آنچه به خاطرش به کانال ما دعوت شده اید 👇بزرگوارانی که بتازگی به جمع ما پیوستندضمن خوش آمد بشما جهت سهولت مطالعه مطلب مورد نظرتون کلیک 👇کنید🌺
✅ #فهرست_هشتکها
❣#خدا
❣#قرآن
❣#خواص_سوره_قرآن
❣#نقش_انسان_در
#تقدیرات_شب_قدر
❣#جوان_وقرآن
❣#خلاصه_قرآن
❣#فایل_صوتی_یک_صفحه
#قرآن_همراه_با_معنی
❣#نماز
❣#ذکرکیمیا
❣#طریقه_خواندن
#نماز_استغفار
❣#نماز_رازو_نیاز_عاشقانه
❣#نماز_لیلة_الدفن
❣#نماز_شب_اول_قبر
❣#نماز_شب
❣#نماز_حاجت
❣#آثار_خواندن_نماز_والدین
❣#نماز_والدین_برای_هدایت_فرزند
❣#سه_فرمول_برای_عاقبت
#بخیری_فرزندان
❣#نماز_اول_هر_ماه
❣#نماز_روز_پنج_شنبه
❣#اعمال_ماه_رجب
❣#اعمال_مشترک_ماه_شعبان
❣#نامه_خاص
❣#سلام
❣#ماه_مبارک_رمضان
❣#ترجمه_ی_دعای
#ابوحمزه_ثمالی
❣#پیامبر_اکرم
❣#حضرت_خدیجه
❣#پرتوی_از_پیام_پیامبر
❣#درس_های_سنن_النبی
❣#سبکهمسرداریازنگاهاهلبیتوقرآنکریم
❣#امام_علی
❣#نهج_البلاغه
❣#حضرت_فاطمه
❣#صلوات_خاصه_حضرت_فاطمه
سلام الله علیها
❣#خطبه_فدک
❣#شرح_نکات_جدیدو_جالب
#پیرامون_سوره_مبارک_کوثر
❣#فضائل_حضرت_فاطمه_سلام_الله_علیها
❣#امام_حسن
❣#دوشــنـبـههـایامـامحـســنــی
❣#تو_حسن_هستی
❣#امام_حسین
❣#با_امام_حسین
#علیه_السلام
❣#اعمال_شب_عاشورا
❣#اعمال_روز_عاشورا
❣#روز_شمار_وقایع_کربلا
❣#امام_سجاد
❣#امام_رضا
❣#امام_زمان
❣#مهدویت
❣#احکام_روزه
❣#زیارت_آل_یس
❣#توفیق_گریه
❣#درس_طهارت_نفس
❣#سرای_سرآمدی_معاد
❣#حضرت_شریفه
#خاتون
❣#محرم
❣#تفسیر_زیارت_عاشورا
❣#شب_جمعه_شب_زیارتی
#امام_حسین_علیه_السلام
❣#تفسیر_سوره_نور
❣#شهید
❣#زندگی_بهشتی
❣#خانواده
❣#پیام_مشاور
❣#تربیت_فرزند
❣#امید
❣#آرامش
❣#همسرداری
❣#راهکارهای_زندگی_موفق_در_قرآن
❣#پرواز_تا_خدا
❣#فرازی_از_وصیت_نامه
#شهید_حسن_محجوبی
❣#ذهن
❣#محبت
❣#مثبت_اندیشی
❣#احکام
❣#فضائل_حضرت
#امیرالمومنین_علی_بن
#ابیطالب_علیه_السلام
❣#آیه_گرافی
❣#خدایا_بنده_هایت
#را_در_یاب
❣#توصیف_علامت_شیطانی
❣#رنج_آدم_شدن
❣#رزقشبانہ
❣#سلسله_درس_های
#توحید_و_خداشناسی
❣#گذشت
❣#درس_مشاور
❣#حساب_کتاب
❣#فضائل_و_رذائل
#اخلاقی
❣#بهترین_هدیه
❣#تقوی_و_نماز_شب
❣#خاطرات_سردار
#سلیمانی
❣#مجموعه_مباحث
#زندگی_مثبت_حال_خوب
❣#گناه
❣#مباهله
❣#استعاذه
❣#استغفار
❣#دوست_داشتنی_شو
❣#تحف_العقول
❣#این_الرجبیون
❣#خلاصه_اعمال_ماه_رجب
❣#ماه_رجب
❣#برخی_اعمال_ماه_شعبان
❣#صلوات_شعبانیه
❣#مناجات_شعبانیه
❣#نقش_انسان_در
#تقدیرات_شب_قدر
❣#محرم_نامحرم
❣#حجاب
❣#کلامبزرگان
❣#قناعت
❣#رائفی_پور
❣#موانع_استجابت_دعا
❣#داستان_های_اخلاقی
❣#فلسفه_نماز
❣#باطل_کردن_سحر_در_خانه
❣#سوال
❣#چرا_نماز_میخوانیم
❣#راهکارهای_تربیتی_جهت_نمازخوان_شدن_فرزند
❣#500_شیطان_در_نماز
#به_تو_می_چسبند_موقع
#نماز_خواندن
❣#باطن_عدد_هفده
#در_هفده_رکعت_نماز_
#شبانه_روز
❣#دو_راه_نزدیک_شدن
#به_خدا_داریم
❣#عصبانی_می_شوی
#وضو_بگیر
❣#حفاظت_بر_نماز_و
#اوقات_آن
❣#چرا_نماز_اول_وقت
#سفارش_شده؟
❣#داستان_کوتاه
❣#برای_کسی_که_تازه
#فوت_کرده_چه_اعمالی
#انجام_بدهیم_که
#ثوابش_برسه_بهش
❣#برای_کسی_که_تازه
#فوت_کرده_چه_اعمالی
#انجام_بدهیم_که
#ثوابش_برسه_بهش
#قسمت_دوم
❣#اقامه_نماز_از
#اوصاف_متقین
#است
❣#نماز_سکوی_پرواز
❣#داستان_فوق_العاده_زیبا
❣#پادکست
❣#کلیدها
❣#انسانی_که_مشروب
#میخورد_عقلش_زائل
#می_شود
❣#اعتقادی_چرا_نماز
#ستون_دین_است
❣#محبوبیت_قلبی
❣#امانتداری_زن
❣#فطرت_الله
#خداوندمتعالهمهمخلوقاتشرافطرتاًخداییخلقفرموده
❣#امانتهای_زندگی_من
❣#استاد_شجاعی
❣#عید_غدیر
❣#سلام_مولا_جانم
❣#سلام_به_مادر_سادات
❣#داستان_های_شنیدنی
❣#لقمه_حرام
❣#عُمر_بیبرکت
❣#غفلت
❣#هر_شب_چند_آیه
❣#خودمونی_با_خدا
❣ #هرروزیک_آیه_قرآن
❣#علائم_ظهور_حضرت_مهدی
❣#عکس_نوشته
❣#اربعین_حسینی_تسلیت_باد
❣#پاداش_زیارت_قبر_مومن
❣#گناهان_کبیره_شهید
#آیت_الله_دستغیب ( ره )
❣#دعای_عدیله
❣#چشم_زخم
❣#سلام
❣#دعای_افتتاح
❣#فایل_صوتی_یک
#جزء_قرآن_کریم
❣#متن_یک_جزء_قرآن
❣#پنج_نصیحت_مهم_زندگی
❣#سرود_زیبای
#سلام_فرمانده
❣#اعمال_وقت_خوابیدن
❣#سه_نسخه_برای_رفع_افسردگی
❣#بیوگرافی_شیطان
❣#حرف_قشنگ
❣#فایل_صوتی
❣#عجب_دعای_قشنگی
❣#مروری_برکتاب
#مفاتیح_الحیاة
❣#اخلاق_الهی
❣#صدقه_برای_اموات
❣#باورهای_ویرانگر
❣❣❣❣❣
#داستان_فوق_العاده_زیبا 📚
🔴جوان کفن دزد
یک روز معاذ بن جبل
در حالی که گریه می کرد به رسول اکرم (ص) وارد شد و سلام کرد،
حضرت بعد از جواب سلام علت گریه اش را جویا شد.
معاذ عرض کرد:
یا رسول اللَّه جوانی رعنا و خوش اندام بیرون خانه ایستاد و
مانند زن بچه مرده گریه می کند و در انتظار است که شما به او اجازه ورود دهید
وحضرت اجازه ورود دادند جوان وارد شد. حضرت فرمودند: ای جوان چرا گریه می کنی؟
جوان گفت:
ای رسول خدا گناهی مرتکب شده ام که اگر خدا بخواهد به بعضی از آنها مرا مجازات کند،
بایستی مرا به آتش قهر دوزخم برد و گمان نمی کنم که هرگز مورد بخشش و آمرزش قرار بگیرم.
حضرت فرمود:
آیا شرک به خدا آورده ای؟
گفت نه.
حضرت فرمود: قتل نفس کرده ای؟ گفت نه.
حضرت فرمود: بنابراین توبه کن که خدا ترا خواهد بخشید و لو بزرگی گناهانت به اندازه کوهها عظیم باشد.
گفت:
گناهانم از آن کوههای عظیم بزرگتر است. حضرت فرمود:
پروردگار متعال گناهانت را می آمرزد و لو به بزرگی زمین و آنچه در آن است، بوده باشد.
جوان گفت:
گناهان من بزرگتر است.
حضرت با حالت غضب به او خطاب فرمود:
وای بر تو ای جوان گناهانت بزرگتر است یا خدای متعال؟
جوان تا این سخن را از پیغمبر شنید خودش را به خاک انداخت و گفت منزه است پروردگار من،
هیچ چیز بزرگتر از او نیست. در این موقع حضرت فرمود:
مگر گناه بزرگ را جز خدای بزرگ کسی دیگر هست که ببخشد؟
جوان گفت: نه یا رسول اللَّه.
جوان گفت: یا رسول اللَّه، هفت سال است که به عمل زشتی
دست زده ام؛
به گورستان می روم و قبر مردگان را نبش کرده و کفن آنها را میدزدم.
این اواخر شنیدم دختری از انصار از دنیا رفته.
من هم طبق معمول به منظور سرقت کفن او به جستجوی قبرش رفتم. تا اینکه قبرش را پیدا کردم رویش یک علامت گذاشتم تا شب بتوانم به مقصودم برسم و کفن را بربایم.
سیاهی شب همه جا را فرا گرفته بود آمدم سر قبر دختر و گورش را شکافتم. جنازه دختر را از قبر
بیرون آورده و کفنش را از تنش بیرون آوردم،
بدنش را برهنه دیدم آتش شهوت در وجودم شعله ور شد نگذاشت تنها به دزدی کفن اکتفا کنم،
از طرفی وسوسه های فریبنده نفس و شیطان، نتوانستم نفس خود را مهار کرده و
خود را راضی به ترک آن کنم.
خلاصه آنقدر ابلیس، این گناه را در نظر زیبا جلوه داد که ناچار با جسد بیجان آن دختر به زنا مشغول شدم
بعد جنازه اش را به گودال قبر افکندم و بسوی منزل برگشتم.
هنوز چند قدمی از محل حادثه نرفته بودم که صدائی به این مضمون بگوشم رسید:
ای وای بر تو از مالک روز جزا چه خواهی کرد؟!
آن وقتی که من و تو را به دادگاه عدل الهی نگه دارند؟!
وای بر تو از عذاب قیامت که مرا در میان مردگان برهنه و جُنب
قرار دادی؟!
بله یا رسول اللَّه شنیدن این کلمات وجدان خفته مرا بیدار کرد تا اینکه به حکم وظیفه وجدان برای بخشش گناهانم از خدای بزرگ خدمت شما آمده ام تا به برکت وجود شما خداوند از سر تقصیرات من درگذرد.
اما به نظرم به قدری گناهانم بزرگ است که حتی از بوی بهشت هم محروم خواهم ماند.
یا رسول اللَّه آیا شما در این مورد نظر دیگری دارید که من انجام دهم؟!
پیغمبر اکرم (ص) فرمود:
ای فاسق از من دور شو.
زیرا ترس از آن دارم که آتشی بر تو نازل شود و عذاب تو مرا متأثر کند.
جوان گنهکار از پیش روی پیغمبر رفت و پس از تهیه مختصر غذائی سر به بیابان گذاشت و
در محلی دور از چشم مردم به گریه وزاری و توبه پرداخت،
لباسی خشن بر تن و غل و زنجیری هم به گردن انداخته آنگاه با تضرع و زاری روی به آسمان کرد و مناجات کنان پروردگار خود را میخواند،
بارالها هر وقت از من راضی شدی به رسولت وحی نازل کن تا مرا مژده عفوت دهد و
اگر نه آتشی بفرست تا در این دنیا به کیفر اعمالم معذب شوم. زیرا من طاقت عذاب آخرت تو را ندارم.
دیری نپائید که در اثر نیایش صادقانه اش، خداوند رحیم او را عفو فرمود
و بر پیامبرش این آیه
را فرستاد:
«و الّذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکرواللَّه فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الاّ اللَّه...»(1)
رسول خدا از نزول این آیه شریفه در جستجوی جوان مذبور بر آمد
و معاذبن جبل تنها کسی بود که اقامتگاه آن جوان را بلد بود
و نشان پیغمبر(ص) داد.
حضرت با گروهی از یارانش به محل آن جوان آمدند. وقتی که رسیدند دیدند که جوان از ترس عقوبت الهی دست نیایش بسوی حقتعالی دراز کرده
و همچون ابر بهاران از دیدگانش اشک می بارد
جلو آمده غل و زنجیر را از گردنش برداشتند و بوی مژده آمرزش و عفو الهی را رساندند.
سپس رو به اصحاب کرده فرمودند:جبران کنید گناهان خود را همانطور که بهلول نبّاش جبران کرد.
📚(1) آل عمران،134.
منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان
http://eitaa.com/joinchat/2201092127Cd10a2ab0f9
#داستان_فوق_العاده_زیبا
❣امیرالمومنین علیه السلام به وشاء فرمود:
به محلتان برو! زن و مردی را بر در مسجد می بینی با هم نزاع می كنند آنان را به نزد من بیاور، وشاء می گوید
بر در مسجد رفتم دیدم زن و مردی با هم مخاصمه می كنند،
نزدیك رفتم و به آنان گفتم امیرالمومنین شما را می طلبد، پس همگی به نزد آن حضرت رفتیم .
علی علیه السلام به جوان فرمود: با این زن چكار داری؟
جوان :
یا امیرالمومنین ! من این زن را با پرداخت مهریه ای به عقد خود در آوردم و چون خواستم به او نزدیك شوم ،
خون دید و من
در كار خود حیران شدم .
امیرالمومنین علیه السلام به جوان فرمود:
این زن بر تو حرام است
و تو هرگز شوهر او نخواهی شد.
مردم از شنیدن این سخن در اضطراب و متعجب شدند.
علی علیه السلام به زن فرمود:
مرا می شناسی؟
زن :
نامتان را شنیده ،
ولی تاكنون شما را ندیده بودم . علی علیه السلام تو فلان زن دختر فلان و از نوادگان فلان نیستی؟
زن : آری ، بخدا سوگند.
حضرت امیر:
آیا به فلان مرد، فرزند فلان در پنهانی بطور عقد غیر دائم ، ازدواج نكردی و پس از چندی پسر زاییدی
و
چون از عشیره و بستگانت بیم داشتی طفل را در آغوش كشیده
و شبانه از منزل بیرون شدی
و در محل خلوتی فرزند را بر زمین گذارده و
در برابرش ایستاده و عشق و علاقه ات نسبت به او در هیجان بود
،دوباره برگشتی و فرزند را بغل كردی و باز به زمین گذاردی و طفل ، گریه می كرد و تو ترس رسوایی داشتی ،
سگهای ولگرد اطرافت را گرفته و تو با تشویش و ناراحتی می رفتی
و بر می گشتی ،
تا این كه سگی بالای سر پسرت آمد و او را گاز گرفت
و تو بخاطر شدت علاقه ای كه به فرزند داشتی سنگی به طرف سگ انداخته سر فرزندت را شكستی ،
كودك صیحه زد و تو می ترسیدی صبح شود و
رازت فاش گردد، پس برگشتی و اضطراب خاطر و تشویش فراوان داشتی ،
در این هنگام دست به دعا برداشته و گفتی : بار خدایا! ای نگهدارنده ودیعه ها. زن گفت :
بله ، بخدا سوگند همین بود تمام سرگذشت من و من از گفتار شما بسی در شگفتم .
پس امیرالمومنین علیه السلام رو به جوان كرد و فرمود:
پیشانیت را باز كن ، و چون باز كرد آن حضرت جای شكستگی پیشانی جوان را به زن نشان داد
و به او فرمود: این جوان پسر توست و خداوند با نشان دادن آن علامت به او نگذاشت به تو نزدیك گردد؛ و همان گونه از خدا خواسته بودی فرزندت را حفظ كند،
او را برایت نگهداشت ، پس شكر و سپاس خدای را به جای بیاور.
📚قضاوتهاي اميرالمومنين علي(ع) / محمد تقي تستري
❣❣❣❣❣
http://eitaa.com/joinchat/2201092127Cd10a2ab0f9
#داستان_فوق_العاده_زیبا
♥️در روز سیزدهم ماه رجب
از سال
سی ام عام الفیل ، عباس بن عبدالمطلب
با یزید بن قعنب و با گروهی از بنی هاشم در برابر خانه کعبه نشسته بودند
که فاطمه بنت اسد پیچیده
در چادر عربی ، باردار و با گامهائی که به کندی و
آهستگی برداشته می شدند ، به سوی کعبه آمد و چنگ در پرده های آویخته کعبه زد و همان جا نشست .
فاطمه که از درد و رنج زایمان بی تابی می کرد ،
رو به آسمان کرد و گفت :
خداوند ! به تو و پیامبران و کتابهائی که از سوی تو نازل شده اند و نیز به آیین جدم ابراهیم خلیل که خانه کعبه را بنا
کرده است ، ایمان دارم .
♥️خداوندا ! به پاس احترام کسی که این خانه را ساخت و به حق کودکی که در وجود من است ، تولد این کودک را بر من آسان فرما
آنگاه دیوار کعبه شکافته شد و فاطمه
بنت اسد در برابر چشمان حیرت زده عباس و یزید بن قعنب، وارد خانه شد و
شکاف دیوار به هم آمد .
بنی هاشم هر قدر تلاش کردند نتوانستند
وارد خانه کعبه شوند
حتی ابواطالب که به سراغ همسرش آمد
نتوانست درِ کعبه را بگشاید
پس از سه روز فاطمه از خانه کعبه
بیرون آمد.
او کودکی را که در آغوش داشت ، به
جمعیتی که در انتظار بودند ، نشان داد
و رو به ابوطالب گفت :
آنگاه که خواستم از کعبه بیرون بیایم
هاتفی ندا کرد :
ای فاطمه نام این مولود را
علی ♥️
بگذار که خداوند ِ علیِ اعلی
می فرماید :
من نام او را از نام خود
برگرفتم
♥️♥️♥️♥️♥️
باغ تماشای خدا
@Baghetamashyekhoda
#داستان_فوق_العاده_زیبا
🌹امام حسین علیه السلام
در دوران کودکی پای منبر رسول الله ❤️
می نشست و هر آنچه را که پیامبر
صلی الله می فرمود ، حفظ می کرد و
در خانه به مادرش فاطمه زهرا 🌹سلام الله
علیها می گفت
🌼روزی مادر برای حسین علیه السلام
صندلی آورد و حسین علیه السلام
را بر آن نشاند و فرمود
( خوب پسر جان ! حالا مثل پدرم
موعظه کن )
🦋او هم آنچه را که رسول الله در مسجد
فرموده بود با همان لحن و حالت
بازگو کرد
🌹حضرت فاطمه سلام الله روزی
شیرین زبانی حسین علیه السلام را
برای پدرش تعریف کرد و پیامبر ❤️
صلی الله را علاقه مند ساخت تا
صدای حسین علیه السلام را
که مانند پدربزرگ سخن می گوید ،
بشنود
پیامبر صلی الله فرمود :
فکر می کنم با دیدن من خجالت بکشد
🌼قرار شد پیامبر صلی الله
در جائی مخفی شود و آن وقت از
حسین علیه السلام بخواهند ،
مانند پیامبر صلی الله سخن بگوید و
موعظه کند
🦋پیامبر صلی الله پشت پرده پنهان شد ،
حسین علیه السلام شروع به سخنرانی
کرد .
اما بر خلاف همیشه دچار لکنت زبان شد .
او که متوجه تعجب مادر شده بود ،
گفت ( مادر جان ! تعجب نکن .
اگر زبان در دهانم خوب نمی چرخد ،
علتش اینست که در پشت پرده
شخصی پنهان شده که اگر تمام
سخنوران عالم جمع شوند ،
در پیش او زبانشان بند می آید )
❤️پیامبر صلی الله با شنیدن این سخن
از پسِ پرده بیرون آمد و
حسین علیه السلام را در آغوش گرفت
و دستش را زیر چانه حسین علیه السلام
برد و سه مرتبه بر لبهای شیرین زبانش
بوسه 💋 زد و فرمود :
( بابا به قربان شیرین
زبانیت برود )
🦋🌹❤️🌼🦋
ڪانال باغ تماشای خدا
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
https://eitaa.com/joinchat/2201092127Cd10a2ab0f9