eitaa logo
ذاکرین آل الله
271 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
296 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
نه دستى از تن سقا مى‌افتاد نه اشك و آه و ناله كار ما بود على اصغر ديگه گريه نمى‌كرد اگه نهرى ميون خيمه‌ها بود كسى به اشك‌مون خنده نمى‌كرد سرت سر به سر نيزه نمى‌ذاشت اگه بودى، ديگه بابا حسينم عمود خيمه‌مون و برنمى‌داشت به عمه زينب انقد سخت نمى‌گْذَشت دلش رو غصه و ماتم نمى‌برد آره من خوب مى‌دونم عموجون اگه بودى كسى سيلى نمى‌خورد روى نى‌ها نمى‌رفتى عزيزم الان اين قدر دور از ما نبودى كسى توو علقمه چشمت نمى‌زد اگه تو اين همه زيبا نبودى ولى افسوس داغ دورى تو بايد روى دل تنگم بمونه بابام مي‌گفت: حتما حكمتيه خدا هر چى اراده كرده، اونه سراغت رو كه از عمه مي‌گيرم اونم ميگه تورو جايى نديده تموم خاك و دنبال تو گشته و هيچى غير زيبايى نديده! ✍
چنان كه وقت عطش جرعه‌اي گوارا را طلب كنيد فقط ساقي العطاشا را هنوز جاي علامت به شانه‌ی پدر است سپرده زير علم دست صاحبش ما را دوباره خانه‌ی ما سفره‌ی ابالفضل است گمان كنم گره‌اي هست كار بابا را به يك نگاه ابالفضل هم نخواهم داد اگر دهند به دستم تمام دنيا را به چشم دل بنگر ظهر روز تاسوعا ميان دسته ميانداري مسيحا را غروب مي‌كند از فرط خجلتش خورشيد نقاب اگر كه بگيرند ماه زيبا را فقط به علقمه آنهم درست ظهر عطش خدا به ماه رسانده‌ست دست دريا را خدا كند برساند به خيمه مشكش را خدا كند نبرند آبروي سقا را خبر رسيد كه از روي زين زمين افتاد خدا كند برسانند زود زهرا را ✍
من قدرتی دیگر به تن ندارم دستی دگر چون در بدن ندارم دشمن چو بسته راه من ز هر سو به خیمه راه آمدن ندارم افتاده‌ام تنها به چنگ دشمن و آن بازوی لشگرشکن ندارم زین حال من، عدو گرفته نیرو چون قدرتی دیگر به تن ندارم شد پاره مشگ و آب‌ها فرو ریخت به خیمه، روی آمدن ندارم شرمنده‌ام اخا، چو پیشم آیی من قدرت بر پا شدن ندارم زینب مگر چشم مرا ببندد در کربلا، مادر که من ندارم پوشیده‌ام لباس فخر و عزت چه غم اگر که من کفن ندارم به مادرم ام‌البنین بگوئید: دیگر غمی ازین محن ندارم جز وصف حال عاشقان حسانا در مَطلبی میل سخن ندارم ✍ مرحوم
طاق ابرویت مرا سمت مصلی می‌کشد اشک، چشمان تو را مانند دریا می‌کشد از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری عکس مشکی را به روی خاک صحرا می‌کشد ماه جایش آسمان است علتش این است اگر آسمان دارد تو را بالا و بالا می‌کشد یک عمود آهنین آمد... سرت پاشیده شد ناله‌ات امّ‌البنین را دارد این جا می‌کشد راهزن‌هایی که دور پیکرت حلقه زدند کارشان در علقمه دارد به دعوا می‌کشد تا رسیدم پیش تو دیدم که یک دست کبود یک به یک از پیکر تو تیرها را می‌کشد سینه و پهلوی تو بوی مدینه می‌دهد می‌کشی درد عجیبی را که زهرا می‌کشد رفتی و چشمان هرزه روی زینب باز شد نانجیبی بی‌حیایی را به معنا می‌کشد ✍
علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد یاد لب‌های علی اصغر و دریا افتاد علقمه گفتم و دیدم که سواری بی دست تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد علقمه گفتم و دیدم که عمودی آمد ناگهان در وسط معرکه سقا افتاد شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند گذر گرگ به آهوی حرم‌ها افتاد وسط این همه سرنیزه و شمشیر و سنان ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد روضه‌ی دست بریده وسط علقمه بود روضه‌خوان دست بدون رمق فاطمه بود ✍
طفلان حرم بعد تو ماتم‌زده بودند خواب همه را بعد تو بر هم زده بودند با حال پریشان و دل شعله‌ور از آه آتش به دل عالم و آدم زده بودند در خیمه فقط حرف عمو بود و عمو بود آه از تو فقط از تو فقط دم زده بودند بعد از تو چه سخت است بخواهم بنویسم بر صورت‌شان سیلی محکم زده بودند آن روز غم‌انگیزترین روز جهان شد آن روز ملائک همگی غم‌زده بودند نام تو پس از نام حسین بن علی بود بر سر در هر خیمه دو پرچم زده بودند انگار علی بود، نه انگار تو بودی سقای حرم میر و علمدار تو بودی ✍
اي آب بقا اشک روانت عباس اي نور خدا در دل و جانت عباس يک چشم تو بر آب و يکي سوي حرم قربان دو چشم نگرانت عباس
سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد تجدید شد وضوی نماز امام عشق بیهوده دستِ خویش به آب آشنا نکرد تن چاک چاک دید و به بیداد، تن نداد سر شد دو تا و قد برِ دونان، دو تا نکرد «غیر از دمی که مشک به دندان گرفته بود در عُمرِ خویش خندهٔ دندان‌نما نکرد» دندان کند کمک، چو گره وا نشد ولی دندان او هم آن گره‌ی بسته وا نکرد معراج او به روی زمین شد ز پشت زین همچون نَبی عروج به سوی سما نکرد مسجود را ندیده سر از سجده برنداشت حقِّ سجود عشق، چو او کس اَدا نکرد ✍ استاد
این آب‌ها شبیه تو دریا ندیده‌اند مانند دست‌های تو سقا ندیده‌اند برخیز و تا به خیمه مرا با خودت ببر طفلان من شکستن بابا ندیده‌اند پُشتم شکسته، زودتر از من حرم برو نامحرمان هنوز حرم را ندیده‌اند داری چرا شبیه حسن گریه می‌کنی چشمان تو که کوچه‌‌‌ی زهرا ندیده‌اند سر را به پام خاطر ام‌البنین مکش اینقدر پیش فاطمه پا را زمین مکش ✍
تو آن ماهی که خورشیداست محو روی تابانت خداوند آسمان‌ها را درآورده به فرمانت مگر مانند پبغمبر تو هم شق القمر کردی؟ که می‌خوانند خود را ارمنی‌ها هم مسلمانت حسین ابن علی که عالمی هستند قربانش به تو گفته برادر جانِ من، جانم به قربانت همه دیدند دست از هر تعلق در جهان شستی همینکه رفت در آب فرات آن روز دستانت به دوش خود کشیدی بار سنگین امانت را دو دستت را فدا کردی و ماندی پای پیمانت نداری دست در پیکر؛ ولی بنگر که این لشکر هراسان است سرتاسر ز چشمان رجز‌خوانت همان وقتی که تیر آمد به سوی مشک می‌دیدی گره کور است و حتی وا نخواهد شد به دندانت عجب حُسن ختامی داشتی که در دم آخر به جای مادرت ام البنین، زهراست مهمانت از اول جان تو تنها برادر بود تا آخر که گفته در دل میدان گذشتی راحت از جانت؟ ** برای اینکه در راه حسین ِفاطمه باشم الهی که بماند تا ابد دستم به دامانت ✍
تا سایه‌ی تو از سر این کاروان رفت از ترس، رنگ از صورت نیلوفران رفت اینکه به من خواهر نگفتی بر دلم ماند حسرت به دل، از پیش تو این قد کمان رفت تیرِ کمان هم داشت شوق ابرویت را که پر درآورد از کمان تا آن کمان رفت دست تو که افتاد، دستِ کوفه سمتِ پوشیه‌ی حوریه ی این خاندان رفت تو علقمه بودی ندیدی من که دیدم با خنجری سمت حسینم ساربان رفت من را به جبرِ کعبِ نی بردند آخر بلبل کجا با میل خود از بوستان رفت؟! فهمیدم از طرز نگاهت روی نیزه تیری که تیرانداز زد تا استخوان رفت ای محرم زینب خبر داری که زینب وقتی نبودی، مجلس نامحرمان رفت؟! ام البنین باور نکرد اما پس از تو زینب به کوفه با سنان بد دهان رفت سروده گروه ادبی
ما که عمری‌ست گدای شب تاسوعاییم زخمی مرثیه‌های شب تاسوعاییم عشق عباس شکیبایی و سرزندگی است روضه‌ی امشب ما روضه ی شرمندگی است تن بی بال و پرت قاتل ارباب شده‌ست از خجالت همه‌ی قامت تو آب شده‌ست همه‌ی علقمه پر نقش شد از بال و پرت همه‌ی خون تنت ریخته از فرق سرت اولین بار کنار تن تو لرزیدم سوختم تا که تن سوخته‌ات را دیدم داغ تو بر کمرم مانده و سنگین شده است این فرات است که از خونِ تو رنگین شده است می‌کشم تیر ز چشم تو به چشمی پُر اشک مرثیه خوانده برای منِ دلسوخته، مشک از گلو و سر و چشم و دهنت خون زده است صبر کن نیزه‌ای از پشت تو بیرون زده است خیمه با رفتن تو ضربه‌ی بد خواهد خورد دخترم بی تو از این قوم، لگد خواهد خورد لشکر حرمله آماده‌ی غارت شده است تو که بی دست شدی، حرف اسارت شده است فکر کن بی من و تو شمر چه‌ها خواهد کرد حرمله را به حرم زود رها خواهد کرد از همین لحظه النگوی رقیه پَر زد خواهرم باز گره بر گره‌ی معجر زد با شکاف سر زاری که تو داری چه کنم؟ با سرت در گذر نیزه سواری چه کنم؟ به سر سوخته‌ات زخم جبین می‌اُفتد بیشتر از سر من روی زمین می‌اُفتد ✍
ای علمدار نینوا عباس شرف الشمس کربلا عباس می‌روی از حرم به سوی فرات دور باشی عزیزم از آفات گفتی از غصه سینه‌ات تنگ است حال، امروز موقع جنگ است گفته‌ای سینه‌ات پر از درد است رنگ اطفال تشنه‌ام زرد است برو اما برای آب برو محض آرامش رباب برو نروی هستی من از دستم جلوی خیمه منتظر هستم مانده چشمم به راه برگردی جلوی خیمه گاه برگردی ای برادر شکوه خیمه تویی ای علمدار،کوه خیمه تویی تو که باشی حرم امان دارد جان من! دخترم امان دارد تو که باشی پناه دارم من با وجودت سپاه دارم من تو که باشی امید خواهر هست تو بمانی علیِ اصغر هست تو که باشی رقیه‌ام شاد است دلش از بند غصه آزاد است تو نباشی دگر پناهی نیست یا اباالفضل تکیه‌گاهی نیست طفلِ محتاجِ آب، منتظرت گریه‌های رباب منتظرت خیمه‌ها بی تو محشر غوغاست ای برادر برادرت تنهاست اسدالله این حرم برگرد قوت قلب خواهرم برگرد دشمنان بی حیا و نامردند دور این خیمه‌گاه می‌گردند ✍
صدایی آمد از دریا که مردی بر زمین افتاد و بر رخسار زرد مادری در خیمه چین افتاد‌ زدند آنقدر سویش تیرهای بی هوا اما نیفتاد از نفس تا این که مشکش بر زمین افتاد چنان بر سرو قدی که جهان در سایه سارش بود تبر زد بارها دشمن که از بالا چنین افتاد به جای دست، تیری که به چشمش بود شد حائل زمانی که به روی خاک‌ها از صدر زین افتاد فلک وقتی رکاب خالی‌اش را دید زد فریاد که از انگشتری آسمان‌هایم نگین افتاد ✍
وَ رَفَعَ ذِکْرَکَ فِی عِلِّیِّینَ... روضه از زبان مبارک حضرت زینب(س) ای که نامت پناهِ عِلّیین پاشو از جا سپاهِ عِلّیین پاشو ای ماه، جلوه‌ی شب باش پاشو از جا، کفیل زینب باش پاشو تا سایه‌ی سرم باشی تا نگهبانِ معجرم باشی خواهرت آمده نگاهش کن تکیه بر چادرِ سیاهش کن آه... ای کُشته‌ی امان نامه سر فرو بردی از چه در جامه؟! زانویت را چرا بغل کردی؟! تو که بر قول خود عمل کردی خاطرت جمع، مردِ با احساس هیچ کس باورش نشد، عباس پاشو دلگرمی دلِ همه باش قوّتِ قلب آل فاطمه باش ماه من، بر رخت نقاب بزن حرز انداز زود، بر گردن کوفیان، چشمْ شور و نامردند تیرهای سه شعبه آوردند چشم‌هایت چقدر زیبایند بازوانت مرا تسلایند من همین‌گونه هم پریشانم تو نباشی دگر چه می‌دانم... ... شاید از گریه غرقِ غم بشوم شاید اصلاً اسیر هم بشوم شاید اصلاً سرم شکسته شود دست من با طناب بسته شود شاید از روی تل نگاه کنم گریه، بالای قتلگاه کنم چه کنم گر حسین تنها شد؟! چه کنم قتلگاه غوغا شد؟! شاید اصلا مرا زمین بزنند کعب نی بر منِ حزین بزنند پاسبانِ نمازم، ای عباس! تو نباشی چه سازم، ای عباس؟! ✍
تا تو بودی خیمه‌ها آرام بود دشمنم در کربلا ناکام بود تا تو بودی من پناهی داشتم با وجود تو سپاهی داشتم تا تو بودی خیمه‌ها پاینده بود اصغر ششماهه‌ی من زنده بود تا تو بودی خیمه‌ها غارت نشد گوشوار بچه‌ها غارت نشد تا تو بودی دست زینب باز بود بودنت بهر حرم اعجاز بود تا تو بودی چهره‌ها نیلی نبود دست‌ها آماده‌ی سیلی نبود تا که مشکت پاره و بی آب شد دشمنت در خنده و شاداب شد پهنه‌ی پیشانی‌ات در هم شکست خیمه‌ات مثل حسین از پا نشست ای که تو دست خدائی داشتی هستی‌ات را بر زمین بگذاشتی ای که زینب خواهرت گردیده است فاطمه دور سرت گردیده است آنکه طاق ابروانت را شکست بعد تو بر سینه‌ی یارت نشست بعد تو دشمن هیاهو می‌کند وحشیانه بر حرم رو می‌کند ✍ مرحوم
چنان كه وقت عطش جرعه‌اي گوارا را طلب كنيد فقط ساقي العطاشا را هنوز جاي علامت به شانه‌ی پدر است سپرده زير علم دست صاحبش ما را دوباره خانه‌ی ما سفره‌ی ابالفضل است گمان كنم گره‌اي هست كار بابا را به يك نگاه ابالفضل هم نخواهم داد اگر دهند به دستم تمام دنيا را به چشم دل بنگر ظهر روز تاسوعا ميان دسته ميانداري مسيحا را غروب مي‌كند از فرط خجلتش خورشيد نقاب اگر كه بگيرند ماه زيبا را فقط به علقمه آنهم درست ظهر عطش خدا به ماه رسانده‌ست دست دريا را خدا كند برساند به خيمه مشكش را خدا كند نبرند آبروي سقا را خبر رسيد كه از روي زين زمين افتاد خدا كند برسانند زود زهرا را ✍
این ریشه‌ی عشق است از دل کندنی نیست بالاتر از فهم است پس فهمیدنی نیست هرکس دلش گیر است یکجایی به هرحال من که دلم این روزها ام البنینی‌ست با اینکه اصلاً زاده‌ی ام البنین است آشفته‌تر از فاطمه امشب زنی نیست این خانواده کلهم نور اند، يك نور پس بچه‌ی این پنج تن که ناتنی نیست در شهر ما نامش به روی ارمنی‌هاست هرچند این باب الحوائج ارمنی نیست ما با فرات کربلایش قهر کردیم چون بعد او این آب‌ها که خوردنی نیست تیری که به مشکش زدید عباس را کشت دیگر نیازی به عمود آهنی نیست ✍سروده گروه
نشستم در بقیع اشکی بریزم شنیدم علقمه رفتی عزیزم شنیدم کودکان بی‌تاب بودند تو بودی و همه بی‌آب بودند شنیدم از عطش افتاده بودند به دستت مشکِ خالی داده بودند الا ای ماه! بی شمشیر رفتی میان روبهان چون شیر رفتی صدایت می‌زنم با اشک، عباس به جای نیزه بُردی مشک، عباس شنیدم مشک بردی بر نگشتی هزاران تیر خوردی بر نگشتی شنیدم مشک، زیر آب بردی در اوج تشنگی آبی نخوردی الا مادر به قربان تو عباس! جدا کردند دستان تو عباس! شنیدم راه نخلستان گرفتی شنیدم مشک بر دندان گرفتی شنیدم مشکِ آبت تیر خورده شنیدم پیکرت شمشیر خورده الا ای‌که دل از من بُرده چشمت شنیدم که شده آزرده چشمت شنیدم کرده‌ای غوغا اباالفضل کنارت آمده زهرا اباالفضل الا ای عُمْر مادر! ای جوانم! جوانم! مهربانم! پهلوانم! شنیدم بعد تو غوغا شد عباس عزای زینب کبری شد عباس پیِ تو رویِ تَل اطفال رفتند همه اهل حرم از حال رفتند شنیدم دشمنان خوشحال بودند همه دور و بر گودال بودند شنیدم زینت اطفال بردند حسینم را تهِ گودال بردند در آن ساعت کجا بودی اباالفضل؟ به زیر نیزه‌ها بودی اباالفضل؟ من از بعد حسین، همراهِ زهرا زنم ناله: حسینا وا حسینا ✍
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم از بغض گلوگیر دقایق بنویسم می‌خواهم از آن ساقی عاشق بنویسم نم‌نم به خروش آیم و هِق‌هِق بنویسم دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» در هر قدمت هر نفست جلوۀ ذات است وصف تو فراتر ز شعور کلمات است در حسرت لب‌های تو لب‌های فرات است عالم همه از این همه ایثار تو مات است از علقمه با دیدۀ خونبار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت دل‌ها همه مست رجز گاه به گاهت هر چند تو بودی و عطش بود و جراحت دلواپس طفلان حرم بود نگاهت سقای ادب جلوۀ ایثار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» افتاد نگاه تو به مهتاب، دلش ریخت وقتی به دل آب زدی آب، دلش ریخت فرق تو شکوفا شد و ارباب، دلش ریخت با سجدۀ خونین تو محراب، دلش ریخت صد حیف که آن یار وفادار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» انگار که در علقمه غوغا شده آری خون‌بارترین واقعه برپا شده آری در بزم جنون نوبت سقا شده آری دیگر پسر فاطمه تنها شده آری این قافله را قافله‌سالار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» ای علقمه از عطر تو لبریز، برادر! ای قصۀ دست تو غم‌انگیز، برادر! بعد از تو بهارم شده پاییز، برادر! برخیز! حسین آمده برخیز! برادر! عباس‌ترین حیدر کرار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» ✍️
دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشت لبی به وسعت مهریه‌های زهرا داشت کنار علقمه در سجده‌گاه چشمانش نداشت هیچ‌کسی را فقط خدا را داشت اگرچه قطره آبی میان مشک نبود ولی کرانه‌ی چشمش هزار دریا داشت هدر نرفت ز پرتاب چله‌ها، تیری امیر علقمه ازبس‌که قدّ و بالا داشت همین‌که در وسط گیرودار، گیر افتاد عمودی آمد و فرقش شکست تا جا داشت درست وقت نزولش، همه نگاه شدند رشید بود و زمین خوردنش تماشا داشت حسین بود و علی‌اصغر شهید شده کنار علقمه اما هنوز سقا، داشت... ✍️
شده تسبيحِ باران: يا اباالفضل نوای چشمه ساران: يا اباالفضل اگر که تشنگی جان بر لبت کرد بگو با کام عطشان: يا اباالفضل