#سه_حرف_تا_شهادت
#رمان_به_قلم_نفس
#رمان
#نفس
پارت ۶
#سایت
#محمد
بعد از کلی سر به سر گذاشتن رسول واونو سوژه سعید کردن اومده بودم بالا داشتم کارای شارلوت که سعید بهم داده بود رو داشتم بررسی میکردم تا ببینم واقعا چیکارس در ایران همه بچه ها برگشته بودن سایت ولی کار فرشید هنوز تموم نشده بود یکم نگرانش شدم ولی سر خودمو با کار مشغول کردم تا اینکه صدای داد رسول اومد
رسول: یا خدااااااا😳 الو فرشیدددد جواب بدههه
#داوود
داشتم گزارش سما شرفی رو مینوشتم که یهو دیدم رسول داد زد: یا خداااا الو فرشید. نگرانش شدم رفتم جلو همون لحظه آقا محمد هم بدو بدو اومد پایین
داوود: رسول چت شد؟؟
محمد: رسول چی شدههه
رسول:........
محمد: رسول حرف بزن آروم باش حرف بزن
#محمد
رسول تو شک بود دهنش قفل کرده بود 😱
محمد: داوود برو یه لیوان آب بیار سعید تو هم برو حامد رو صدا بزن
داوود: چشم آقا
سعید: اما آقا حامد دو روز بود نرفته بود خونه الان اینجا نیست
#ده_دقیقه_بعد
#محمد
رسول آب خورد یکم حالش بهتر
محمد: خب رسول حالا آروم بهم بگو چیشده
رسول: آقا داشتم با رسول حرف میزدم که یه صدای خیلی وحشتناکی اومد اولش فکر کردم تصادفی چیزی کرده ولی بعد یه نفر گوشیشو برداشت گفت این آخرین مکالمهات بود با رفیقت
محمد: رسول سریع گوشی فرشید رو رد یابی کن زوددددد
رسول: اهم اهم (شما سرفه در نظر بگیریدش) چشم آقا
.
.
.
.
.
.
.
.
.
۱۵ دقیقه بعد⭕️
رسول: ایوللللِلللللل
محمد: رسول چیشد ؟
رسول: آقا پیداش کردم
محمد: کجاست؟
رسول: اوتوبان............
محمد: باشه رسول یه تیم بفرست اونجا سریع
رسول: چشم آقا.... الو سعید با یه تیم برید به این لوکیشنی که میفرستم برات
سعید: باشه
رسول: فقط مرلقب باشید مربوط به گم شدن فرشید میشه
#محمد
#اتاق_آقای_عبدی
محمد: تق تق
عبدی: بیا تو محمد
محمد: آقا سلام
عبدی: سلام محمد چه خبر؟
محمد: راستش آقا یه نیم ساعت پیش یه شماره ناشناس به رسول زنگ میزنه و......(محمد اینجا همه چی رو به آقای عبدی توضیح میده)
عبدی: که اینطور ولی محمد به این فکر کردی که میتونه یه حواس پرتی باشه واسه بچه هات و اصلا فرشید سالمه؟
محمد: بله آقا به خاطر همین هنوز هیچ اقدام خاصی انجام ندادم
عبدی: آفرین..... حواست بیشتر باشه
محمد: چشم آقا اگر کاری ندارین من برم؟
عبدی: برو مرخصی مراقب خودت و تیمت باش
#رسول
داشتم دوربینای آخرین مکانی که فرشید رفته بود رو چک میکردم که تلفنم زنگ خورد....
رسول: الو بلله بفرمایید
ناشناس: هی جوجه اگه این چش قشنگو زنده میخوای بدون اینکه به اون فرمانده ات بگی بیا به این آدرس اوتوبان....................
رسول: الوووو شما حق..
بوق
بوق
رسول: اههه لعنتی قطع کرد😒
داوود: رسول چته چرا داد میزنی
رسول: طوریم نیست
داوود: دیوانه شدیااااااااااا
#رسول
مونده بودم چیکار کنم به آقا محمد بگم یا نه اصلا شاید تله باشه اما اما اگه بلایی سر فرشید بیارن چی 😭 اون موقع چیکار کنم بالاخره دلمو به دریا زدم تا تنهایی برم سر قرار خیلی استرس داشتم کاپشنمو برداشتم داشتم از پله ها بالا میرفتم که یهو آقا محمد صدام زد
محمد: رسول کجااا؟؟
رسول: ...اممممممممم آقا..... دارم میرم نماز خونه استراحت کنم خیلی سرم درد میکنه
محمد: باشه برو خسته نباشید به بچه ها هم بگو یه ذره استراحت کنن
رسول: چشم آقا
پایان پارت
پ.ن: رسول چرا رفت تنهایی سر قرار😭
پ.ن: دوست دارید بدونید فرشید چش شده ؟؟😱😱
پ.ن: بله دیگه منتظر بمونید تا بفهمیم برشید چش شده😁
پ.ن: رسول به آقا محمد دروغ گفت اوه اوه پوست کلش کندس😅
پ.ن:بسی مفید و کوتاه😐🤛🤜
خواندن رمان بدون عضو پیگرد اللهی دارد⭕️⭕️