#منطقےحرفبزنیم.
#رسا
#روانحرفبزنیم
#زیبا
#بهترین
#جوانمردے
#معرفت
#القابخوب
#حرفهاۍپاڪ
#شهـیدانه
#مؤثربودنمهمہ
#شهیدمصطفےصدرزاده...
#شهر
#گناه
#تقلبے
#براستیباخودچهڪردهایم
#ظاهر...
#یـــار
#سربــاریم...سربار
#سیدعلیــــ
#ثواب
#مشخصات
#امام_رضا
#منصفانہ
#عمل
#آگاهانہ
#نرم
#چگونہحرفزدنراازقرآنبیاموزیم
#بدترین
#كلام_ناب
#آیت_الله_شاه_آبادی
#آیه
#مهدی_جانم
#اللهمعجللولیکالفرج
#مهدی_جانم
#چالش
#شهید_دکتر_محمدعلی_رهنمون
#چجوری_بهش_بگم
#بی_تفاوت_نباشیم
#چجوری_بهش_بگم
#نماز
#پای_درس_استاد
#آیه_الله_حق_شناس
#چادرانه
#غیبت
#ماه_رمضان
#حدیث
#معصوم_پنجم
#آشنایی_با_معصومین
#خدای_مهربونم
#بیوگرافے
#حق_الناس
#بــاخــدادۅســٺبـــاݜیـــم
#خدا
#سربازی_برای_تو
#منتظر_ماه
#اندکیتأمل
#شهیدانه
#شهید
#کلامشهید
#کلاموحی
#شخصیت_خودتو_بساز
#فرهنگ_سازی
#السلام_ایها_غریب
#نماز_اول_وقت
#تاخیر_در_نماز_یعنی
#چادری_ها_فرشته_اند
#حجاب
#چادرانهــ
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
#چادرانہ
#شهید_همت
#خدا_جونم
#چــــــــــــــــــــادر
#توشه_عقبا
#صــــلوات
#چادر
#حضرت
#دخترانه
#پشتکار
#تلاش
#حدیث_روز
#همت
#اݪسلامعلیڪیابقیةاللہ
#امام_هادی
#دختران_چادری
#شهید_حسینخرازی
#تلنگرانہ
#چـــادرانـہ
#چادریا_جاشون_اینجاست
#چادرمـ_را_عاشقمـ
#چـــادرانـہ
#چـــادرانھ
#اللهمعجــللولیڪالفــــرج
#نمازاولوقتیادتنࢪه
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_بیست_و_هفتم
✍🏼توی شرایط #سختی گیر کرده بودم
خودمم نمیدونستم چیکار کنم آخه مصطفی رو چه به کارهای #خلاف
هر شب #دعا میکردم که ماجرا روشن بشه....
#زمستان بود و سرما اما من به خودم #قول دادم تا مصطفی آزاد نشه نه کفش زمستانی میپوشم و نه لباس زمستانی خیلی وقتها با دمپایی میرفتم #دادگاه و برمیگشتم...
بلاخره بعداز ماهها #قاضی اش رو پیدا کردم مرد #جوانی بود وقتی رفتیم تو جلوی ما بلند شد پدرم ماجرا رو تعریف کرد و گفت اصلا نمیدونیم چرا گرفتنش گفت #پدر جان نگران نباشید خودم پیگیر میشم....
یه نفسی کشیدم که #الله_متعال جواب دعاهام رو داد
تصمیم گرفتم #روزه بگیرم در اون وقت هم خبر می دادم و هم ناخوش احوال بودم و هم لاغر جثه...
😢روزه گرفتن برام خیلی سخت بود اما #دو ماه تمام روزه گرفتم با آب روزه ام رو میشکستم و زود میرفتم روی #سجاده تا #دعا کنم...
خیلی دست به آسمون بودم از دعا کردن و #تلاش کردن دست بر نداشتم چون من مصطفی رو میخواستم
بلاخره قاضی پرونده یه ملاقات برای ما گرفت خدایا تنفس زندگی برای من خیلی عجیب بود مصطفی تنفس زندگی من بود و من میخواستم ببینمش...
😔توی اون مدت که مصطفی زندانی بود مادر شوهرم اصلا ازم خبری نگرفت حتی از نوه اش هم خبری نمیگرفت اما جاریم زود به زود می اومد حتی برای #دخترم هم #عروسک میخرید
رفتم ملاقاتش چقدر عوض شده بود این دیگه نصطفی نبود خیلی لاغر شده بود همین که من و پدرم با مادر #شوهرم نشستیم احوال همه رو پرسید پدرم در آخر گفت مصطفی جان چیزی بهت نگفتن...
نگفتن که چرا اینجایی چرا دستگیرت کردن ؟ گفت اونها که نه اما یه #دوستی قبلا داشتم که اهل خلاف بود خیلی وقت پیش باههم دوست بودیم همینکه فهمیدم که اهل خلافه ولش کردم اما اون من رو ول نکرده ظاهرا ، رفته علیه من #شهادت_دروغ داده
البته فقط من نیستم خیلی ها رو اینجوری کرده و خیلی ها زندانی ان
فقط شما حتما پیگیری کنید...
😞نمیخواستم از پیشش برم اما مجبور بودم چون وقت تموم شد خداحافظی کردیم و رفتیم فرداش با بابام رفتیم جلوی #دادگاه قاضی گفت اینها رو هم من میدونم داریم #تحقیق میکنیم نیازی نیست شما با این وضعیتتون بیایید اینجا...
اما من که دست بردار نبودم هر روز میرفتم بلاخره طی تحقیقات زیاد و طولانی ثابت شد که هیچ جرمی مرتکب نشده البته نه فقط مصطفی بلکه اون بیچاره های دیگه هم ثابت شده بود بی گناهن ، اومده بودن از تمام همسایه ها در مورد مصطفی سوال کرده بودن و سوابقش رو گشته بودن اصلا هیچی نبود یه روز که من #مریض بودم و نتونستم برم دادگاه پدرم خودش رفت...
قاضی بهش گفته بود که #آزاده برید مدارکش رو بیارید تا مراحل انجام بشه همون جا پدرم بهم زنگ زد...
از خوشحالی انقدر پریدم هوا انقدر پریدم انگار بازم #بچه شده بودم من که میپریدم محدثه هم که دیگه راه میرفت فکر میکرد دارم باهاش بازی میکنم روده بر شده بود از خنده و گاهی اوقات اون هم میپرید...
ظهرش مصطفی زنگ زد و خیلی صداش گرفته بود گفت چرا نمیایی ملاقاتم خیلی دلم برات تنگ شده...
😍گفتم مصطفی جونم تو دیگه #آزادی زود برو وسایلت رو جمع کن الان بابام میاد دنبالت...
خودش هم باورش نمیشد فکر میکرد دارم #شوخی میکنم گفت الان دیگه حوصله ی شوخی ندارم زود بیا ملاقاتم میخوام محدثه رو ببینم...گفتم بخدا راست میگم والله هیچ دروغی توش نیست..
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله