eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.7هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
غم که از راه رسید ، درِ این سینه بر او باز مکن ... تا خدا یک‌ رگ گردن باقیست ! تا خدا هست ، به غم وعده این خانه مده ...! امیر المومنین علی علیه السلام 🌟هر که بر خدا توکل کند، دشواری‌ها بر او‌ آسان می‌شود! •✾📚 @Dastan 📚✾
🔻او مؤمن است و مؤمن را باید احترام کرد...❗️ ◽️حاج آقا جواد گلپایگانی، فرزند مرجع عالیقدر آیت الله العظمی سید محمدرضا گلپایگانی رحمه الله درباره برخورد احترام آمیز پدرشان با دیگران می گوید:.. ◽️در سنین کودکی بودم.ایام عاشورا طبق معمول در منزلمان روضه خوانی بود. مرحوم پدرم در کنار در ایستاده بودند و به مردم احترام می کردند. ◽️روزی دیدم مرد نابینایی وارد شد و آقا تمام قد به احترام او بلند شدند. روزهای بعد هم آن مرد نابینا می آمد و ایشان در برابر او بلند می شدند و احترام می گذاردند. ◽️روزی به آقا عرض کردم: این مرد نابیناست و نمی بیند شما در برابرش بلند می شوید،آقا فرمودند: او مؤمن است و مؤمن را باید احترام کرد ✾📚 @Dastan 📚✾
در زمان قاجار ، در کنار سفارت حکومت عثمانی در تهران ، مسجد کوچکی وجود داشت.امام جماعت آن مسجد می گوید: شخص روضه خوانی را دیدم که هر روز صبح به مسجد می آمد و روضه حضرت زهرا را میخواند و به خلیفه دوم و به اهل سنت ناسزا میگفت... و این درحالی بود که افراد سفارت و تبعه آن که اهل سنّت بودند ، برای نماز به آن مسجد می آمدند.روزی به او گفتم: تو به چه دلیل هر روز همین روضه را می خوانی و همان ناسزا را تکرار میکنی؟ مگر روضه دیگری بلد نیستی؟! او در پاسخ گفت: بلدم؛ ولی من یک نفر بانی دارم که روزی پنج ریال به من می دهد و می گوید همین روضه را با این کیفیت بخوان. از او خواستم مشخصات و نشانی بانی را به من بدهد... فهمیدم که بانی یک کاسب مغازه دار است. به سراغش رفتم و جریان را از او پرسیدم. او گفت: نه من بانی نیستم شخصی روزی دو تومان به من می دهد تا در آن مسجد چنین روضه ای خوانده شود. پنج ریال به آن روضه خوان می دهم و پانزده ریال را خودم برمی دارم.باز جریان را پیگیری کردم، سرانجام با یازده واسطه!!!! معلوم شد که از طرف سفارت انگلستان روزی ۲۵ تومان برای این روضه خوانی با این کیفیت مخصوص (برای ایجاد تفرقه بین ایران شیعی و حکومت عثمانی سنی) داده میشود که پس از طی مراحل و دست به دست گشتن، پنج ریال برای آن روضه خوان بیچاره می ماند. 📚هزار و یک حکایت اخلاقی 🖊محمدحسین محمدی ✾📚 @Dastan 📚✾
40.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای مهریه‌ای که بعد از شهادت پرداخت شد ✾📚 @Dastan 📚✾•
🔆«روزی هارون از اِبن سَمّاک و پندی درخواست کرد . 👈ابن سماک گفت: ✨✨ای هارون! بترس از اینکه وسعت بهشت به مقدار آسمان‏ها و زمین است و برای تو، به اندازه جای پایی هم نباشد ». 🌟بهترین تلاش، برای تغییر خود و نه دیگران است بیشتر مجالس و نشست های خانوادگی با گفتگوهایی همراه است که برای ایجاد تغییر در دیگران انجام می شود. همه می خواهند دیگری کند. کسی به تغییر خود نمی اندیشد. شوهر برای تغییر فکر و عمل همسرش تلاش می کند و زن نیز برای متحول ساختن شوهر خود تلاش می کند و این دو برای تربیت و تزکیه فرزندان و… امّا بهترین راه تغییر دیگران، ایجاد تغییر و و رفتار خود می باشد.✨✨ ✾📚 @Dastan 📚✾
💫💫توجه امام زمان (عج) به شیعیان واقعی و نیز می گوید: « روزی آقا فرمودند: دکتری متدین اهل ولایت و شیعه مدتی در صدد پیدا کردن یاران حضرت حجت علیه السلام می گشت حتی می خواست اسامی آنها را بداند. روزی در مطب خود که در خانه اش قرار داشت تنها نشسته بود، شخصی وارد شد و سلام کرد و نشست و فرمود: حضرت آقا، یاران حضرت حجت علیه السلام عبارتند از… و شروع کرد به شمردن نامهای آنان و تند تند همه را نام برد و نام یکی نیز « بهرام » بود. به هر حال در طول چند دقیقه همه سیصد و سیزده نفر را شمرد و گفت: اینها یاران مهدی (عج) می باشند و بلند شد و خداحافظی کرد و رفت. دکتر می گوید: او که رفت من تازه به خودم آمدم که این چه کسی بود؟ و آیا من خواب بودم یا بیدار؟ از همسرم که در اتاق مجاور بود پرسیدم: آیا کسی با من کاری داشت و پیش من کسی آمد؟ گفت: آقایی آمد و تند تند حرف می زد. دکتر می گوید: تازه فهمیدم که من خواب نبودم و او از افراد معمولی نبود. » 📚حکایاتی از ایت الله بهجت(ره) ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 .... 🌷آمده بود مرخصی. داشتیم درباره منطقه حرف می‌زدیم. لابلای صحبت گفتم: «کاش می‌شد من هم همراهت به جبهه بیایم!» حرف دلم را زده بودم. لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد. گفت: «هیچ می‌دانی سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده‌تر است؟! همین که حجابت را رعایت کنی، مبارزه‌ات را انجام داده‌ای.» 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز محمدرضا نظافت 📚 کتاب "بوستان حجاب"، صفحه ۵۵ اللهم عجل لولیک الفرج ❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸احترام همسر به شوهر.. ✋سلام بر حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین. 🎙استاد عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍂✨🍃🍂🍃✨🍃🍂 💠متوكل (دهمین خلیفه و طاغوت عباسی) از ستمگران بسیار خونریز و متكبر و ستمگر تاریخ است ، وی به خصوص با علی (ع) و آل علی (ع) دشمنی و سختی داشت ، و به ساحت مقدس آنحضرت ناسزا می گفت ، و از ناصبی های بسیار كثیف بود. وی شبی در عالم خواب دید: علی (ع) در میان آتش شعله ور، است ، وقتی بیدار شد، اظهار خوشحالی كرد، چرا كه (ع) بود. تا اینكه از یكی از علمائی كه به تعبیر خواب آگاهی داشت ، خواست ، این خوابش را تعبیر كند، بی آنكه اسم علی (ع) را ببرد. او گفت : سزاوار است آنكس كه در در درون آتش دیدی ، پیامبر یا +۱پیامبر (ص) باشد. متوكل گفت : این تعبیر خواب را از كجا می گوئی ؟!. معبّر خواب ، در پاسخ گفت : (در آیه 8 سوره نمل) قرآن می خوانیم : فلما جائها نودی ان بورك من فی النار ومن حولها: هنگامی كه (موسی) نزد آتش (در آغاز وحی بر او) آمد، ندائی برخاست كه مبارك باد آن كسی كه در آتش ‍ است (گوئی آتش او را احاطه كرده) و آنكس (فرشتگان) كه بر اطراف آتش هست نیز مبارك باد. 📚داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي 🍃🍂✨🍃🍂✨🍃🍂✨🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋از بهلول پرسیدند در قبرستان چه میکنی؟ 🤔 ✨گفت: با جمعی نشسته ام که آزار نمی رسانند.... ✾📚 @Dastan 📚✾
🔻ماجرای باورنکردنی دفن و قبر علامه طباطبایی حجت الاسلام شیخ محمدحسین اشعری: علامه طباطبایی در اواخر بیماری در بیمارستان آیت الله گلپایگانی بستری شد من سه شبانه روز اکثر اوقات آنجا بودم و ایشان در حالت اغماء بود روزی دکتر مناقی وزیر بهداری رفت آمد به بیمارستان برای ملاقات با ایشان وقتی وضع را دید، تلفن کرد که هلیکوپتر بفرستند تا ایشان را به تهران منتقل کنیم من مخالفت کردم، اما قبول نکرد همان وقت آیت الله (سیدمحمدرضا) گلپایگانی آمد که دید ایشان در حال اغماء است این مسأله را با ایشان مطرح کردم و به ایشان گفتم: شما امرکنید دکتر منافی این کار را نکند ایشان دکتر منانی را صدا زد و از او خواست تا عصر صبر کنند اگر می شود او را منتقل کرد، آن وقت منتقل کنید ولی متأسفانه یکی دو ساعت بعد درگذشتند من تلفنی فوت ایشان را به دفتر امام خمینی اطلاع دادم امام فرمودند: درباره قبر ایشان هر کجا را صلاح می دانید اقدام کنید به آقای مولایی(تولیت) هم دستور خواهیم داد من به دنبال آقای مولایی آمدم تا محل قبر را تعیین کنیم ایشان در کنار قبر مرحوم اشراقی و انگجی جایی را معرفی کرد من مخالفت کردم و گفتم علامه طباطبایی به عنوان مفسر و فیلسوف باید قبرش جایی باشد که مردم راحت تر و آشکارتر سر قبر ایشان بیایند آنچه آقای مولایی اصرار کرد من مخالفت کردم بعد آمدم جایی را که قبر فعلی ایشان است، نشان دادم ایشان گفت: این جا پایه های سقف است و تمام بتون آرمه است و قابل شکافتن نیست من نپذیرفتم. ایشان گفت: حتی اگر بشود شکافت،اینجا محل دفن و قبر علماست و ما مجاز به شکافتن نیستیم من گفتم: این مسأله را حل می کنم معمارها را بیاورید تا نظر بدهند که میشود شکاف داد یا نه؟ و ثانيا آقای آقانجفی در وقت ساختن مسجد بالاسر فهرست قبور را برداشت از ایشان می پرسیم که آیا قبر عالمی در این جا هست یا خیر؟ غروب شد و آقای نجفی برای نماز آمدند بعد از نماز داستان را شرح دادم و خواستم ایشان بیایند و شرح بدهند که در این جا قبری از علما بوده است یا نه؟ ایشان آمدند و گفتند: تا آنجا که من صورت برداری کرده ام این جا قبر کسی نیست آقای مولایی گفت: چه اصراری دارید؟ گفتم: این جاکه قبر کسی نیست. بر فرض هم بتون باشد، امتحانش آسان است. بالاخره به این امر تن دادند و شب درها را بستند و قالی ها را کنار زدند و کارگر آوردند تا بشکافند سنگ مرمر را برداشتندموزاییک را هم برداشتند خبری از بتون نبود خاک و خاشاک را برداشتند یک مرتبه هرچه کلنگ زدند صدا می کرد آقای مولایی گفت: من عرض کردم اینجا بتون است من گفتم: ببینیم چرا صدا می کند دیدیم آنجا آجرهای بزرگی است. آنها را برداشتند، در این وقت باکمال شگفتی دیدیم که یک قبر آماده و ساخته آنجا هست بدون این که کسی در آن جا مدفون باشد و یا حتی ذره ای از استخوان و غیره در آن دیده شود آقای مولایی گفت: این واقعا شبيه معجزه است! سرانجام همان جا علامه طباطبایی را دفن کردند که اکنون مزار اهل علم و عرفان است. ✾📚 @Dastan 📚✾
💠 روزي پيامبر صلی الله علیه و آله سرش را به سوي آسمان بلند كرد و خنديد. شخصي پرسيد: ديديم سر مبارك را به آسمان بلند كرده و خنديديد ، علتش چه بود؟ فرمود: خنده ام از اين جهت بود كه تعجب نمودم از دو اي كه در آسمان به سوي زمين آمدند و در جستجوي بودند كه هميشه او را در محل نماز خود مي ديدند، تا اعمال او را بنويسند، و به سوي آسمان ببرند . اين بار او را در محل نماز خودش نديدند. به سوي آسمان عروج كردند و به خدا عرض كردند: پروردگارا بنده ی تو فلاني را در محل نمازش نديديم تا را بنويسيم، بلكه او را در بستر ديديم. خداوند به آنها فرمود: براي بنده ام تا وقتي كه بيمار است مثل آنچه در حال از كارهاي نيك در شبانه روز انجام مي داد بنويسيد، بر ماست تا او در حبس (بيماري) است، پاداش اعمال خيري را كه هنگام صحت انجام مي داد، بنويسيم. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍رسول اکرم صلی الله علیه و آله: هر لحظه‌ای که بر فرزند آدم بگذرد و او به یاد خدا نباشد، روز قیامت حسرتش را خواهد خورد. 📚کنز العمال ح 1819 ✾📚 @Dastan 📚✾
✳️خداونددر جواب سوال مشرکان مکه درباره حقیقت روح آیه ۸۵ سوره اسراء(از تو سؤال می‌کنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است، و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است)که به آیه روح معروف است را نازل کرد.بیشتر مفسران، روح را در این آیه به معنای روح آدمی دانسته‌اند. امام صادق عليه السلام می فرمایند : ارواح با آميخته نمى شوند و آن را رها هم نمى كنند ، بلكه [همچون] پرده هاى نازكى براى بدن هستند كه آن را در ميان گرفته باشند . ایشان در پاسخ به عبد اللّه بن فضل هاشمى كه از ايشان پرسيد : چرا ارواح، كه در ملكوت اعلى بودند، در پيكرها قرار گرفتند؟ فرمودند : چون خداوند تبارك و تعالى مى دانست كه اگر ارواح در همان موقعيت والا و اى كه دارند رها شوند بيشترشان در برابر خداوند عزّ و جلّ ادّعاى (بى نيازى از خداوند) خواهند كرد. همچنین در پاسخ ابو بصير كه پرسيد : آيا هنگام خواب ، روح از بدن خارج مى شود؟ فرمود : نه ، اى ابو بصير! زيرا اگر روح از بدن جدا شود ديگر به آن باز نمى گردد ، منتها روح چون خورشيد وسط آسمان است كه پرتو آن همه جا را مى گيرد . امام كاظم می فرمایند : انسان هرگاه مى خوابد روح حيوانى در بدن مى ماند و آنچه از او خارج مى شود روح عقل است . طبق فرموده امام باقر در انبيا و اوصيا پنج روح است : ، روحِ ايمان ، روحِ زندگى ، روحِ قدرت و روحِ شهوت . آنان به سبب روح القدس از مطالب و امور زير عرش تا زير خاك (از تا فرش) آگاهند. اين چهار روح [ديگر] تحت تأثير شب و روز قرار مى گيرند ، مگر روح القدس؛ زيرا آن، به سرگرمى و بازى نمى پردازد . پیامبر خدا می فرمایند: ارواح لشکریانى فراهم آمده هستند . آنان که به خاطر خدا با یکدیگر آشنا شوند، گرد هم مى آیند و آنها که به خاطر خدا میانشان پیوند نباشد، از هم جدا مى شوند . امام على می فرمایند : ، ميل كردن دلهاست به يكديگر به سبب الفت روحها 📚تفسیر نمونه، ج ۱۱، صص ۷۸ و ۷۹، ناصر مکارم شیرازی. قاموس قرآن، ج ۳، صص ۱۳۱ تا ۱۳۹، سید علی اکبر قرشی،دارالکتب الاسلامیه. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌺داستان آیت الله بهجت و جوان شرابخوار 👈سخن در گوشی آیت الله بهجت به این گناهکار ✾📚 @Dastan 📚✾
و فرخنده! 🌸✨جابر گوید: امام باقر (علیه السلام) به من خبر داد: یکی از زنان طایفه بنی هلال، دایه حضرت علی (علیه السلام) بود که در زمان شیرخوارگی حضرت در خیمه خود به او شیر می داد و نگهداریش می کرد، آن زن پسری هم داشت که برادر همشیر علی (علیه السلام) به حساب می آمد ولی سنش یازده ماه و چند روز از علی بزرگتر بود در کنار خیمه آنان چاهی قدیمی قرار داشت روزی آن طفل بر لب چاه آمد و سر خود را داخل آن نمود علی (علیه السلام) نیز مصمم شد به دنبال او برود، پای علی (علیه السلام) به ریسمانهای خیمه پیچیده شد و آنگاه طنابها را کشید تا خود را به برادر رضاعی خود برساند آنگاه به یک پا و دست او چسبید به حالتی که دست او را در دهان و پایش را به دست گرفت تا از فرو افتادن او در چاه آب جلوگیری کند. در همین حال مادر رضاعی علی (علیه السلام) از راه رسید و صحنه را مشاهده کرد و شیون کنان فریاد زد: ای اهل قبیله ام، ای ام بیائید، چه بچه فرخنده و مبارکی علی فرزندم را نگه داشته تا در چاه نیفتد سپس دو کودک را از سر چاه دور کرد مردم نیز از با آن سن و سال در شگفتی فرو رفته بودند، که با بند شدن پای علی (علیه السلام) به طنابهای خیمه چگونه خود را کشیده تا دستش را به برادرش برساند لذا بدین جهت مادر او را میمون نامید یعنی مبارک و فرخنده و آن کودک در میان طایفه بنی هلال به معلق میمون شهرت یافته بود. 📚معانی الاخبار، ج ۱، ص ۱۴۰ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴بدگویی ✨✨یکی نزد حکیمی آمد و گفت: خبر داری فلانی درباره‌ات چه‌قدر و کرده؟ حکیم با تبسم گفت: او تیری را به سویم پرتاب کرد که به من نرسید؛ تو چرا آن تیر را از زمین برداشتی و در قلبم فرو کردی؟ ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌷ـ﷽ـ🌷🍃 ✅ خداوند راه هدایت را در زندگی‌ات قرار داده است 🔹پیرزن مؤمنه‌ای بود که سرکه می‌گرفت و از آن کسب درآمد می‌کرد. روزی خاطره عجیبی تعریف کرد. 🔸گفت: در فصل پاییز انگور و سیب ضایعات را می‌خریدم و در خمره می‌ریختم تا سرکه شوند و شکر خدا بعد از فوت همسرم، روزیِ مرا خدا از این راه می‌رساند و به راحتی زندگی می‌کردیم. حتی سرکه با اینکه زکات واجب ندارد ولی من سهم فقرا را همیشه کنار می‌گذاشتم. 🔹دخترم ازدواج کرد و برای تهیه جهیزیه او مجبور شدم یک بار زکات سرکه را ندهم و سرکه را گران بفروشم چون سرکه‌های من در شهر بی‌همتا بود و همیشه مشتری‌ها و تقاضاهای زیادی داشتم. 🔸با اینکه سود زیادی کرده بودم ولی همه چیز برخلاف پیش‌بینی من اتفاق افتاد و برعکس دوره‌های قبل آنچه کسب کردم هیچ برکتی نداشت. 🔹نوبت بعد که سرکه گذاشتم، تمام سرکه‌های من تبدیل به شراب شد. بسیار تأسف خوردم و برای من این اتفاق نادر و عجیب بود. 🔸با یکی از مشتریان سرکه که برای تحویل سرکه آمده بود، موضوع را در میان گذاشتم و گفتم: این بار برای فروش چیزی ندارم. 🔹او کنجکاو شد و برای تأمین ضرر من حاضر بود شراب را به بالاترین قیمت بخرد و بین طالبان مسکر بفروشد. دیدم شیطان مرا در ظلمت دیگر و آزمون دیگری برای نفسم قرار داده است. 🔸بدهکاری جهیزیه دخترم آزارم می‌داد طوری که اگر تمام شراب‌ها را می‌فروختم به راحتی بدهی‌های خود را می‌پرداختم. 🔹شیطان دنبال گشودن ظلمت دیگری بر من بر روی ظلمت قبلی‌ام با اغوای خود بود که زکات نداده و گران‌فروشی کرده بودم. شیطان قصد داشت روزی مرا از خدا به تمتع از دنیا محدود و دنیا و آخرت مرا ویران سازد. 🔸سحرگاهان که برای نماز بیدار شدم با استعاذه و لعن شیطان به زور توانستم حریف نفس خود شوم. 🔹به مدد الهی همه خمره را در چاه فاضلاب خانه خالی کردم و گفتم: خدایا! من غلط کنم با فروختن شراب، نافرمانی و معصیت تو بنمایم. 🔸بعد از ریختن شراب به اتاق خود برگشتم و کلی گریه کردم. 🔹نزدیک ظهر مرد جوانی درب خانه مرا زد و گفت: از تهران آمده است و دنبال سرکه‌ای خوب برای درست‌کردن سکنجبین برای فشارخون پدرش می‌گردد. 🔸در خانه شیشه‌ای سرکه برای خودم داشتم که برای رضای خدا به او بخشیدم و هرچه پول خواست بدهد، نگرفتم. چون عادت داشتم سرکه را اگر برای دوا و درمان می‌خواستند هدیه می‌کردم. 🔹یک هفته از این داستان گذشت. روزی در خانه بودم که مردی با مبلغ زیادی پول درب منزل را زد و گفت که پدر آن مرد جوان فشار خونش تنظیم شده، طوری که اطبا از طبابت آن عاجز شده بودند و این هدیه از طرف پدر آن مرد است. 🔸با همان مبلغ، بدهی جهیزیه دخترم را دادم و با مدد الهی دوباره از راه حلال به درست‌کردن سرکه در منزل و کسب معاش پرداختم. و این اغوای شیطان را به توفیق الهی با نوری که از بخشش خود کسب کردم، دفع نمودم. 🌱 ومَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ ۚ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ (طلاق، ۳) 🌱 و كسی كه از خدا بترسد، خدا برايش راه نجاتی از گرفتاري‌ها قرار می‌دهد. ‏و از مسيری كه خود او هم احتمالش را ندهد رزقش می‌دهد و كسی كه بر خدا توكل كند، خدا همه كاره‌اش می‌شود كه خدا دستور خود را به انجام می‌رساند و خدا برای هر چيزی اندازه‌ای قرار داده است. ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌟~بلا از تهران با علیه السلام ◽️علامه مهدی الهی قمشه ای: ✨در زمان حكومت رضا شاه پهلوى يك سالى شده و نان كمياب بود ، روزى براى درس دادن به مسجد رفتم و به پسرم پول دادم كه برود از نان بخرد و من در مسجد نماز ظهر و عصر را خواندم آمدم خانه ديدم هنوز پسرم نيامده پس از مدتى بدون نان با دست خالى آمده 🍃گفت: تا به حال در صف نانوائى ماندم وقتى نوبت من فرا رسيد گفتند نان تمام شد همسرم از اين موضوع ناراحت شد و به عنوان اعتراض به من گفت : آخر اين چطور زندگى است كه ما داريم شما با خيال راحت مى رويد مسجد و به فكر درس و بحث و نماز و نان گرفتن را به اين پسر واگذار مى كنى اين هم نمى تواند بخرد حال دو ساعت بعد از ظهر است و ما چيزى براى خوردن نداريم 🌟در اين گفت و شنود بوديم ديديم درب خانه را مى زنند رفتم در را باز كردم ديدم مردى پشت در ايستاده و بقچه اى در دست دارد كه در ميان آن چند قرص نان سفيد است بر خلاف نان بازار كه غير از آرد گندم چيزهاى ديگرى مخلوط مى كردند كه قابل خوردن نبود گفت: اين نانها براى شما است گفتم : شايد اشتباهى در خانه ما آمده اى؟ گفت : مگر شما اى نيستى ؟ گفتم : چرا من همان شخص هستم گفت: اين نانها را يكى از همسايه هاى اطراف كه امروز نان مى پخت براى شما فرستاده است من نانها را گرفته آمدم به همسرم گفتم : ناراحت نباش كه خداوند نان را رساند ما نهار را خورديم ولى من وجدانم ناراحت بود و پيش خود فكر مى كردم و مى گفتم: خدايا خوب ما خورديم و سير شديم ولى هستند اشخاصى كه الان نان ندارند و گرسنه مى خوابند پس تكليف آنها چه خواهد شد و اين وضع دلخراش تا كى ادامه دارد؟ در همين فكر خوابم برد در عالم رويا ديدم كسى گفت : حضرت امام زين العابدين علیه السلام به طهران آمده بيا برويم به ديدنش رفتيم تا حوالى خيابان پامنار كه آقا در آنجا وارد شده بود من ديدم مثل اينكه همه خانه هاى آن محله از شيشه است و من از پشت شيشه ها آقا را مى ديدم كه خطاب به سوى من اين شعر باباطاهر را با تغيير دادن يك مصراع آن اين چنين مى خواند: خوشا آنان كه الله يارشان بى بحمد و قل هوالله كارشان بى خوشا آنان كه دائم در نمازند توكلت على الله كارشان بى (عوض : بهشت جاودان بازاراشان بى ) پس از چند روزى آن گرفتارى برطرف شد و نان فراوان گشت. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔺من مانند تُرک های پشت کوه به حضرت ابوالفضل علاقه دارم❗️ ◾️حجت الاسلام علی معجزاتی: یک روز جمعه در منزل آقای حاج شیخ عباس طالبی ختم صلوات بود و برای صرف ناهار آنجا بودیم بعد از صرف ناهار مطالب نسبتا مختلف و متعددی مورد بحث واقع شد از جمله ایشان (استاد معزی) فرمودند: ◾️مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله عليه) این مضمون را فرمودند: که سرمایه و من این است که مانند تُرک های پشت کوه ، صاف و بی غل و غش به العباس و ایمان دارم ✾📚 @Dastan 📚✾
✳️داستان مورچه و سلیمان نبی ✨حضرت سلیمان علیه السلام، فرزند و جانشین حضرت داود علیه السلام و از انبیای بزرگ الهی در میان قوم بنی اسرائیل بود. وی همانند پدرش علاوه بر مقام نبوت، حکومت و سلطنت نیز داشت. مورخان نوشته اند که سلیمان در سیزده سالگی به جانشینی پدر انتخاب شد. این انتخاب بر عالمان و عابدان بنی اسرائیل سنگین آمد و آنها زبان به انتقاد گشودند، ولی مدتی بعد، بر خلاف انتظار، وی را پیامبری رئوف، سلطانی عادل و حکمرانی فرزانه یافتند و از رفتار خود پشیمان شدند. بخش هایی از زندگانی این پیامبر بزرگ الهی در قرآن کریم و اخبار و روایات اسلامی بازگو شده است. در قرآن کریم، ۱۷ بار از سلیمان نام برده شده و آمده است که سلیمان پیامبر علم و حکمت بود که جن و انس و پرندگان و حیوانات و باد و حتی شیاطین مسخر و تحت فرمان او بودند .روزى آن حضرت با لشكر عظیمش كه از جن و انس و پرندگان تشكیل مى‏ شد با نظم و صف‏ آرایى خاص، و بى نظیر حركت مى‏ كردند تا. به وادى مورچگان رسیدند. سلیمان علیه ‏السلام نیز كنار تختش بود. و باد آن را با كمال نرمش و آرامش در فضا حركت مى‏ داد.... حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِی النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا یَحْطِمَنَّكُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ; تا آنگاه كه به وادى مورچگان رسیدند مورچه ‏اى [به زبان خویش] گفت اى مورچگان به خانه‏ هایتان داخل شوید مبادا سلیمان و سپاهیانش ندیده و ندانسته شما را پایمال كنند. (نمل آیه 18) 🌸سلیمان علیه‏ السلام صداى آن مورچه را شنید، از سخن او خندید و به یاد نعمت‏ هاى الهى افتاد، كه خداوند آن چنان به او مقام ارجمند داده كه حتى صداى مورچه را مى ‏شنود و از مفهوم آن آگاهى دارد. قرآن این بخش را در سوره نمل آیه 19 چنین بیان نموده است: فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِكَ فِی عِبَادِكَ الصَّالِحِینَ; [سلیمان] از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت پروردگارا در دلم افكن تا نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشته‏ اى سپاس بگزارم و به كار شایسته‏ اى كه آن را مى‏ پسندى بپردازم و مرا به رحمت‏ خویش در میان بندگان شایسته ‏ات داخل كن (نمل آیه 19) در مورد این واقعه از حضرت رضا علیه ‏السلام نقل شده كه فرمودند: در حالى كه سلیمان علیه ‏السلام بر روى تختش در فضا حركت مى‏ كرد، باد صداى آن مورچه را به گوش سلیمان علیه ‏السلام رسانید. سلیمان علیه ‏السلام در همانجا توقف كرد و به مأمورانش فرمود: آن مورچه را نزد من بیاورید. مأموران بى درنگ آن مورچه را به حضور سلیمان علیه‏ السلام بردند. سلیمان به آن مورچه فرمود: آیا نمى ‏دانى كه من پیامبر خدا هستم و به هیچكس ظلم نمى‏ كنم؟ ⏪مورچه عرض كرد: آرى، این را مى‏ دانم. سلیمان علیه‏ السلام فرمود: پس چرا مورچگان را از من هشدار دادى؟ 🌷مورچه عرض كرد: ترسیدم مورچگان حشمت و شكوه تو را بنگرند و مرعوب و و برق دنیا شوند و در نتیجه از خداوند دور گردند، خواستم آن‏ها به لانه ‏هایشان بروند و شكوه تو را مشاهده نكنند... سپس مورچه به سلیمان علیه ‏السلام عرض كرد: آیا مى ‏دانى چرا خداوند در میان آن همه نیروهاى عظیم مخلوقاتش، باد را تحت تسخیر تو قرار داد؟ سلیمان گفت: راز این موضوع را نمى ‏دانم. مورچه گفت: مقصود خداوند این است كه اگر همه را مانند باد در تحت تسخیر تو قرار مى ‏داد، و فناى همه آن‏ها مانند زوال و فناى باد است (بنابراین اكنون كه بنیاد جهان بر باد است، به آن مغرور مشو). سلیمان از این نصیحت پرمعناى مورچه خندید. (تبسمى که از گفتار مورچه به سلیمان دست داد، به سبب تعجبى بود که از این سخن مورچه کرد).(1) ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ قال الإمام الصادق عليه السلام: إنّ فِرعَونَ لَمّا وَقَفَ على أنّ زَوالَ مُلكِهِ على يدِ موسى أمرَ بإحضارِ الكَهَنَةِ ، فدَلُّوهُ على نَسَبِهِ وأ نّهُ مِن بَني إسرائيلَ ، فلَم يَزَلْ يأمُرُ أصحابَهُ بِشَقِّ بُطونِ الحَوامِلِ مِن بَني إسرائيلَ حتّى قَتَلَ في طَلَبِهِ نَيّفا و عِشرينَ ألفَ مَولودٍ ، وتَعَذّرَ علَيهِ الوُصولُ إلى قَتلِ موسى ؛ لحِفظِ اللّه ِ تباركَ وتعالى إيّاهُ . امام صادق علیه السلام می فرمایند: هنگامى كه فرعون فهميد سلطنت او به دست موسى از بين خواهد رفت، دستور داد كاهنان را احضار كنند و آنان او را از نسب موسى و اينكه او از بنى اسرائيل است آگاه ساختند. از آن پس، فرعون پيوسته به نيروهاى خود دستور مى داد شكم زنان باردار بنى اسرائيل را بدرند تا جايى كه براى نابودى موسى بيست و چند هزار جنين را كشت، امّا موفق به كشتن موسى نشد؛ زيرا كه خداى تبارك و تعالى او را حفظ مى كرد. بحار الأنوار : 13/47/15 . ✾📚 @Dastan 📚✾
✨🍂در روایتی آمده است که خداوند به حضرت موسی علیه السلام فرمود: «بار دیگر که برای مناجات آمدی، بدترین مخلوق مرا به همراه بیاور!» موسی (علیه السلام) هنگام بازگشت در فکر فرو رفت که چه کسی را ببرد؟🤔 🍃به هرکس که می اندیشید با خود می گفت: «شاید خدا او را داشته باشد» 💫سرانجام موسی (علیه السلام) سگی را یافت که تمام بدنش را کِرم گرفته و لاشه گندیده اش رها شده بود و بوی عفونتش رهگذران را آزار می داد. با خود گفت: شاید این موجود نزد خدا باشد؛ اما این مطلب به ذهنش خطور کرد که شاید خدا همین موجود را نیز دوست داشته باشد. ✨هنگامی که به رفت، ندا رسید: «ای موسی! چیزی به همراه نیاوردی؟!» موسی علیه السلام پاسخ داد: «به هرچه نگریستم، آن را شایسته دوست داشتن تو دیدم». ندا رسید: «ای موسی! اگر آن را به همراه آورده بودی، از چشم ما می افتادی!» و یا در جایی دیگر آمده است: «ای موسی به عزت و جلالم قسم، اگر آن سگ را می آوردی نامت را از دیوان انبیاء محو می کردم» 💫نتیجه گیری: «خودمون رو برتر از دیگران می بینیم ... همه رو کوچکتر از خود میدونیم... سر هر جریانی فوری خودمون رو با دیگری مقایسه میکنیم.. . همینکه یه خوبی در خودمون دیدیم مقایسه شروع میشه . ...... من نمازخونم و فلانی نماز نمیخونه ....... من با حجابم و فلانی بی حجاب ........... اینا همه دام های لطیف و نرم شیطان خبیث هست عزیزان ....همیشه باید خودمون رو نیازمند خوبی های بیشتر بدانیم.» ✨✨*«پس هیچوقت مقایسه نکن»*✨✨ ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍂امام صادق (ع) به همراه بعضی از اصحاب و دوستان خود، برای انجام مناسک حجّ خانه خدا، به سوی مکه معظّمه حرکت کردند. 🍃در مسیر راه، جهت استراحت در محلّی فرود آمدند، آن گاه حضرت به بعضی از افراد حاضر فرمود: چرا شما ما را و بی ارزش می کنید؟ 🍃یکی از افراد از جا برخاست و گفت: یاابن رسول اللّه! به خداوند پناه می بریم از این که خواسته باشیم به شما بی اعتنائی و توهینی کرده و یا دستورات شما را عمل نکرده باشیم. 🍂حضرت صادق (ع) فرمود: چرا، تو خودت یکی از آن اشخاص هستی ✨آن شخص گفت: پناه به خدا، من هیچ جسارت و نکرده ام. 👈حضرت فرمود: وای بر حالت، در بین راه که می آمدی در نزدیکی جُحفه، تو با آن شخصی که می گفت: مرا سوار کنید و با خود ببرید، چه کردی؟ 🔆و سپس حضرت افزود: سوگند به خدا، تو برای خود دانستی، و حتّی سر خود را بالا نکردی؛ و او را و با حالت بی اعتنائی از کنار او رد شدی! و سپس حضرت در ادامه فرمایش خود افزود: هرکس به یک فرد مؤ من و بی حرمتی کند، در حقیقت نسبت به ما بی اعتنائی کرده است؛ و و حقّ خدا را ضایع کرده است. 🔹منبع: کافی، ج 8، ص 88 - وسائل الشّیعة: ج 12، ص 272 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنران:استاد رائفی پور موضوع: مردی که برادر ومادر خود را به شکل حیوان دید✅ و ایت الله بهجت ره که انسانها را به شکل دیگری می دید 🌺 ✾📚 @Dastan 📚✾
‌ 🍃🍂روزی، که از خود ناراضی بود و می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران را دید و به حال خود خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه تر می شدم! در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همان طور که با ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است! 🦋🦋هیچ گاه خود را نگیرید🦋🦋 ✾📚 @Dastan 📚✾
💫 ❗️ 🍃یک بار بچه‌های کوچک کتابی خوانده بودند و خیلی از جن وحشت کرده بودند . آیت الله بهجت به بچه‌ها فرمودند : بیایید با شما کار دارم . دیدم آقا به آن‌ها فرمودند: جن ترس ندارد ، آن‌ها کاری به مومن ندارند . 🍃ایشان گفتند:"من خودم وارد منزلی شدم(منزل عمویشان در کربلا) خواستم بروم داخل اتاق، صاحبخانه گفت: آن‌جا نرو جن دارد. گفتم: باشد به من کاری ندارند. رفتم داخل اتاق دراز کشیدم ، عمامه‌ام را پهلوی خودم گذاشتم و عبایم را روی سرم کشیدم. 🍃پاسی از شب که گذشت ، صدای پای آن‌ها را بیرون در اتاق می‌شنیدم. یک دفعه احساس کردم که یکی از این پاها به در اتاق نزدیک شد. از پنجره خودش را بالا کشید و داخل اتاق را نگاه کرد. دید که من اینجا خوابیدم و عمامه‌ام کنارم است. رفت به آن‌ها گفت: برویم ." 👆 ✾📚 @Dastan 📚✾