eitaa logo
ذاکرین آل الله
278 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
299 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
◽️ احوال مرحوم آخوند ملاّ حسينقلی همدانی به نقل از نوه آن مرحوم در روز پنج‌شنبه يازدهم شهر ربيع‌الثانی كه در منزل آقا ميرزا محمدرضا مجاهد (خاله‌زاده) ساكن كربلا مشرّف بودم و آقای آقا شيخ محمد همدانی ( اخ‌الزّوجه ايشان كه نوه مرحوم آخوند ملا حسينقلی همدانی ـ رضوان الله عليه ـ است) تشريف داشتند، سخن از حالات علماء و عرفاء عالی‌مقدار به ميان آمد. ايشان يعنی آقا شيخ محمد ـ سلّمه االله ـ شرحی راجع به حالات مرحوم آخوند بيان فرمودند مِن جمله آنكه: مرحومِ استادِ ايشان، آقا سيد علی شوشتری، زمانی مريض شدند، و در آن هنگام مرحوم آخوند در مدرسه زندگانی می‌كردند و بسيار از لحاظ معيشت بر ايشان سخت می‌گذشت و اتّفاقاً ايشان هم در مدرسه مريض بودند؛ چون طبيب برای مرحوم آقا سيد علی آوردند، قبل از معاينه مرحوم آقا سید علی به طبيب فرمودند: «اول برو در مدرسه و آن شيخ طلبه (را مقصود مرحوم آخوند است) معالجه كن! زيرا اگر صد تومان خرج شود برای آن‌كه ايشان يك ساعت در دنيا بيشتر عمر كنند ارزش دارد.» 📚منبع مطلع الانوار، علامه طهرانی، ج۳، ص۳۹
✔️ تأثیر سخن آقاى سيّد على لواسانى فرزند مرحوم آقاى سيّد ابوالقاسم لواسانى، روزى در بين مذاكرات فرمودند: «من ادراك محضر مرحوم آية‌الحقّ آقاى حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى را در سنّ طفوليّت نموده‌ام؛ بدين شرح كه در حدود چهارده يا پانزده سال داشتم كه روزى در قم به مدرسه فيضيّه رفتم، ديدم در مَدرس زير كتابخانه شيخى بسيار موقّر و مؤدّب و بسيار تميز و نظيف نشسته و عمّامه بسيار مدوّر و خوش منظره‌اى دارد و جماعتى از شاگردانش در اطراف مَدرس نشسته‌اند و او شروع كرد به درس گفتن.» و ابتداء به اين آيه مباركه نمود: «وَ اَلَّذِينَ جٰاهَدُوا فِينٰا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنٰا وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَمَعَ اَلْمُحْسِنِينَ‌.» (سوره عنکبوت/۲۹) چنان اين آيه را با صَلابت و ابّهت و نافذ خواند كه كأنّه روح را از من گرفتند و سراپا محو و مبهوت شدم، و از آن زمان تا به حال لذّت آن صدا و آن ندا را فراموش نمى‌كنم! رحمة الله عليه رحمةً واسعةً‌. 📚منبع مطلع‌ الانوار، علامه طهرانی، ج۳، ص ۳۴
♻️ هبه اموال به راه‌زنان آقا سيد احمد كربلائی نقل كردند كه ما با مرحوم آخوند و ساير شاگردان ايشان به كربلا می‌رفتيم از نجف اشرف؛ در راه دزدان آمدند و اثاثيه و كتب را كه همراه داشتيم بردند. اتّفاقاً پس از مدتی بعضی از اثاثيه و كتب را آوردند؛ مرحوم آخوند اثاثيه و كتب خود را قبول نكرد و فقط كتب وقفی را برداشت نمودند و فرمودند: «هنگامی‌كه اثاثيه و كتب را دزدی كردند من آن‌ها را به آن‌ها هبه نمودم؛ زيرا راضی نشدم كسی به خاطر اموال من به جهنم برود.» 📚منبع مطلع الانوار، علامه طهرانی، ج۳، ص۴۰۴۰
🟤 آيا هنوز موقع توبه نشده‌است؟ حضرت مستطاب آقای آقا شيخ عباس قوچانی دامت بركاته ـ نقل نمودند از مرحوم آخوند ملا حسين‌قلی همدانی ـ رضوان االله عليه: كه روزی از صحن مطهر حضرت أميرالمؤمنين عليه‌السلام عبور می‌نمودند، در كنار صحن، مرد عربی كه به شرارت و آدم‌كشی معروف بود نشسته بود. ايشان جلو رفتند و فرمودند: «آيا هنوز موقع توبه نشده‌است؟!» مرد عرب مطلب را نفهميده سربلند نمود و گفت: شيخنا چه می‌گوئی؟ ايشان گفتند كه: «گفتم آيا هنوز موقع توبه نرسيده است؟!» يك مرتبه ناگهان مرد عرب صيحه‌ای زد و به سمت حرم مطهر دويد، در ايوان مطهر دو مرتبه صيحه‌ای زد و جان تسليم نمود. 📚منبع مطلع الانوار، علامه طهرانی، ج۳، ص۴۳
🔶 توبه‌دادن جوانان آواز خوان [آيت‌الله شيخ عباس قوچانی] نقل نمودند از مرحوم آخوند ملاحسينقلی همدانی ـ رضوان االله عليه ـ كه هنگامی با شاگردان خود پياده به سمت كربلا حركت می‌نمودند، در راه برخورد كردند به يك عده از جوانان كه به ساز و آواز و خواندن مشغول بودند؛ ايشان برای امر به معروف و نهی از منكر عازم آن‌ها شدند. شاگردان تقاضای منع نمودند و گفتند: اين جماعت ممكن است اهانت كنند! بالجمله، ايشان پيش آمدند و سلام كردند، آن جماعت جواب گفتند؛ بعد گفتند: شيخنا چه می‌فرمایی؟ فرمودند: «من تقاضا دارم آن‌طور كه من می‌خوانم شما بزنيد! آن‌ها خوش‌حال شدند و دف‌ها را به دست گرفتند؛ ايشان مشغول شدند به خواندن اشعار حضرت امام علی‌الهادی عليه الصلاة و السلام به متوكل. (باتُوا علَي قُلَلِ الجِبال الخ) تا خواستند مشغول به زدن شوند ديدند اين اشعار خلاف متعارف است، خوب گوش دادند؛ اين اشعار به اندازه‌ای در آن‌ها اثر نمود كه همه را منقلب نمود و گریه زيادی كردند و دست و پای آن مرحوم را بوسيده توبه نمودند. 📚منبع مطلع الانوار، علامه طهرانی، ج۳، ص۴۴
🔶 مرحوم بهاری(ره) در عين مقامات عالی توحيدی، بسيار شوخ‌طبع بود مرحوم آقا شيخ محمد بهاری ـ رضوان االله عليه ـ مردی بزرگ بود و در توحيد مقاماتی عالی داشت و در عين حال مردی شوخ و مزّاح بود. روزی می‌گذشت ديد در خيابان يك نفر طلبه روی صندلی كنار قهوه‌خانه نشسته و برای او چای آورده‌است؛ به مجرّد ديدن اين منظره در خود حالت تغير و اوقات تلخی نمودار كرده به طلبه گفت: «آخر اين‌جا جای چای خوردن است در معبر عام، جلوی مردم؟!» طلبه يك‌باره خود را گم كرده مبهوت ماند؛ ناگهان آقا شيخ محمد پيش آمده استكان چای را سركشيد و سرش را پائين انداخت و رفت. 📚منبع مطلع الانوار، علامه طهرانی، ج۳، ص۹۰
📗 در احوال مرحوم علاّمۀ طباطبائی رحمة‌الله علیه و قضیّه‌ای از سیّد محمّد ‌حسین طهرانی این حقیر معمولاً قبل از اقامت در شهر مشهد مقدّس (که تا این تاریخ که پنجم شهر رجب ١٤٠٣ هجریّه قمریه است، سه سال و چهل روز به طول انجامیده است؛ چون ورود در این ارض مقدّس در بیست و ششم جمادی الاولی ١٤٠٠ بوده‌است)، معمولاً در تابستان‌ها با تمام فرزندان و اهل‌بیت، قریب یک ماه به مشهد مقدّس مشرّف می‌شدیم. در تابستان سنۀ ١٣٩٣ که مشرّف بودیم و آیة‌الله میلانی و حضرت علاّمه آیة‌الله طباطبائی هر دو حیات داشتند، و ما منزلی را در منتهی الیه بازارچۀ «حاج آقا‌جان» در کوچۀ «حمّام برق» اجاره کرده بودیم، و معمولاً از صحن بزرگ همیشه به حرم مطهّر مشرّف می‌شدیم. یک روز که در ساعت دو به ظهر مانده مشرّف به حرم شدم، و حال بسیار خوبی داشتم، ـ و سپس برای نماز ظهر به مسجد گوهرشاد آمده و با چند نفر از رفقا به طور فُرادی نماز ظهر را خواندم همین‌که خواستم از در مسجد به طرف بازار که متّصل به صحن بزرگ بود و یگانه راه ما بود خارج شوم، درِ مسجد را که متّصل به کفش‌داری بود بوسیدم، و چون نماز ظهر جماعت‌ها در مسجد گوهرشاد به پایان رسیده و مردم مشغول خارج‌شدن بودند، چنان ازدحام و جمعیّتی از مسجد بیرون می‌آمد که راه را تنگ کرده بود. در آن‌وقت که در را بوسیدم ناگاه صدایی به گوش من خورد که شخصی به من می‌گوید: آقا! چوب که بوسیدن ندارد. من نفهمیدم در اثر این صدا به من چه حالی دست داد، عیناً مانند جرقّه‌ای که بر دل بزند و انسان را بی‌هوش کند، از خود بی‌خود شدم، و گفتم: «چرا بوسیدن ندارد؟ چرا بوسیدن ندارد؟! چوب حرم بوسیدن دارد! چوب کفش‌داری حرم بوسیدن دارد! کفش زوّار حرم بوسیدن دارد! خاک پای زوّار حرم بوسیدن دارد!» و این گفتار را با فریاد بلند می‌گفتم و ناگاه خودم را در میان جمعیّت به زمین انداختم، و گَرد و غبار کفش‌ها و خاک روی زمین را بر صورت می‌مالیدم و می‌گفتم: ببین! این‌طور بوسیدن دارد! و پیوسته این کار را می‌کردم و سپس برخاستم و به‌ سوی منزل روان شدم آن مرد گوینده گفت: آقا! من حرفی که نزده‌ام! من جسارتی که نکرده‌ام! گفتم: چه می‌خواستی بگویی؟! و چه دیگر می‌خواستی بکنی؟! این چوب نیست؛ این چوب کفش‌داری حرم است؛ اینجا بارگاه حضرت علیّ بن موسی الرّضاست؛ این‌جا مطاف فرشتگان است؛ این‌جا محل سجدۀ حوریان و مقرّبان و پیامبران است؛ این‌جا عرش رحمان است؛ این‌جا چه! و اینجا چه! و اینجا چه است. گفت: آقا! من مسلمانم، من شیعه‌ام، من اهل خمس و زکاتم، امروز صبح وجوه شرعیّۀ خود را به حضرت آیة‌الله میلانی داده‌ام! گفتم: خمس سَرت را بخورد! امام محتاج به این فضولات اموال شما نیست! آن‌چه دارید برای خودتان مبارک باشد. امام از شما ادب می‌خواهد! چرا مؤدّب نیستید؟! سوگند به خدا دست بر‌نمی‌دارم تا با دست خودم در روز قیامت تو را به رو در آتش افکنم! در این حال یکی از دامادانِ ما (شوهر خواهر) به نام آقا سیّد محمود نوربخش جلو آمدند و گفتند: من این مرد را می‌شناسم، از مؤمنان است، و از ارادتمندان مرحوم والد شما بوده‌‌است! گفتم: هرکه می‌خواهد باشد، شیطان به واسطۀ ترک ادب به دوزخ افتاد! در این حال من مشغول حرکت به سوی منزل بوده و در بازار روانه بودم، و این مرد هم دنبال ما افتاده بود و می‌گفت: آقا مرا ببخشید! شما را به خدا مرا ببخشید! تا رسیدیم به داخل صحن بزرگ. من گفتم: من که هستم که تو را ببخشم؟! من هیچ نیستم، شما جسارت به من نکردید، شما جسارت به امام رضا نمودید! و این قابل بخشش نیست! بزرگان از علماء ما، علاّمه‌ها، شیخ طوسی‌ها، خواجه‌ نصیر‌ها، شیخ مفید‌ها، و ملاصدراها، همگی آستان بوسِ این درگاهند؛ و شرف‌شان در این است که سر بر این آستان نهاده‌اند و شما می‌گویید که چوب بوسیدن ندارد؟ گفت: غلط کردم! توبه کردم! دیگر چنین غلطی نمی‌کنم! گفتم: من هم از تو در دل خودم به قدر ذرّه‌ای کدورت ندارم! اگر توبۀ واقعی کرده‌ای درهای آسمان به روی تو باز است! و در این‌حال مردم دَرْ صحن بزرگ از هر سو به جانب ما روان شده بودند، و من به منزل آمدم.
ادامه این حقیر عصر آن روز که به محضر استاد گرامی مرحوم فقید آیة ‌الله طباطبائی ـ رضوان الله علیه ـ مشرّف شدم، به مناسبت بعضی از بارقه‌ها که بر دل می‌خورد و انسان را بی‌خانمان‌ می‌کند و از جمله این شعر حافظ: برقی از منزل لیلی بدرخشید سَحَر***وَه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد. مذاکراتی بود، و ایشان بیاناتی بس نفیس ایراد کردند؛ حقیر بالمناسبه به خاطرم جریان واقعۀ امروز آمد و برای آن حضرت بیان کردم، و عرض کردم: آیا این هم از همان بارقه‌ها است؟! ایشان سکوت طویلی کردند و سر به زیر انداخته و متفکّر بودند و چیزی نگفتند. رسمِ مرحوم آیة الله میلانی این بود که روزها یک ساعت به غروب به بیرونی آمده و می‌نشستند و حضرت علاّمه آیة‌الله طباطبائی هم در آن ساعت به منزل ایشان رفته و پس از ملاقات و دیدار نزدیک غروب به حرم مطهّر مشرّف می‌شدند، و یا به نماز جماعت ایشان حاضر می‌شدند؛ و چون یک طلبۀ معمولی در آخر صفوف می‌نشستند. تقریباً دو سه روز از موضوع نقل ما داستان خود را برای حضرت استاد گذشته بود که روزی در مشهد به یکی از دوستان سابق خود به نام آقای شیخ حسن منفرد شاه ‌عبدالعظیمی برخورد کردم و ایشان گفتند: دیروز در منزل آیة الله میلانی رفتم، و علاّمۀ طباطبائی داستانی را از یکی علمای طهران که در مسجد گوهرشاد هنگام خروج بوسیدن در کفشداری مسجد اتّفاق افتاده بود، مفصّلاً بیان می‌کردند، و از اوّل قضیّه تا آخر داستان همین‌طور اشک می‌ریختند، و سپس با بَشاشَت و خرسندی اظهار نمودند که: «الحمدللّه فعلاً در میان روحانیّون افرادی هستند که این‌طور علاقه‌مند به شعائر دینی و عرض ادب به ساحت قدس ائمّۀ أطهار باشند؛ و اسمی از آن روحانی نیاوردند، ولیکن از قرائن، من این‌طور استنباط کردم که شما بوده باشید؛ آیا این‌طور نیست؟!» من گفتم: بلی، این قضیّه راجع به من است؛ و آن‌گاه دانستم که سکوت و تفکّر علاّمه علامت رضا و امضای کردار من بوده‌است، که شرح جریان را توأماً با گریه بیان می‌فرموده‌اند؛ رحمة الله علیه رحمة‌ً واسعة‌ً. 📚منبع مطلع الانوار، علامه طهرانی، ج۱، ص۴۰،۴۱،۴۲
🔵 دربارۀ حاج شیخ عبّاس قمی داستانی را راجع به مرحوم محدّث آقای حاج شیخ عبّاس قمّی نقل کردند، ایشان گفتند: من وقتی برای زیارت به نجف اشرف مشرّف شده بودم؛ و ایشان در آن‌وقت در مسجد هندی برای طلاّب منبر می‌رفتند، و چون خواستند روایتی را با سلسله سند از حضرت علی بن موسی الرّضا علیه‌السّلام مُعَنعَناً از پدرشان موسی بن جعفر از حضرت صادق و همین‌طور تا رسول خدا روایت کنند، چون به نام علیّ بن موسی الرّضا رسیدند ناگهان گریه گلوی ایشان را گرفت به طوری‌که نتوانستند نقل کنند و همۀ طلاّب و فضلآء که قریب سیصد نفر بودند تعجّب کردند که آخر نام حضرت رضا را بردن که گریه ندارد. بعداً خود ایشان دفع دخل کرده و برای توضیح فرمودند: علّت این گریۀ غیر اختیاری آن‌است که این امام بزرگوار آن‌قدر به من مرحمت کردند و مرحمت دارند که من هر وقت نام ایشان را بر زبان می‌آورم بی‌خودانه، اشکم جاری می‌شود! آن‌گاه شروع کردند که یک یک با سند متّصل مُعَنعَناً نام امامان را بردن تا رسول خدا؛ و چون بعضی با خود می‌گفتند: آخر یکایک نام ایشان را متّصلاً‌ بیان کردن چه فائده‌ای دارد؟ برای صرفه‌جوئی در وقت خوب است گفته شود: عن علی بن موسی الرِّضا عن آبائه عن رسول الله، ایشان نیز بعد از بیان سند، بیان کردند: «نام این امامان نور است و رحمت است و این‌گونه معنعناً بر زبان آوردن استجلاب رحمت می‌کند.» 📚منبع مطلع الانوار، علامه طهرانی، ج۱، ص۱۷۰
🟤 دو شاهد در طیّ الارض داشتن مرحوم قاضی(ره) حضرت علاّمه طباطبائی و آقای حاج شیخ عبّاس قوچانی، هر دو فرمودند که عادت مرحوم قاضی در ما‌ه‌های مبارک رمضان این بود که ساعت چهار از شب گذشته در منزل، رفقای خود را می‌پذیرفتند و مجلس اخلاق و موعظۀ ایشان تا ساعت شش از شب گذشته طول می‌کشید؛ در دهۀ اوّل و دوّم چنین بود. ولی در دهۀ سوّم ایشان مجلس را تعطیل می‌کرد و تا آخر ماه رمضان هیچ‌کس ایشان را نمی‌دید و معلوم نبود کجا هستند! چهار عیال داشت، در منزل آنها نبود! در مسجد سهله و مسجد کوفه که بسیاری از شب‌ها بیتوته می‌نمود نبود! آقای قوچانی فرمودند: یک سفر زیارتی ایشان به کربلا آمده بودند، در موقع مراجعت با‌ هم تا محل توقّف سیارات آمدیم، ازدحام جمعیّت برای سوار شدن به نجف بسیار بود به طوری‌که مردم در موقع سوار شدن از سر و دوش هم بالا می‌رفتند، مرحوم قاضی که دید چنین‌است با کمال خون‌سردی به کنار گاراژ رفته و پشت به دیوار روی زمین نشست و مشغول جیگاره کشیدن شد؛ ما مدّتی در کنار ماشین‌هائی که می‌آمدند و مسافرین را سوار می‌کردند صبر کردیم، بالأخره با هر کوششی بود خود را به داخل سیّاره‌ای انداختیم و آمدیم به نجف و از مرحوم قاضی خبری نداشتیم. 📚منبع مطلع الانوار، علامه طهرانی، ج۱، ص۱۷۹
🔹 داستان آقا سیّد جواد کربلائی و خواب مرد سنّی راجع به برزخ و شب اوّل قبر راجع به تکامل در عالم برزخ داستانی را حضرت علاّمه طباطبائی ـ مدّ ظلّه ـ‌ راجع به آقا سیّد جواد کربلائی و خواب دیدن مرد سنّی بیان کردند که این‌جانب در مباحث عالم برزخ بیان کرده و نوشته‌ام؛ ولی یک جمله از آن را فراموش کرده و ننوشته‌ام و اینک در اینجا می‌نویسم تا بعداً به کتاب معاد ملحق نمایم، ـ بحول الله و قوّته ـ و آن جمله این است: چون آقا سیّد جواد دید مرد سنّی در دالان روی نیمکت نشسته است و دو فرشته مشغول تعلیم اصول دین به او هستند، آن مرد چون چشمش به آقا سیّد جواد افتاد گفت: «گفتی و نگفتی» یعنی گفتی که شیخ ما که اگر از مشرق و مغرب عالم او را صدا زنند جواب می‌دهد و به فریادش می‌رسد اسمش شیخ علی است، امّا نگفتی که این شیخ علی، علیّ بن أبی‌طالب است! به خدا قسم همین‌که شیخ علی را صدا زدم دیدم علیّ بن أبی‌طالب در نزد من حاضر شد! 📚منبع مطلع الانوار، علامه طهرانی، ج۱، ص۱۷۱
💢اولین تصاویر از شهدای حادثه تروریستی استان سیستان بلوچستان که ظهر امروز به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند . .
🔴قیمت فطریه رمضان ۱۴۴۵ از سوی دفتر رهبر معظم انقلاب اعلام شد بر اساس این گزارش، قیمت گندم برای هر نفر ۶۵.۰۰۰ تومان (شصت و پنج هزار تومان) و قیمت برنج برای هر نفر ۱۸۰.۰۰۰ تومان (یکصد و هشتاد هزار تومان)‌ می‌باشد. همچنین لیست وجوهات شرعی که از سوی دفتر معظم له اعلام شده، بدین شرح است: یک سال نماز قضا: ۸.۰۰۰.۰۰۰ تومان یک ماه روزه: ۴.۰۰۰.۰۰۰ تومان کفاره یک روز روزه عمد: ۹۶۰.۰۰۰ تومان کفاره یک روز روزه عذر: ۱۶.۰۰۰ تومان حداقل فطریه هر نفر: ۶۵.۰۰۰ تومان (گندم) کفاره عهد برای هر مورد (اطعام ۶٠ فقیر): ۹۶۰.۰۰۰ تومان کفاره قسم یا نذر برای هر مورد (اطعام ۱۰ فقیر): ۱۶۰.۰۰۰ تومان یک دوره ختم قرآن: ۱.۰۰۰.۰۰۰ تومان قربانی: ۹.۰۰۰.۰۰۰ تومان عقیقه: ۹.۰۰۰.۰۰۰ تومان عزیزانی که می‌خواهند در این امر خیر کمک کنند برای نیازمندان جهت فطریه و همچنین کفاره خود و دیگران، جهت خرید نان. به آیدی بنده پیام بدهند. همچنین جهت انجام نماز و روزه قضا
آخر ماه آمده، شرمنده و زارم هنوز آه... بر این نفس وامانده گرفتارم هنوز بارِ بد جز صاحبش خواهان ندارد ای خدا مانده روی دست من سرمایه و بارم هنوز سائلان شهر هم خوابند این ساعات شب آنقدر درمانده ام از خویش، بیدارم هنوز شرمسارم از اباصالح امام عصر خود چون نکرده ذره ای تغییر، رفتارم هنوز بندگانت توبه کردند و همه برگشته اند سر به زیر انداختم از بس گنهکارم هنوز هرچه می خواهی بخوان اما نخوان بی صاحبم هرچه هم باشم پدر دارم، علی دارم هنوز سیدی دلتنگ ایوانِ طلای حیدرم در نجف مانده دل مجنون و بیمارم هنوز خورده بر کارم گره، از کربلا جا مانده ام هرچه کردم وا نشد این عقده از کارم هنوز از شروع ماه، گریان وداعش بوده ام شد تمام این ماه رحمت، سخت می بارم هنوز یاد زینب بوده ام هر وقت شد وقت وداع داغدارش در وداعی سخت و دشوارم هنوز وقت رفتن آمده، آرام تر قدری حسین دل نکندم، صبر کن، مشتاق دیدارم هنوز مثل این پنجاه و شش سالی که بودم خواهرت هرچه غم در سینه ات داری خریدارم هنوز مادرم کرده وصیت تا ببوسم حنجرت از گلویت بوسه ای را من طلبکارم هنوز دیگر از ذبحت نزن حرفی، نمی دانی مگر می دهد یک خار در پای تو آزارم هنوز
بگیر ای دوست دست بی نوا را زمین افتاده ی سر به هوا را نگاهم کن! نگاهم کور مانده گدا از آستانت دور مانده! همانم که فراموشی ست کارم به معصیّت گذشته روزگارم همانم که سر راهت نشستم همیشه توبه هایم را شکستم همانم که ز تو توشه نبردم به جایش باز نان شبهه خوردم دوباره خوب کن بدحالیم را خودت پر کن دو دست خالیم را به گردن مانده عمری قرض و دینم نگو یارب که عاق والدینم اگرچه مضطرم، زارم غمی نیست حسین ابن علی دارم غمی نیست چه غم دارم اگر مَحرم حسین است خدارا شکر اربابم حسین است تمام عشق من این بار عام است بدون روضه اش کارم تمام است بمیرم وقت آخر پر محن بود بزرگ یک قبیله بی کفن بود تنش را برروی نیزه کشیدند عزیز الله ما را سربریدند بمیرم بچه هایش زخم خوردند سرش را تا به کوفه زود بردند
دلى خسته دارم الهى الهى ندارم بجز تو پناهى الهى چگويم برايت چه بودم چه هستم كه بر حال و روزم گواهى الهى قنوت و ركوع و سجودم بهانه است كه يابم به كوى تو راهى الهى تو كوهى به كاهى ببخشى ولى من نياورده‏ ام پرّ كاهى الهى تهيدستم و غير آهى ندارم ز من آهى از تو نگاهى الهى (قد افنيتُ فى شِرَّةِ السهو عمرى)* كنون آمدم عذر خواهى الهى (اعوذ بك من حلول سخطك)** الهى الهى الهى الهى مگر تو ببخشى گناهم وگرنه «كميل» است و اين روسياهى * فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی ** فرازی از مناجت شعبانیه
تن از تو گرفته‌ست شکوفایی و جان هم آری تن و جان از تو شکوفاست، جهان هم مشغول تو بودند در این ماه دل‌انگیز تنها نه فقط عابد و زاهد، دگران هم اما نتوانست که از خوابِ زمانه بیدار کند جان مرا بانگِ اذان هم سرگرم خود آنگونه‌ام ای دوست که چندی‌ست جاری نشده نام تو حتی به زبان هم از چشمه‌ی رحمت که روان بود در این ماه لب تشنگی‌اش ماند برای من و آن‌هم... هر گاه نشستم وسط روضه‌ی سقا شرمنده شدم از خود و از سینه‌زنان هم :: تا خواستم این‌بار بیایم به خودم، رفت از دستِ منِ سر به هوا، این رمضان هم... ✍
یادت دلیل گریه‌ی پنهانی من است نامت انیس این دل زندانی من است نیمه شب آمدم که نبینی رخ مرا بار‌ گناه علت پنهانی من است از خود بریده‌ام به تو نزدیکتر شوم این لحظه‌ها که خلوت روحانی من است در خلوتم همیشه کلنجار می‌روم می‌گویم این چه وضع مسلمانی من است کاری بکن که رو نزم بر کسی، بیا... چیزی بده که رزق سلیمانی من است از سفره‌ی تو می‌خورم و سیر می‌شوم شکرت از این که نعمتت ارزانی من است یک جلوه‌ات بر این دل تاریک و سنگی‌ام پایان خواب‌های زمستانی من است گرم گناه بوده‌ام و دیر آمدم عصیان دلیل غیبت طولانی من است تا که نبخشی‌ام من از این جا نمی‌روم این گریه برگ سبز پشیمانی من است :: دارد بساط سفره‌ی تو جمع می‌شود غم می‌خورم که آخر مهمانی من است ✍
دل تا به خودش آمد و فهمید ، زمان رفت چون تیر که از چله ی تقدیر کمان رفت " اوقات خوشی بود که با دوست به سر شد" سی روز و شب وصل که چون برق جهان رفت یک ماه به لطف نفس گرم مناجات از دوش دل خسته ﯼ ما بار گران رفت سیراب شد از کوثر تسبیح ، نفس ها زنگار هوی و هوس از جوهر جان رفت صد حیف ندانست دلم قدر شب قدر تا فیض ابوحمزه و اشک و هیجان رفت خورشید که از پرده ی شوال در آمد تا سال دگر فرصت ماه رمضان رفت با آمدنش غلغله افتاد در افلاک با رفتن او رونق بازار جهان رفت آن ماه که در مرحله ی وصف فراتر از دایره ی شعر و معانی و بیان رفت کمیل کاشانی
عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت پروانه‌وار آمد و پروانه‌تر گذشت آبی‌تر از زلالی ترتیل‌ها رسید جاری‌تر از طنین دعای سحر گذشت پیمانه‌های لب به لب از تشنگی کجاست؟ دورِ شکسته‌حالی چشمانِ تر گذشت من زنده‌ام به شادی این دست خاطرات من زنده‌ام به گرمی این‌گونه سرگذشت کو آسمان؟ کجاست رهایی؟ کجاست ماه؟ دردا دو روز عمر که بی‌بال‌و‌پر گذشت زُل می‌زند به لحظۀ دلتنگی غروب نخلی که روزگار بر او بی‌ثمر گذشت یک مصرع است و قصۀ هر سالۀ من است: در خواب بودم و رمضان بی‌خبر گذشت خوش باد حال آن‌که در این ماه زنده شد خوش باد حال آن‌که در این ماه درگذشت ✍
با روزه و با نماز، نشناختمت با آن‌همه رمز و راز، نشناختمت یک ماه اگر چه میهمانت بودم بگذشت مجال و باز نشناختمت ✍
. یا سریع الرضا آمده سر به زیر . دست ِ خالی گدا غرقِ آلودگی .با امیدِ عطا اِعطِنی یا رئوف . مهربان ای خدا یا سریع الرضا آمدم نیمه شب . تا گِره واکنی نامهٔ بخششم . را تو امضا کنی بوده در خانه ات . ناله ام آشنا یا سریع الرضا بسکه بخشیدی ام . من بدعادت شدم زندگی کردم و ‌. با سعادت شدم لحظه ای هم مکن دست من را رها یا سریع الرضا آخرِ سفره را . با کرم چیده ای یک شبه قدرِ یک . ماه تو بخشیده ای دیدنی گشته این . لطف ِ بی انتها یا سریع الرضا دارد این سینه ام . گوهری در صدف بر دلم حک شده . بیتِ شاهِ نجف مستِ انگورم از ‌. دستِ شیرِ خدا یا سریع الرضا هر که نامِ علی . از جگر می بَرَد بارِ اورا خودِ . فاطمه می خَرد فاطمه حاجی و .کعبه اش مرتضی یا سریع الرضا شک‌نکن ای رفیق . روی این حرف من کار مارا خدا . داده دستِ حسن می‌رسد رِزقم از . سفرهٔ مجتبی یا سریع الرضا رحمتِ واسعه . شاهِ کرببلاست تا قیامت حسین . مالکِ قلب ِ ماست جمع ِ ما را رسان . اربعین کربلا یا سریع الرضا رو به باب الجواد . خم نمودم سرم از همان کودکی . شد بهشتم حرم جایِ یارب شده . ذکر من یا رضا یا سریع الرضا گریه کرد و نمود . رو به ابنِ شبیب ‌ ناله زد دیده ای؟ . شاهِ شیب الخصیب تا محاسن گرفت .مادرم زد صدا یا بنی حسین . کشتهٔ سر جدا یا بنی حسین ... روی سینه نشست . پیش من بی حیا با نوک چکمه زد . بر دهانت چرا زیرو رو شد تنت . با نوک نیزه ها یا بنی حسین ✍ .
- @hajmansourarzi.mp3
8.4M
سبک مناجات یا سریع الرضا
روضه و توسل به حضرت علی اکبر علیه السلام ماه مبارک رمضان به نفسِ سید رضا نریمانی •✾• یک علی آمد به میدان لشگری را مات کرد جُون توسل بر علی و مادر سادات کرد بی مهابا صف شکن طوفان حیدر را ببین! مجتبی و فاطمه، شبه پبمبر را ببین! لشگری را ضربه‌هایش رهسپار خاک کرد "لا فتی الا علی" در معرکه کولاک کرد آنچنان شمشیر زد شد زنده یاد ذوالفقار چاره‌ای لشگر ندارد در مصافش جز فرار با وجود یک علی تنها نمی ماند ولی کوری چشم حسود از پا نیفتاده علی کربلا میلرزد از یاحیدر تکبیر او انتقام سیلی زهراست هر شمشیر او رفت خیمه گفت بابا تشنه‌ام آبی بده! بی‌قرارم بر دل بی تاب من تابی بده مِهر زهرا بود آب اما حسین آهی کشید شبه خاتم تشنه بود اما فقط خاتم مکید به هر میدان دوباره محشری را زد رقم یکصدوهشتاد تن را کشت تیغش دست کم وای از آن ساعتی که چشم‌هایش تار شد! بی‌رمق شد از عطش کار علی دشوار شد لشگری آمد بی هوا یک ضربه بر فرقش نشست هیبت طوبی‌ای آن صورت زیبا شکست مرکبش او را به سمت قتلگاهش برد آه! یاد کوچه پیکر او ضربه‌هایی خورد آه! اسم کوچه آمد و کوچه برایش باز شد گفت: یازهرا! دهانِ زخم هایش باز شد بعد سنگ و تیر و نیزه نوبت شمشیر شد غارتش آغاز شد صدها علی تکثیر شد غیر بوسه آرزوی دیگری زینب نداشت جای سالم در تنش اندازه‌ی یک لب نداشت با این تن شکسته که عصای بابا نمیشی یه جوری ریختنت به‌هم، روی عبام جا نمیشی این اولین باره دیدم، جلو بابات پا نمیشی رسیدم بالای سرت ولی، چه سری و چه پیکری! تو اکبری یا اصغری؟ دسته گلم چه پرپری! میبنی کار دنیا رو علی؟ گل روی دست باغبون پیر شدم از داغ جوون، دارن میخندن بهمون «آه! علی اکبر علی اکبر علی اکبر....» میبردنت به روی دست، من دنبالت کشون کشون آه ای خدا الآن دیگه، مرگ حسین رو برسون! این دومین باره میرم، تشییع جنازه‌ی جوون از وقتی رسیدم بالا سرت، از وقتی جسمتو دیدم لحظه به لحظه دم به دم یاد مدینه افتادم مثل مادر شد کل پیکرت هم زخم صورت هم رو دست هم نیزه تو سینه ات نشست هم استخوانات که شکست «آه علی اکبر علی اکبر علی اکبر ....» *خودشو انداخت رو بدن جوونش، بعضیا گفتن حسین جون داده. اما یه مرتبه دیدن یه دستی اومد رو شونه‌ی حسین. تا سر و بلند کرد دید زینبشه. یه جمله به علیش گفت.صدا زد علی جان!..* "خیز و از جا، آبرویم را بخر! عمه را از بین نامحرم ببر!" *زینب جان چجوری از دم خیمه تا اینجا اومدی؟ نگفتی این نامردا نگاهت میکنن؟ یبار تو کوچه‌ها داداشم حسن دیده مادرمون رو بین نامحرما، برامون بسه! دیگه نمیخوام اون صحنه پیش بیاد. هرکاری کرد دلش آروم نشد. سر علیش رو تو بغل گرفت. سر علیش رو به زانو گذاشت اما دلش آروم نشد. همه دیدن خود حسین خم شد این صورتش رو گذاشت به صورت جوونش هی صدا میزنه "ولدی! ولدی!"* .
توسل و مناجات با خدا ویژه ماه مبارک رمضان به نفسِ سید مهدی حسینی •✾• گرفتاریم با نفسی که دنبال هوا رفته همش دنبال دنیا رفته و راه خطا رفته از آن حال مناجات و تضرع رنگ و بویی نیست خدایا حال خوب ما کجا رفته؟ کجا رفته؟ مناجاتم تظاهر شد پر از حس تکبر شد چه گویم که عباداتم‌ تماما با ریا ، رفته در این ماه مبارک هم دوباره معصیت کردم من از اعمال و رفتارم دگر شرم و حیا رفته نمازم مثل سابق نیست ، قنوتم نیز لایق نیست تهجد که به جای خود ، نمازم هم قضا رفته به مردم سوء ظن دارم ، زبان طعنه زن دارم كه جاى ذكر تو از آن ، دروغ و ناسزا رفته ادای توبه کردن را در آوردم ، پذیرفتی منی که مزه عصیان به کامم خوب جا‌ رفته دلم خیلی گرفته از خودم از اشتباهاتم خدایا کشتی عمرم به گل افتاده وا رفته کسی حال بد ما را شبیه تو نمیفهمد تویی که خوب میدانی به حال ما چه ها رفته اگر یکجا نمیبخشی ، بسوزان و خلاصم کن حساب از ما نکش دیگر حساب از دست ما رفته ولی حالا پشیمانم ، تو میخشی؟ نمیدانم فقط اینقدر میدانم به عفوت التجا رفته اذانم چون علی دارد ، نجاتم می دهد آخر اذانم چون علی دارد ، صدایم تا خدا رفته بهشت ارزانی خوبان ، نجف باشد بهشت ما به جنت سر زده هرکس دم ایوان طلا رفته همیشه وقت هر سختی به دادم میرسد مادر همیشه دست پر از خانه زهرا ، گدا رفته قیامت کارما از اهل محشر پیش می افتد اگر پرونده ام دست علی موسی الرضا رفته از استغفار ما چیزی برایت در نمی آید ولی با ذکر اربابم گناه از بین ما رفته به العفوم امیدی نیست ، بخر این یاحسینم را که هرجا نام او آمد اجابت بر دعا رفته یقین دارم نمیسوزد میان آتش قهرت هر آنکس که فقط یکبار سمت کربلا رفته غروبی رو به قبله یاد باب القبله افتادم دلم خیلی برای دیدن صحن و سرا رفته دم افطار میخوانم سلام ای تشنه مظلوم بمیرم جای آب آخر به خوردت نیزه ها رفته هزار و نهصد و پنجاه دفعه یاد ما کردی دعا کردی برایم گرچه جسمت زیرپا رفته به غارت رفتن تو خواهرت را دست غارت داد شبیه برقع زینب ، ردا رفته عبا رفته تو جایت دامن زینب فقط بوده نه آن خورجین به جای دامن زینب سرت آنجا چرا رفته؟ :محمدجواد پرچمی 🔻
Shab 25 Ramazan 1403 Karimi [Mohjat_Net] (3).mp3
1.81M
ی سوریه ای کشته ی دور از وطن خوش اومدی به وطنت عجب حکایتی شده زخمای روی بدنت ای که شهیدِ نظر لطف امام رضا شدی این شب جمعه ای تو هم زائر کربلا شدی یاد حسین میندازتم شهیدی که شبیهشه برای ما تابوت تو تداعیِ ضریحشه از راه دوری رسیده گریز روضه ی امشب گریه کنیم همه با هم برا برادر زینب سری به نیزه بلند است در برابر زینب خدا کند که نباشد سر برادر زینب **** ما ملت شهادتیم ملت ما حسینیه روضه های شنیدنی برا شهیدا عینیه پیکر غرق خونتون روضه ی مکشوفه شده مثل سرِ به نیزه ای که وارد کوفه شده مصیبت اعظم ما همیشه داغِ کربلاست همه سرا فدای اون سری که توی تشت طلاست سرِ برادر زینب تو سربلندی دینی سرِ به نیزه بلندی تنِ رو خاک زمینی سری به نیزه بلند است در برابر زینب خدا کند که نباشد سر برادر زینب .
به پاى درد و دلِ بنده چاه کم آورد مقابل جگر من که آه کم آورد به پیش هیچ کسى کج نگشت گردن من ولى مقابل این بارگاه کم آورد تمام شد رمضان، تازه ما شروع شدیم به شب‌نشینى عشاق، ماه کم آورد :: زمان توبه‌ی من هم نریخت گریه‌ی من همینکه رفت دم قتلگاه، کم آورد خودت بیا و بگو یاعلى؛ بلندم کن دوباره بنده‌ی تو بین راه کم آورد ✍