امیرالمومنین صداش زد عباسم ؛ اومد جلو مودب دستِ راستتُ میخوام ببندم میخوام با یه دست بجنگی .. با یه دست مبارزه کنی ..دستِ راستُ بست ، شمشیرُ به دستِ چپ گرفت، محکم افسارِ اسبُ هم گرفته میزدُ برمیگشت (حالا ام البنین ایستاده پیشِ خودش میگه چرا آقا اینطوری میکنه ، یه وقت نیفته از رو اسب..) یهو امیرالمومنین دوباره صداش زد عباسم ، جواب داد جانم آقا ؛ میخوام دو تا دستتُ ببندم .. ایندفعه باید شمشیرُ به دهان بگیری و بری .. ( آقا باشه هر چی شما بگی ..) اُم البنینم ایستاده داره این صحنه رو میبینه .. یهو یادش افتاد وقتی هم به دنیا اومد این بازوانش رو مولا میبوسید .. اونجا هم سوال کرد نکنه آقاجان بازوهای بچه م ایراد داره .. شمشیرُ به دهان گرفت رفت و برگشت .. ام البنین آرام آرام اومد جلو ، آقاجان سیدِ من مولایِ من ببخشید میدونم عباس نوجوانه ، آیا ازش خطایی سر زده؟.. اینجوری دارید تنبیهش میکنی؟.. یهو امیرالمومنین صدا زد این ذخر الحسینِ .. این ذخیرۀ حسینمِ .. یه روزی میاد همین صحنه هایی که من اینجا انجام دادم و تو با چشمات دیدی برا عباست پیش میاد .. اُم البنین، اول دستِ راستشُ میزنن ، بعد دستِ چپشُ ... باید عادت داشته باشه .. گفت آقا فدا سرِ حسین .. حسین به سلامت باشه .. نشد از چهره‌ام غم را بگیری زِ من اندوهِ عالم را بگیری برای رفتنم اینسو و آنسو نشد مادر که دستم را بگیری تو خوردی تیغ پژمردم من اینجا دو دستت را که زد مُردم من اینجا همین که از رویِ مَرکب عزیزم زمین خوردی زمین خوردم من اینجا نه که امروز مادر درد دارم که روز و شب سراسر درد دارم از آن ساعت که با ضربه شکستند سرت را بی هوا سردرد دارم اگر بشکسته‌ام مانندِ زهرا ببین دلخسته‌ام مانندِ زهرا سرت را تا که رویِ نیزه بستند سرم را بسته‌ام مانند زهرا مرا گفتند که بازو ندارد دگر عباسِ تو اَبرو ندارد بمیرد حرمله بد زد به چشمت از آن لحظه دو چشمم سو ندارد نشد بال و پَرِ خود را بگیرم به دامن اصغرِ خود را بگیرم من از شرمندگی پیشِ رُبابم نشد بالا سرِ خود را بگیرم پس از تو کاش زنجیری نمی‌ماند تو می‌خوردی و شمشیری نمی‌ماند تمامش کاشکی خرجِ تو میشُد برایِ حرمله تیری نمی‌ماند "ببین مادر زِ گریه آب رفته و از سردردها از تاب رفته به نیزه دار گفتم بچه داری؟! کمی آرام تازه خواب رفته" عزیزم جان جانا نور عینا به فرقم باد خاک عالمینا نگاهم مانده بر در تا بیایید حسینم وا حسینم وا حسینا شاعر : انقدر عباس دعات میکنه امشب .. اومدی برا مادرش مجلس روضه و عزا گرفتی .. همچین که زمین افتاد ابی عبدالله اومد بالاسرش، آروم آروم این خون ها رو از جلو چصم عباس پاک کرد.. عباسم چشماتُ باز کن .. یهو همچین که چشمشُ باز کرد یه وقت دسد از گوشه های چشم داره اشک میریزه .. چرا گریه میکنی عباسم .. آخه مادرش خیلی سفارش کرده بود .. عباس با حسین میری با حسین بر میگردی .. صدا زد حسین جان الان تو بالاسرم نشستی .. تو سرِ منو به دامن گرفتی .. دارم چند ساعتِ دیگه رو میبینم .. آخ سرِ عزیزِ فاطمه .. والشمر جالس نفسِ مادرش گرفت سر را برید و جلویِ خواهرش گرفت به سمتِ گودال از خیمه دویدم من شمر جلوتر بود دیر رسیدم من سرِ تو دعوا بود ناله کشیدم من سر تو رو بردن دیر رسیدم من یکی داره پیرهنُ میدزده پیرهن که نه کفن میدزده یکی داره با یه کهنه خنجر سرُ از روی بدن میدزده .