بسم الله الهادی الی صراط مستقیم
"نگاه نو" (۱)
چهلوپنج نفر ورودت را دنبال میکنند، چشمهای زیبا و نگاههای کنجکاوی که در پس آن صدها سوال وجود دارد، نگاهم را میدزدم، چادرم را تا میکنم و کیفم را روی میز میگذارم و گوشی را در حالت سکوت.
پردهها با رنگ سورمهای صندلیها و ویوی زیبای کلاس A018 نشاط خوبی را به من میدهد.
لیست را باز میکنم و دانه و دانه اسمها را میخوانم، با اضافه کردن این سوال که رشته شما چیست؟ متولد چه سالی و اصالتا کجایی هستید؟
در جواب این سوال معمولا یخ دانشجوها باز میشود و تصورشان از یک استاد خشک اندیشه کمی تغییر میکند، خودم را که با همین سوالات و جوابهایش معرفی میکنم، نگاهشان کمی مهربانتر میشود، استاد فیزیک کجا و الهیات و کلام کجا؟!!
عزیزان تصورتان از اندیشه اسلامی چیست؟ میپرسند صادقانه جواب دهیم یا آنچه شما دوست دارید بشنوید؟ میگویم لطفا با من صادق باشید من منتسب به هیچ ارگان دولتی نیستم. جوابهای دانشجوها را که میشنوم یک دوره روضه در دلم زنده میشود: (عزاداری، سیاه پوشیدن نصف سال، خشونت، اجبار، گشت ارشاد، پلیس، زندان و ...)
جلسه اول را با نقاشی درخت و ساختمان و تشبیه آن به دین میگذرانیم، ابتدا کمی از اخلاق و احکام و ارزش آن از زبان دیگران، مثل جریان مایکل کوک آمریکایی و کتاب امر به معروف و نهی از منکرش شروع و با شعر مولوی که از کجا آمدهام و به کجا خواهم رفت تمام میکنم.
آنچه قرار نیست بگویم را به متخصصانش واگذار و اعتقادت را با اعتقاد به خود، یعنی انسان شناسی شروع میکنیم.
بچهها مبهوت و متحیر و در سکوت مطلق گوش میکنند، گاهی میگویند استاد لحن صحبت شما دلچسب و نرم است؛ مثل قصهگویی که دوست داریم تا ته قصهاش را بشنویم، یا اخیرا یکی گفت انگار همهچیز برایمان تازگی دارد، یا آن دیگری که گفت: شما تنها آخوندی هستید که تا آخر صحبتش نشستهام، بله تعجب نکنید، یکبار که بازار شبهات و بدگویی به آخوندها در کلاس داغ شد، گفتم بچهها من هم یک آخوندم و بچهها باور نمیکردند. تا این که گفتم بالاخره هر نهادی برای خودش آسيبشناسی و طرحهای تحولی دارد و نهایتا نگاهشان به روحانیت کمی تلطیف شد.
بگذریم جلسه دوم این کلاس از انسان شناسی و مقایسه عددی یک انسان مادی با یک انسان الهی با رسم نمودار شروع و با این بیت شعر زیبا "رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند ..." به پایان میرسد، ساعت ۷ و نیم شب است و بچهها در همان حالت اینرسی خودشان، دارند وایتبرد را بررسی میکنند. شاید ظاهرا نگاهشان به تخته است، اما واقعا دارند دیدگاه خودشان را نسبت به خودشان میسنجند. بعد از چند دقیقه سکوت مطلق آرام میگویم بچهها شام نمیدهیم میتوانید تشریف ببرید.
خندهی متفکرانهای روی لبشان مینشیند، سه چهار نفر با هم به طرف میز میآیند، استاد قرار بود دربارهی حجاب صحبت کنید!! هفته پیش اسم نماینده را که خواندم بچهها گفتند حراست گیر داده و نگذاشته وارد دانشگاه شود. غصهای روی دلم آوار شد، گفتم بچهها دوست دارید حجاب را طوری برایتان عاشقانه روایت کنم که اگر روزی قانون برداشتن چادر در کشور تصویب شد، شما نتوانید حجاب را کنار بگذارید؟ گفتند واقعا استاد؟ گفتم بله قول میدهم، گفتند اگر نپذیریم چه؟ گفتم نه خانی آمده نه خانی رفته..
برگردیم به امروز، فرزیا که مقنعهاش روی شانهاش بود گفت: استاد من دو ماه پیش کربلا بودم، دوهفته قبل و بعد از کربلا هم حجاب هم نمازم را رعایت کردهام، اما باز سست شدم، خواهش میکنم طوری از حجاب بگویید که دیگر از دستش ندهم..
دیگر حرفهای بچهها را نمیشنیدم. فقط آثار جنایت بعضی از امر به معروفهای ضددینی و بعضی نهی از منکرهای ضد انسانی را در چهرهی بچهها میدیدم و بعد از دانشگاه تا خانه اشک میریختم.
هنوز هم که دارم مینویسم باز هم اشک میریزم. چقدر ما خودمان با صدها ایراد اخلاقی و انسانی به یک ایراد این بچههای معصوم گیر دادهایم؛ که هنوز کسی درست، مثل یک انسان دارای فهم و مخاطب دارای شعور، فلسفهی حجاب و نماز و احکام متعالی انسان را به این عزیزان نگفته که مثل امشبی از من درخواست گفتنش را میکنند.
گفتم آهان راست میگین، خواهم گفت. گفتند: استاد پس کی؟ میدانید ما چقدر از انسانیت خودمان عقب خواهیم افتاد؟ گفتم من اگر این ترم بتوانم برای شما کاملا یک انسان را ترسیم کنم، حتی نیازی به گفتن من نیست، خودتان خواهید گشت و حقیقت را پیدا خواهید کرد..
بگذریم که مواجهه ما با مردم، مواجهه خشک فقهی است، نه اعتقادی و اصولی و ریشهای؛ و به اذعان عقل سلیم این نوع مواجهه فقط لجاجت را شعلهور خواهد کرد و قطعا نیاز است در نوع تبلیغ و تبیینمان تجدیدنظر کنیم، دین خدا را به مسلخ تندرویها و نامهربانیهای اخلاقیمان نبریم و متوجه مسئولیت روی دوشمان باشیم
#جهادتبیین
#صداقت
#محبت
#دانشگاه_آزاد
#واحد_شمال
۱۴۰۳/۰۷/۲۲
✍@Dr_zdp53
بسم الله النصیر
بوی خوشی میآید. بوی چوبهای حرم مطهر رضوی علیهالسلام در سالن شهید سلیمانی دانشگاه علوم اسلامی رضوی.
بچههای تهران و قم و مشهد گرد هم آمدهاند، همان مثلث تاثیرگذار منطقهای مهم ایران، در هوای امام رضا علیه السلام نفس میکشیم و طراوت این حس خوب را قرار است تا مدتی درون خودمان ذخیره کنیم.
خانم دکتر ابراهیمی، دکتر مینایی پور، دکتر جلالی و تعداد دیگری از دوستان عزیزتر از جانم را از فعالان حوزه فرهنگ، کمی از قبلتر میشناسم.
کلاس با کلام خدا و شور و هیجان ما شروع میشود، گرچه مسیر طولانی و بیداری شب سعی میکند کمی از انرژی دوره بکاهد، اما اهمیت دوره، اهمیت هدف و پرباری درس اساتید آن را جبران میکند.
استاد واعظ موسوی با یک شادابی و فعالیت خاصی، لبخند را روی لبهای ما مینشاند، مبحث خانواده به عنوان کوچکترین واحد جامعه گل مباحث دوره است که با تشنگی و عطش برای ادامه کلاس تمام میشود.
برای ناهار مفصل دانشگاه به طبقه پایین میرویم و سپس برای کلاس عصر با راهبری خانم دکتر شهابی.
چای عصر را ننوشیده بودیم و کلاس ما را به نقطه خوابمان نزدیک میکرد، که انرژی بالای استاد انفجاری در ذهن و روح ما ایجاد کرد. اهمیت مدیریت هیجان در راستای پایدارسازی خانواده هم، همچنان ما را سرپا نگاه داشت..
کلاس را به قصد صبح روز بعد ترک کردیم که باز ساعت ۸ شود و در بارگاه هشتمین ستاره آسمان هدایت، یک روز پربار دیگر را شروع کنیم..
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا، علیک آلاف التحیه و الثناء..
#حرم_مطهر
#سفیران_فرهنگی
#سازمان_فرهنگ
✍@Dr_zdp53
۱۴۰۳/۰۷/۲۶
الشوک و القرنفل (خار و گل میخک)ا.pdf
4.12M
📚 خار و میخک
• مولف: شهید یحیی سنوار
• مترجم: عبدالمؤمن شهزدا سپاهی
هدایت شده از مجله افکار بانوان حوزوی
.
✍فاطمه یحیایی
بهت ما، از ماجرای تو و آنچه آفریدی، فروکش میکند،
و کم کم به من و قلم در دستم این اجازه را میدهد که از تو بنویسیم.
در این دو روز، خواستم از تو بگویم، اما هرچه کردم، نتوانستم. نشد. ناتوان بودم...
آنقدر همه ی مردم حماسه هایت را هنرمندانه به تصویر کشیده بودند، که چیزی از قلم نیفتاده بود.
اما امروز، یک نکته ی ریز، که در پیشِ چشم همه، پوشیده بود؛ برایم کمی پررنگ شد.
همه ی چیزهایی که از تو شنیدیم،
به آن افتخار کردیم،
با آن اشک ریختیم،
با همه ی وجود تو را تحسین کردیم،
اقتدارت،
شجاعتت،
زخم های عمیقت،
سیمی که با بیمهری به بازویت بسته بودی تا جلوی خون را بگیرد،
کتاب دعا و تسبیحی که در میدان رزم به همراه داشتی،
صورتی که در تنهایی هم پوشانده بودی،
چوبی که به سمت دوربین پرت کردی،
اسلحه ای که با چسب برق به هم چسباندی،
انگشتِ خط و نشان کشندهای که پس از پیدا شدن پیکرت، از دست دادی،
تونلی که در آن پیدا نشدی،
خانه ای که در آن، روی زمین، پیدا شدی،
و مبلی که از روی آن، به مردم همه ی دنیا، نگاه کردی،
همه ی اینها ما را بهت زده کرد.
و هنرمندان را به اقرار واداشت که چنین صحنه ای را، حتی در هیچ سکانس طلایی از سینمای هالیوود، به تماشا ننشسته اند.
اما یک سوال، قهرمان...
وقتی تانک اولین بار به سمت تو شلیک کرد،
و تو دست و پای خود را از دست دادی و به معنای واقعی کلمه مجروح شدی،
قطعا روی مبل نبودی،
بودی؟!
اینجای ماجرای تو، دقیقا این لحظه اش، من را شگفت زده میکند...
در آن لحظه، تو روی زمین میافتی،
دست و پایت به شدت مجروح است،
خون همه جا را میگیرد،
تو پر از رنج هستی،
و در آن موقعیت، یک کار غیر منتظره انجام میدهی💡
بلند میشوی و روی یک مبل مینشینی،
مبلی که شاید خودش هم سرپا نبوده،
پس اول مبل را بلند میکنی،
و پس از آن، بدن مجروح خودت را.
فقط برای اینکه وقتی نظامیان وارد خانه میشوند،
یا دوربینشان به سراغت می آید،
تصویر یک فلسطینی مبارز و مقتدر به جهان مخابره شود،
مثل همه ی عمرت، عزتمند و ظلم ستیز.
برای اینکه پیش پای دشمنت، نیفتاده باشی.
مثل آن روزی که مبل خانه ات را از زیر آوار بیرون کشیدی، به آن تکیه زدی، و با لبخندی پیروزمندانه عکس گرفتی،
تا دشمنت ببیند کسی مثل تو، که در اردوگاه آوارگان به دنیا آمده، و بیست و سه سال عمرش را در زندان های اسرائیل سپری کرده،
با از دست دادن خانه و زندگی، دلش نمیلرزد.
یحیی با از دست دادن خانه، نمیشکند،
یحیی با از دست دادن جان، نمیمیرد،
یحیی تا ابد زنده میماند...
#یحیی_سنوار
#مجاهد_قهرمان
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
عاشقانههای کلامی_اعتقادی
. ✍فاطمه یحیایی بهت ما، از ماجرای تو و آنچه آفریدی، فروکش میکند، و کم کم به من و قلم در دستم این ا
وقتی طلبهها رشد میکنند و قد میکشند، قلمشان جوانه میزند، درخت میشود و ریشه میکند؛ دیگر این ریشهها را نمیتوان قطع کرد..
آفرین فاطمهجانم!
به شما افتخار میکنم..
✍👏🙏
@Dr_zdp53
بسم الله الحبیب
"نگاه نو" (۲)
کلاس A018 ساعت ۱۸ غوغایی درون خود دارد. چهارشنبه دیگری آمد و باز من با هزار فکر و سناریو وارد کلاس شدم.
بچهها بلند شدند، گفتم لطفا بلند نشوید، بلندشدن از روی این صندلیهای دستهدار، یعنی دادن تلفات و ریختن وسایل روی زمین.
میخندند، همان چهرههای غریبه و پرسوال روز اول کلاس حالا بعد از جلسه سوم و چهارم خیلی آشنا و صمیمی به نظر میرسند.
اگر اغراق نکنم در طول هفته، به یک نوعی دلم برایشان تنگ میشود. دفتر حضور و غیاب را باز میکنم، چند نام صدا میزنم یادتان هست جلسه پیش چه گفتیم؟ میگویند استاد دو انسان مادی و الهی را روی محور اعداد با هم مقایسه کردید از نظر طول و کیفیت زندگی.
محدثه را از زیر نظر میگذرانم، خیلی خاص به نظر میرسد هر بار ردیف اول مینشیند، حالش منقلب است، گویا گریه کرده، هیچ ایدهای ندارم که یک دانشجو به چه دلایلی میتواند آنقدر گریه کرده باشد که آثارش در چهرهاش باشد، حال من هم دگرگون میشود.
به روح و روان و کیفیت آفرینش جسم و روح با روایت قرآن و روایات اسلامی میپردازم، تاکید میکنم بچهها این درس صرفا گزارش است، چون ما هنوز نه به اثبات وجود خدا پرداختهایم، نه قرآن، نه روایات.
با شعر بشنو از نی چون حکایت میکند، شروع به روایت جدایی و غربت خودمان از نیستان و تاریکی دنیا میکنم.
کز نیستان تا مرا ببریدهاند، از نفیرم مرد و زن نالیدهاند، این نفس شاعران ایرانی حقیقتا انقلاب روحی ایجاد میکند، بخصوص که به قول بچهها با صدای استاد دلاوری ☺️ هم خوانده شود..
بگذریم، اما چه میگویم حقیقتا نمیتوان از اشکهای محدثه گذشت، گویا خودش را به کلاس رسانده که یواشکی توی ردیف اول بار دلش را زمین بگذارد و با اشک همه غمهایش را بشوید.
ادامه میدهم، مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک، اشکهای محدثه شتاب بیشتری میگیرند، صدای من هم مثل شانههای او میلرزد و در ادامه چشمهای خیلی از بچهها در آستانه باریدن است.. گویا توانستهام حس تنهایی و بی کسی این دنیایشان را با احساس حافظ و سعدی و مولوی به تصویر بکشم..
به انتهای بحث میرسیم و باز " هر کسی کو دور ماند از اصل خویش .. باز جوید روزگار وصل خویش.." وقتی هنگامه بازگشتن به خانه پدری یا همان بهشت موعود رسید، باید پاک و مرتب وارد شویم؛ در آن روز ۵۰ هزار ساله که فایلهای وجودمان را لایه لایه آپلود یا دانلود میکنند و ما با هر صحنهای انگشت حیرت به دهان گرفته و میگوییم ای وای! حتی این مطلب را هم نوشتهاند، یا به عبارتی خودم سرشتهام و اینجا حکاکی شده..
و آنجاست که انسان از شدت شرم و حسرت مشتعل میشود و هیزم کوره گناه سوزان..
محدثه حالا دیگر تمام صورتش خیس شده، اجازه میگیرد تا صورتش را بشوید و برگردد، با لبخند و نگاهی بدرقهاش میکنم. حالا چشمان و سوالات بچهها و نگاه عمیقی که روی مطالب وایتبرد دارند؛ فاطمه سکوت را میشکند که استادجان ای کاش اندیشه ۲ را هم شما برایمان بگویید خیلی برایمان جذاب است، من حقیقتا تنها درس عمومی است که با اشتیاق میآیم.
اما جواب من مثل همیشه این است که فرقی نمیکند عزیزان، کافی است بشنوید و خودتان تفکر کنید و دنبالش بروید.
محدثه کلاس ما برمیگردد و باقی مانده مطالب را شروع میکنم که شامل خصوصیات روح انسان است ؛ ادراک، گرایش، توانش و ...
اما استعداد انسان در چیست یا تعریف شما از انسان؟ میگویند حیوان ناطق، میگویم فلاسفه با همه عقل و فکر، خیلی انسان را سطح پایین معرفی کردهاند، من از قول عرفا میگویم "حی متألّه" و روی معنای لغوی و اصطلاحی آن صحبت میکنیم.
بچهها انگار بال درآوردهاند؛ "رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند، بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت"
استعداد انسان پریدن و همپروازی با ملکوتیان و در حضور و نزدیک الله است، اما گل و پایبند شهوت، سنگینمان کرده، بال و حس خوب پروازمان را گرفته و خاکیمان کرده است.
تو ز پای بند شهوت به درآی تا ببینی طیران آدمیت..
این آخرین بیت مربوط به درس امروز است و ساعت و رنگ هوای بیرون از پنجره، یک شب پرستاره را نشان میدهد. اعلام پایان کلاس و خداحافظی و آمدن دانشجوها به سمت صندلی من..
این تهماندههای کلاس، معمولا دوست دارند خودشان را برایم شیرینتر کنند، من هم از بغل کردنشان دریغ نمیکنم، در گوششان میگویم بغل رایگان و فشارشان میدهم.
با احساس خوشایندی کلاس را ترک میکنند تا من هم آنها را به خدای خودشان بسپارم و به محدثه آرام بگویم: برای من دعا کن عزیزم.
باز من میمانم و شب و مسیر و یک جاده اشک داغ برای این عزیزکردههای خدا، برای این دانشجویان مستضعفی که به هزاران دلیل طعم شیرین خدا را خوب نچشیدهاند، روی خوش دین و زیباییهای پناه و دلبر خود را ندیدهاند و تشنه چند جرعه محبت هستند که با اندیشه صرف کنند.
ادامه 👇👇
قطعا ما مسئولیم، همهی ما اساتید، معلمان، مربیان و دبیران، در برابر رفتارهای ویرانگر، تحقیرکننده و نادرستمان نسبت به همهی فرزندان زیبای این سرزمین شریف.
#جهادتبیین
#اندیشه_اسلامی
#حکایتها
✍@Dr_zdp53
@https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology
1403\07\25
بسم الله الهادی الی صراط مستقیم
"نگاه نو"(۳)
جلسه اول کلاس، نام آلما کنجکاوم کرد. اینجور مواقع میپرسم معنی اسمت چیست؟ گفت یک اسم ارمنی است و بنده ارمنی هستم. لبخندی زدم گفتم گرچه از نظر قانونی چارهای جز نشستن در کلاس ندارید، اما اگر مایل به شنیدن نیستید میتوانید بعد از اعلام حضور تشریف ببرید.
با تواضع مسیحیانهی خودش گفت نه استاد در کلاس میمانم.
طبیعتا بحث جلسات اول اندیشه فارغ از هر دینی است، با سوال و جواب در مورد خود و کنجکاوی انسان در فیزیک و سپس متافیزیک، یا همان طبیعت و ماوراءالطبیعه آغاز و بعد از خودشناسی و شناخت ابعاد روح و روان به سمت خداشناسی کشیده میشود. از قضا این مطالب مورد تایید آلمای حدودا ۴۰ ساله، دانشجوی زبان انگلیسی است و گاهی هم اظهار نظری میکند. خب کلاس اول روز سه شنبه ساعت '۹:۵ به پایان رسید و ساعت ۱۰:۴۰' کلاس اندیشهی ۲ شروع شد. با ناباوری تمام دیدم آلما باز هم داخل کلاس است و اندیشهی اسلامی ۲ را هم با من دارد. گفتم آلماجان دو جلسهی اول اندیشهی ۱ و ۲ من مباحث شبیه هم میگویم و این جلسه دقیقا تکرار ساعت اول است، پس میتوانید تشریف ببرید. گفت مباحث برایم جدید است و کاملا برایم جا میافتد.
هفته سوم جلسهی شروع مباحث ادیانی در اندیشهی ۲ بود، باید ابتدا گزارشی از ادیان زنده دنیا میدادم، سپس ادیان را با هم و کتابهای ادیانی را نیز با یکدیگر مقایسه میکردم. صبحها که توی مسیر دانشگاه هستم هربار به یک شهید متوسل میشوم، اما این بار کار خیلی دشوار بود، باید چشم در چشم آلما و مسیحی دیگر کلاس خانم .. نگاه میکردم و میگفتم "ان الدین عندالله الاسلام و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرين" به ذهنم رسید به شهید سید حسن نصرالله توسل کنم که بین مسلمانان و مسیحیان لبنان وحدت ایجاد کرده است. با لبهایی پر از ذکر و التماس و گفتگوی درونی با خودم، وارد دانشگاه و سپس کلاس شدم. تعریف دین و انواع آن و نحوهی دوره افتادن عقل برای کشف حقیقت و تقلای دل برای اتصال به صاحب شریعت را توضیح دادم تا کمکم به ادیان زندهی دنیا اشاره کنم. دین را به شریعه و آبراههای که انواع کمالات را از حضرت منبع کمال به انسانها میرساند تشبیه کردم که در هر برههای مفسر و مسئولی داشته است، به ترتیب نام انبیا و بخصوص حضرات قبل از پیامبر گرامی اسلام را با بالاترین درجهی احترام شمردم
و گفتم ما در قرآن واژه دین را به صورت جمع نداریم بلکه مفرد است و این امر یعنی اصل و حقیقت همهی ادیان یکی است. داستان حضرت ابراهیم و همسرانش، با عنوان جد مشترک پیامبران دین یهود، مسیحیت و اسلام برایشان جاذبه داشت. سپس سرگذشت قوم یهود را به روایت قرآن و جریانات مادر و خواهر حضرت موسی ع و حضرت آسیه را گفتم. با دقت زیادی میشنیدند و نوبت به حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام رسید. اول گفتم قرابت نسبی و سببی داریم، هم از طرف حضرت ابراهیم و هم از طرف نرجس خاتون مادر امام زمان علیه السلام. حتی بچههای خودمان هم حالا با ولع گوش میدادند. موج مسیحیت در دانشگاهها زیاد است، دنبال مجوزی در حرفهای من بودند که همهی ادیان برحق هستند. به جای این که بگویم ادیان آسمانیِ غیر از اسلام باطل هستند، گفتم در همهی ادیان قطعا مطالب حقی یافت میشود، اما اینکه آیا ادیان بدون تحریف ماندهاند یا نه، باید به شواهد تاریخی، گفتار دانشمندان یا پیروان هر دینی و به کتاب آن دین رجوع کرد. سخن گفتن سخت شده بود، انگار روی لبهی پرتگاه حرکت میکردم و یک کلمهی نامربوط عواقب خطیری را به همراه داشت.
دوباره توی ذهنم نگاهی به صورت ماه سید حسن نصرالله انداختم. جریان ولادت مریم سلام الله علیها و ولادت حضرت عیسی و جریانات بعد آن هم حقیقتا با روایت قرآن، بخصوص که عربی آن را با ترتیل میخواندم شکوه خاصی به کلاس داده بود. موسی به وجود عیسی و عیسی سلام الله علیه به وجود پیامبر بعدی گواهی داد. شواهدی از کتاب مقدس در مورد نشانههای نبی خاتم آوردم و هر آیه از انجیل میخواندم با قرآن تطبیق میدادم و از آلما تاییدش را میگرفتم. سپس گفتم: "یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله ولا نشرك به شيئا... " و بعد تعدادی از مسیحیان معاصری که درباره امام علی علیهالسلام، حضرت زهرا س و حضرت زینب کتاب نوشتهاند را نام بردم.
مشغول توضیح آیات سوره تحریم در مورد الگوهای جهانی کفر و ایمان (زنان خاص) بودم که آلما با حیا و نجابت خاصی گفت استادجان برای من خیلی جالب بود که شما متعصبانه و قومیتی اندیشه را شروع نکردید و نه تنها نسبت کفر و شرک به ادیان آسمانی الهی ندادید؛ بلکه در کمال احترام ایمان به پیامبران آن ادیان و کتابهای آسمانی را جزء ضروری اندیشهی اسلامی دانستید.
ادامه👇👇
آیهای که از قرآن خواندم "والمومنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله لا نفرق بین احد من رسله ... " بود.
درخواست آلما در ادامهی صحبتهایش شواهد تحریفی کتاب مقدس بود و داشتن یک قرآن. سوال کرد من به عنوان مسیحی میتوانم به قرآن دست بزنم؟ شنیدم که اعتقاد خاصی در مورد قرآن دارید که باید با وضو باشد و مسلمان..
دلم هری ریخت پایین و نمیدانستم دیگر چه شنیده. یک لحظه دنیا جلوی چشمم تار شد، اگر بپرسد از نظر شما ما ذاتا نجس هستیم و ... سوالات فقهی طهارت و نجاست یکی یکی جلوی چشمم رژه میرفت. تا ناگهان یاد دیدار رهبر عزیز از خانوادهی شهدای ارمنی ایران و پذیرایی آنها افتادم.
لبخندی زدم و گفتم اگر بخواهی وضو گرفتن را به شما خواهم گفت، اما چون در مقام تحقیق هستید؛ قطعا مورد محبت قرآن و پیامبر و فقهای ما قرار دارید.
آن روز گذشت، اما هر سهشنبه برای این کلاس، یک توسل خاص و عاجزانه دارم که خدایا در جهان اگر گل نیستم، خاری نباشم؛ باربردار ار زدوشی نیستم، باری نباشم.
هر سهشنبه خودم و آلما و قلب و دل دو دختر مسیحی کلاسم را به خدای هادی و مهربان میسپارم.
✍@Dr_zdp53
1403/08/02
#دل_دادگی
#محبت
#جهادتبیین
اللهم صَلِّ عَلَی مُحَمدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَرْفَعْنِی فِی الناسِ دَرَجَةً إِلَّا حَطَّطْتَنِی عِنْدَ نَفسی مِثْلَهَا، وَ لَا تُحْدِثْ لِی عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِی ذلةً بَاطِنةً عند نَفسی بقَدَرِهَا.
دچار تناقض میشوم. گاهی تو را در اوج قدرت و صلابت و اخم، گاهی در نهایت عطوفت و نرمی و لبخند میبینم.
در قامت یک رهبر، نه فقط برای ایران بلکه پیشوای مسلمانان جهان، چقدر باید خودساخته باشی که در برابر یک کودک چنین زانوی رحمت بر زمین بزنی!؟
شگفتا من هر چه در خودم و بعضی بزرگترهای اطرافم نگاه میکنم، نشانی از این رحمت و مهربانی، نه در گفتار و نه در رفتار نمیبینم. احساس میکنم نگاه از بالا و نوعی خودبرتربینی زمینهی وجودیمان شده و به دیگران به چشم موجوداتی که امید هدایتشان نیست نگاه میکنیم.
اما نزدیکتر و دقیقتر که نگاه میکنم، میبینم گاهی آن طرف شفافیت و روشنایی درون، بر خلاف ظاهر وجود دارد.
آقای من! تو را که میبینم با عرب به زبان و فرهنگ خودشان، با اتراک به گویش و غیرت آنها، با مردم اروپا مشفقانه و پدرانه، با سیاستمداران غرب مقتدرانه و مطالبهگرانه، با دانشجویان روشنگرانه، با طلاب همدلانه و آگاهی بخش، با دولتمردان منصفانه و با کودکان رحیمانه سخن میگویی. گویی که سخنان مولای متقیان علی بن ابی طالب را موبهمو در زندگی، افکار، گفتار و رفتارت کپی کردهاند. چقدر حد و حریم و مخاطبت را خوب میشناسی، چقدر حق و باطل و روش بیان آن را زیبا پیاده میکنی.
ای کاش من و بزرگترهای اطرافم بفهمیم، یاد بگیریم و سنت تو رویهی زندگیمان شود.
#دخترانه
#رهبرعزیز
✍@Dr_zdp53
1403\08\03
11.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 خبرنگار می پرسد؟ به نظر شما چند دین آسمانی وجود دارد؟ و این نوجوان ۱۲ ساله پاسخی می دهد که خبرنگار را شگفت زده می کند.
عاشقانههای کلامی_اعتقادی
آیهای که از قرآن خواندم "والمومنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله لا نفرق بین احد من رسله ...
"و اما بنعمة ربك فحدث"
یک نمونه بازخورد اعضای کانال نسبت به این دلنوشته:👇👇
سلام استاد جان سلام قربونتون برم
چقدر خوب و چقدر شیرین میشه این کلاس را با متن شما تصور کرد ...دقیقا وقتی میگن کاش اندیشه ۲را هم شما برمی داشتی یاد این می افتادم که من هم چقدر دلم می خواست تمام درس ها کلام بود و تمام کلام ها را با شما بر می داشتم ....🥹
یادم میادمنم ترم پیش خیلی وقت ها وقتی از عشق خدا به بنده می گفتید از شرمندگی نمی تونستم جلوی اشکهام را بگیرم وقتی از لطف خدا به بندها می گفتید دلم می خواست داد بزنم بگم خدایا من شرمندم من داغونم ولی منم به خودت قسم دوست دارم 😭
با شما خیلی چیزها رو فهمیدم و شما کار بزرگی در حقم کردید
استاد من دروغ نگم خیلی جاها برای شما و خانواده محترم شما دعا میکنم ...
دیروز بد جوری دلتنگ شما بودم و خیلی دلم می خواست با شما حرف بزنم ولی خوب نمی شد ..
استاد خیلی کارتون درسته ...خیلی👌❤️🥹
خیلی دوستون دارم
ببخشید خیلی لوس حرف میزنم ولی اگه نمی گفتم می ترکیدم 😍🥰❤️🥹