eitaa logo
ذاکرین آل الله
271 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
296 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
از فردای عاشورا تازه عزای اهل بیت شروع میشه .. رفقا جمع نکنید این بساط نوکری رو ! تااربعین ما عزاداریم، نمیگم بگو و بخند و زندگی معمولی نباشه‌ها ؛ نه.. ! همه چی سرجاش، ولی از
ره فردای قیامت که هیچ چیز از انسان نمی خرند، بر سیدالشهدا را مانند دانه دُرّی برایش نقد می کنند.
هر آنکه گریه برای تو کرد آقا شد کسی که رنگ شما را گرفت زیبا شد به روسیاه، همیشه تو آبرو دادی همینکه رود به دریا رسید دریا شد مگر نه اینکه شفا با دَمِ حسین رسید گدای خانه ی تو هرکه شد، مسیحا شد دوباره پرچم سرخت بلند شد آقا بساط گریه ی ما باز هم مهیّا شد چه خاطرات خوشی که زروضه ات دارم همیشه حال خوشم بین روضه پیدا شد همیشه نام تو را بردم و دلم لرزید همیشه نام تو را بردم و گره وا شد همیشه بدرقه ی راه کربلایی ها دعای مادر پهلو شکسته، زهرا شد *امشب خیلی زینب، مادر! مادر! گفت... روایت میگه: هر کی میره کربلا، حضرت زهرا سلام الله علیها براش دعا میکنه که میره کربلا، بی بی جان! یه دعایی هم امشب برای ما بکن، اربعین نزدیکه، مزد نوکری ما این ده شب یه سفرِ کربلا باشه... بی بی جان! دست های شکسته رو امشب بالا بیار، برای گریه کن های حسین یه دعا بکن، بگو: خدایا! این نوکرای بچه ام رو ببر کربلا...* مرا ببر، نبری می روم زدست حسین! ، همیشه یاد غمت بی بهانه می بارم به یاد آن لحظاتی که باز غوغا شد به یاد آن لحظاتی که نیزه بالا رفت میان پیکر تو نیزه هایشان جا شد به یاد آن لحظاتی که سنگ ها بارید هزار و نهصد و پنجاه جوی خون وا شد ز بس که زخم بر آن جسم پاره پاره زدند تنت میانه ی گودال چون معمّا شد به یاد آن لحظاتی که روی سینه نشست به یاد آن لحظاتی که با سرت پا شد وحید محمدی * هلال بن نافع میگه دیدم این لبهای حسین مثل دو تا چوب خشک به هم میخوره، هی داره با صدایِ بی رمق میگه: جگرم داره از تشنگی میسوزه...سپری برداشتم، آب داخلش ریختم تا برایِ عزیزِ زهرا آب ببرم، اون نامرد جلوم رو گرفت، برا کی داری آب میبری؟ گفتم: مگه نمی بینی عزیزِ زهرا تشنه است؟ گفت: نمیخواد آب ببری، من خودم الان سیرابش کردم... یه مرتبه نگاه کردم دیدم از لایِ عباش یه سَرِ بریده درآوُرد... بی بی زینب رسید، اما دیر رسید، دید عجب غوغایی است، هی صدا میزد: "أ أنتَ أخی؟"...* به سمتِ گودال از خیمه دویدم من شمر جلوتربود دیر رسیدم من سر تو دعوا بود ناله کشیدم من سر تورو بردن دیر رسیدن من ــــــــــــــــــــــــ از صدای اِلیَّ... گفتن تو جگرم از غمت کباب شده چند ساعت شبیه عُمری رفت بدنم را ببین چه آب شده *نشست کنارِ بدنِ برادرش، حالا تصور کن این صحنه رو...* نیزه‌ها را یکی یکی ... ای وای از تنت ای برادرم ... ای وای چند تا تیر، بد قلق اما جانِ شیرینِ مادرم ای وای *کی میگه: شمشیرها و نیزها رو کنار زد؟ نه! همچین که اومد کنار بدنِ داداشش، یکی یکی شمشیرها رو نیزها رو در آوُرد...* سر نداری به پیکرت اما چند جمله ز خواهرت بشنو حرف‌هایی به قلب من مانده که نگویم به هیچکس جز تو خیمه‌ها را یکی یکی گشتم با همین حال زار و پر دردم همه را جمع کردم آخر، وای جز دو تا کودکی که گم کردم دست‌هاشان به هم گره کرده پای یک بوته خار خوابیدند عاقبت ترس ... یا نمی‌دانم آن دم آخری چه می‌دیدند من شنیدم که یک نفر میگفت زدن دختران مباح شده ... سپر کودکان شدم تو ببین صورتم را، چطور سیاه شده شعله‌ها را ز دامن همه‌ی کودکانت گرفته‌ام اما آنقدَر سوخت دستم آخر که ضعف سختی گرفت جانم را به خودم آمدم وَ دیدم که رفته بودم دقایقی از هوش دختری گفت زیر لب با بغض عمه مویم نمی‌کنی خاموش؟ کودکان را چه سخت خواباندم ولی اما رباب را چه کنم هر دقیقه ز خواب میپرد و ناله‌ی آب آب را چه کنم حسین کریمی *امشب این زن و بچه ها همه بدنشون درد میکنه، گوشاشون درد میکنه، آخه هی می دویدن با شلاق دنبالشون، می اومدن جلوی این بچه ها این مردای گنده با دستای سنگین، بی هوا میزدن تویِ صورتِ بچه ها، آخه بچه وقتی یه مرد میبینه، مخصوصاً اگه بابا نداشته باشه، فکر میکنه اومده کمکش کنه... میگه: یکی از این بچه ها دامنش آتیش گرفته بود، هی فرار میکرد، یکی از اینها دنبالش میکرد، تا رسید به اون، گفت: آقا! من گوشواره ندارم، گوشواره ام رو یکی دیگه برده، چیزه دیگه ای هم ندارم، دیدم مثل بید بدنش داره میلرزه، گفتم: کاری بهت ندارم، میخواستم دامنت رو خاموش کنم... میگه:وقتی دید من دلم به رحم اومده، گفت: آقا! شنیدم آب آزاد شده، میشه یه کم آب بهم بدی؟ رفتم یه ظرف آب برداشتم اومدم، فکر کردم تشنه است، دیدم ظرف آب رو گرفت، چرا نمیخوری؟ گفت: اقا شما بلدی گودالِ قتلگاه کدام طرفِ؟کجا میخوای بری؟ برا چی میخوای بری؟ آقا! وقتی دَمِ خیمه بودم، صدایِ بابام رو میشنیدم، هی داره داد میزنه: جگرم داره از تشنگی میسوزه...
نفس نفس زنان افتادی/ مقابل زنان افتادی با تیر حرمله بی جون و/ با نیزه ی سنان افتادی بنفسی انت و مالی حسین/ یارالی حسین(۲) تک و تنها تو گودالی حسین/ یارالی حسین(۲) هنوزم ناخوش احوالی حسین/ یارالی حسین(۲) به زیر نعلا پامالی حسین/ یارالی حسین(۲) ای شاه بی یاور/ موندی بی انگشتر/ یا اباعبدالله (حسین واویلا واویلا حسین) نگین خاتم پیغمبر/ امیر بی کس و بی لشکر تن تو جا نداره دیگه/ برای نیزه های آخر بهت یک لشکر نیزه میزدن / ای خونین بدن(۲) چقد نیزه در نیزه میزدن/ای خونین بدن(۲) به قلبت تا پر نیزه میزدن / ای خونین بدن(۲) سرت رو به سر نیزه میزدن / ای خونین بدن(۲) ای تنهای گودال/از نیزه مالامال/ یا اباعبدالله (حسین واویلا واویلا حسین)
 «امام (ع)» فرموده‌اند: هر کس هزار مرتبه روز سورۀ بخواند خداوند به او نظر میکند و کسی که خداوند به او نظر کند، او را هرگز نخواهد کرد. بحار الانوار ج 98
و توسل به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله اجرا شده شب شام غریبان محرم به نفس حاج محمد رضا طاهری •✾• بیش از ستاره زخم و فلک در نظاره بود دامانِ آسمان زِ غمش پر ستاره بود لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها دشتی زِ سوزِ سینۀ زینب شراره بود میخواست تا ببوسد و برگیردش زِ خاک قرآنِ او ورق ورقُ و پاره پاره بود یک خیمه نیم سوخته شد جایِ صد اسیر چیزی که ره نداشت در آن خیمه چاره بود در زیرِ پایِ اسب دو کودک زِ دست رفت *یک به یک بچه ها رو شمرد دید دو تا از بچه ها کم هستند .. اومدن تو این بیابون یه وقت دیدن این دو تا بچه دست به گردنِ هم انداختن زیرِ دستُ پای اسب ها جون دادن .. یه بچه رو زینب رو دست گرفت ، یه بچه رو ام کلثوم ..* در زیرِ پایِ اسب دو کودک زِ دست رفت چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود آزاد گشت آب ، ولیکن هزار حیف ! شد شیردار مادر و ، بی شیرخواره بود چشمی برآنچه رفت به غارت،نداشت کس اما دل رباب ، پی گاهواره بود یک طفل با فرات کمی حرف زد ولی نشنید کس که حرف زدن با اشاره بود یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود در پشت ابر ، چهره ی هر ماهپاره بود از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد از مشت ها بپرس که با گوشواره بود : حاج علی انسانی *وقتی امروز ریختن سمت خیمه ها،وقتی خیمه ها رو آتیش زدن،دیدن همه دارن فرار می کنند، آخه زین العابدین فرموده بودن: "علیکنّ بالفرار " دستورِ امامِ همه دارن فرار میکنن،اما دیدن یه خانومی هی میزنه به دلِ آتیش،گفتن: چرا این زن داره میره تو دلِ آتیشا؟گفتن: این خانوم زینبِ...آخه تو این خیمه عزیز برادرش تب داره... از این بچه هایی که دامنشون آتیش گرفته بود،میگه: دیدم یه دختر بچه دامنش آتیش گرفته،پای برهنه رو خارها داره میدوه،دشمن میگه دلم براش سوخت،گفتم: برم دامنش رو خاموش کنم...همچین که نزدیکش شدم دیدم دستش رو روی سرش گذاشت...گفت: ای مرد! بخدا من بابا ندارم،من یتیم شدم..گفتم کاریت ندارم،اومدم آتیش دامنت رو خاموش کنم...میگه:تا آتیشش رو خاموش کردم...دیدم انگار یه چیزی میخواد بگه روش نمیشه...از چهره اش خوندم گفتم چی میخوای بگو؟گفت: یه مقدار آب داری به من بدی..میگه: رفتم یه مقدار آب آوردم به دستش دادم دیدم نمیخوره...گفتم:مگه آب نمیخواستی،چرا نمی خوری؟گفت: به من بگو راه علقمه از کجاست؟ میخوام برم به عموم بگم:دیگه خجالت نکشه... بی بی زینب سلام الله علیها اومدن همه رو سرشماری کردن،خیلی کار زینب امشب مشکلِ...همه رو که آروم کرد،دید از یه گوشه یه صدا ناله بلندشد،دید پشت خیمه ها یه صدایِ ناله میاد،اومد دید رباب رو خاکا نشسته...عزیزِ دلم اینجوری گریه نکن،میکُشی زینب رو... امروز همه اومدن با ابی عبدالله وداع کردن،اما رباب از دور نگاه میکرد،جلو نیومد،حیا کرد...اما تو مجلس یزید وقتی نانجیب با چوب خیزران بر لب و دندان میزد،یه وقت دیدن حضرت رباب دوید سر رو بغل کرد،هی آروم داره نوازش میکنه...وقتی برگشتن خرابه...حضرت زینب سئوال کرد، رباب ندیده بودم هیچ وقت اینقدر بیقرار بشی؟ گفت: خانم معذرت میخوام ازت...دست خودم نبود... آخه اون لحظه‌ی آخر که داشت وداع میکرد خیلی دوست داشتم بیام، دستای حسین رو ببوسم ...باهاش خداحافظی کنم... بی بی جان از شما حیا کردم، دیدم الان داره با چوب خیزان میزنه... پشت خیمه ها هم گفت: خانم جان! ببخشید دست خودم نیست قربونت برم یه جرعه آب بهم دادن حواسم نبود این آب رو خوردم ،تاحالا وقتی بچم تو بغلم بود، هی ناخن بهم میزد"اگر مادر شیر نداشته باشه به بچه بده... هی بچه ناخن میزنه" هنوز جای ناخناش هست ،یه جرعه آب خوردم حالا شیر دارم، اما علی ندارم.. گفت:* بس کن رباب حرمله بیدار میشود *امروز وقتی اون نانجیب گفت حسین هنوز زنده ای؟ ببین دارن میرن سمت خیمه ها... تکیه به نیزه شکسته داد بلند شد.. گفت: اگر دین ندارید حدالاقل آزاد مرد باشید... اول بیاید کار حسین رو تموم کنید، "گریه کنا هیچ موقع دشمن تو این چند روز حرف ابی‌عبدالله رو گوش نداد... هر وقت میومد حرف بزنه هلهله میکردن کسی نشنَوه..." تا گفت بیایید کار حسین رو تموم کنید، شمر گفت: راست میگه برگردید ،همه اومدن تو گودال، همه اومدن تو گودال، یکی با نیزه میزنه، اینا که حریص بودن زودتر برن سمت خیمه ها زودتر کارو تموم کنن.... یکی با شمشیر میزنه
«ره»: در کربلا همه ی داش مشتی ها رفتند به کمک و شهید شدند! مقدس ها استخاره کردند، استخاره هاشون بد اومد و نرفتند.
و توسل به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب شام غریبان محرم به نفس حاج میثم مطیعی. نگات کردم صورتمو به سمت قتلگات کردم با گریه و ناله حسین! صدات کردم ببخش اگه تو مقتلت رهات کردم *اسباشون رو نعل تازه زدند...اگه زینب می موند کنارت از دنیا می رفت...رسالتی دارد...منُ ببخش...* چون چاره نیست می روم و می گذارمت ای پاره پاره تن به خدا می سپارمت... *حسین...بگو... شاید محرم سال بعد نباشی...شب آخره.‌‌...شب آخر اَجر میدن...امشب مادرش میخواد امضا کنه...* نگات کردم صورتمو به سمت قتلگات کردم با گریه و ناله حسین! صدات کردم ببخش اگه تو مقتلت رهات کردم غریب بودی بدونِ حر و مسلم و حبیب بودی زیرّ سُم اسبایِ نانجیب بودی برات بمیرم خدُّالتریب بودی یا ثارالله و ابن ثاره... حرمله کرد پیرهنتُ پاره "ما را به سخت جانی خود این گمان نبود ما روضه حسین شنیدیم و زنده ایم" نمونده جز گریه برام چاره یا ثارالله و ابنَ ثاره... حرمله کرد پیرهنتُ پاره یا ثارالله و ابن ثاره... یا ثارالله و ابن ثاره... خداحافظ از کربلای گریه و غمِت رفتم از دهه‌ی اولِ ماتمت رفتم به روستاییا سپردمت رفتم *السلام علی مَن دَفَنَه اهلُ القُری...اهلِ قُری به دادش رسیدن...اهل روستا اومدن کمک...* خداحافظ از کربلایِ گریه و غمِت رفتم از دهه‌یِ اولِ ماتمت رفتم به اهل قریه من سپردمت رفتم... خداحافظ ببین با تازیونه آشنام کردن *اولین باره می بینم...برا خواهرت عجیبه...تا حالا کسی با ما این کار رو نکرده بود...* با سیلی خواهرت رو احترام کردن جدا نشد زینب ازت؛ جدام کردن! *انقدر لگد به ما زدن...انقدر تازیانه به ما زدن...انقدر به دخترات زدن...عباس کجایی؟!حسین...* به جز تو خواهرت کیو داره یا ثارالله و ابن ثاره... چشام فقط برا تو می‌باره یا ثارالله و ابن ثاره... یا ثارالله و ابن ثاره کجا بودید؟! لحظه‌ای که امامتون صداتون کرد هِی گریه کرد و زیرِ لب دعاتون کرد وقتی که دست و پا می‌ زد نگاتون کرد کجا بودید؟! با ناسزا بچه‌ها رو که می‌ بردن... *اینا از گل نازک تر نشنیدن...چرا بهشون فحش میدین؟* کجا بودید؟! با ناسزا بچه‌ها رو که می‌ بردن... سر روی نیزه‌ها رو که می‌بردن... با گریه گوشواره‌ها رو که می‌بردن *اومد سراغ دختر امام حسین...گریه می کرد.‌‌..گوشواره رو که از گوشش می کشید...فقط یه سوالی ازش کرد...تو که داری گوشواره من رو به زور می بری...دیگه چرا داری گریه می کنی؟گفت:دلم می سوزه...گفت:لااقل این کار رو نکن...گفت اگه من نبرم یکی دیگه میاد می بره...حسین..
سرخی هر غروب، میرم پشت بام بغضم میشکنه، اسم توئه، روی لبام ای باد صبا برسون به حسین، سلام منو سلام بر حسین ای قاصد دل برسون به حسین، پیام منو سلام بر حسین سلام ای غرق نور، سلام از راه دور سلام آقای پر درد صبور سلام ای کربلا، سلام ای نینوا سلام ای خامس آل عبا ای گل وفا حسین معدن سخا حسین می کُـشی مرا حسین سرخی هر غروب، میشم روضه خون خورشیدو میزنن، به روی نی، توو آسمون ای آه رَسا برسون به حسین سلام منو سلام بر حسین ای ماه عزا برسون به حسین پیام منو سلام بر حسین سلام ای مهربون، سلام ای بهترین سلام ای چهره ی خونین جبین سلام ای لاله گون، سلام ای شاه دین سلام ای قاری نیزه نشین یار مه لِقاء حسین چشمه ی بقاء حسین می کُـشی مرا حسین سرخی هر غروب، میرم پشت بام سرخی قتلگاهه که میاد جلو چشام ای برگ خزون برسون به حسین سلام منو سلام بر حسین ای اشک روون برسون به حسین پیام منو سلام بر حسین سلام ای تشنه لب، سلام ای بی کفن سلام ای زخمی صدپاره تن سلام ای غرق خون، سلام ارباب من سلام ای کشته¬ی دور از وطن صید نیزه ها حسین شاه سر جدا حسین می كُـشی مرا حسین پرداز و شاعر: سید مهدی سرخان
تو شبهای که شمع به دست میگیرید، باد میزنه شمعتونو خاموش میکنه. بعد شمعتون رو میبرید پیش یکی که هنوز شمعش روشنه تا با آتش اون، مال خودتون رو روشن کنید. مشعل روشن، حسین بن علی علیه السلام است هر کسی پیش او بره، خاموشش رو روشن میکنه
درمانده ام چیزی ندارم غیر آهم این قحطیِ اشکِ دو چشمانم گواهم اصلاً حواسم به تو و تنهاییت نیست شرمنده آقایِ غریبم رو سیاهم هنگام معصیت به یاد تو نبودم تو گریه کردی جایِ من بر اشتباهم میترسم آخرسر زِ چشمانت بیفتم بر این گدایت رحم کن ای تکیه گاهم اصلاً مرا چه به وصال و شکوه از هجر وقتی که انقدر از شما دور است راهم با این همه وضع بدم مثل تو آقا گریان شاه بی کفن هر صبحگاهم *از اینجا دلتو ببرم سر سفرۀ روضۀ امشب ، اما این روضۀ امشب انقدر زیاده که آدم نمیدونه کجا اصلاٌ میتونه این روضه رو بخونه ..* جان ها فدای خواهری که ناله میزد ای کشته افتاده در قتلگاهم آخر تو را با قتلِ صبر از من گرفتن حالا ببین بی یاور و پشت و پناهم کل حرم غارت شده چشم تو روشن همراه دخترهات در بند سپاهم
فقط هایشان را در راه کمک به امامشان روانه کردند! سیدالشهداء(ع) کُشته‌ی محبت‌های آبکی بود!
سری به روی نیزه ها بلنده کاشکی رقیه چشمِ شو ببنده اینجوری که سر رو زدن به نیزه افتادنِش فقط به مویی بنده مرکبای تازه نفس آوردن یکی یکی نعلای تازه خوردن چیزی که از تن حسین نمونده همونیم که مونده بود رو بردن دیگه تموم کار میبینه زینب وسط غبار به روی پیکرش تو قتلگاه میدوه ده سوار شلوغ قتلگاه دیگه تمومه کار از خیمه زینب خودِشُ رسونده درستش اینه خودشُ کِشونده رسید به قتلگاه حسینُ نشناخت آخه نِشونی از تنش نمونده نیزه و سنگ و تیرارُ که برداشت دید که نه جسمی داره و نه سر داشت داداش تو زیر و رو شدی برا چی خنجر از اون بوسه مگه خبر داشت ای سرِ روی نی این بلا اومده سر تو کی میخوان که زینبُ جدا کنن از تو با کعبِ نی میبینی وضعمُ ای سر روی نی امشب ناموس حسین تکُ تنهاست .. ان شاءالله با ناموسِت آواره نشی .. چهار ساله بود روشنایی ها رو کم میکرد باباش علی .. میگفت نمیخوام چشمی قد و بالایِ زینبُ ببینه ..کجا بودی یا امیرالمومنین امروز .. گفت وقتی حمله کردن سمت خیمه ها دیدن زینب جلو خیمه ایستاده بود نمیزاشت میگفت اینا بچه هستن اینا میترسن.. اینقدر با تازیانه زینبُ جلو خیمه زدن .. حسین ... بچه ها امشب تو بیابون داد میزدن.. یکی میگفت عمه گوشم درد میکنه.. یکی میگفت عمه استخوان هام درد میکنه .. یکی میگفت عمه بابام کجاست میخواست برام آب بیارِ .. وقتی اومدن خیمه ها رو آتش زدن زینب کبری زودی اومد مقابل زین العابدینِ عرض کرد عزیز برادرم چی دستور میدی؟.. گفت عمه جان بگو همه فرار کنن.. والا این زن و بچه ها تو خیمه میسوزن اینا رحم ندارن .. هرکی به یه سمتی میدوید .. میگه یه مرتبه دیدم زینب جلوی خیمه داره بال بال میزنه .. گفتن همه فرار کردن تو چرا اینجا ایستادی .. فرمود من تو این خیمه یه بیمار دارم .. همه توی این بیابونا هی میگفتن وا حسینا .. وا حسینا .. همه جویای حسین بودن تا عاقبت همه اومدن تو گودال زینب اومد تو گودال .. کاری کردن دختر اومد باباشو دید نشناخت .. هی میگفت عمه بلند شو بریم سراغ بابام .. عمه این کیه ؟.. این رگای بریده برا چیه؟.. گفت عزیزم این باباتِ .. آی حسین .. دونه دونه بچه ها رو شروع کرد جمع کردن .. همه رو دونه دونه شمرد .. دید یدونه شون کمه .. یکی از نازدانه ها نیست .. اومد اطراف خیمه رو گشت دید پشت یه بوته ای دو تا پایِ کوچولو .. همچین که بوته رو کنار زد ، دید دخترِ مسلم زیر دست و پا جون داده .. شام غریبونه پَرا میسوزه دامن کل دخترا میسوزه این بوی سوختگی خیمه ها نیست موی سرا با معجرا میسوزه خولی و شمر موندن و خنده هاشون به خیمه ها وا شده دیگه پاشون من نمیگم سر گوشا چی اومد پر شده از گوشواره کیسه هاشون همچین دید زمین کربلا میلرزه آسمان رنگ خون به خودش گرفته زینب اومد خدمت زین العابدین، عزیز برادرم چرا آسمون این جوری شده زمین میلرزه گفت عمه جان الان ساعتیِ که کارِ بابامُ یه سره کردن .. هرکی میخواد غنیمت خودش رو ببره میخوان سر ببرن جایزه بگیرن .. هرکی میره بالاسرِ یه عزیزی سرش رو ببره .. یه وقت دیدن یه نانجیبی پشت خیمه ها میگرده .. یه نیزه ای رو هی تو زمین فرو میکنه عاقبت دید یه بدنه شیرخواره ..حسین....
حسن روحانی ( گفتار سخیف...) : برای آب خوردنمان هم باید با "مذاکره" کنیم! این را ربط بدهید به درس‌های (ع) در عاشورا...
السلام علیک یا اباعبدالله خورشید میخواهد تورا در یاد بسپارد یا از خجالت یک قدم هم برنمی‌دارد خدا چرا امروز تموم نمیشه ... چرا خورشید اینجور زُل زده به بدن تو حسین جان !؟ ... میدونید رفقا ، ظهر روز عاشورا ، ابلیس به پیشگاه پروردگار عرض کرد که خدایا ، یادته به من فرمودی سه تا دعای اجابت شده داری ، دوتاشو ازت خواستم یکیشو گفتم طلبم تا بگم ... فرمود بله من هیچ چیزی یادم نمیره ... گفت امروز می‌خوام حاجت سومم‌رو بگم ... چی میخوای!؟ ... گفت اینقدر این خورشید رو نزدیک کن ، می‌خوام سوختن هرچه بیشتر حسین‌رو ببینم ... امروز دیگه این ساعتایی که من و شما الان توی جلسه نشستیم ، زینب دیگه رمقی براش نمونده ، امروز همش دویده زینب ... مرتب بین خیمه گاه و میدان رفت و آمد میکرد ، یه بار رفت با حسین علی‌اکبر رو آورد ، یه بارم رفت سراغ خوده ابی عبدالله ... شماها چون متصل هستید به این خانواده ، همه خسته اید ، این چند شبه اینجا عزاداری کردید ، منم گفتم شام غریبانی بخونم ... ای امان از دل زینب ... من آرام آرام میگم ، ابر چشمان شما طوفانی بباره ، خدا بحق ابی عبدالله نیاد اون روزی براتون که اسم حسین بیاد اشک شما نیاد ، تا فرصت هست به آقا بگو آقا ، هرچی بدی کردم هرجور دوست داشتی تنبیهم کنی بکن ، اما جون زینب چشمای گریان رو از من نگیر ... خورشید میخواهد ، تورا در یاد بسپارد یا از خجالت ، یک قدم هم برنمی‌دارد ابر نگاه کودکان ، از صبح تا حالا بر گونه‌های سوخته یک‌ریز می‌بارد بی بی زینب چه قدرتی داره ... بچه‌داری کنه ، یتیم داری کنه ، عزاداری کنه ، مریض داری کنه ، از همه بدتر امشب می‌دونی چندتا پای سوخته‌رو باید ببنده زینب ... پاهای از برگ گل نازک‌ترِ نازدانه‌های ابی‌عبدالله ... لابلای خیمه هایی که داره میسوزه ... ای امان از دل زینب ... آقای من برای شما می‌خوام این بیت رو بخونم ... آقا کجایی ، دخترت میخواهد امشب هم سر روی زانوی پر از مهر تو بگذارد بابا من عادت دارم تا تو بغلم نکنی نمیخوابم ... رفقا ما میگیم و میریم ، شما هم میشنوید و رد میشید فقط خدا می‌دونه چی به سر زینب اومد ... هی اومد بچه هارو شمرد ... وای ام کلثوم ! یکی دو تا از بچه‌ها کم هستن ، چه خاکی به سرم بریزم ... نگاه کرد دید رقیه هم جزو اوناییه که نیست ... گفت خواهرم تو حواست به این بچه‌ها باشه، من برم توی این بیابون بگردم ، شب تاریک .... خانوم سکینه سلام‌الله‌علیها دست راست زینب ... خانوم سکینه فرمود عمه جان منم بیام منم بگردم ... یه وقت دیدن سکینه داره میاد ، رقیه رو بغل گرفته ... گفت عزیز دلم کجا بودی ... گفت عمه ، رفتم دیدم کنار بدن بابام ، سر رو سینه بابام گذاشته ... دل اگر هست ، دلِ زینب کبری باشد آفرین باد بر این همت مردانه‌ی دل توی راه دوتا خواهرا دارن باهم حرف میزنن ، گفت عزیز دلم توی این تاریکی ، چه جوری بابارو پیدا کردی ... گفت خواهر ، گوشه‌ی خیمه سوخته کِز کرده بودم ، دلم برا بابا تنگ شد ، زیر لب داشتم میگفتم بابا کجایی می‌خوام توی دامنت بخوابم ... یه وقت دیدم یه صدایی بلند شد بیا عزیز دلم ... دنبال صدارو گرفتم رفتم تا بابامو پیدا کردم ... خداروشاهد میگیرم همه‌ این حرفارو زدم برای این که آماده بشی بتونم این یه بیت رو بخونم ... گفت خب ، رفتی پیش بابا به بابا چی گفتی ... بابا ... آن گوشوارِ یادگاری را که یادت هست حالا به جایش زخم، گوشم را میآزارد ... غروب امروز بود این ناردانه آرام آرام به هوش اومد ... دید سرش توی دامن عمه جانش زینبه ، صدا زد عمه ... عمه یه نفر دنبالم کرد ... گوشواره‌هامو کشید عمه ... این مصیبت خیلی سنگینه اما جواب زینب سنگین تره ... فرمود عزیز دلم غصه نخور ، عمت هم مثل توئه ... بابا... نمی‌دانی چه روزی داشتیم امروز این دشت تا دنیاست دنیا ، ماجرا دارد ای کاش می‌دیدی چگونه می‌دود عمه شاید ستون خیمه را برپا نگه دارد ریختن توی خیمه ها برای غارت ، هرکی هرچی دستش می‌رسید می‌برد ... راوی میگه حدود ساعت سه و چهار بعد از ظهر بود ، اینا حمله کردن به غارت خیمه‌ها ... نازدانۀ سه ساله طبق عادت همیشه توی خیمه سجاده بابارو پهن کرده ، بابا بیاد برای نماز عصر ، آماده نشسته بابا از میدون بیاد برای نماز ... تاریخ اینو میگه شمر پردۀ خیمه‌رو پاره کرد ، وارد خیمه شد ، نازدانه تا چشمش به این ملعون افتاد گفت بابام کجاست ... بیشرف بی‌حیای بی‌ادب دستشو بلند کرد ، همون کاری که ملعون دومی توی کوچه با مادرش زهرا کرد ... ای کاش شب میشد ، تمام دشت می‌خوابید تا عمه هم خود را به دست گریه بسپارد کاشکی عمه هم یه فرصت پیدا کنه بتونه بشینه یه کمی برای بابام گریه کنه ، قلبش داره میترکه ... اما سر رفتن ندارد آفتاب، امروز از شرم حتی یک قدم هم برنمی‌دارد
عرض من تمام ... همه شما خسته اید...زبان تشکر هم نداریم از آقا سیدالشهدا ... نمی‌تونیم درک کنیم که چه عنایت عظیمی آقا بهمون داشت ... دهه عاشورا و مجلس روضه و حسینیه و شب و روز روضه ، گریه برای امام حسین ... یه وقت هست رفقا ، بچه شما گم میشه ... خیلی ترسناکه خیلی وحشتناکه ... ولی بچه‌ت گم شده ، توی شهر خودت گم شده ... چهارتا آشنا داری رفیق داری میری سفارش کنی بگردن ... یه وقت هست رفتی دیار غریب ، بچه‌ت گم میشه ، خیلی بیشتر میترسی وحشت می‌کنی ... یه وقت هست یه بچه امانت دادن دست تو ... توی یه مملکت غریب هستی ، کس و کارت‌رو کشتن ، اسیر هستی ، بچه امانتی‌رچ پیدا نکردی ، حالا میگن باید راه بیفتیم بریم ... به یاد همه گذشتگانی که این شعرو خوندن و گریه کردن و ضجه زدن و ناله زدن و زیر خاکها خوابیدن ، پدران و مادران و همه اونایی که به ما یاد دادن که درِ این خونه باشیم ، هرکسی که هر اندازه این محبت رو به ما یاد داده ، حق معلمی گردن ما داره ، همشون فیض ببرند ... همه نوحه خون باشند ... طفل یتیمی ز حسین گم شده ، ساربان ساربان قامت زینب ز ألم خم شده ، ساربان ساربان امشب همه باهم کمک به زینب کنیم ... خسته تر از زینبی ؟! تو که دیگه کتک نخوردی که ... گریه کردی ... طفل یتیمی ز حسین گم شده ، ساربان ساربان قامت زینب ز ألم خم شده ، ساربان ساربان بگم بیت بعدیشو یا نه ... سادات به رگ غیرتشون برنخوره ... از من گله‌مند نباشن ... بر تو دخیلیم أیا ساربان ساربان ساربان این شتران را تو به سرعت مَران ، ساربان ساربان (چرا ؟! ...مگه چیکار دارید؟! ... آخه ...) طفل یتیمی ز حسین گم شده ، ساربان ساربان قامت زینب ز ألم خم شده ، ساربان ساربان
. قُلُوبَهُم مَعَک و سُیوفَهُم عَلَیک!؟؟؟؟ قلب‌ها با حسین‌ ، شمشیرها بر حسین؛ این‌میشود ! .