eitaa logo
دختران چادری🌹 ''🇵🇸
191 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
37 فایل
نظرات ناشناس شما https://harfeto.timefriend.net/16312864479249 مدیر اصلی کانال @ftop86 جهت تبادل @Jgdfvhohttps (فقط کانال مذهبی پذیرفته می‌شود) جهت ادمین شدن @ZZ8899 همسایه‌‌ کانال🌸🌸 @Khaharaneh_Chadoory1400
مشاهده در ایتا
دانلود
! °•دوازدہ ویژگۍ یڪ"سخن‌خوب" از دیدگاہ قرآن‌ڪریم؛👌🏻🌱 ۱. باشد. "لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ" ۲. باشد. "قَوْلاً لَّيِّناً" زبانمان تیغ نداشته باشد. ۳.حرفے ڪه مۍزنیم خودمان هم ڪنیم."لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ" ۴. باشد."وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا" ۵.حرفمان مستند باشد."قَوْلًا سَدِيدًا" . ۶.سادہ حرف بزنیم."قَوْلاً مَّیْسُورًا" پیچیدہ حرف زدن هنر نیست. " " ۷.ڪلام باشد." قَوْلاً بَلِیغًا" ۸. باشد."قولوللناس حسنا" ۹. ڪلمات را انتخاب ڪنیم. "یَقُولُ الَّتے هِیَ أحْسَن" ۱۰.سخن هایمان روح و داشتہ باشد. "و قولوا لهم قولا معروفا" ۱۱.همدیگر را با صدا بزنیم. "قولاً كريماً" ۱۲.کمک کنیم تا درجامعہ‌ باب شود. "هدوا الۍ الطّیب من القول"
. ... ... ...سربار
‍ ❤️ 💌 ✍🏼یکدفعه گفتن داریم اونهم مهمونهایی که من باید تو خونه بودم آقا مصطفی بودن زنداداشش بود با خواهرشون اومده بودن خونه ما ای خدا من نکردم کلاسم رو تعطیل کنم خوب چیکار کنم که برم هر کاری کردم نشد و کلاسم رو تعطیل کردم نتونستم برم دیگه بیخیال شدم و نشستم... 😌 همه خانوادش منو دوست داشتن زنداداش آقا مصطفی هم برام کادو گرفته بود منم که کادو اما اینبار بازش نکردم که نکنه بازم مثل قبل خیت بشم اینکه خانواده آقا مصطفی انقد با من خوب بودن به خاطر من نبود به خاطر خود آقا مصطفی بود خیلی بود.... 😍مهمونا رفتن و من هم رو باز کردم بازم یه لباس بود چقد لباسهام زیاد شده بودن دیگه داشت از حد میگذشت یه بار هم آقا مصطفی یه پارچه خیلی خیلی قشنگ بهم کادو داد منم یه ادکلن بهش دادم... خلاصه میگذشت خیلی وقتها که با خودم فکر میکردم... یاد شعری که نوشته بود می افتادم و ناراحت میشدم و میگفتم یعنی منظورش چیه...؟ یه روز که میخواستم برم اون هفته شیفت بعداز ظهر بودم گفت که باهام کار داره منم رفتم و گفتم بله بفرمایید یکم در هم بود و ناراحت نمیتونست حرف بزنه غمگین بود گفتم چیه که انقدر ناراحت هستی در یک کلمه حرفش رو زد گفت که باید برم... 😳وقت خداحافظیه... 😭منم بی مهابا کردم و گریه کردم و گریه کردم هیچ حرفی نزدم فقط گریه کردم گفت زود باش بریم مدرسه دیر میشه منم خودم رو آماده کردم هیچ کس نمیدونست که چرا گریه میکنم مادرم فکر میکرد که با هم کردیم نمیدونست دخترش داره تنها میشه توی مدرسه نتونستم درس بخونم انقدر گریه کردم که فشارم اومده بود پایین به زنگ زدن بیا دنبالش اونم اومد و رفتیم دکتر فشارم اومده بود روی هفت مادرم دلیلش رو پرسید اما من هیچی نگفتم رفتم خونه... خدایا بین و خیلی فاصله زیاده اما من پای ام هستم و هیچی نمیگم و این هدف خودم بوده... شبش آقا مصطفی اومد خونمون به مادرم گفتم بهش چیزی نگی گفت باشه اما باهاش حرف میزنم ببینم چی شده همینکه اومد تو مادرم سوال پیچش کرد چی شده چرا باهم دعوا کردید؟ دعوا کردن خوبه و میشه واسه آدم ولی کنونش بهترین خاطره هاست و از این حرفا... ☹️اونم بیچاره کرده بود که خدایا چی شده یک کلمه هم متوجه نمیشد... مادرم رو صدا کردم که دیگه دست از سر اون بیچاره بر داره مادرم هم اومد گفت چیه بزار باهاش حرف بزنم ببینم چی شده تو که هیچی نمیگی گفتم ولش کن بابا من که به اون ربط نداره خودم حوصله ندارم گفت آره کاملا مشخصه به اون ربط نداره هر دو تون مثل داغ دیده ها شدید آقا مصطفی که نشست هیچ حرفی نزد پدرم گفت مصطفی جان چیزی شده؟ مشکلی پیش اومده؟ اما چیزی نگفت گفت نه هیچ پیش نیومده... 😔منم که فقط میتونستم کنم دیگه هیچ حرفی نمیتونستم بزنم چایی آوردم و یکم میوه آوردم همه به ما میکردن که اینا چشون شده چرا اینجوری رفتار میکنن، بعد از خوردن یکم نشست و بعد گفت میخوام برم... منم از جام بلند شدم که روانه اش کنم از همه خداحافظی کرد و توی راه پله ایستاد و گفت امشب وسایلم رو میکنم نتونست چیزی بگه حتی نتونست خداحافظی کنه رفت... 😔انقدر بودم که منم رفتم اون اتاق و کردم اون شب اصلا خوابم نبرد از شدت ناراحتی با خودم میگفتم خدایا الان چیکار کنم ؟ صبح شد و منم چشمام پف کرده بود... ✍🏼 ... ان شاءالله
01 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05).mp3
16.34M
🔈 📣 جلسه اول * گفتگو با راوی کتاب شنود با نام مستعار «صادق» * بیان مطالب کتاب شنود بدون سانسور * درخواست راوی برای بیان حقایق ناگفته * چرا گفتگو تصویری نشد؟ * روشن شدن زوایای وسیعی از عالم شیاطین * تصاویر عجیب شیاطین * اجناس مختلف شیاطین * چه شد که تصمیم به نشر حقایق گرفتم؟ * شروع داستان ... * بیماری که تجربه ام را رقم می زد. * گردابی که از جنس نور بود. * صدای نفسم را نمی شنیدم. * حضور اجدادم را حس می کردم. * پیرمردی که بسیار نورانی و با جذبه بود. * علاقه شدید واشتیاق دو طرفه به فرشته مرگ *چه شد که مشتاق مرگ شدم؟ * اعمالی که به آن تکیه کرده بودم. * جلوه نفس لوامه ⏰ مدت زمان:۴۰:۰۵ دختران چادری🌹 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @DokhtaranehChadoory
02 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05).mp3
16.23M
🔈 📣 جلسه دوم * ادامه داستان.... * عنایتی که در کودکی شامل حالم شد * نذر مادرم * نیاتی که داشتم را می دیدم. * ارزش هر عمل را نشانم می دادند * احساس بر شکستگی به من دست می داد * صفر هایی که در کارنامه عمل ردیف می شد * اعمالی که فکرش را نمی کردم ارزشمند باشد را از من خریدند. * نظام اعمال وملکوت آن را می دیدم. * عنایتی که حضرت زهرا سلام الله علیها به من کردند * جانی که حفظ کردم، جانم حفظ شد‌. * ماجرای همسرم واتفاق عجیبی که افتاد * هیچ عمل خالصی نداشتم * مثالی جالب برای عمل خالصانه * شرمندگی که سراسر وجودم را فرا گرفته بود. * دغدغه ای که خدا از من خرید. * اگر دوست داشته باشی امام زمان را یاری کنی، در زمره ی یاران حضرتی. * چه شد که برگشتم. ⏰ مدت زمان: ۳۹:۵۹ دختران چادری🌹 @DokhtaranehChadoory 👆👆👆👆👆👆👆👆👆