eitaa logo
بُت شناسی
2.1هزار دنبال‌کننده
438 عکس
387 ویدیو
23 فایل
🖎نقد و آگاهی در زمینه فِرق انحرافی از ثقلین، نقد تصوف و غلات، نقد مخربین اعتقادی شیعه. بدون خط قرمز در چهارچوب ثقلین instageram.com/botshenasi↩ ❎برای حمایت از کانال خارج نشید.❎
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمازی با خلوص از دراویش گنابادی این ها فناء فی الله شدن که وسط نماز بندری میزنند. @BotShenasi
557_578.mp3
439.4K
نور(کور) تابنده: شهادت مقام والایی است. آن را به حضرت زهرا[سلام الله علیها] نسبت ندهید! بگویید رحلت!! توهین به مقام والای صدیقه طاهره سلام الله علیها! لعنت خدا بر این جماعت کافر @BotShenasi
🌱 مماشات ممنوع!!! لطفا با دقت مطالعه کنید و نشر دهید. دراویش و تمام اهل تصوف و عرفان فرقه ای گمراه هستند. از فِرَق ضاله که برگرفته از مذهبی نیستند. گرچه سر چشمهء تصوف به اهل سنت میرسد. دراویش و صوفیه عقایدی را تئوری میکنند که کفر است. به نص روایات و فتوای علما ترویج و تکثیر فِرق ضاله ممنوع است. دراویش فرقه ای هستند مانند بهاییت که ساختهء دست دشمنان اسلام هستند. بدون گرایش سیاسی جمع کردن سفرهء این کفار از این مملکت از اوجب واجبات است. باید تمام سران و دراویش از این مملکت پاکسازی شوند. چه دلیلی دارد که در کشور امام عصر روحی فداه این کفار آزادانه عقاید ضالهء خود را ترویج دهند. چرا مسئولین و مردم مماشات میکنند؟ باید با قاطعیت برخورد کرد. اجازهء فعالیت ازادانه باید از آنها گرفته شود. اگر مسئولین مدعی این هستند که قرار است این پرچم به دست به امام عصر روحی فداه داده شود باید این فرقهء ضاله جمع اوری شود. نه تنها فرقهء گنابادی بلکه تمام فِرق دراویش. در کرمانشاه اهل باطل(حق) آزادانه فعالیت کنند و جوانان این مرز و بوم را در دام شیطان بندازند. این مماشات بر پایهء کدام اصل است؟ طبق کدام دلیل اینگونه اجازه به آنها میدهید؟ نشستید که جوانان این کشور بدون علم و اگاهی درویش و صوفی شوند؟ گناهش بر گردن شما هست باید با تصوف حوزوی و غیره برخورد شود. امروز بیشترین عقاید انحرافی در ایران وجود دارد هیچکس هم برخورد نمیکند! جای سوال است که چه زمان باید برخورد کرد؟ ایا وقتی که علیه حکومت به پا خواستن؟ ایا حکومت واجب تر است یا مذهب؟ اقایان مسئولین مذهب در خطر است و شما ساکت؟ چرا برخورد نمیشود؟ چرا دَم و دستگاه این دشمنان اهل بیت علیهم السلام را جمع نمیکنید؟ اگر عرضه ندارید به مردم واگذارید تا به چشم برهم زدنی بساطشان را جمع کنند. این شکایت را به کجا ببریم؟ ما خواستار این هستیم برخورد قاطع شود نه اینکه اقای وزیر بیاید و عذر خواهی کند؟ باید بساط این ملعونین از این کشور جمع شود.‌ @BotShenasi
قابل توجه هیئتی ها!!! هو کشیدن از شعائر دراویش و صوفیه است. هو ۱۲۱ یعنی الوهیت امیرالمومنین علیه السلام! هرکس خودش را شبیه قومی کند با آنها محشور میشود. هوکشها هم با دراویش محشورمیشوند. @BotShenasi
🌱تصوف در گذشته و امروز از گرايش هايى كه كمتر محيطى از آن بركنار مانده، گرايش هاى مربوط به تصوف يا شبه آن است كه در هرجا اقليتى را به خود جذب كرده، منتها ممكن است همه جا به اين نام نباشد. تاريخ نشان مى دهد كه اين گرايش خاص، حتى قبل از اسلام در يونان و هند و كشورهاى مختلف اروپا و آسيا وجود داشته، طريقه كَلبين در يونان قديم يك نوع روش صوفيانه بوده و گرايش هاى مرتاضان هند و رهبانان مسيحى نيز آب و رنگ تصوف دارد. در قرن اول اسلام اثرى از گرايش هاى صوفيگرى در محيط اسلامى ديده نمى شود؛ ولى از قرن دوم كه اسلام گسترش زيادى پيدا كرد و به دنبال آن علوم و تمدن هاى بيگانه از طريق ترجمه به محيط هاى اسلامى راه يافت، مترجمين كه خود داراى گرايش هاى خاصى بودند در انتقال تصوف به محيط هاى اسلامى سهم فراوانى داشتند. اصولاً در اين قرن (قرن دوّم هجرى) و آغاز قرن سوم كه «بنى عباس» سخت بر نشر علوم ديگران و ترجمه آنها به زبان عربى تلاش مى كردند، بازار مذاهب و فرقه هاى گوناگون رونق گرفت و از جمله، مسلك تصوف تدريجا در ميان مسلمين نفوذ پيدا كرد. مى گويند اوّلين كسى كه بذر اين مسلك را در سرزمين اسلام پاشيد ابوهاشم كوفى بود. و در بعضى از روايات آمده است: هُوالّذى اِبْتدَعَ مَذْهَبا يُقال لَهُ التَّصَوُّف وَ جَعَلَهُ مَقَرّا لِعَقيدَتِهِ: او همان كسى است كه مذهبى به تصوّف بدعت نهاد و آن را قرارگاه عقيده خود ساخت. از شواهد اين موضوع اين است: احاديثى كه در ذمّ صوفيه و انتقاد از روش آنان وارد شده نوعا از امام صادق عليه السلام به بعد است كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار قسمت زيادى از آن را جمع آورى كرده است. جاحظ، البيان و التبيين، ج ۱، ص ۲۳۲، چاپ مصر. سفينة البحار، ج ۲، ص ۵۷. به جلد ۱۱، ۱۵، ۱۷ بحارالانوار مراجعه شود. مرحوم محدّث قمى بسيارى از اين احاديث را در جلد دوّم «سفينة البحار» در مادّه «صوف» آورده است. مورّخان مى گويند قبل از زمان مذكور اسم و رسمى از تصوف و صوفيگرى در ميان مسلمين نبود و اگر احيانا لفظ صوفى در بعضى از كلمات پيشينيان ديده شود دليل بر وجود اين مسلك در قرن اول نمى شود چون عرب اين لفظ (صوفى) را بر شخص پشمينه پوش اطلاق مى كنند. فى المثل از حسن بصرى نقل كرده اند كه گفت: «رَأَيْتُ صَوْفِيّا فِى الطَّوافِ وَ اَعْطَيتُهُ شَيْئا فَلَمْ يَأْخُذَه: پشمينه پوشى را در طواف ديدم و چيزى به او دادم و نگرفت». پيداست كه منظور او پشمينه پوش فقيرى بوده (به قرينه كمك كردن به او). بعضى مدّعى هستند كه لفظ صوفى در عصر اميرالمومنین عليه السلام نيز متداول بوده و بر زهّاد و عبّاد اطلاق مى شده است و شايد تنها مدركى كه براى صوفى گرى اين استنباط ذكر كرده اند روايتى است كه در كتاب «عَوالِى اللَّئالى» از آن حضرت نقل شده است كه فرموده است لفظ صوفى مركّب از سه حرف است (ص، و، ف). «صاد» بر سه پايه قرار دارد صدق و صبر و صفا «واو» نيز بر سه پايه است ود ورد و وفا «فا» هم بر سه پايه قراردارد فرد و فقر و فنا. كسى كه اين معانى در او موجود باشد صوفى است وَ اِلاَّالْكَلْبُ الْكوفى اَفْضَلُ مِن اَلْفِ صوفى! غَوالِى اللَّئالى نيز خوانده شده، (الذريعة، جلد ۱۶، ص ۷۱). ولى مى دانيم كتاب «عَوالِى اللَّئالى» از كتب معتبر نيست و نويسنده آن نيز از بعضى جهات متّهم است كه احاديث صحيح و ضعيف را به هم آميخته است. به هرحال همان گونه كه قبلاً نيز اشاره شد تصوف شعبه هاى بسيار زيادى پيدا كرده و با از ميان رفتن يكى از اقطاب و سرسلسله هاى آنها، گاه چند نفر خود را به جانشينى او معرفى مى كنند و از يك سلسله چندين سلسله متولد مى شود. هم اكنون فرقه هاى متعددى از«صوفيه» در مصر و عراق و شام و ايران و ساير ممالك اسلامى وجود دارد كه با يكديگر در تعارض و جنگ و پيكارند و بايد توجّه داشت كه تصوف در ميان اهل سنّت گسترش زيادى دارد. بلكه مى توان گفت تقريبا تمام مشايخ معروف تصوف مانند «بايزيد بسطامى ها»، «جُنِيْد بغدادى ها» «شيخ عطارها» و... همه از ميان اهل سنّت برخاسته اند و حتى جالب اينكه مشايخ فرق صوفيه موجود در شيعه نيز غالبا به مشايخ اهل سنت منتهى مى شود! يكى از عوامل مهم تشعّب زياد در سلسله هاى آنان اين است كه معيار روشنى براى شناخت «قطب سلسله» و «پير» و «مرشد» و «دليل راه» ارائه نمى دهند. فى المثل يكى از معيارهاى مهم آنها «مكاشفه» است و خواب و رؤيا را نوعى مكاشفه مى دانند، بسيارى از آنها براى شناخت قطب و مرشد خويش پناه به خواب و رؤيا مى برند و مى گويند بايد در عالم مكاشفه(خواب) رهبرى ره ما معرفى شود! @BotShenasi
🌱 تصوف از گذشته تا امروز در قرن اول هجرى بر اثر عواملى كه از توسعه جامعه اسلامى به وجود آمد، گرايش به «زهد» فراوان شد؛ و گروهى از زهاد معروف اسلام در اين عصر ظاهر شدند ولى هيچ اثرى از پديده تصوّف در اين گرايش نبود. (دقّت كنيد! )و به گفته مؤلف «تاريخ تصوف»در آثار و كلمات زُهّاد و نُسّاك اين عهد، به جز آنچه گفته شد (گرايش به زهد تصوف در گذشته و امروز بر اثر ظلم و فساد دستگاه اموى) چيز ديگرى ديده نمى شود، نه از عشق و محبت كه در قرون بعد مدار صحبت صوفيانه است، اثرى مى بينيم و نه از افكار وحدت وجودى، نه از فنا و بقاء سخنى هست و نه از صَحْو (بيهودگى) و سُكْر (مستى) و امثال آن از قبيل قبض و بسط و وقت و حال و وجد و جمع و تفرقه و ذوق و محو و اثبات و تجلّى و محاضره و مكاشفه و لوائح و طوالع و تمكين و غيرذلك. ابوالفرج بن الجوزى مى گويد: اسم صوفى اندكى قبل از ۲۰۰ هجرى پيدا شد (و شهرت يافت). جنيد بغدادى مى گويد: «تصوّف يعنى بيرون آمدن از هر خلق و خوى بد و داخل شدن در هر خلق خوب... ». تاريخ تصوّف، صفحه ۲۳ صوفى گری اين قوم در اول چنين بودند و بعد ابليس آنها را فريفته، هر روز تلبيس تازه اى براى آنها پيش آورد و در هر قرنى اين تلبيس‌ها بيشتر شد، «اصل تلبيس ابليس اين بود كه صوفيه را از علم بازداشت و به آنها گفت مقصود اصلى عمل است». و چون چراغ علم نزد آنها خاموش شد، ظلمات جهل مسلط گشت و دچار اشتباهات گوناگون شدند. بعضى صوفى را مشتق از صوف مى دانند به خاطر پشمينه پوش بودن آنها در آغاز پيدايش و بعضى آنها را به طايفه «بنى صوفيه» نسبت داده اند كه جماعتى از عرب بودند كه در زندگى روشى زاهدانه داشتند و به همين جهت صوفيه را به آنها نسبت داده اند. تلبيس ابليس، صفحه ۱۷۳. سمعانى در كتاب اَنساب میگوید: بعضى نيز مى خواهند اين كلمه را مشتق از «صفا» بدانند در حالى كه واضح است كلمه صوفى از صفا مشتق نمى شود (زيرا از نظر ادبى صوفى اجوف است و صفا ناقص واوى) و اگر از صفا گرفته مى شد بايد «صفائى» گفته شود نه «صوفى»! و نيز بعضى ميل دارند آن را منسوب به اصحاب «صُفَّه» بدانند كه آنها جمعى زاهد و فقير و غريب، از مهاجران اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله بودند كه چون در مدينه خانه اى نداشتند روى سكوى بزرگى در كنار مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله زندگى مى كردند. ولى اين نيز يك اشتباه بزرگ است زيرا «صُفَّه» از ماده «صفّ» (و به اصطلاح مضاعف است) در حالى كه صوفى از ماده صوف است و ربطى به هم ندارند.صوفى گرى بنابراين حق اين است كه از همان صوف به معنى پشم گرفته شده و به خاطر پشمينه پوش بودن آنها در اوايل پيدايش است. بعضى از «متصوفه» سعى دارند تاريخ خود را به آغاز اسلام برسانند و حتى به اصطلاح «خرقه را از امیرالمومنین عليه السلام بگيرند»! و سلمان و بوذر و مقداد را از مشايخ خويش بشمرند! ولى همان گونه كه قبلاً نيز اشاره شد در تاريخ اسلام هيچ شاهدى بر وجود اين ادعاها نيست ؛ بلكه مدارك روشنى در دست داريم كه تصوّف از قرن دوم هجرى از خارج مرزهاى اسلام، از اقوامى مانند هندوها و يونانيان و مسيحيان به مرزهاى اسلام نفوذ كرد و با معتقدات اسلامى آميخته شد و به شكل يك فرقه التقاطى درآمد. تاريخ تصوّف شاهد نوسان هاى زيادى است. گروهى از رجال سياست در تصوف درگذشته و حال ترجيح داده اند و مى دهند كه مذهب در شكل تصوّف عرضه شود به دلايل خاصى كه به خواست خدا در بحث هاى آينده به آن اشاره مى شود و لذا گاه در اثر حمايت رجال متنفذ سياسى و يا حتى سلاطين! تصوف در بعضى از مناطق دامنه وسيعى پيدا كرده و مردم شاهد ساختن خانقاه هاى بزرگ و رونق بازار اقطاب و مشايخ صوفيه بوده اند. ناگفته نماند كه عوامل اجتماعى نيز تأثير فراوانى در اين نوسان‌ها داشته و كلّ اين مباحث را مى توان در كتب تاريخ تصوف مطالعه كرد. منظور قبل از انقلاب است. @BotShenasi
🌱 تضادهای درونی صوفیه هر مكتب التقاطى خواه ناخواه گرفتار انواعى از تضاد مى شود و به اصطلاح اين از قبيل قضايايى است كه قِياساتُها مَعَها (دليلش با خودش مى باشد) زيرا طبيعت التقاط، گرفتن اصول مختلف از سرچشمه هاى ناهمگون است، فى المثل كسى كه بخواهد كمونيسم را كه براساس ماترياليسم بنا شده با اسلام كه براساس خداپرستى است بياميزد و به اصطلاح نوعى كمونيسم اسلامى! به وجود آورد، خواه ناخواه گرفتار انواع تضادها مى شود، چراكه ماترياليسم نمى تواند با خداپرستى قرين گردد. اگر بخواهيم تضادهائى را كه تصوف با آن گرفتار شده بشمريم سخن به درازا مى كشد و نياز به تأليف كتاب مفصلى دارد، در اينجا تنها به چند قسمت اساسى اشاره مى كنيم: ۱. براى شرح بيشتر درباره پيدايش تصوّف در جامعه اسلامى و منابع مهم خارجى تصوّف، به تاريخچه تصوف اوّل از كارانداختن استدلالهاى عقلى و كنارگذاشتن «پاى چوبين استدلاليان» و دورى از مدرسه و درس و بحث به عنوان اينكه از قبل و قال مدرسه چيزى حاصل نمى شود و.... بشوى اوراق هم اگر همدرس مائى كه درس عشق در دفتر نباشد! آنها در مخالفت با علم و استدلال و درس و بحث و دفتر و قلم، آن چنان راه افراط را پوئيده اند كه بعضى رسما با خواندن و نوشتن و كتاب و همه مظاهر علم، اعلان جنگ داده اند. كه نمونه اى از سخنان عجيب سران بزرگ آنها را در اين مطلب میخوانید: الف جنيد بغدادى كه از مشايخ معروف تصوف است معتقد بود كه خواندن و نوشتن سبب پراكندگى انديشه صوفى است. ب شيخ عطار در شرح حال بُشر حافى مى نويسد او هفت صندوق از كتب حديث داشت همه را در زير خاك دفن نمود. ج شبلى مى گفت كسى را سراغ دارم كه وارد صوفيه نشد مگر اينكه جميع دارائى خود را انفاق كرد و هفتاد صندوق كتاب (آرى هفتاد صندوق كتاب) كه خود نوشته و حفظ كرده و به چندين روايت تصحيح نموده بود، در اين رودخانه دجله كه مى بينيد غرق كرد. (مقصود شبلى از اين آدم خود او بود! ) د احمدبن ابى الخوارى كه از بزرگان طريقت است كتب خود را به دريا ريخت و گفت: «نِعْمَ الدَّليلُ كُنْتَ وَ لكِنِ الاِْشْتِغالُ بِالدَّليلِ بَعْدَ الْوُصولِ مَحالٌ: تو خوب دليل و راهنماى بودى، ولى پرداختن به دليل و راهنما بعد از وصول به مقصد محال است»!... اين كار و اين سخن اگرچه در كتاب تاريخ تصوف به ابن ابى الخوارى نسبت داده شده ولى بعضى ديگر نظير آن را از ابوسعيد نقل كرده اند كه او كتابهايش را به دست خود زير خاك دفن كرد و گفت: نِعْمَ الدَّليل... ه و نيز از ابوسعيد نقل شده كه گفت: «رَأْسُ هذَا الاَْمْر كَبْسُ الْمَحابِرِ وَ خَرْقُ الدَّفاتِرِ وَ نِسْيانُ الْعِلْمِ: آغاز اين برنامه بر گرفتن دواتها، و پاره كردن دفترها، و فراموش كردن علم است»! ز و نيز از «ابوسعيد ابوالخير» نقل شده كه گفت: چون حالت به ما روى داد ديگر از كتب و دفاتر خود راحت نمى يافتم، از خدا خواستم كه مرا آسايش خاطرى دهد! خداوند به من تفضل كرد كتابها را از خود دور ساختم! و به تلاوت قرآن مشغول مشغول شدم از فاتحه الكتاب شروع كردم مى خواندم تا در سوره انعام به اين آيه رسيدم «قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ»اينجا كتاب را بنهادم هر چه كوشيدم كه يك آيه ديگر پيش روم راهى نيافتم و آن را (يعنى قرآن را) هم به گوشه اى گذاردم! يكبار ديگر آنچه را در بالا آورديم مطالعه كنيد سپس ببينيد آيا اين گونه تعليمات ممكن است از متن اسلام برخاسته باشد؟ آيا قرآن كه نور مبين و هادى به كل خير و به تعبير امير مؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه (بهار دلها و سرچشمه دانش ها) در آن است و بهترين جلادهنده قلب است (فيه رَبيعُ الْقَلْبِ وَ يَنابيعُ الْعِلْمِ وَ مالِلْقَلْبِ جَلاغَيْرُهُ). بايد در مراحل سير و سلوك كنار گذاشته شود؟ اين در حالى است كه حديث معروف و متواتر «ثَقَلَيْن» مى گويد براى حلّ همه مشكلات به «قرآن و اهل بيت پناه بريد» آيا قرآن و علم كه راه شناخت خداوند است و راهنماى طريق حق، مى تواند منفور باشد و مانع راه سير و سلوك الى اللّه ؟مى دانيم در روايت معروف از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: «مَنْ حَفِظَ عَلى اُمَّتى اَرْبَعينَ حَديثا يَنْفَعُونَ بِها فى اَمْرِ دينِهِمْ بَعَثَهُ اللّه ُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَقيها عالِما». مطابق اين روايت هر كس چهل حديث نافع دينى حفظ كند (خواه از طريق كتاب باشد يا نقل يا حافظه) و به امت اسلامى برساند، روز قيامت در صف فقيهان و عالمان خواهد بود، و به همين دليل بسيارى از علماى بزرگ براى عمل به اين حديث معروف نبوى كتابهاى اربعين نوشته اند. اينگونه تعليمات كجا و آن تعليماتى كه مى گويد بايد كتابهاى حديث و غیر حدیث را در دریا و رودخانه ریخت کجا؟ @BotShenasi
🌱 تضادهای درونی صوفیه(۲) اين‌ها خود اسناد زنده اى است بر وارداتى بودن اين تعليمات و بيگانگى آن از تعليمات اسلامى كه شرح بيشتر آن در بحث هاى آينده خواهد آمد. ح جامى در «نَفَحاتُ الاُْنْس» در شرح عين الزمان مى نويسد: او از خلفاى شيخ «فضل الدين» و بسيار فاضل و دانشمند بود ؛ اوائل كه عزيمت صحبت شيخ كرد به كتابخانه آمد، و از لطائف علوم عقلى و نقلى مجموعه اى انتخاب نمود كه در سفر مونس او باشد. مى گويد: چون نزديك خوارزم رسيدم شبى در خواب ديدم كه شيخ مى گفت: اى گيلك! پشته را بينداز و بيا! چون بيدار شدم انديشه كردم كه پشته چيست؟ من از دنيا چيزى به همراه نياورده‌ام و حتى انديشه آن را نكردم، شب دوّم باز همين خواب را ديدم، شب سوم از شيخ پرسيدم كه شيخنا پشته چيست؟ گفت: آن مجموعه اى است كه جمع كرده اى (از علم و دانش ها)! چون بيدار شدم آن را در جيحون غرق كردم، چون به حضرت شيخ رسيدم گفت اگر آن مجموعه را نمى انداختى تو را هيچ فايده اى نمى بود! اين طرز تفكر و اين گونه تعليمات را با تعليماتى كه در اسلام درباره حفظ كتب و سپردن تعليمات اسلامى به آيندگان آمده است مقايسه كنيم تا تفاوت ميان اين دو روشن شود. از جمله در حديث معروفى كه مرحوم شيخ حرّ عاملى در جلد ۱۸ وسائل الشيعه و مرحوم شيخ انصارى در كتاب رسائل از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند مى خوانيم كه امام به يارانش فرمود: «اِحْفَظوا بِكُتِبِكُمْ فَاِنَّكُمْ سَوْفَ تَحْتاجونَ اِلَيْها» طبق اين حديث امام عليه السلام دستور مؤكد در زمينه حفظ كتابها مى دهد. ۱. كتاب هاى خود را خوب نگهدارى كنيد زيرا به زودى به آنها احتياج پيدا مى كنيد. باز در همين منبع در روايت ديگرى از همان امام عليه السلام مى خوانيم كه به مفضل بن عمر دستور داد و فرمود: «اُكْتُبْ وَ بُثَّ عِلْمَكَ فى اِخْوانَكَ فَاِنْ مِتَّ فَاوُرِثَ كُتُبُكَ بَنيكَ فَاِنَّهُ يَأْتِىَ عَلى النّاسِ زَمانَ حَرَجٍ لا يَأنِسونَ اِلاّ بِكُتُبِهِم». اين حديث معجزآسا و نظايرآن اهميت حفظ مواريث اسلام و آثارائمه هدى عليه السلام را به خوبى روشن مى سازد، و دستور مى دهد به هر قيمتى بايد آنها را حفظ كرده و به نسلهاى آينده مسلمانان برسانند زيرا زمانى فرامى رسد كه تنها پناهگاه امت اسلامى كتابهاى آنها است. ۱. علوم را بنويس و آن را بين برادران (و خواهران) خود منتشر ساز زيرا پس از مرگ، (آثار) نوشته هاى تو را فرزندانت به ارث مى برند. زمانى فراخواهد رسيد كه مردم در مواقع گرفتارى فقط با نوشته هاى خود مأنوس خواهند بود. @BotShenasi
🌱خلاصه و نتيجه گيرى به اين ترتيب يكى از بارزترين خصيصه هاى عرفان التقاطى يعنى «تصوّف» مبارزه و ستيز قاطع با علم و دانش و كتاب و انديشه است، در حالى كه خصيصه عرفان اسلامى در تمام مراحل پشتيبانى از علم و دانش است. تا آنجا كه قرآن مقام خشيت را كه مهمترين مراحل عرفان است منحصر به علماء و اهل دانش مى شمرد «اِنّما يَخْشَى اللّه ُ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء» و مشاهده آيات عظمت حق را در پهنه حق را در پهنه آسمان و زمين مخصوص «اُولُواالاَْلْباب» و انديشمندان مى داند. در حديث معروفى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه: معرفت خداوند از طريق علم حاصل مى شود و اطاعت و بندگى خدا نيز از همين طريق صورت مى گيرد، حيات دلها در علم است و نور بصيرت زائيده آن است: «اِنَّ الْعِلْمَ حَياتُ الْقُلُوبِ مِنَ الْجَهْلِ وَ نُورُ الاَْبْصارِ مِنَ الْعَمى... وَ بِالْعِلْمِ يُطاعُ اللّه َ وَ يَعْبُدُ وَ بِالْعِلْمِ يُعْرَفُ اللّه َ وَ يُوَحَّدَ: با علم اطاعت خدا مى شود و با علم معرفت پروردگار و توحيد حاصل مى گردد» اصولاً عرفان صحيح راهى جز علم و آگاهى ندارد، و به همين دليل يك فريضه بزرگ الهى شمرده شده كه حديث: «طَلَبُ الْعِلمِ فَريضَةٌ» شاهد گوياى آن است. و كمال دين در علم شمرده شده: قال اميرالمؤمنين على عليه السلام: «اِعْلَموا اَنَّ كَمالَ الدّينِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلُ بِه». ۱. معالم الاصول، صفحه ۸. ۲. اصول كافى، جلد ۱، صفحه ۳۱، حديث آنهاكه علم را سدّ راه سلوك الى اللّه مى شمرند، و كتاب و دفتر و قلم و دوات نزد آنهاموجوداتى ممنوع و قاچاق محسوب مى شودمصداق بارزحديث امام صادق عليه السلام هستند كه مى فرمايد: «اَلْعامِلُ عَلى غَيْرِ بَصيرةٍ كَالسّائِرِ عَلى غَيْرِ الطّريقِ لايَزيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ اِلاّ بُعْدا». كسى كه بدون آگاهى عمل كند مانند مسافرى است كه از بيراهه مى رود، هر قدر سريعتر در مسير خود راه برود از مقصد اصلى دورتر مى شود و به فرموده پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله: خرابى كار چنين افرادى از اصلاحشان بيشتر است (مَنْ عَمِلَ عَلى غَيْرِ عِلْمٍ كانَ ما يُفْسِدُ اَكْثَرُ مِمّا يُصْلِح). اصول كافى، جلد ۱، صفحه ۳۰، حديث اصول كافى، جلد ۱، صفحه ۴۳. دوّم عرفان التقاطى، حريم احكام اسلامى را مى شكند. در اسلام احكامى كه از قرآن و سنت به دست آمده كاملاً محترم و واجب است، و يا به تعبير ديگر رعايت اصول و احكام شريعت گام اول به مقصد است، هرگز به خود اجازه نمى دهند كه براى وصول به حقيقت كمترين تخطى و انحرافى از احكام کنند. اما در تصوف اين گونه موارد مجاز و توصیه شده است. ۲۸ / فاطر ۲۶۹ / آل عمران. @Botshenasi
🌱 عدم توجه به شرع مقدس توسط صوفیه!!! نمونه هاى روشن اين معنى را در كتاب احياء العلوم به نقل از مشايخ تصوف و عرفان مى توان يافت و شايد همان سبب شده است كه بعضى از دانشمندان معروف اهل سنت مانند ابوالفرج ابن الجوزى الحنبلى كه به گفته مرحوم محدّث قمى يد طولائى در تفسير و حديث و وعظ و ساير علوم اسلامى داشته، كتابى به نام اِعْلامُ الاَْحْياءِ بِاَغْلاطِ الاَْحْياء نوشته و قسمتى از اين گونه انحرافات را بر او خرده گرفته و در كتاب ديگرى به نام تلبيس ابليس قسمت هايى از كتاب احياء العلوم را با ذكر اسناد و مدارك مورد انتقاد شديد قرار داده است كه قسمت هايى از آن را به عنوان شاهدى براى موضوع مورد بحث در اينجا مى آوريم. ابوحامد غزالى مى گويد: ۱ يكى از شيوخ در آغاز كار چون از شب خيزى كسل مى شد بر خود الزام كرد كه شب را تا به صبح روى سر بايستد! تا اينكه نفس او از روى رغبت و ميل به شب خيزى مبادرت كند! ۲ ديگرى براى اينكه دوستى مال را از دل بيرون كند تمام اموالش را افروخته و در دريا ريخت زيرا مى ترسيد اگر به مردم ببخشد گرفتار ريا شود! ۳ ديگرى به منظور عادت كردن به حلم و بردبارى كسى را استخدام كرده بود كه در ميان اجتماعات او را به باد فحش و دشنام بگيرد! ابوالفرج پس از نقل اين داستان هاى عجيب، مى نويسد: تعجّب من از ابوحامد غزالى بيشتر است تا از كسانى كه اين اعمال خلاف را انجام مى دادند، زيرا او پس از نقل اين داستان‌ها نه تنها هيچگونه مذمتى از آنها نكرده، بلكه اين حكايات را براى تعليم و تربيت ديگران بيان كرده است! آيا جايز است كسى شب را تا به صبح روى سر بايستد تا خون به صورتش بازگردد و توليد بيمارى هاى خطرناك كند؟ مطابق كدام قانون مى توان اموال را به دريا ريخت با آنكه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از اتلاف مال نهى كرده است؟ آيا بدون جهت دشنام و فحش به مسلمان دادن جايز است؟ و آيا استخدام مسلمانى براى اين عمل زشت روا است؟ او در پايان اين سخن مى گويد: ابوحامد فقه را به تصوّف بسيار ارزان فروخته است؟ ۴ داستان دزد گرمابه يكى ديگر از داستان هائى است كه غزالى از يكى از شيوخ تصوّف به نام «ابن كزينى» نقل مى كند كه: من زمانى وارد يكى از مناطق شدم و در آنجا حسن سابقه اى پيدا كردم و به خوبى و درستكارى معروف شدم. براى نجات از اين حسن شهرت روزى به گرمابه اى رفتم و لباس گرانبهائى را دزديده و زير لباس هاى كهنه و مندرس خود پوشيدم، از گرمابه خارج شدم و آهسته راه مى رفتم،مردم دويدند مرا گرفته و جامه هاى كهنه را از من بركندند و آن لباس هاى پرقيمت را بيرون آوردند، پس از اين واقعه در ميان مردم به دزد حمام مشهور شدم و به اين وسيله نفس من راحت شد!! غزالى پس از نقل اين حكايت مى گويد اين گونه خودشان را رياضت مى دادند تا از توجه مردم و نفس راحت شوند و اى بسا «اهل حال» اين گونه كارهائى كه برخلاف دستور فقه است براى اصلاح قلب مرتكب مى شدند و بعدا اين تقصير صورى! را جبران مى كردند، همان گونه كه آن مرد در حمام كرد. آیا به راستی این اعمال از انسان عاقل سر میزند؟ ... ۱. تلبيس ابليس، صفحات ۳۷۹ و ۳۹۷. @BotShenasi
🌱 عدم توجه به شرع مقدس ابوالفرج ابن الجوزى پس از نقل اين سخنان مى گويد: سبحان اللّه چه كسى غزالى را از دايره فقاهت بيرون كرد و به تأليف اين كتاب وادار نمود؟! تعجّب در اين است كه تنها به نقل آنها قناعت نمى كند، بلكه از آنها مدح و تمجيد كرده و صاحبانش را اهل حال مى نامد! چه حالى از اين بدتر كه شخص صلاح و درستى خود را از در مخالفت با دستورات شرع بداند؟! آيا هيچ راه صحيحى براى اصلاح قلب نبود كه به اين گونه امور بپردازند؟ و آيا رواست كه مسلمان نام دزد را بر خود بگذارد و خودش را سارق معرفى كند؟ آيا جايز است در اموال مردم بدون جلب رضاى صاحبانش تصرف كند؟ با آنكه «احمد» و «شافعى» (پيشواى غزالى) تصريح كرده اند اگر كسى جامه اى كه نگهبان بر آن است از حمام بدزدد بايد دست او را قطع كرد (پايان سخنان ابوالفرج ابن الجوزى). وجود اين گونه تضادها در يك مكتب التقاطى عجيب نيست؛ از يك سو سخن از اسلام در ميان است و از سوى ديگر تعليمات وارداتى غيراسلامى ايجاب مى كند كه اين سدّها شكسته شود و راه به سوى هدفى كه دارند بازگردد. آيا ممكن است شكستن حريم احكام مسلم اسلامى، آن هم به اين صورت زننده و غيرمنطقى، حمل بر آزادنگرى و آزادانديشى شود؟ مگر يك فرد مسلمان مى تواند در برابر احكام خدا و در جهت مخالف آن آزاد باشد؟ سوّم عرفان التقاطى بنيان گذار «تفسير به رأى» است. در عرفان اسلامى همه جا سخن از محتواى وحى و تعليمات قرآن و سنت است و يك مرد عارف مسلمان هرگز به خود اجازه نمى دهد افكار خود را بر قرآن و سنت تحميل كند و آن را به آن گونه كه ميل و خواست او است، تفسير كند. او در تفسير آيات و روايات معتبر اسلامى ضوابطى را رعايت مى كند كه با قواعد ادبى و مفاهيم لغوى و قرائن حاليه و مقاليه و متفاهم عرف در باب الفاظ و خلاصه آنچه كه در فهم مقاصد از الفاظ و عبارات معتبر است سازگار باشد. ولى در عرفان وارداتى و تصوّف الفاظ از اين قواعد و ضوابط آزاد مى گردد و مانند موم به هر شكلى لازم باشد درمى آيد و تفسير به رأى بر متون اسلامى حاكم مى شود و الفاظ به صورت كنايات و مجازات درمى آيد و مفاهيم ذوقى و شعرى جانشين مفاهيم اصيل و واقعى مى شود و به اين ترتيب پيشداورى‌ها بر آيات و روايات تحميل مى گردد و متون اسلامى همان مى گويد كه آنها را مى خواهند. تعريفى كه عطار در آغاز كتاب تذكرة الاولياء درباره مشايخ صوفيه دارد مى تواند پرده از روى مطالب زيادى بردارد، او مى گويد: چون از قرآن و حديث گذشتى هيچ سخنى بالاى سخن مشايخ طريقت نيست... كه سخن ايشان نتيجه كار و حال است، نه ثمره حفظ و قال! و از عيان است نه از بيان است و از اسرار است نه از تكرار است و از علم لدنّى است نه از علم كسبى است و از جوشيدن است نه از كوشيدن است و از عالم ادبنى ربى است نه از عالم علمنى ابى است. دعوى اين گونه مقامات براى غيرپيامبر صلى الله عليه و آله و امام معصوم عليه السلام ميدان وسيعى به دست مشايخ و سران آنها مى دهد كه به عنوان علم لدنى و آگاهى بر اسرار و نتيجه كار و حال به هرگونه تفسيرى براى متون اسلامى دست يازند. مطالعه بعضى از تفاسير قرآن كه به اين سبك نگاشته شده (مانند بخش هايى از تفسير روح البيان فاضل برسوئى) شاهد گوياى اين مطلب است. بديهى است هرگاه الفاظ از قيد و بند قواعد و دستور زبان و مفاهيم لغوى و عرفى جدا شوند، تمام اصالت و ارزش خود را از دست مى دهند و هر گروهى آنها را بر طبق ميل خود تفسير مى كنند و قرآن و سنت به جاى اين كه رهبر و راهنما و الگو و اسوه باشد، توجيه گر، دنباله رو افكار اين و آن خواهد شد و وضع بسيار خطرناكى به وجود مى آيد كه نياز به توضيح و شرح ندارد. ۱. تاريخ تصوف، صفحه ۱۹۴. گرفتار شدن عرفان التقاطى در اين دام خطرناك نيز به خاطر همان طبيعت التقاط است كه وقتى افكار وارداتى بر متون اسلامى تطبيق نكرد، لاجرم بايد به كمك تفسير به رأى آنها را با يكديگر هماهنگ ساخت. يكى از دلايل پيدايش فرقه هاى زياد در تصوف اين آزادى در تفسير آيات و احاديث است كه هرگروه طبق ميل خود نصوص اسلامى را تفسير و مطابق سليقه شخصى خود توجيه مى كند. ممكن است بعضى ازاين فرقه هاپيروان چندانى نداشته باشندولى بااين حال همان فرقه نيز بعد از مدتى احتمالاً به چند فرقه ديگر تقسيم مى شود، بعضى از اين فرق پس از مدتى منقرض مى شوند و در عوض فرقه هاى ديگرى به وجود مى آيد. @BotShenasi
🌱 انگیزه های چهارگانه تصوف عرفان التقاطى مانند هر پديده اجتماعى ديگر از يك علت معين سرچشمه نمى گيرد، بلكه همه اين پديده هامعمولاًبه علل و عوامل متعددى داردكه دست به دست هم مى دهند و آن‌ها را به وجود مى آورند. در تحليل نهايى عوامل پيدايش تصوف در جوامع اسلامى، امور زير قطعا دخالت دارد هرچند نمى توان گفت منحصر به اين‌ها است: ۱ گرايش هاى شديد مادّى در بسيارى از جوامع، گروهى را كه نمى توانند با علائق مادى اشباع شوند به سوى عرفان سوق مى دهد و هنگامى كه دست به عرفان اصيل نيابند طبعا در اثناء راه گرفتار عرفان التقاطى مى شوند. لذا مى بينيم هر زمان اقبال به مادّيات در جوامع اسلامى اوج گرفته و پس از مدتى مردم سرخورده شده اند بازار تصوف گرم شده است. بدون شك علايق مادى نمى تواند روح تشنه آدمى را سيراب كند، ولى مهم اين است كه بايد در هر جامعه اى گروهى از دانشمندان آگاه به وضع زمان موجود داشته باشند و قلوب مردم را با عرفان صحيح الهى سيراب كنند تا گرفتار دام التقاط نشوند و اين خود حديث مفصلى دارد. ۲ اسلام منهاى روحانيت كه باب طبع رجال سياست در بسيارى از جوامع است، همان‌ها كه از قدرت روحانيت بيم دارند و در عين حال مى خواهند با گرايش اسلامى جامعه هم صدا شوند، يكى ديگر از عوامل توجه به تصوف است، زيرا تصوّف، روحانيت را هميشه كنار زده و زمام امر را به دست پير و مرشد و ولى و قطب مى سپارد كه غالبا غيرروحانى هستند. لذا يكى از شرايطى كه بسيارى از مرشدان و شيوخ تصوف به مريدان خود مى كنند اين است كه از روحانيون فاصله گيرند و سعى مى كنند آنها را به عنوان «علماى قشرى»، «زاهدان رياكار» و «واعظانى كه در خلوت كار ديگر مى كنند» از نظر مريدان خود بيندازند. مى دانيم اسلام منهاى روحانيت مزاحم هيچ كس نيست نه سياست هاى استعمارى، نه سلطه هاى جبار و رژيم هاى طاغوتى و نه هيچ دستگاه جبّار ديگر. لذا در زمان های مختلف جمعى از مهره هاى اصلى دستگاه حکومت ها صوفى يا متمايل به تصوف بودند. ۳ آزادى عمل بسيارند كسانى كه به خاطر انگيزه فطرى و درونى و يا تربيت خانوادگى و شرايط محيط، مى خواهند داراى مذهبى باشند، ولى از سوى ديگر از احكام به اصطلاح دست و پاگير مذهب و حلال و حرام كه مزاحم اميال آن هاست ناراحتند. در اينجا به سراغ مذهبى مى روند كه بيشتر آنها را به سير در باطن سوق مى دهد و همچون تصوف زياد به ظواهر شرع مقيد نمى كند. درون و حال را مى نگرند، نى برون و قال را و به گفته خودشان به مغز اهميّت مى دهند نه به قشر. به همين دليل در گذشته يك مشت خوانين ظالم و كسانى كه شغل هاى نامشروعى داشتند در زمره درويشان و يا لااقل در سلك ايشان درمى آمدند و پاى بند نبودن آن‌ها را به قسمتى از احكام شرع، يك نوع آزادمنشى و قابليت انعطاف و وسعت مشرب و به عكس تقيّد متشرعين را به احكام الهى يك نوع خشكى و خشونت مى پنداشتند. و نيز به همين دليل بسيارى از جلسات صوفيان كانونى بود از وجد و سماع و مطالب ديگر! ۴ تلاش هاى استعمار عامل ديگرى براى اشاعه تصوف در بسيارى از مناطق محسوب مى شود، چرا كه صوفيان به حكم درون گرايى، چندان كار به برون ندارند و به حكم «صلح كل» كه مذهب صوفى است مايلند با همگان كنار بيايند و در صلح و صفا زندگى كنند و در تعليمات آنها مسائلى همچون جهاد و برخورد قهرآميز با دشمنان حق و عدالت و پنجه افكندن در پنجه ظالمان و ستمگران و قيام و شورش پرخروش بر ضد آنان محلى ندارد، به عكس خزيدن در گوشه خانقاه و چشم برداشتن از جهان ظاهر، كاملاً با افكار آنها سازگار است. چه عاملى براى تخدير توده‌ها از چنين تفكراتى بهتر مى باشد؟ و لذا جاى پاى استعمار در تاريخ تصوّف به خوبى نمايان است، مخصوصا در عصر و زمان ما. براى اينكه مذهب مخصوصا اسلام را از صورت فعال بيندازند و آن را به يك عامل تخدير مبدّل كنند اصراربرتقويت خانقاه‌ها و رهبران اين فرق داشته و دارند. البته شرح هريك از اين عوامل نياز به بحث مستقل و مفصلى دارد و مقصود ما در اينجا تنها يك اشاره بود و عاقلان را اشارتى كافى است. @BotShenasi