#پروف
«🕊🤍»
-
-
هیـچـوقـتازتـلاشڪࢪدن،دسـتنڪش..
یڪباࢪڪہمـوفـقشـوے..!
وابسـتـہاشمیشوۍ
((:💚~
افتخاࢪ میڪنم بہ چادࢪے بودنم...♡
افتخاࢪ میڪنم بہ ایݩ باڵ هاے سیاهے ڪہ سیاهے شب...🌑
دࢪ مقابلشاݩ سࢪ تعظیم فࢪود مےآوࢪد...|🌱🌹|
افتخاࢪ میڪنم بہ ایݩ سیاهے زیبا..😌
کہ دلم ࢪا از هࢪ سیاهے میزداید•🌿🌸•
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
#چادࢪانہ🌷
#میࢪاثمادࢪ✨
#مثلالماس🌸🍃•°
دلم هوای شهادت ڪہ مےڪند↶
پناھ میبرم بہ چادرم
ڪہ تا آسمان راھ دارد...
چادر من بوۍ شـهــــادت میدهد
چرا ڪه چشم شهدا بہ اوستـ(•ᴗ•)
ڪه مبادا چون چادر مادرشان
فاطمه"س"خاڪے شود....
♥️ســـیدے! یــابن الــحسن!♥️
👈🏼 مِــــن هــــجرِک یاحـــــبیب،
قـــــلبے قــــد ذاب مــــــــهدیمـ
ازفــــــــــراق دورے تـــــــــو،
دیـــــگرطـــــــاقتے نـــــــمانده،
جــز ایــنکه تـــسّلایمـ دعـــاے فــــرجت بـــــاشد...
#اربــــابمان
#مـــنتظرصــداےمــاست
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بـــسم اللــه الــرحمن الــرحيم
💞إِلــــَهِے عـــَظُمَـ الْــــبَلاءُ وَ بــَرِحَ الْـــخَفَاءُ وَ انــــْکَشَفَ الْــــغِطَاءُ وَ انْــــقَطَعَ الـــرَّجَاءُ وَ ضــــَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُــــنِعَتِ الــــسَّمَاءُ وَ أَنْـــــتَ الْــــمُسْتَعَانُ وَ إِلَــــیْکَ الْــــمُشْتَکَے وَ عــــَلَیْکَ الْــــمُعَوَّلُ فـــِے الـــشِّدَّةِ وَ الــــرَّخَاءِ اللــــهُمَّـ صَـــلِّ عَـــلَے مُـــــحَمَّدٍ وَ آلِ مُــــحَمَّدٍ أُولِــــــے الْأَمْـــــــرِ الَّـــــذِینَ فَـــــرَضْتَ عَــــلَیْنَا طـــــَاعَتَهُمـْ وَ عـــــَرَّفْتَنَا بِـــــذَلِکَ مَــــنْزِلَتَهُمْـ فَـــــفَرِّجْ عــــَنَّا بِـــحَقِّهِمْـ فَـــرَجا عـــَاجِلا قَـــرِیبا کَـــلَمْحِ الـــْبَصَرِ أَوْ هُــــوَ أَقـــْرَبُ یَا مـــُحَمَّدُ یَا عَلِےُّ یَا عَلِےُّ یَا مُـــحَمَّدُ اکـــْفِیَانِے فـــَإِنَّکُمَا کـــَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فـــــَإِنَّکُمَا نـــَاصِرَانِ یَا مَــــــوْلانَا یَا صـــَاحِبَ الـــزَّمَانِ الـــْغَوْثَ الْـــغَوْثَ الْــغَوْثَ أَدْرِکـــْنِے أَدْرِکْنِی أَدْرِکْــنِے الــسَّاعَةَ الـــسَّاعَةَ الــسَّاعَةَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ یَا أَرْحَـــمَ الـــرَّاحِمِینَ بِــــحَقِّ مـــُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الــــطَّاهِرِینَ..💞
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖✨🌟✨
👆🏼وبــــراے #ســـلامتے مـــحبوب عـــالمین روحـــے وارواح الـــعالمین لــــــــتراب مــــــــقدمه الــــفداه💔
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بــسمـ الله الــرحمن الــرحیم
💓اَللّـــهُمـَّ كُــنْ لِـــوَلِيِّكَ الْـــحُجَّةِ
بْنِ الْــــحَسَنِ صــــَلَواتُكَ عـــــَلَيْهِ
وَعَــــلے آبـــائِه فـي هــــــــذِهِ
الــــسَّاعَةِ وَفـــي كُــلِّ ســــاعَة
وَلـــِيّاً وَحــافِظاً وَقــائِداً وَنــاصِراً
وَدَلــــيلاً وَعَــــيْنا حـَتّے تُـــسْكِنَهُ
اَرْضــــــَكَ طَــــوْعاً وَتُــــــمَتِّعَهُ
فــــیها طــــویلا...💓
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨🌟
یـــقین بــــدانیمـ که اوهــمـ،
هــر لــــحظه، دعـــایمان مے کــند...
🌤اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤
💠 بیایین برای تعجیل و سلامتی قطب عالم امڪان
💠حضرت صاحب الزمان عج سه توحید
💠به نیت هدیه یڪ ختم ڪامل قرآن به مولا عج قبل از خواب هرشب عاشقانه هدیه ڪنیم 🙏
#سلام امام زمانم
🍃همه هست آرزویم ، که ببینم ز تو رویی ...
چه زیان تو را که من هم ؛
برسم به آرزویی
02 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05).mp3
16.23M
🔈#مستند_صوتی_شنود
📣 جلسه دوم
* ادامه داستان....
* عنایتی که در کودکی شامل حالم شد
* نذر مادرم
* نیاتی که داشتم را می دیدم.
* ارزش هر عمل را نشانم می دادند
* احساس بر شکستگی به من دست می داد
* صفر هایی که در کارنامه عمل ردیف می شد
* اعمالی که فکرش را نمی کردم ارزشمند باشد را از من خریدند.
* نظام اعمال وملکوت آن را می دیدم.
* عنایتی که حضرت زهرا سلام الله علیها به من کردند
* جانی که حفظ کردم، جانم حفظ شد.
* ماجرای همسرم واتفاق عجیبی که افتاد
* هیچ عمل خالصی نداشتم
* مثالی جالب برای عمل خالصانه
* شرمندگی که سراسر وجودم را فرا گرفته بود.
* دغدغه ای که خدا از من خرید.
* اگر دوست داشته باشی امام زمان را یاری کنی، در زمره ی یاران حضرتی.
* چه شد که برگشتم.
⏰ مدت زمان: ۳۹:۵۹
#نیت
#عمل
#امام_زمان
دختران چادری🌹
@DokhtaranehChadoory
👆👆👆👆👆👆👆👆👆
📿~📿رمان-ایمان-عشق-شهادت📿~📿
•بسم رب شهدا•
^فصل اول ^
#38
کامران: ببین خانم محترم من کلی کار دارم لطفا انقد حرف از من نکشید
ودر جواب سوالتون بگم اون مهربونی و دلسوزی ها به خاطر دوستیمون بود و گر نه من از اولشم شمارو دوست نداشتم الانم باید برم چون عشقم ملیکا جونم خارج منتظرمه حالاهم
مزاحم نشو
انگار که چیزی یاده اومده باشه برگشت و گفت : راستی کلارا هم بامن میاد اون میره پیش باباش منم پیش نامزدم دیگه نه به من ونه به کلارا کاری داشته باش
وباید پوز خنده پشتش رو کرد بهم ورفت
ودلم رو به همین راحتی شکوند و رفت روی صندلی کلی گریه کردم حالم اصلا خوب نبود از خودم بدم میومد
کاش هیچ وقت با هیچ پسری دوست نمیشدم
یادمه همیشه مادرم بهم میگفت : فاطمه جان مراقب باش یک روزی گول نخوری با گفتن دوست دارم و یا عاشقتم و با هیچ پسر نامحرمی دوست نشی و بهش دل نبندی چون یکروزی میاد که باید از غرورت بابت دوستیت بگذری و التماسش کنی تا ولت نکنه میگفت : مادر جان بدون اگه کسی واقعا مرد زندگی باشه و یا دوست داشته باشه به مادرش میگه تا بیاد خواستگاریت .....
کاش به حرفاش خوب گوش میکردم کاش از خانواده به خاطر گوشی دور نمی شدم چون اگه این گوشی نبود من بیحجاب نمی شدم و دغدغه روز وشبم گوشی نبود و به خانوادم عشق می ورزیدم....
وسط گریه هام داد میزدم و خدا خدا میکردم
همینطور که دستم روی صورتم بود و داشتم گریه میکردم صدای یه دختر خانمی اومد سرمو اوردم بالا دیدم یه دختر چادری و مهربون با لبخند زیباش داره بهم نگاه میکنه
کنارم نشست و گفت چی شده چرا انقدر گریه میکنی و خودتو ذجر میدی...
انگار با اومدن اون دختر دنیارو بهم دادن نیاز داشتم یکی کنارم بشینه و باهام دردو دل کنه
از اول تا اخر این داستان رو براش گفتم اون هم ارام و بادقت گوش میداد .
باهام حرف زد و جایی که شما هستید رو بهم داد تا بیام شماهم کمکم کنید••••
ادامه دارد ......
❌کپی حرام است❌
نویسنده : یازینب✍
دختران چادری 🌹
@DokhtaranehChadoory
لینک 👆👆
#یامهدی
📿~📿رمان-ایمان-عشق-شهادت📿~📿
•بسم رب شهدا•
^فصل اول ^
#39
*حال*
خانم لطفی: منم بهش کمک کردم و باهاش خوب حرف زدم بعد از یک هفته از اون اتفاق گذشت وقتی رفتم نماز بعد نماز خانمی که بغلم نشسته بود بلند شد ورفت یه دختری کنار اون خانم بود که چادرش رو جلوی صورتش گرفته بود و داشت گریه میکرد....
منم کنارش نشستم بهش گفتم : چیشده عزیزم سرشو از چادر اورد بیرون وقتی موندید تعجب کرد منم وقتی دیدمش تعجب کردم...
باورم نمیشد بعد از یک هفته چادری شده باشه و بیاد مسجد و نماز بخونه
لبخندی زدم وگفتم : سلام عزیزم خوش اومدی
اونم لبخندی زد و گفت سلام ممنون .... می دونید شما کمکم کردید که دوباره به اغوش خدا برگردم واقعا ازتون ممنونم
خانم لطفی: هروز میومد مسجد میگفت با خانوادش اشتی کرده و دوباره باحجاب شد و گفت الان واقعا درکنار خانوادش بهترین زندگی رو داره ..... میدونید بچه ها وقتی هر انسانی در اغوش خدا باشه و همیشه نگاه خدارو به خودش جلب کنه اون انسان خوشبخت ترین ادم دنیاست میدونید چرا چون وقتی خدا عاشقت باشه که البته خدا همه ی مارو دوست داره و عاشقمونه ولی بعضی وقتا اون رو با کارها و گناهامون از خودمون دلخور میکنیم...
وقتی خدا همیشه و هر لحظه عاشقت بشه وقتی ازش کمک بخوایم واقعا بگم واقعا کمکمون میکنه .... پس یه کاری کنید که خدا هر لحظه بیشتر وبیشتر عاشق شما بشه و خیلی کم و کم پیش بیاد که گناه کنید... مواظب اعمالتون باشید. خوب دیگه وقت ماهم به پایان رسید انشالله اگه خدا توفیق کنه شمارو دوباره زیارت میکنم ... یاعلی
وقتی خانم لطفی رفت بچه ها هم دور هم جمع شدن حلما و رقیه هم رفتن تا چایی بیارن کنار هم نشستیم گفتیم خندیدیم
من همیشه فکر میکردم چادری ها یا مذهبی ها همش ناراحت و افسرده اند اما حالا میبینم چقدر زندگی من با اینا فرق میکنه دوستای من با اینا فرق میکنه شادی اینا بیشتر از شادی ما بود خیلی از جمع دوستانه وصمیمانشون خوشم اومد••••
ادامه دارد ......
❌کپی حرام است❌
نویسنده : یازینب✍
دختران چادری 🌹
@DokhtaranehChadoory
لینک 👆👆
#یامهدی
📿~📿رمان-ایمان-عشق-شهادت📿~📿
•بسم رب شهدا•
^فصل اول ^
#40
غروب شده بود
حدیثه: خوب بچه ها پاشین که خدا داره صدامون میزنه پاشین
من: خدا ؟ خدا چجوری صدامون میزنه
لبخندی زد وگفت: وقتی اذان میگن یعنی خدا داره میگه بیاید بامن حرف بزنید که دلم توی این چند ساعت براتون تنگ شده
با گفتن حرف اخرش بچه ها خندیدن منم لبخندی زدم... دلم میخواست منم با خدا حرف بزنم
خجالت میکشیدم به زهرا بگم توی فکر بودم که زهرا اروم درگوشم گفت : نگران نباش کمکت میکنم تا خوب یاد بگیری و لبخندی زد روی زمین نشست
همه کنار هم مثل صف نشسته بودن....
باکمک زهرا بلاخره تونستم برای اولین بار نماز بخونم خیلی حال دلنشین داشت انگار خدا کنارت نشسته و به حرفات گوش میده
ساعت ۷و نیم بود که بعد از خدا حافظی با بچه ها با زهرا سوار ماشین شدیم و به سمت خونه ی بی بی حرکت کردم
زهرا در رو باز کرد و گفت که اول من برم تو
وارد خونه شدم که بی بی از صدای در سریع اومد توی ایوون حیاط و گفت : به به سلام دخترای قشنگم بیاید بیاید ببینید براتون چی پختم ....
سلام دادیم و رفتیم توی خونه درو که باز کردم بوی خوش فسنجان به مشامم خورد من خیلی فسنجون دوست داشتم
من: به به بی بی دستت درد نکنه معلومه خیلی به زحمت افتادی
بی بی : نه مادر چه زحمتی گفتم تا وقتی اینجایی هی نگو زحمت
حرف اخرش رو محکم گفت و بعد خندید
ادامه داد: برید دست و صورتتون رو بشورید و بیاید تا فسنجون بی بی پز رو بخورید
من : بی بی اسمتون چیه
همینطور که داشت ظرف هارو جا به جا میکرد گفت : اسم من زینبه ولی بهم میگن بی بی
لبخندی زد وگفت : چه جالب دقیقا مثل اسم من
رفتم بالا توی اتاق خودم ••••
ادامه دارد ......
❌کپی حرام است❌
نویسنده : یازینب✍
دختران چادری 🌹
@DokhtaranehChadoory
لینک 👆👆
#یامهدی
📿~📿رمان-ایمان-عشق-شهادت📿~📿
•بسم رب شهدا•
^فصل اول ^
#41
لباسام رو عوض کردم بعد از شستن دستو صورتم رفتم تا با بی بی و زهرا شام بی بی زینب پز رو بخوریم 😄
بعد از خوردن غذا تشکر کردم
اومدم اتاق خودم و روی صندلی میز ارایش نشستم
توی اینه عکس خودم رو دیدم یاد حرف خانم لطفی افتادم
خانم لطفی: مواظب اعمالتون باشید ...
من من چه کار کردم یعنی اگه بمیرم چیزی دارم که به اون دونیا ببرم
باخودم گفتم : یعنی من از اون دختر کم ترم که نتونم به اغوش خدا برم چرا چرا حس میکنم خیلی تنهام اون از خانوادم و اینم از دوستام هیچ کدوماشون الان کنارم نیستن تا ارومم کنن اونا فقط توی خوشیا باهام بودن همیشه توی سختی ها منو کنار گذاشتن. هی روزگار
رفتم وروی تخت دراز کشیدم ساعت ده بود
صدای در اومد
من : بفرمایید داخل
زهرا بود
زهرا : سلام ببخشید مزاحم خلوتت شدم
خندیدم و گفتم: نه بابا این چه حرفیه بیا تو
زهرا : خوب اومدم این کتاب رو بهت بدم به کتاب توی دستش اشاره کرد و ادامه داد: گفتم شاید دوست داشته باشی اینو بخونی
لبخندی زدم و کتاب رو از دستش گرفتم
من : ممنون باشه میخونم
زهرا : پس برم که راحت باشی شب بخیر
من: شب بخیر .... ورفت
روی تخت نشستم وبه کتاب خیره شدم روی کتاب عکس دختری بود که چادر سرش بود و دستش روی سینش بالاش نوشته بود «دختر شینا» کتاب رو باز کردم خیلی کنجکاو شدم تا بخونمش وهمین کنجکاویم باعث شد تا بخونم
به نام خدا.....................
خسته شده بودم و چشمام داشت میسوخت یک شبه نصف کتاب رو خوندم کتاب جالبی بود در مورد دختری که ازدواج میکنه و بچه هاش به دنیا میان چهارتا بچه هاش رو بدون همسرش به دنیا میاره فقط یکی از بچه هاش بود همسرش کنارش بود توی جنگ مواظت پنشتا بچه بود واقعا سخت بود اگه من جای اون بودم شاید خیلی زود خسته میشدم.....
کتاب رو روی میز شب خوابم گذاشتم و خوابیدم••••
ادامه دارد ......
❌کپی حرام است❌
نویسنده : یازینب✍
دختران چادری 🌹
@DokhtaranehChadoory
لینک 👆👆
#یامهدی