eitaa logo
ذاکرین آل الله
360 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2هزار ویدیو
446 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
ومناجات با خدا ویژهٔ ماه مبارک رمضان اجرا شده ماه مبارک رمضان به نفسِ سید رضا نریمانی آلوده دامانم، در این که اختلافی نیست اقرار دارم، حاجتی بر موشکافی نیست چیزی ندارم، دست خالی آمدم پیشت در دست‌های خالی‌ام حتی کلافی نیست یکبار شد توبه کنم مردانه برگردم؟ شرمنده‌ام که توبه‌ام چون بُشرحافی نیست هرچه بدی کردم، فقط خوبی جوابم شد رسمت به غیر از مهربانی در تلافی نیست گیرم که بخشیدی مرا، حرفی بزن یارب! چیزی بگو! بخشیدنِ تنها که کافی نیست سرچشمه‌ی توحید امیرالمؤمنین باشد این است عیناً باورم، حرف گزافی نیست تا نورِ راهم از نجف هست و از ایوانش راه مرا دیگر هراس از انحرافی نیست گفته می آید وقت مرگ و در کنارم هست حق است حیدر، وعده هایش را خلافی نیست لعنت به ابن ملجم نامرد، در محراب طوری علی را زد که قادر بر مصافی نیست درد علی اما، شکاف سینه‌ی زهراست زخم سرش اصلا برای او شکافی نیست یک ضربه کافی بود تا پرپر کند گل را یاس حرم را طاقت ضرب غلافی نیست دور سر حیدر چنان پروانه می‌چرخید آخر چه شد بین پرش تاب طوافی نیست؟! بهر حسینش گریه کرد و پیرهن می‌دوخت سهم حسینش جز لباس دست‌بافی نیست ای کاش رحمی داشت قاتل یا که می‌فهمید پیراهنی که در تنش مانده، اضافی نیست شاعر:
دوباره مرغ این سینه به فکر سِیر در طوس است خدا را شکر می گویم که این دل با تو مأنوس است رجب...ذی القعده... می چسبد زیارت کردنت آقا زیاراتی که منصوص و زیاراتی که مخصوصه است چنان که قبل ذی الحجه رسیده ماه ذی القعده بدون طوف در مشهد طواف کعبه منحوس است ‌"برو" یعنی "بمان پیشم"، "نمی خواهی نمی آیم" تکلم کردن عاشق پر از افعال معکوس است میان زندگیِ تک تک ما را که می گردی عطایای تو ملموس و کرامات تو محسوس است سگ ولگرد در مشهد، نگاهش خورد بر گنبد به یمن این نظر کردن، مقرّب تر ز طاووس است عَسیٰ أنْ تَکْرَهوا شیئًا...هُوَ خیرٌ لَکم... باشد... ...شده روزی من خیری، که در دوری و افسوس است مرا بیست و سه ی ذی القعده دعوت کن دلم تنگ است تمام حاجتم این روزها یک اذن پابوس است 🔸شاعر: ______________________________ 🔹
سرتاسر محله ی مان غرق ماتم است حرف از حسین و زینب و ماه محرم است دیدم میان کوچه جوانی پُر از شعور حَیّ عَلَی الْعَزا به لبش بود، غرق شور می گفت: نذر خون خدا جان مادرم دم از حسین می زنم و اشک می خرم با روی خوش رساند به مجلس غریبه ای با هم زدند سر در هیئت کتیبه ای دیدم کسی عجیب پی کار دلبر است بی تاب و عاشقانه گرفتار دلبر است هر کارِ سخت بود، خودش گفت: می کند کفش هر آن که آمده را جفت می کند رندی کنار در به همه چای تازه داد چایش به قلب سنگی من هم گدازه داد با ذکر یا حسین و وضو طبق عادتش قاطی چای، ریخت کمی خاک تربتش با گریه فاطمه به تماشا نشسته بود یک بچه، باز قلک خود را شکسته بود می گفت زیر لب: کم من را قبول کن از من دوباره سینه زدن را قبول کن رحمت به مادری که ارادت می آورد فرزند خویش را سوی هیئت می آورد از عشق و شور فاطمه جانش لبالب است با چادرش مدافع فرهنگ زینب است دیدم کنار دیگ نشسته است با ادب لات محله بود ولی گفت زیر لب: زهرا مرا به پای حسینش مرید کرد دیگِ سیاه روضه مرا رو سپید کرد آمد به سوی من پدری پیر و محترم می گفت: گوش کن به من و این نصیحتم این جا هر آن چه خرج کنی سود می کنی خود را عزیز خانه ی معبود می کنی جانم فدای نوکر و دربان هیئتش جانم فدای پیرغلامان هیئتش هر کس به قدر معرفتش کار می کند با اشتیاق صحبتِ از یار می کند در اوج کار که پُر از اخلاص می شدند گریان برای حضرت عباس می شدند مجلس شروع شد، همه با آه و زمزمه هر یک گرفته اند اجازه ز فاطمه خدام درگهش همه بی ادعا شدند با این که خسته اند ولی یک صدا شدند دیدم دم از رفاقت دیرینه می زنند محکم تر از همه به سر و سینه می زنند چون شیرِ پاک خورده همه گریه می کنند مانند بچه مرده همه گریه می کنند گفتند: بی پناه به یک نیزه تکیه داد در بند یک سپاه به یک نیزه تکیه داد گفتند: عاقبت به لبش هم نخورد آب گفتند: مانده بود تنش زیر آفتاب گفتند: تشنه کام سرش را بریده اند گفتند: روی سینه ی آقا دویده اند گفتند: این غریب، میان وطن نبود جز یک حصیر پاره برایش کفن نبود 🔸شاعر: ___________________________ 🔹
سرتاسر محله ی مان غرق ماتم است حرف از حسین و زینب و ماه محرم است دیدم میان کوچه جوانی پُر از شعور حَیّ عَلَی الْعَزا به لبش بود، غرق شور می گفت: نذر خون خدا جان مادرم دم از حسین می زنم و اشک می خرم با روی خوش رساند به مجلس غریبه ای با هم زدند سر در هیئت کتیبه ای دیدم کسی عجیب پی کار دلبر است بی تاب و عاشقانه گرفتار دلبر است هر کارِ سخت بود، خودش گفت: می کند کفش هر آن که آمده را جفت می کند رندی کنار در به همه چای تازه داد چایش به قلب سنگی من هم گدازه داد با ذکر یا حسین و وضو طبق عادتش قاطی چای، ریخت کمی خاک تربتش با گریه فاطمه به تماشا نشسته بود یک بچه، باز قلک خود را شکسته بود می گفت زیر لب: کم من را قبول کن از من دوباره سینه زدن را قبول کن رحمت به مادری که ارادت می آورد فرزند خویش را سوی هیئت می آورد از عشق و شور فاطمه جانش لبالب است با چادرش مدافع فرهنگ زینب است دیدم کنار دیگ نشسته است با ادب لات محله بود ولی گفت زیر لب: زهرا مرا به پای حسینش مرید کرد دیگِ سیاه روضه مرا رو سپید کرد آمد به سوی من پدری پیر و محترم می گفت: گوش کن به من و این نصیحتم این جا هر آن چه خرج کنی سود می کنی خود را عزیز خانه ی معبود می کنی جانم فدای نوکر و دربان هیئتش جانم فدای پیرغلامان هیئتش هر کس به قدر معرفتش کار می کند با اشتیاق صحبتِ از یار می کند در اوج کار که پُر از اخلاص می شدند گریان برای حضرت عباس می شدند مجلس شروع شد، همه با آه و زمزمه هر یک گرفته اند اجازه ز فاطمه خدام درگهش همه بی ادعا شدند با این که خسته اند ولی یک صدا شدند دیدم دم از رفاقت دیرینه می زنند محکم تر از همه به سر و سینه می زنند چون شیرِ پاک خورده همه گریه می کنند مانند بچه مرده همه گریه می کنند گفتند: بی پناه به یک نیزه تکیه داد در بند یک سپاه به یک نیزه تکیه داد گفتند: عاقبت به لبش هم نخورد آب گفتند: مانده بود تنش زیر آفتاب گفتند: تشنه کام سرش را بریده اند گفتند: روی سینه ی آقا دویده اند گفتند: این غریب، میان وطن نبود جز یک حصیر پاره برایش کفن نبود 🔸شاعر: ___________________________
غلامم غلام ابوفاضلم اسیر مرام ابوفاضلم نمک‌گیر نام ابوفاضلم فقیر مقام ابوفاضلم به هر گوشه این حرف رایج شده ابالفضل باب الحوائج شده بخوانش خداوند فضل و ادب به ام البنین می‌رسد در نسب فدای مرامش حبیب و وهب ندیده کسی ساقیِ تشنه لب؟! شد از کودکی عاشق پنج تن فدایی راه حسین و حسن چنین یار ناصح کجا دیده‌ای؟ به هر جنگ، فاتح کجا دیده‌ای؟ چنین نور واضح کجا دیده‌ای؟ چو او عبد صالح کجا دیده‌ای؟ نشد عبد هر پستِ خودکامه‌ای غمش بوده داغ امان نامه‌ای امان از زمان بلای عظیم شد از تشنگی وضع خیمه وخیم کنار شریعه، به دور از حریم چه شد حال سقا؟! بیا بگذریم دلش یاد یعسوب دین کرده بود به راهش سپاهی کمین کرده بود فدایش که بی دست و حیران شد و دم علقمه تیرباران شد و‌ خجالت کشیده ز طفلان شد و ز یک مشک پاره پریشان شد و... به ضرب عمودی سرش باز شد به بالین زهرا سرافراز شد دلش سوخت از داغ بی حد، حسین به دستان او بوسه می‌زد حسین خمیده به بالینش آمد حسین نشد چشم او را گشاید حسین عقیله ندارد کفیلی دگر شده آسمان حرم بی قمر قسم بر ابالفضل، روح صلاة که آن سرو خوش قامت کائنات کنار شریعه، کنار فرات تنش خُرد شد از جمیع جهات مگر قبر او قبر یک کودک است؟! چرا اینهمه مدفنش کوچک است؟!
وَ رَفَعَ ذِکْرَکَ فِی عِلِّیِّینَ... روضه از زبان مبارک حضرت زینب(س) ای که نامت پناهِ عِلّیین پاشو از جا سپاهِ عِلّیین پاشو ای ماه، جلوه‌ی شب باش پاشو از جا، کفیل زینب باش پاشو تا سایه‌ی سرم باشی تا نگهبانِ معجرم باشی خواهرت آمده نگاهش کن تکیه بر چادرِ سیاهش کن آه... ای کُشته‌ی امان نامه سر فرو بردی از چه در جامه؟! زانویت را چرا بغل کردی؟! تو که بر قول خود عمل کردی خاطرت جمع، مردِ با احساس هیچ کس باورش نشد، عباس پاشو دلگرمی دلِ همه باش قوّتِ قلب آل فاطمه باش ماه من، بر رخت نقاب بزن حرز انداز زود، بر گردن کوفیان، چشمْ شور و نامردند تیرهای سه شعبه آوردند چشم‌هایت چقدر زیبایند بازوانت مرا تسلایند من همین‌گونه هم پریشانم تو نباشی دگر چه می‌دانم... ... شاید از گریه غرقِ غم بشوم شاید اصلاً اسیر هم بشوم شاید اصلاً سرم شکسته شود دست من با طناب بسته شود شاید از روی تل نگاه کنم گریه، بالای قتلگاه کنم چه کنم گر حسین تنها شد؟! چه کنم قتلگاه غوغا شد؟! شاید اصلا مرا زمین بزنند کعب نی بر منِ حزین بزنند پاسبانِ نمازم، ای عباس! تو نباشی چه سازم، ای عباس؟! ✍
این نسخه را عمل کن و آویزه کن به گوش جز در رضای حضرت صاحب زمان نکوش چشمی به هم زدی و جوانی تمام شد ای دل بگیر عبرت از آن مرد یخ فروش لوح سیاه قلب مرا دید و دم نزد شرمنده ام من از رخ مولای پرده پوش گویید با امام زمان از غم فراق دیگر برای گریه کنانش نمانده هوش گریه نکرد آن که به جد مطهرش والله هست معرفتش کمتر از وحوش بار گناه و معصیتش ریخت بر زمین هر کس کشید بار غمش را به روی دوش ** جانم فدای داغ امامی که بین تب می سوخت بین خیمه و داغش نشد خموش مقتل نوشته است که زین العباد را بستند بین سلسله بر مرکبی چموش لعنت به شمر، حضرت سجاد هرچه گفت: از خیمه دور باش، حرامی نکرد گوش تبدار بود و روضه ی ناموس را چشید آمد میان سلسله خون در رگش به جوش شاعر:
به سوی یار از ندارها سلام می‌رسد خوشیم این سلام‌ها به آن امام می‌رسد شدیم بی نصیب از نظاره‌ی رخش ولی نگاه لطف او به ما علی الدوام می‌رسد عطای یار و منعِ بخشش‌اش یکی‌ست باطناً صلاح ماست هر دوتاش...، هر کدام می‌رسد بریده می‌شود نخِ توسل اهالی‌اش به پای سفره‌ای که لقمه‌ی حرام می‌رسد از این طرف گناه ما فقط به سوی او رسید از آن طرف همیشه لطف و احترام می‌رسد همین که بر دعا دو دست خود بلند می‌کند به قلب ما همان دقیقه التیام می‌رسد دلِ شکسته! از غریبیِ عقیله صبر کن می‌آید آن امام و وقت انتقام می‌رسد :: فدای دختر علی که با قد خمیده‌اش محله‌ی یهودیانِ شهر شام می‌رسد چقدر کارِ این بزرگ‌زاده سخت می‌شود در آن زمان که کاروان به ازدحام می‌رسد گرسنه‌اند کودکان و رو به کس نمی‌زنند اگرچه بوی نان تازه بر مشام می‌رسد ✍
خوشم از رعایای شمس الشموسم گرفتار عشق انیس النفوسم کجا بی پناهم در این وادی عشق پناهنده ی لطف سلطان طوسم اگر بدترین بنده باشم که هستم میان حریمش سراپا خلوصم شفا می دهد خاک روی لبانم اگر خاک صحن رضا را ببوسم ز بس با شراب محبت عجینم بدون محبت خمارم، عبوسم دهان وا نکردم به مدح بزرگی فقط حرف سلطان شود، چاپلوسم امیر عطوفم سلامٌ علیکم امام رئوفم سلامٌ علیکم چه خوب است پشت و پناهم تو هستی همیشه فقط تکیه گاهم تو هستی اگر رو سپیدم غلام تو هستم امیدم اگر رو سیاهم تو هستی چه پیوند خوبی است بین من و تو منم رعیت و پادشاهم تو هستی کسی که برایم نموده همیشه بساط دعا را فراهم، تو هستی نمی خواهم از تو به غیر از خودت را تمنای اشک نگاهم تو هستی جنون من از حد گذشت و پس از این تمام ثواب و گناهم تو هستی خودت تا به مشهد دلم را کشاندی غبار دلم را به لطفت تکاندی به این دل که پر زد سویت عاشقانه بده گوشه ای از حرم آشیانه رضاجان، رضاجان، رضاجان، رضاجان شده ذکر تسبیح مان دانه دانه رسیده به ما عشق، سینه به سینه کشیدیم این بار، شانه به شانه نوای مرا می خری از کرامت میان نواهای نقاره خانه ز بس جامعه خوانده ام، هر فرازش شده بین آب و گلم جاودانه رئوفی و طاقت نداری ببینی شود اشک چشم گدایی روانه به من دل بریدن نمی آید اصلا به تو راندن من نمی آید اصلا دلت را شکسته گناه زیادم ولی آمدم، پشت باب الجوادم زمین خورده ام من، ولی با نگاهت به شوق طواف حرم ایستادم همیشه زدم بوسه بر آستانت سرم را به خاک سرایت نهادم بزرگانِ خدامِ صحنِ شمایند خلیل و سلیمان و یعقوب و آدم تو عیسی دمی؟! نه... به قرآن قسم که مسیح است در معجزاتش رضا دم زمانی که جان می رسد بر دهانم بیا و برس آن دقیقه به دادم چه کم می شود از تو من را بخوانی؟ مرا مثل سلمانی خود بدانی؟ امان از دمی که مصیبت چشیدی زمین خوردی اما زمین را ندیدی اباصلت بر صورتش زد همین که عبا را به روی سر خود کشیدی چه تکرار سختی است در بین کوچه نشستی... دویدی... نشستی... دویدی... الا ای امیری که شمس الشموسی چه خاکی شدی تا به حجره رسیدی لبت تشنه بود و چنان اشک شمعی به یاد غریبی جدت چکیدی خودت روضه خواندی که ای شمر ملعون لبِ تشنه جد مرا سر بریدی چه خوب است در لحظه ی احتضارت جواد الائمه رسیده کنارت شاعر:
. ، وقتی دلت شکست، حدیث کسا بخوان غم بر دلت نشست، حدیث کسا بخوان حبل المتین، تمسکِ بر دامن علی است تا رشته ات گسست، حدیث کسا بخوان آسان شود مقرب آل عبا شدن جبریل شاهد است، حدیث کسا بخوان روزی خلق در گرو امر فاطمه است ای عبد تنگدست، حدیث کسا بخوان وقتی که بغضِ دوریِ از صحن کربلا راه گلوت بست، بخوان وقتی تمام دهر به تو پشت می کنند وقتی دلت شکست، حدیث کسا بخوان شاعر: ........................... جبـرئـیل آورده از ســـوی خــدای پنـــج تن آیــه ی تطهـــیر را بهـــر ثــنـای پـــنج تن خـــالق عـــرش و زمـین و آســمان و کائـنات افـــریده هــر دو عــالـم را بــرای پنـــج تن چشمـه ی نورند و در عــرش خدا روشنگرند روشـــنی کهکشـــانـها از ضـــیای پنــج تن اب و خــاک و باد و اتش را تو بنگر در جهان چار عنصــر هســـت در تحــت لوای پــنج تن توبه ی ادم که شــد در مسجـــد کوفـه قبول مستجـاب از خمســــه ی ال عـــبای پنــج تن کشتـی نـوح نبـــی اله اگـــر ایمـــن گــرفـت بـوده در طوفــان بـه امـــر ناخـدای پنج تن اتـش نمــرودیان چــون شد گلستان بر خلیل نار سـوزان همچــو گل شد از عطا ی پنج تن خاتـــم پیغمبـران احمـــد چـو رفت ازین سرا ماتـــم و بــزم عـــزا شـــد در سرای پنج تن پهلوی زهرا ز در بشکست ومحسن شد شهید محسن ششماه جانـــش شد فــدای پنـــج تن پعد پیغــمبر چــو زهـــرا رفـــت از دار فــنا احمد و زهرا شــده کــم از کــسای پنـــج تن شد به محراب عبـادت کشــته در ماه صیـام شــیر حــق مولا علی و ان صــفـای پنــج تن زهر کین زد شعله ها بر جسـم وجان مجتبی کشته ی زهـر جــفــا شــد مجتــبای پنج تن کر بلا و کــشته هــای بـی کفـــن روی زمین لاله ها پرپر شــده بهـــر بـقـــای پـــنج تـن ســـرور ازادگان مــولا حســـیــن ابــن علی کشته ی راه خــــدا و در رضـــای پنـــج تن زینب کبــــری چــــو امــد در کنـــار قتـلگاه با تعجــــب گفـــت ای مهـــر ولای پـــنج تن گر حسین من تویی ، پس کو سر و پیراهنت خواهرت زینب شده ݟــرق عــزای پــنج تــن شعر ماتم خیز "حلوایی"پر از درد وغم است چـون که از دل او سـروده در رثای پنــج تن شعر:حاج محمود حلوایی
گرچه فقط بی آبرویی کرده‌ام، باز مولای من لطفی کن و دورم نینداز عُمْر مرا وقف اباصالح نوشتند در به درت بودم گل نرگس از آغاز سائل رسیده! تشنه‌ی احسان و جود است دریای لطفت را نما ای یار ابراز ظرف دلم محبوس دنیا شد ولی باز با یک دعایت می‌شود قفل دلم باز خالی‌ست دستانم، چه سازم در قیامت بی توشه‌ی اعمالِ صالح، بی پس‌انداز دارایی‌ام اشک است، شاید این عنایت سازد مرا در دیده‌ی زهرا سرافراز روضه بخوان از ماجرای داغ مادر از قتل محسن، پشت در، ای مَحرمِ راز در وصفِ «دَر»، در وصفِ «میخِ در»، چه گویم؟! «در» سنگ‌دل، «در» بی‌حیا، «مسمار» لجباز آخر چه آمد بر سرِ زهرا که دیگر با بال زخمی بود تنها فکر پرواز... ✍
بیدار شو، با رستخیز فصل ها بیدار شو هشیار شو، ای غافل از روز جزا هشیار شو قدری تفکر در زمین و خلقت افلاک کن از پرده ی ظاهر گذر کن، از اولوالابصار شو از رو سیاهی سر به زیر افتادنت را چاره کن با آب روی دیده ات دلگرمی رخسار شو یک خشم بی جا گاه می بندد در توفیق را آتش مزن بر بخت خود حیف است، خوش رفتار شو با این دل آلوده می خواهی ببینی یار را؟! خانه تکانی کن دلت را طالب دیدار شو آیینه ی جانت که از آلودگی ها پاک شد در معرض انوار حق، آیینه ی اسرار شو کوشش بدون معرفت هرگز ندارد فایده جام تهی قلبِ من، از معرفت سرشار شو تنها ملاک قرب، در این خانه اخلاص است و بس هم چون شهیدان باش، از اخلاص برخوردار شو خود را مهیا کن برای فتنه های پیش رو وقت حمایت از ولی فریاد کن، عمار شو ماه رجب آمد به پابوس علی پرواز کن قدری در این ماه علی سرگرم استغفار شو زیباترین لحظات را در صحن حیدر دیده ام لحظات خوب زیر ایوان طلا تکرار شو جا ماندی از کرب و بلا، اما شب جمعه بیا با یک سلامی از همین جا زائر دلدار شو مادر رسیده قتلگه، اخنس از این جا دور شو نامرد بس کن، بی خیال غارت دستار شو 🔸شاعر: ___________________________