eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
911 عکس
242 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
آقاحامد،...عاشق و دلخسته آرام خانوم♥️😔😂 °•• ۰۰°
و اما...نرگس خواهر حامد😉♥️🫂 °•• ۰۰°
لادن طلایی😂شوخمنگ...لادن جون😍♥️ °•• ۰۰°
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_95 رو کردم سمت حامد: +چقدر مونده برسیم؟ فرمون رو چرخوند و با روی خوش گف
•{🖤🤍}•• ‌ آرام سوار ماشین شد و منم نشستم پشت رول... _میخواستی‌یه‌چیزی‌رو‌بگی‌ها! لبخندی زدم... حواسش به همه چی بود!... میخواستم بگم...ولی اینجا جای درستی نبود! +میشع‌بریم یه جای بهتر صحبت کنیم؟ _امم..باشه... تو دلم غوغا بود! خوشحال بودم که بهم اهمیت میداد ! ولی اگر منو رد کنه .... لبخندم خشک شد ... ته دلم خالی شد... نه...نباید ناامید میشدم! یا امام‌رضا!خودت میدونی‌که‌تودلم‌چی‌میگذره! کمکم کن یه عشق پاک داشته باشم! به کسی که میخام برسم! نفس عمیقی کشیدم که حواسم جمع آرام شد... _میگم...آقا حامد؟ +جا....بله؟ فحشی تو دلم نثار خودم‌کردم... نباید سوتی میدادم... پس فردا میگه شوهرم بی عرضه ست نمیتونه از پس زبونش بربیاد! از فکر خودم خندم گرفت... _گوشی منو ندیدید؟ازاون‌شب‌غیب‌شده! دست بردم سمت داشبورد و بازش کردم... گوشیشو درآوردم و گرفتم سمتش... ممنونی گفت که گفتم: +رسیدیم! محل آرامش من... جایی که ذهنم از آشوب به آروم تبدیل میشد... آرام ازمن جلوتر میرفت و منم پشت سرش ... خواست بشینه رو صندلی‌ کنار در که سریع گفتم: نه ! اینجا نه! سمت طبقه بالاقدم برداشتم که آرام پشت سرم اومد... لبخندی زدم... عاشق دکوراسیون این کافه بودم! روی صندلیه میز دونفره نشستم... گوشیمو روشن کردم که دیدم رسول پیام داده... _آقا حامد خوب پیچوندی رفتی ها! شروع کردم به نوشتن: +دیگه گفتم بیکار نمونی😂😎 دکمه ارسال رو فشار دادم.. _ گگگ...یادم میمونه! +تو فقط باید عروسیمو یادت بمونه! _نه باباااااا خبراییه؟ +رادین چیزی بفهمه حسابت با کرام الکاتبینه رسول! _باشه بابا! مبارک باشهههه!😂👏 جوابشو ندادم... استاد سرکار‌گذاشتن بود! باریستا اومد و پرسید: # چی میل دارید؟ نگاهی به آرام انداختم و گفتم: +دوتا قهوه و دوتا کیک کاکائویی بیارید! باریستائه چشمی گفت و رفت... آرام عاشق کیک کاکائویی بود! یادمه اون روز که برای تولدش رادین میخواست کیک بگیره ، گفت آرام عاشق کیک کاکائوییه! به گوشیم خیره شدم... نگاه سنگین آرام رو روی خودم حس میکردم... آرام کلافه گوشیشو خاموش کرد... نکنه بخاطر مشغول شدنم با گوشی ناراحت شد ؟ سریع خاموشش کردم... _شما از کجا میدونستید من کیک کاکائویی دوست دارم؟ رفتم تو فاز روانشناسی... +خوب آدمایی که درونگرا ان...یا کودک درونشون فعاله کیک کاکائویی دوست دارن..! سفارشامونو آوردن... برق تو چشمای آرام لبخند رو لبم آورد... تا کیک رو گذاشت جلوش شروع کرد به خوردن... خیلی خودمو نگه داشتم تا خندم نگیره...
•{🖤🤍}•• ‌ دستمو گذاشتم زیر چونم و با لبخند نگاش کردم... خیلی آروم دستمال کاغذی از‌جعبه بیرون کشید و دور لبشو‌پاک کرد.. نگاهی کرد به کیک من که دست نزده بودم... _عه شما هنوز نخوردین؟ +بازم میخای؟ _ایممم...اگه باشه که آره! سرشو انداخت پایین... به مظلوم ترین حالت نشسته بود! ظرف‌کیکمو گذاشتم جلو آرام... لبخندی زد و شروع‌به خوردن کرد... لبخندم تبدیل ب خنده شد... رفتارای این دختر خیلی بانمک بود...! +من کیک کاکائویی دوست دارم...ولی‌الان حیف که سیرم! دروغ چرا...ولی از کیک کاکائویی متنفر بودم! همونطور‌که کیک رو داشت‌حلالش میکرد گفت: _میشه بگی چکارم داشتی؟ لحن صمیمیش جرئت داد بهم... +میخام همیشه کنارت باشم...نزارم آب تو دلت تکون بخوره! چنگالشو گذاشت‌پایین... سرشو آورد بالا و گفت: _متوجه نمیشم؟! واضح تر‌بگید! با دیدن کاکائوی دوردهنش نیشم باز شد... +شما اول اون کاکائوی دور دهنتو پاک کن واضح میگم! فکم دردمیکرد از‌شدت خنده...ولی‌ بروز‌نمیدادم... _اوخ ببخشید... سرشو انداخت پایین که گفتم: +خوبه حالا توام! دلم براش سوخت...ولی مگه نیشم بسته میشد؟ +بخوام توضیح واضح بدم... خوب... بسم الله ای گفتم .. من دوستت دارم! دستمالی برداشتم و پیشونیم رو خشک کردم... حالم دگرگون شد... خیلی‌بد گفتم! یه حسی بهم میگفت گند زدم! _چ..چی؟ +م...من...! به حال و وضعیت خودم زار میزدم! مطمئن بودم الان از کافه میزنه بیرون و فحش بارم میکنه! سخت بود... همسایه صمیمی بودیم باهم... از همه بدتر...رفیق داداشش بودم... حالا یدفه بخام .... دستامو مشت کردم... باید یجوری درستش کنم! +اگر اجازه بدید ....من ازتون..خواستگاری کنم! برعکس تصوراتم با آرامش خاصی نگام میکرد! _م..من باید فکر‌کنم! +اشکالی‌نداره!من تا هروقت که بگی منتظرمیمونم... _میشه بریم؟ +بله حتما... تا گفتم بله سمت در پا تند کرد... ناراحت شده بود؟ آرام رفت ... بلند شدم و سمت صندوق رفتم..
9.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قشنگ ترین ماه 🩶 : ) !'؟ ◜🌚 🖤◝ · · · • • • • • • 𖧵 • • • • •  • · · ·         @CafeYadgiry · · · • • • • • • 𖧵 • • • • • • · · ·
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوبی که این ویدیو داره 🌷🌱 . . 𝟹 › ◜ 🪷◝ · · · • • • • • • 𖧵 • • • • •  • · · ·         @CafeYadgiry · · · • • • • • • 𖧵 • • • • • • · · ·
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_97 دستمو گذاشتم زیر چونم و با لبخند نگاش کردم... خیلی آروم دستمال کاغذی
•{🖤🤍}•• ‌ بعدازاینکه‌حساب‌کردم،سمت ماشین قدم برداشتم... سوار شدم و خواستم استارت بزنم که قیافه بهم ریخته آرام توجهمو جلب کرد.... پرسشگرانه نگاش میکردم.... ولی نیم نگاه هم بهم ننداخت... بدجور ریختم بِهَم... ۹۰ درصد فکر میکردم که منو رد میکنه! کی دلمو باخته بودم؟ من به این دختر دلمو باخته بودم! اشک تو چشاش جمع میشد یا بغض میکرد دنیا رو سرم خراب میشد! کلافه استارت زدم و راه افتادم... هرکار میکردم آروم نمیشدم! غم بزرگی تو دلم نشسته بود! آرام با روح و روانم بازی میکرد! یه دیقه خوب بود یدیقه بد! یدیقه میخندید یدیقه بغض میکرد و میشست گوشه...:) تو فکر بودم که آرام گفت: _چقدر مونده برسیم؟ نفس عمیقی‌کشیدم و سعی کردم خوب جواب بدم: +ازشهر خارج شدیم!...نیم ساعت دیگه میرسیم... تا اینو گفتم آرام سرشو تکیه داد ب صندلی و چشماشو بست..... تقریبا چهل دیقه توراه بودیم... جاده بدجور کلافم‌کرده بود... ماشینو سریع پارک کردم ... کمربندمو باز کردم ...خواستم آرامو صدا بزنم که دیدم خیلی مظلوم سرشو تکیه داده و خوابه.... دلم نمیومد بیدارش کنم.... غرق صورتش شده بودم! این دختر خیلی مظلوم بود! خیلی تو دل برو بود! با انگشتام چشمامو ماساژ میدادم... سردرد بدی اومده بود سراغم... نیم نگاهی بهش انداختم.... +آرام خانوم؟ هیچ عکس العملی نشون نداد... +آرام‌خانووم؟ سرشو تکونی داد... +آرام خانووم رسیدیما؟°!!!!! چشماشو آروم باز کرد... چشماشو خواب آلود بهم مالید و گفت: _ببخشید...خوابم برد...