شاید برای بعضیها این سوال شده باشد که علت سرخبودن پرچم گنبد سیدالشهدا علیه السلام چیست؟
در میان اعراب رسم بوده، کسی که خونش به ناحق بر زمین ریخته می شد، و انتقام آن به نحو شایسته ای گرفته نمیشد پرچم سرخی بر مزار او می گذاشتند
پرچم سرخ بَر افراشته شده بر گنبد حرم مطهر امام حسین علیه السلام نیز به همین دلیل می باشد.
در زیارتیکه امام جعفر صادق علیه السلام به عَطِیه آموخت آمده است:
که شدت همبستگیو پیوند آقا امام حسین علیه السلام با خدا به نحوی است که شهادت آقا همچون ریخته شدن خونی از قبیله خدا میماند که جز با انتقام گرفتن اولیا خدا تقاص نخواهد شد
بهاین دلیل به اباعبدالله علیهالسلام ثارالله یعنی خون خدا می گویند، و خونخواهان آقا را لثارات مینامند.
https://eitaa.com/Arbabhosyn
.
🌷🎤نوحه به سبک تیتراژ مختارنامه
برخیز که شور محشر آمد
از خیمه امیر لشگر آمد
تا کور شود دو چشم دشمن
فرزند رشید حیدر آمد
عباس عباس عباس ابوفاضل اباالفضل
تا نعره کشید بین صحرا
شوری به دل برادر آمد
فریاد کشید ایها الناس
عباس به جنگ کافر آمد
عباس عباس عباس ابوفاضل اباالفضل
تا سوی فرات رفت ساقی
دلشوره به جان خواهر آمد
در علقمه بوی یاس پیچید
بالای سرش تا مادر آمد
عباس عباس عباس ابوفاضل اباالفضل
**
ای باعث افتخار عالم
ای محور اقتدار عالم
خوبان زمانه را تویی یار
جانم به فدای تو علمدار
عباس عباس عباس ابوفاضل اباالفضل
🏴 اشعار #شب_چهارم_محرم
___________
#طفلان_حضرت_زینب
#حضرت_زینب
سلام حضرت دارالسلامها زینب
سلام جامع جمع امامها زینب
شکوه صبر و سکوت و صلابت و فریاد
حماسهی ابدی و سَّلامها زینب
سلام ای جگرِ فاطمه جهادِ علی
سلام خواهر صلح و قیامها زینب
تمامِ پاسخِ پرسش برای خلقتِ زن
جواب کاملِ این احترامها زینب
چه کس رسیده به نور نَوافِلت بانو
چه کس رسیده به شانت کدامها زینب
حسین ملتمس یک قنوتِ تو تا که...
تمام با تو شود ناتمامها زینب
سلام زمزمه هفت مرتبه سوگند
برای دیدن ختم کلامها زینب
فقط نه روضه که باید کلام تو برسد
پیام داری و باید پیام تو برسد
برای خاکِ ترک خورده آب آوردی
هزار چشمه به جای سراب آوردی
تو از بهشت تو از نور از کنار خدا
تو با نهایت عزت حجاب آوردی
فقط تویی که در این روزگارِ پُر تشویش
برای عاطفهی زن جواب آوردی
که جمع عاطفه و عقل و عشق و احساس است
و در کمال شرف انتخاب آوردی
تو نقطه چینی و باید ادامهی تو شوند
تو خواهرانِ مرا در حساب آوردی
فقط خداست که آرامش تو را فهمید
که ایستادی و فصلالخطاب آوردی
تو روی دست هرآنچه که داشتی دادی
برای عشق دو عالیجناب آوردی
وداع نکردی و دیدی به شوقِ غم رفتند
خدای من دو جگرگوشهی حرم رفتند
خدا کند نرسد نالههای آخرشان
خدا کند نرسد دادشان به مادرشان
میان خیمه نشسته چسان؟ نمیدانم
دعا کنید نبیند وداعِ آخرشان
نشسته فاطمه اینسو علی هم آنطرفش
نشستهاند بگِریند پیش دخترشان
سوارِ نیزه به دستی بقیه را میخواند:
زمانش آمده بازی کنیم با سرشان
سوارهای حرامی چقدر میچرخند
که حلقه تنگ شود دورِ حلقِ حنجرشان
که نیامده عباس کار خود بکنند
که تا گلاب کشند از تمام پیکرشان
جگرخراش بوَد نالههای وا اُمّا
سپاه ساخت خدایا علیِ اکبرشان
حسین آمد و در بِینشان زمین اُفتاد
بلندمرتبه شاهی زِ صدرِ زین اُفتاد
🔸شاعر:
#حسن_لطفی
___________________
🏴 اشعار #شب_چهارم_محرم
_
#طفلان_حضرت_زینب
#حضرت_زینب
-
مرا قابل نمی دانی و یا اولاد خواهر را؟
قسم باید دهم یعنی تورا و جان مادر را؟
نگاهی کن تو قد و قامت این دو دلاور را
به سر بستند یا زهرا به بازو نام حیدر را
-
به رگ هاشان فقط خون علی می جوشد از غیرت
علی هیبت علی شوکت علی سیرت علی صولت
-
به زینب نه نگو جان یل ام البنین..باشد؟
خدارا خوش نمی آید که زینب شرمگین باشد
خجل از روی لیلا و رباب و آن و این باشد
نبینم پیش خواهر چشم هایت بر زمین باشد
-
چه فرقی می کند بی تو برایم زندگی اصلا؟
نباشی تو برادرجان چه کاری بهتر از مردن؟
-
برادر جان ز عمق دل برایت آه آوردم
چرا که تحفه ای ناچیز بهر شاه آوردم
دوتا گلدسته آوردم دو پاره ماه آوردم
تو اوج قله ای و من به دوشم کاه آوردم
-
فقط نه بچه های من سر زینب فدای تو
خودم هم میروم میدان فدایی شم به پای تو
-
به فکر من مباش اصلا چراکه غم ندارم من
تورا دارم..همین کافیست..چیزی کم ندارم من
به غیر از تو کس و کاری در این عالم ندارم من
مبادا با خودت گویی..خدا..مرهم ندارم من
-
نمرده خواهرت اشک غریبی تورا بیند
ببیند بی کسی ات را به حال خویش بنشیند؟
-
مشو راضی ببینند این دو اشک و آه زینب را
میان خیمه ها وضع حجاب نامرتب را..
به رخساره کبودی و نشانِ خونِ بر لب را
تن بی جان تو روی زمین و نعل مرکب را
-
نمی آرند طاقت دست های بسته ی من را
مشو راضی ببینند این دو پای خسته ی من را
🔸شاعر:
#آرمان_صائمی
_
🏴 اشعار #شب_چهارم_محرم
_
#طفلان_حضرت_زینب
#حضرت_زینب
چون من اینگونه کسی پیش تو دلباخته نیست
مثل شمشیر غمت، تیغ کسی آخته نیست
ای گل سرخ که پرپر شده ای در گودال
هلهله دور و برت هست، ولی فاخته نیست
آه...شمر است و گلوی تو، از این میسوزم
کاری از دست من سوخته دل ، ساخته نیست
گونه دختر تو گرچه که سرخ است ولی
گونه ای کز اثر شوق گل انداخته نیست
دیگر از لطف لبت قاری شیرین دهنم
آنکه ما را وسط همهمه نشناخته نیست
به پریشانی زلف تو قسم در عالم
پرچمی چون سر تو روی نی افراخته نیست
.
🔸شاعر:
#سید_ابوالفضل_عصمت_پرست
🏴 اشعار #شب_چهارم_محرم
_
#طفلان_حضرت_زینب
#حضرت_زینب
همان سروی که تندیس وقار و استقامت شد
وجودش شاه تیغی با صلابت در علامت شد
علی مرتضی در باطن و زهراست در ظاهر
ظهور آیه ی نوراست و مروارید عصمت شد
صحیح ترجمان رب خدرالقدس یعنی که
غبار چادر او موجب ایجاد خلقت شد
مفاتیح لبش غرق زیارتهای مأثوره است
قنوتش جلوه کرد و قبه ای از استجابت شد
غزل ها حُرّ توّابند و منبرها به استغفار
تمامش دون شأن زینب است آنچه روایت شد
دو فرزندش دم "یا نور" و "یا قدوس" او هستند
دو تا قرص قمر تقدیم خورشید امامت شد
به سوی ماه روی نیزه قامت بست عاشورا
چه خوشحال است تقدیم امامش این دو رکعت شد
دو تا فرزند اسماء و دو تا اسماء حسنایند
دو حرف از اسم اعظم که در این مقتل تلاوت شد
یکی پهلوش شد زخمی، یکی بازوش شد زخمی
مصیبت های پشت در، میان این دو قسمت شد
دو لاله یا دو ریحانه، دو کوه شانه در شانه
به روی خاک افتادند، یعنی که قیامت شد
محمد پاسبان پیکر زخمی عونش شد
محمد تا زمین افتاد جسم عون غارت شد
ملائک تا دم خیمه، خبر بردند با گریه
به روی بالها تشییع دو خورشید طلعت شد
ولی از خیمه ی چشمش نیامد اشک یک لحظه
میان خیمه ی خود باز مشغول عبادت شد
از اینکه در میان معرکه زهرا نشد او را
از اینکه جان نداده پای او، غرق خجالت شد
دو تا دلبند روی نیزه ها دارد ولی هر شب
هلال خویشتن را دید و مشغول زیارت شد
کسی که پرده دار محملش بودند مریم ها
حریمش هتک حرمت شد، گرفتار اسارت شد
🔸شاعر:
#محسن_حنیفی
🏴 اشعار #شب_چهارم_محرم
_
#طفلان_حضرت_زینب
#حضرت_زینب
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
هان ای یزید! بشنو و ابرو گره نزن
این میهمانی تو نه... مهمانی من است!
غرّه نشو به آنچه سرِ نیزه کردهای
اینها چراغهای چراغانی من است
هفتاد سر از این همه، با من برادرند
اما دو سر از این همه، قربانی من است
نذر من است و از پی احیای دین حق
خونِ دو چشم خانۀ بارانی من است
ایمن مباد از این همه مشعل، خزان تو
تا نوبت بهار گُلافشانی من است
ما را چو آفتاب به شامَت کشاندهای
اینک زمان قافلهگردانی من است...
🔸شاعر:
#مهدی_بهارلو
_
🏴 اشعار #شب_چهارم_محرم
___
#طفلان_حضرت_زینب
#حضرت_زینب
خلوت شده دور و برت جانم فدایت
ای جان زینب، جان طفلانم فدایت
فرزند ها هستند بی شک جان مادر
من جان برایت هدیه آوردم برادر
ای کعبه ی من رنجشی از زائرت نیست؟
قربانیان من قبول خاطرت نیست؟
افسوس، من، از این دو گل بهتر ندارم
باید برایت عاشقانه سر بیارم
آه ای سلیمان هدیه ای ناچیز دارم
از هدیه ام حالی غرور انگیز دارم
در پیش مادر سربلندت می کنم من
عون و محمد را پسندت میکنم من
بر قامت این کودکان حق پرستم
با دست های خود لباس رزم بستم
از نیزه ها بر جانشان باکی ندارم
از کینه ی شمر و سنان باکی ندارم
شرط مواسات من است این جان خواهر
باید به خون غلطند این دو مثل اکبر
شاید که کارت با عدو بالا نگیرد
بگذار تا فرزند من جایت بمیرد
حتی تن این ها اگر شد ارباً ارباً
هرگز نخواهی دید اشک خواهرت را
من از همین دم دست از آنها کشیدم
از تو نه اما از پسرها دل بریدم
بر آسمان نیزه ها باید نشینند
بهتر که عصر غارت ما را نبینند
وقتی که دست مادر آنجا بسته باشد
خوب است چشم غیرتی ها بسته باشد
بهتر که جولان سنان ها را نبینند
بر صورت مادر نشان ها را نبینند
آنجا که دست و پای طفلانت بسوزد
آنجا که معجرهای طفلانت بسوزد
بر ناقه های بی حجاب افتاده باشیم
آنجا که در بزم شراب افتاده باشیم
باشد که در خیرات نان آنها نباشند
دروازه ی ساعات را آنجا نباشند
بهتر مرا با چادر پاره نبینند
در کوچه های شام آواره نبینند
تا دور بینم از سرت سنگ بلا را
نذر سپر کردم برایت بچه ها را
تا سنگ ها شان سمت این دو سر بیافتد
شاید سرت از نیزه ها کمتر بیافتد
🔸شاعر:
#حسن_کردی
🏴 اشعار #شب_چهارم_محرم
_
#طفلان_حضرت_زینب
#حضرت_زینب
درد من یا درد تو اینها ، چه فرقی میکند
زیـنبت با اکبر لیلا ، چه فرقی میکند
اذن میدان داده ای بر اکبر لیلای خویش آمده وقت نبرد ما چه فرقی میکند
جنگ توجنگ من است پس توبگوکه اکبرت
با یلان زینب کبـری چه فرقی میکند
فرق دارد اکبرت آری که او شه زاده است
در صف میدان شدن اما چه فرقی میکند
این کفن پوشان فدایی و غلام اکبرند
هردو قربانیـیتان مولا چه فرقی میکند
مادر اکـبر بود لـیـلا اگـــر من زیـنبـم
آه من هر کس کند لیلا چه فرقی میکند
او برایت یک جوان و من دوتا آورده ام
عشق من معلوم شد اینجا چه فرقی میکند
مادر این دو من هستم دختر شیر خدا
ماده شیر و شیر نر آقا چه فرقی میکند
گرجهاد آزاد بود بر ما زنان میشد عیان
زینبت در رزم با یلـها چه فرقی میکند
دست بر تیغ ار برم حیدر نمایان میشود
جنگ، اینجا میشود معنا چه فرقی میکند
من علمدار توام در بین زنـهای اسیر
کار من با حضرت سقا چه فرقی میکند
آنکه میخواد دهد جان را به راه عشق تو
کوهو دشتو خشکیو دریا چه فرقی میکند
من فدایی توام در هر زمان و هر مکان
شام،کوفه،کربلا،مولا چه فرقی میکند
کی جدا بوده غم و درد منو تو یاحسین
حال یا دیروز یا فردا چه فرقی میکند
این دو شاگردان عباسند در جنگ آوری
اذن میدان ده ببین حالا چه فرقی میکند
یا محمد یا که عونم ،هردو را راهی بکن
هردو در میدان کنند غوغا چه فرقی میکند
(جان و مال و همسرو فرزند من قربان تو
بی توروز و شب این دنیا چه فرقی میکند)
🔸شاعر:
#سجاد_قاسمی
2_144184458140331194.pdf
2.62M
#پی_دی_اف
#pdf
|⇦•کتاب سوزِ عطش
✓ متن روضه های دهۀ اول ماه محرم
✓ برای اجرای مادحین اهلبیت(ع)
✓ شامل:متونِ روضۀ اجرا شده مداحان مشهور کشور
👌نشر این کتاب صدقه جاریه است.
https://eitaa.com/Arbabhosyn
اجزاء و ملزوماتِ روضه هم
دارای شان و حرمتند
چون متصل به
دستگاه سیدالشهداست(ع)
خودمان را وصل کنیم !!!
روضه و توسل به طفلان حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده شب چهارم محرم به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه
اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةَ اللهِ الْوَاسِعَه"
"یٰا بابَ النِّجاةِ الاُمَّه"
به جستجوی که باشم به جز خدایِ حسین
که داده است سَرِ رحمت به ما سرایِ حسین
نَفَس کشیدنِ ما زندگی نبود اگر
نبود قسمتِ ما خواندنِ نوایِ حسین
به فکر رفتم و دیدم که دوستت دارم
اگر چه هیچ ندارم به کف برایِ حسین
در آرزوی همینم اگر چه نا چیز است
تمام زندگیم را کُنم فدایِ حسین
به ابرهای دو چشم التماس خواهم کرد
که خالصانه ببارند در عزایِ حسین
گذشت و خیر ندیدم به جز زمان هایی
که داشتم به دلم شوقِ کربلایِ حسین
هر آنچه از قِبَلِ تو به ما رسد عشق است
خدا کند که بیاید سرم بلایِ حسین
دلیل سرخیِ رنگ شفق گمان دارم
که باشد از هنرِ خون بوریایِ حسین
*خیلی ها میگن:چرا ماها برا حسین اینجوری گریه میکنیم؟ کسی که گریه نداره، هیچی نداره،ما هر چی داریم از گریه ی بر حسینِ،اهلبیت می فرمایند،خصوصاً امام رضا علیه السلام،فرمودند: بر جدَّم حسین گریه کنید.
همه ی انبیا از آدم تا خاتم برا حسین گریه کردن، جبرئیل نازل شد،گفت:آدم! چند هزار سالِ داری گریه میکنی؟میخوای توبه ات قبول بشه؟ خدا رو به این پنج نور قسم بده،آدم!من میگم و تو تکرار کن: "یا حمیدُ بحق محمد!یا عالیُ بحق علی! یا فاطرُ بحق فاطمه!یا محسنُ بحق الحسن!یا قدیم الاحسان بحق الحسین!" تا نامِ حسین رو شنید،بی اختیار زد زیرِ گریه،گفت: این آخری کیه؟این اسم هایی که گفتی حالم عوض شد،اما این آخری قلبم رو شکست،گفت:آدم! نوه ی پیغمبرِ آخرالزمانِ، عزیزِ خداست،اما یه روزی تو دشتِ کربلا،بین دو نهرِ آب، جلو چشمِ خواهرش،سر از بدنش تشنه جدا میکنن..
خدایا!بحق الحسین،به این مملکت و به این مردم یه نگاه ویژه بفرما،دستت رو بالا بیار با تمامِ وجودت صدا بزن: یا حسین!
بهترین بنده ی خدا زینب
هل اَتی زینب
اِنَّما زینب
ریشه ی صبرِ انبیا زینب
زینبا زینبا و یا زینب
بانی روضه هایِ غم زینب
تا ابد مبتلایِ غم زینب
گفت ای مصطفایِ عاشورا
ای فدایِ تو زینب کبری
تو علی هستی و منم زهرا
پس فدایِ تمامِ پهلوها
سر خواهر فدایِ این سر تو
همه ما فدایِ اکبر تو
گفت ای شاهِ ما اجازه بده
حضرتِ کربلا اجازه بده
جانِ این بچه ها اجازه بده
جانِ زهرا اجازه بده
قبل از آنکه سرِ تو را ببرند
این سرِ خواهرِ تو را ببرند
من هوای تو را به سر دارم
به هوای تو بال و پر دارم
از غریبی تو خبر دارم
دو پسر نه دو تا سپر دارم
زحمتم را بیا بهباد نده
اشتیاقم را بیا به باد نده
*اینقدر خوشحال بود بی بی زینب،دو تا عزیزاش رو فرستاد گفت:بروید از دایی اجازه بگیرید،برید میدان،وقتی رفتن،سرشون رو مؤدب پایین انداختن، دایی جان! به ما اِذنِ میدان بده،فرمود: نه شما برگردید. اومدن مقابل مادر، سرها مؤدب پایین، عزیزانم چرا ناراحتید؟گفتند: مادر! رفتیم به دایی عرض کردیم، فرمود: نه،اجازه میدان نداد، تا گفتند:دایی اجازه نداده، خودِ بی بی با عجله اومد جلویِ خیمه ی ابی عبدالله،گفت: حسین جان! نکنه بچه های من رو قابل نمیدونی؟ ابی عبدالله فرمود: عزیزم! شاید باباشون عبدالله راضی نباشه؟ بی بی زینب فرمودن:برادر جان! خودِ عبدالله به من امر کرد که هرجا کار به جنگ کشید بچه هایِ من رو فدایِ حسین کن.
خواهر می دونه که برادرش چقدر عاشقِ مادرِ،یه مرتبه صدا زد:حسین! جانِ مادرمون اجازه بده،تا گفت: جانِ مادرمون.حسین قبول کرد،خواهر رو در آغوش گرفت...*
در دلِ خیمه خسته اند این دو
سَرِ راهت نشسته اند این دو
دل به لطف تو بسته اند این دو
با بزرگان نشسته اند این دو
این دو با یارِ تو بزرگ شده اند
با علمدارِ تو بزرگ شده اند
در کَرَم سائلی به دست آور
زین دو تا حاصلی به دست آور
سپرِ قابلی به دست آور
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
نظرت هم اگر نمیباشد
ای فدایت تمامیِ سر ها
سر چه باشد به پایِ دلبر ها
از چه در اشتیاق خواهر ها
تو نظر میکنی به دیگر ها
آخرش یا اجازه میگیرم
یا همین کنج خیمه میمیرم
*وقتی اجازه داد،اینقدر زینب خوشحال شد،سُرمه کشید به چشم های بچه هاش، عزیزانِ من برید دلِ جَدِّمون رسول الله رو شاد کنید. رفتن،جنگیدن،به شهادت هم رسیدن،اما نوکرا! حسینیا! از صبح هر کی رو زمین افتاد، بعد از حسین،زینب بود که از خیمه ها بیرون می اومد،حسین رو دلداری میداد،اما هرچی نگاه کردن دیدن برا شهادتِ بچه هاش زینب از خیمه ها بیرون نیومد...
عاشورا که تمام شد،وقتی بعد از اسارت برگشتن مدینه، وقتی عبدالله جلویِ زینب رو گرفت،گفت: خانم ازت یه گله ای دارم،شنیدم برا همه ی شهدا از خیمه بیرون اومدی،چرا برا بچه های من از خیمه بیرون نیومدی؟ فرمود: عبدالله! گفتم:اگه بیام بیرون، حسین چشمش به من بخوره،خجالت بکشه...
یه نگاه کرد عبدالله،گفت:خانوم! یه سئوال ازت دارم، چرا اینقدر شکسته شدی؟ چرا اینقدر پیر شدی که منِ عبدالله با یه نظر تو رو نشناختم، صدا زد: عبدالله! آخه اون چیزی که من دیدم،تو ندیدی، هر کی میدید دق می کرد، عبدالله میخوای بدونی من چی دیدم؟ واردِ گودال شدم، دیدم نیزه ها تو بدنِ حسینِ، سر که نداره، رگ های بریده رویِ این خاک هایِ داغِ کربلا، عبدالله! لباسِ حسین رو غارت کردن،عبدالله! داداشم یه نشونه داشت،یه انگشتری داشت، انگشت و انگشتر رو بریدن...
این دستت بیاد بالا،با تمامِ وجود صدا بزن: یا حسین!
روضه و توسل به طفلان حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده شب چهارم محرم به نفس حاج مهدی سلحشور
اِنَّ کَمَن زارَ العَلی، مَن زارَ زینب
عالم نمی بیند دگر تکرارِ زینب
تاریخ جایِ صبر، زینب می نویسد
معنا گرفت ایثار از ایثارِ زینب
با دست بسته باز کرد از دست ما بند
پُر شد زمین از عزتِ سرشارِ زینب
مریم مقدس شد اگر در بین زن ها
در عالم زر بوده خدمتکار زینب
هم میشود قبله نمایِ ما عقیله
هم قبله ی ما کعبه ی سیارِ زینب
یکبار حتی سایه ی او را ندیده
همسایه ی دیوار به دیوارِ زینب
*گفت: اين همه سال خونه ام كنارِ خونۀ زينب بود، يه بار قد و قامتش رو نديدم...*
پُشتِ همه لرزید با یک اُسْکُتویش
*وقتي مردم حرف ميزدن، سر و صدايِ اين جمعيت، خانم نمي تونه حرف بزنه، يك كلمه گفت: "اُسْکُتوا" ساكت باشد، همه آرام گرفتن، نه تنها مَردم، بلكه حيوانها هم ساكت شدن و حتي زنگوله هاي شترها از حركت ايستادن، زينب گفته ساكت باشيد، همه آرام شدن....*
پُشتِ همه لرزید با یک اُسْکُتویش
دشمن هلاکِ نحوه ی پیکارِ زینب
هرکس نمک گیرش شود آخر شهید است
چشمانِ ما بر سفره ی پُربار زینب
چشمان ما بر لطف و احسان عقیله
دستان ما بر دامنِ سالارِ زینب
با این که خودگرمیِ بازارِ حسین است
عون و محمد گرمیِ بازار زینب
ماهیِ دریا هم برایش گریه کرده
وقتی فَلَک دارد سَرِ آزار زینب
از نور چشمانش به سختی چشم پوشید
جانسوز یعنی غربتِ بسیارِ زینب
*وقتي شهدا رو مي آورند، حضرت زينب سلام الله عليها، سراسيمه مي اومد وسطِ ميدان كمكِ حسين مي كرد، برا علي اكبر تا كنار جنازه هم رفت، اما وقتي بچه ها اومدن گفتن: مادرجان! اجازه بده ما برويم ميدان، گفت: بريد، گفتن: دايي مون نميذاره بريم، گفت: يه رمزي بهتون ياد بدم، دايي تون به اين نام حساسِ، كافيِ بريد گردنتون رو كج كنيد بگيد: جانِ مادرت...،بچه ها رفتن با رمزي كه مادر يادشون داده بود پيشِ دايي خندون برگشتن، حضرت زينب بچه ها رو در آغوش گرفت، مادرِ، ميخواد بچه هاش رو بفرسته قربانگاه،گفت: بچه ها! هرچي ميخواهيد اينجا مادر رو ببينيد همين جا ببينيد، هر چي حرف داريد اينجا بزنيد، من ديگه بيرونِ خيمه نميآم....بچه هارو كه راهيِ ميدان كرد، وقتي رفتن ميدون، صدايِ رجزشون بلند شد،الله اكبر،بي بي زينب خوشحال شد، الحمدالله من شرمنده مادرم نشدم، شرمنده ي ام ليلا نشدم، شرمنده ام البنين نشدم...*
باید تمام روضه را از سر بخواند
مرثیه جانسوز است اگر مادر بخواند
بیرون زند خواهر اگر از قلب اردو
در بین میدان میکند خشمش هیاهو
مانند زهرا می زنم بر آب و آتش
دختر فقط از مادرش می گیرد الگو
افتاده اند از شوقِ جان دادن برایت
امروز محسن های زینب در تکاپو
عون و محمد را کفن کردم برایت
سرباز تو هستند در قحطی نیرو
قاسم فدایی تو باشد عونِ من نه؟
زینب چه کم دارد مگر از نجمه بانو؟
با دست خود راهی شان کُن سمت میدان
قبل از قسم بر فاطمه و پهلوی او
از پا می اندازد مرا این داغ اما
در پیش تو دستی نمی گیرم به زانو
بگذار از مویِ محمد گیرد اَخنَس
بسته ست وقتی جان تو تنها به یک مو
مثل تو یاد مادرم کردم همین که
بیرون کشیدی نیزه را از بینِ پهلو
داغ جوان دیدی، منم دیدم عزیزم
دارم پریشان میکنم در خیمه گیسو
بهتر که فردایی نباشند و نبینند
از مادرشان شمر می گیرد النگو
بهتر که فردایی نباشند و نبییند
از کعب نی دارم نشانی رویِ بازو
غرق خجالت می کشی بر سر عبا را
می آوری تا خیمه خواهرزاده ها را
#شاعر: عليرضا خاكساري
↫
يَا عِصْمَهَ الْخَائِفِ الْمُسْتَجِير...
خدایا به طفلان زینب و
به کودکان خیمههای حسین(ع)
آنگاه که از وحشت و ترس
بینِ دود و آتش میدوند
خودت رحم کن..💔
روضه و توسل به طفلان حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده شب چهارم محرم
به نفس استاد حاج منصور ارضی
اَلسَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا مَوْلاَتِی یا فاطمةُ الزَّهرَاءُ
«السَّلَامُ عَلَى مَحَالِ مَعْرِفَةِ اللَّهِ وَ مَسَاكِنِ بَرَكَةِ اللَّهِ»
هرچه سروده محتشم زینب و حسین
دریافت کرده از قلم زینب و حسین
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
در زیر سایه ی علم زینب و حسین
سرهایِ قدسیان همه بر زانویِ غم است
هر شب به یادِ قد خم زینب و حسین
جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
در روضه های دم به دم زینب و حسین
دیدند هر دو داغ دو فرزند را ولی
لغزش نبود در قدم زینب و حسین
ذرات، کائنات، محالات، ممکنات
بستند چشم بر کَرَم زینب و حسین
حتی نوشته اند ز امر ظهور هم
وا می کند گره قسم زینب و حسین
حسرت همیشه میخورم ای کاش میشدم
من هم مدافعِ حرم زینب و حسین
سوگند میخورم که شهید است زنده است
هرکس که جان دهد زِ غم زینب و حسین
زهرا نبی علی حسن آنجا نبوده اند
خوردند سنگ جای همه زینب و حسین
بر امیرِ غریبِ این لشکر
سخت شد کار بی علی اکبر
قامتش را غمش مورب کرد
روزگار حسین را شب کرد
بر روی خاکِ بادیه خسته
اشک می ریخت زار و پیوسته
غیرتِ خواهرش به جوش آمد
زینب از خیمه با خروش آمد
گفت باید که روبراه شوی
من نمردم که بی پناه شوی
صبر کن تا کفن به تن بکنم
رزم و پیکار چون حسن بکنم
اشک تو قاتلم شده بس کن
عقده ای بر دلم شده بس کن
نذر عشق است نذرِ خواهر تو
پسرانم فدای اکبر تو
*بچه هاشُ آماده کرد ، گفت برید پیش دایی تون .. شمشیر براشون حمایل کرد سلام کردن بر دایی عزیزشون ، افتادن رو پاهای حسین ..*
از دلیریِ این دو رزمنده
دشمنت می شود سرافکنده
رویِ اشکت عجیب حساسند
این دو شاگردهایِ عباسند
اشک از دیده شاه افشاند و
اِذن میدان نداد بر آن دو
قسمش داد زینبِ کبری
به علی و به عصمت زهرا
گریه می کرد گریه با اصرار
تا که بُرد از دلِ حسین قرار
عاقبت از حسین اجازه گرفت
رفت در خیمه جانِ تازه گرفت
تا نبیند حسین را محزون
دیگر از خیمه اش نشد بیرون
دل ز عون و محمدش کنده
که نباشد حسین شرمنده
ناگهان هر دو نعره سر دادند
اهل کوفه به لرزه افتادند
بچه هایِ عقیله آمده اند
شیرهایِ قبیله آمده اند
لشگرِ در فرار بسیارند
نوه هایِ علی چه کرارند
رزم کردند و حیدری کردند
کربلا را چه محشری کردند
کارِ دشمن مصیبت و غم بود
ضربه هاشان مکمل هم بود
زیر خورشید، غرق تب گشتند
خسته از جنگ و تشنه لب گشتند
دوره کردند این دو را آخر
ریخت بر خاک باده ی کوثر
خورد ناگه، در اوجِ غربتشان
سنگ از هر طرف به صورتشان
بعد باران سنگ و نیزه و تیر
زخم شان می زدند با شمشیر
نیزه خوردند و یاد مسمارند
بس که غیرت به فاطمه دارند
عشق را بر جهان، نشان دادند
پای دایی حسین، جان دادند
خوب شد هر دو روسپید شدند
خوب شد هر دوتا شهید شدند
غرقِ در خون غروبِ عاشورا
خوب شد پر زدند سوی خدا
چشم هاشان ندید آن شب را
بین زنجیر دستِ زینب را ..
شاعر: #محمد_جواد_شیرازی
دو بچه شیر از اولادِ جعفر
قربانی هایِ دخترِ حیدر
این دو رزمنده دل زِ عالم کنده
تا نشود مادر یک لحظه شرمنده
یا ذبیح الله یا اباعبدالله ..
بر دوشِ اینها کرده حمایل
شمشیری مادر با ابوفاضل
آبرو دارن، چون حیدر تبارن
جایِ زینب اینها راهی پیکارن
یا ذبیح الله یا اباعبدالله ..
زمیدان آمد تا حسین دلخون
زینب نیامد از خیمه بیرون
یعنی برادر گریه نکن دیگر
این دو جوانِ من قربانیِ اکبر
یا ذبیح الله یا اباعبدالله ..
شنیدستم سلیمانی زِ یک مور
قبولِ تحفه کرد ای مرتضی پور
من آن مورِ ضعيف و ناتوانم
که طفلانم برایت هدیه دارم
.
تو مجلس
دنبال مستمع نگرد؛
اول گریه کن خودِ حضرت زهراست ..
محتوا و مطلب رو قوی کن !!
#شعر_و_سبک_مناسب
توسل به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله علیه السلام اجرا شده شب چهارم محرم به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه
یک جهان روضه و یک ماه محرم داری
آه آقایِ غریبم ، چقدر غم داری
تا ابد هر که بخواند همه مرثیه ات
باز هم روضۀ ناخوانده به عالم داری
این همه زائرِ دل سوختۀ خاکت را
از ازل داشته ای ، تا به ابد هم داری
*اول روضه خوانِت خودِ خداست .. بخون کتابِ "اشک روان بر امیر کاروان" ، "خصائص الحسینیه" از آدم تا خاتم همه اول برا حسین گریه کردند ..*
روضه خوان هات زیادن یکی شان قرآن
مطلع فجر خدا سوره ی مریم داری
*قربون این چشماتون برم .. با همه سختیا دست زن و بچتون رو گرفتید اومدید روضه ..*
درد دل کن که نماند به دلت چون پدرت
خواهرت هست کنارت تو که محرم داری
بهترین نوحۀ ما هست غریبِ مادر
صاحبِ روضه بگو بهتر از این دم داری؟!
*جانم .. زن و مرد بگن .. به خدا این شهر به این حسین حسینت ، به این نفس کشیدن های شما احتیاج داره ها ..*
تا که نومید نگردد ز درت محتاجی
تو هم انگشت ، هم انگشترِ خاتم داری
وقت تدوین تو ای شعرِ غریبی پسرم
دید در وزنِ تنت چند هَجا کم داری
*رفیق مواظب باشداز غافلۀ عشق کربلا عقب نیوفتی .. برا همه مون نامه نوشته حسین .. نامه رسید دست اون پیرمردِ با صفا و نورانی که تمام وجودش از مَحَبت حسین پره .. همچین که خواست با زن و بچش وداع کنه بره کربلا ، تا زد بیرون دید مسلم بن عوسجه داره میره .. صداش زد گفت مسلم ابن عوسجه السلام علیک جواب سلام داد حبیب چی شده چرا انقدر آروم حرف میزنی؟ چون اوضاع کوفه بهم ریخته بود گفت: بیا جلو بیا جلو، اومد اومد ، در گوشی بهش گفت.
گفت کجا داری میری؟ گفت دارم میرم سنت پیغمبر رو به جا بیارم ، میخوام برم خضاب کنم ..
گفت مسلم بن عوسجه میخوای یه خضابی یادت بدم تا قیامت بمونه؟!.. گفت چه خضابی؟ یه وقت دید نامه ای رو آورد بیرون دست خط اربابِ بی کفنِ
گفت نگاه کن ببین آقامون برامون نامه نوشته ؛
بسم الله الرحمن الرحیم ، حبیب بلند شو بیا، آقات رو غریب گیر آوردن ..*
این نامه رو هنوز حسین برا رفیقاش میفرسته ، کیا رفیق حسینن؟...
یه نگاه کرد دو تا پسر ها رو گفت برید سراغ دایی جانتون بگید اجازه بده بریم میدان ..
همچین که رفتن زینب دل تو دلش نبود گفت الان میرن اجازه میگیرن از دایی شون .. آخه زینبِ طاقت نداره غریبیِ حسینُ ببینه .. وقتی تو گهواره بود تا بویِ حسین بهش نمیخورد فقط گریه میکرد .. هرجا حسین می آمد زینب آروم میشد..
امشب من آروم آروم میگم ببینم تو چیکار می کنی .. امشب شبِ خواهرا و مادرای شهداست .. آخه هم خواهر شهیدِ هم مادرِ شهیدِ .. وقتی ام میخواست ازدواج کنه گفت بابا من حسینی ام .. هرجا حسین بره منم باید برم .. حتی کار به جایی رسید از عشق زینب مادرش فاطمه به پیغمبر گفت ، صدا زد بابا یا رسول الله حسنم هست ، حسینم هست اما نمیدونم چرا حسین از زینب دور میشه زینب بی قرار میشه ..
حالا همچین خواهری دو تا بچه هاشُ فرستاد گفت الان اذن میگیرن.. لحظاتی گذشت دید دو تا پسرا دارن میان سراشون پایینِ .. گفت چی شده مادر ، چرا غم تو دلتونِ ؟!.. صدا زدن مادر ما رفتیم دست دایی جان رو بوسیدیم گفتیم دایی جان اجازه بده .. دایی مون فرمود نمیشه .. شما کنارِ مادرتون بمونید .. همچنین که گفتن دایی اجازه نداده به زینب خیلی بر خورد .. با عجله اومد جلو خیمه ی حسین .. صدا زد حسین نکنه بچه هام رو قابل نمیدونی ..
گفت الان یه کاری میکنم دیگه رو حرف زینب حرف نزنی .. صدا زد داداش جان مادرت اجازه بده بچه هام میدان برن ..
همچنین که حسین اجازه داد انقدر زینب خوشحال شد .. زینب بچه ها رو صدا زد خودش موهاشونُ شانه کرد ، سرمه به چشمانشون کشید .. هی میگفت بچه ها میخوام یه جوری شمشیر بزنید همه بفهمن شما نوه های حیدرید .. من زنم نمی تونم برم وسط میدان عوضِ مادرتون شمشیر بزنید .. عوض اون روزی که نبودید مادرمُ بینِ در و دیوار زدن .. رحمت خدا به این گریه ها ..
کوچه ای تنگُ دلی سنگُ صدایِ سینه..
رفتن جنگ نمایانی کردن گفتن ما بچه های زینبیم .. یه نانجیبی گفت داغشون رو به دل مادرش بزارید .. دورشون کردن .. فقط یه جایی یه صدایی شنیدن اهلِ خیمه .. یکی صدا میزنه دایی حسین .. ابی عبدالله مثلِ بازِ شکاری اومد بالاسرشون .. سرشونو به دامن گرفت .. اما زن ها هی نگاه کردن دیدن هر کی از صبح می افته ، زینب میاد وسط میدان کنارِ حسین .. هرچی نگاه کردن دیدن زینب نیومده .. بدن ها رو آوردن تو خیمه .. اومدن جلو خیمه ی زینب .. دیدن زانویِ غم بغل گرفته .. گفتن خانم جان اینجا چیکار میکنی مگه نمیبینی بچه هاتُ دارن میارن ؟!.. چرا بیرون نیومدی ؟! فرمود آخه بیام بیرون میترسم داداشم خجالت بکشه ..
.