#سه_حرف_تا_شهادت
#رمان_به_قلم_نفس
#نفس
پارت ۵
#سایت_در_جلسه
#محمد
امروز قرار بود پرونده رو به بچه ها معرفی کنم و توضیح بدم که از چه قراره داوود همه چیو هماهنگ کرد و همه در جلسه حاضر شدن آقای عبدی هنوز نیومده بود چون با آقای شهیدی و چند نفر دیگه جلسه داشتن باید منتظر میشدیم تا اونا هم بیان بعد شروع جلسه رو اعلام کنیم همه داشتن به هم دیگه نگاه میکردن تصمیم گرفتم یکم با بچه ها گرم بگیرم تا اونا بیان پس اول با رسول شروع کردم
محمد: استاد رسول دستت چطوره؟
رسول: ممنون آقا بهتره
محمد: خب پس خدارو شکر
داوود: آقا داره دروغ میگه امروز بازم دستش درد میکرد
محمد: آره استاد؟😳
رسول: نه بابا آقا چیزی نبود داووده دیگه الکی شلوغش میکنه😒
سعید: بله آقا رسول بله دروغ گو هم که شدی😂
رسول: شما وقت دنیا رو نگیر آقا سعید ما راضیم😏
تق...
تق...
(مثلا در زدن😉)
محمد: بفرمایید
عبدی: اجازه هست؟
محمد: بله بفرمایید
عبدی وشهیدی :سلام بر همگی
بچه ها: سلام آقا
شهیدی : آقا رسول دستت چطوره ؟
رسول: چرا این دست ما واسه همه مهم شده؟،ممنون آقا خوبم🙂
عبدی: سخت میگیریا رسول جاننن
رسول: 🙃
محمد: پس با اجازتون آغاز جلسه رو اعلام میکنم
عبدی: بفرمایید
محمد: همون طور که در جریانید لووتی یا همون شارلوت خودمون توی پروندهی قبلی دستگیر شد ولی خیلی سریع بالا سریاش که لوتی و اطلاعاتش براشون خیلی مهم بود خیلی سریع اون رو آزاد کردن و با یه هویت جدید به ایران فرستادن به نام جنیفر لوتی که کاره ای نیست و فقط یه کابل رابط بین Mi6 و جاسوسا توی ایرانه ما باید به اون جاسوسا و منبعشون تمرکز کنیم چون Mi6 خیلی ساده با یه رابط وارد یه معامله نمیشه و قطعا رابط های بزرگی هست البته ما خیلی مطمئن نیستیم که Mi6 پشت این ماجراست ممکنه سردیس های اطلاعاتی آمریکا یا انگیلیس و یا حتی اسرائیل منبع اصلی این کیس هستن پس کار اصلی ما با لوتی دنبال کردن افرادی هست که با اونا ارتباط داره سوالی هست؟
رسول: اقا ممکنه لوتی خودش کاری رو انجام بده کی کارای اونو زیر نظر میگیره
محمد: ما... به خاطر همین میگم کیس خیلی پیچیدهای هست و کار ما خیلی سخته شاید هفته هااا شبانه روزی کار کنیم . فرشید و داوود شما رفت و آمد های لوتی که با کیا میره و میاد رو زیر نظر میگیرید سعید توهم کار های لوتی رو زیر نظر میگیرید و اما رسول .. شما هم افرادی که بچه ها بهت میگن رو شناسایی میکنی و رفت و آمد های اصلی با تو هست اینکه چک کنی چه کسانی با این پرونده در ارتباط هستن اگر سوالی نیست پایان جلسه رو اعلام میکنم از هر اطلاعاتی که نیاز دارین یه نسخه بهتون میدم
بچه ها:ممنون خسته نباشید😊
عبدی: آفرین محمد کارت عالی بود
محمد: لطف دارید آقا
عبدی: راستی محمد این پرونده خیلی حیاتیه باید بعضی مواقع بیشتر از اینکه به فکر منابع پرونده باشی باید به فکر منابع خودت و بچه ها باشی
محمد: چشمم
.
.
.
.
.
#چند_ساعت_بعد
#سایت
رسول: الو فرشید کجایی
فرشید: با داوود مراقب کلاغ
رسول: الان کجا نشسته کلاغه؟
فرشید: تو لونه اش
رسول: نه دیگه اشتباه میکنی الان پشت چراغ قرمزه حواستون کجاست؟
فرشید: چی داری میگی رسول کلاغ الان با ماشینش اومد بیرون
رسول: پس این کیه
فرشید: توهم زدی داداش؟
رسول: باشه برو ره جای اینکه وقت من و دنیا رو بگیری برو وقت اون کلاغ رو بگیر 😂
فرشید: بابا نمکدونننن😐
#محمد
از اتاق اومدم بیرون بعد از یه بررسی طولانی رفتم پیش رسول
محمد: به استاد رسول چه خبر
رسول: راستش آقا شارلوت دو تا شده
محمد: رسول چی داری میگی نکنه باز تب کردی😅
رسول: نه آقا به خدا یکی این شارلوته که داره میره به سمت خیابون ولی عصر یکی هم این شارلوته که فرشید دنبالشه
محمد: داستان جالب بَیَه
رسول: جانمم؟؟
محمد: میگم داستان جالب شد
رسول: جالب تر اینکه هویت اصلی شارلوت دومی جنیفر لوتی نیست
محمد: یعنی چی؟
رسول: آقا یعنی اینکه چهرهی لوتی که داره میره به سمت خیابون ولی عصر و الکی داره توی خیابون دور دور میکنه و سیستم اونو به نام اسما شرفی شناسایی کرده
محمد: فامیلی این آشنا نیست رسول ؟
رسول: دقیقا 👍 ولی اصلا هیچ ربطی به مرجان شرفی توی پرونده گاندو ۱ نداره
محمد: که اینطور باشه حواستون به دوقلو های لوتی و شرفی باشه ممکنه یکی از زیر دست ها همین شرفی باشه راستی اسمش چی بود؟
رسول: اسما
محمد: به داوود بگو بره این دنبال اسما شرفی
رسول: دنبالشه خیلی وقته !!!
محمد: عهههه آقا رسول زرنگ شدی خود به خود نیرو میفرستییی🤨
رسول: ببخشید😁
محمد: رسول خان نکنیش قضیهی کابل رابط توی ترکیه و لو رفتنت با انگشتر عقیق 😂
رسول: ای بابا اقا شما هم هر دفعه اونو تکرار میکنید این سعید بشنوه باز علم شنقه داریمااا☹️
محمد: اون با مننن🙂😆
پایان پارت ۵
#سه_حرف_تا_شهادت
#رمان_به_قلم_نفس
#نفس
پارت ۵
#سایت_در_جلسه
#محمد
امروز قرار بود پرونده رو به بچه ها معرفی کنم و توضیح بدم که از چه قراره داوود همه چیو هماهنگ کرد و همه در جلسه حاضر شدن آقای عبدی هنوز نیومده بود چون با آقای شهیدی و چند نفر دیگه جلسه داشتن باید منتظر میشدیم تا اونا هم بیان بعد شروع جلسه رو اعلام کنیم همه داشتن به هم دیگه نگاه میکردن تصمیم گرفتم یکم با بچه ها گرم بگیرم تا اونا بیان پس اول با رسول شروع کردم
محمد: استاد رسول دستت چطوره؟
رسول: ممنون آقا بهتره
محمد: خب پس خدارو شکر
داوود: آقا داره دروغ میگه امروز بازم دستش درد میکرد
محمد: آره استاد؟😳
رسول: نه بابا آقا چیزی نبود داووده دیگه الکی شلوغش میکنه😒
سعید: بله آقا رسول بله دروغ گو هم که شدی😂
رسول: شما وقت دنیا رو نگیر آقا سعید ما راضیم😏
تق...
تق...
(مثلا در زدن😉)
محمد: بفرمایید
عبدی: اجازه هست؟
محمد: بله بفرمایید
عبدی وشهیدی :سلام بر همگی
بچه ها: سلام آقا
شهیدی : آقا رسول دستت چطوره ؟
رسول: چرا این دست ما واسه همه مهم شده؟،ممنون آقا خوبم🙂
عبدی: سخت میگیریا رسول جاننن
رسول: 🙃
محمد: پس با اجازتون آغاز جلسه رو اعلام میکنم
عبدی: بفرمایید
محمد: همون طور که در جریانید لووتی یا همون شارلوت خودمون توی پروندهی قبلی دستگیر شد ولی خیلی سریع بالا سریاش که لوتی و اطلاعاتش براشون خیلی مهم بود خیلی سریع اون رو آزاد کردن و با یه هویت جدید به ایران فرستادن به نام جنیفر لوتی که کاره ای نیست و فقط یه کابل رابط بین Mi6 و جاسوسا توی ایرانه ما باید به اون جاسوسا و منبعشون تمرکز کنیم چون Mi6 خیلی ساده با یه رابط وارد یه معامله نمیشه و قطعا رابط های بزرگی هست البته ما خیلی مطمئن نیستیم که Mi6 پشت این ماجراست ممکنه سردیس های اطلاعاتی آمریکا یا انگیلیس و یا حتی اسرائیل منبع اصلی این کیس هستن پس کار اصلی ما با لوتی دنبال کردن افرادی هست که با اونا ارتباط داره سوالی هست؟
رسول: اقا ممکنه لوتی خودش کاری رو انجام بده کی کارای اونو زیر نظر میگیره
محمد: ما... به خاطر همین میگم کیس خیلی پیچیدهای هست و کار ما خیلی سخته شاید هفته هااا شبانه روزی کار کنیم . فرشید و داوود شما رفت و آمد های لوتی که با کیا میره و میاد رو زیر نظر میگیرید سعید توهم کار های لوتی رو زیر نظر میگیرید و اما رسول .. شما هم افرادی که بچه ها بهت میگن رو شناسایی میکنی و رفت و آمد های اصلی با تو هست اینکه چک کنی چه کسانی با این پرونده در ارتباط هستن اگر سوالی نیست پایان جلسه رو اعلام میکنم از هر اطلاعاتی که نیاز دارین یه نسخه بهتون میدم
بچه ها:ممنون خسته نباشید😊
عبدی: آفرین محمد کارت عالی بود
محمد: لطف دارید آقا
عبدی: راستی محمد این پرونده خیلی حیاتیه باید بعضی مواقع بیشتر از اینکه به فکر منابع پرونده باشی باید به فکر منابع خودت و بچه ها باشی
محمد: چشمم
.
.
.
.
.
#چند_ساعت_بعد
#سایت
رسول: الو فرشید کجایی
فرشید: با داوود مراقب کلاغ
رسول: الان کجا نشسته کلاغه؟
فرشید: تو لونه اش
رسول: نه دیگه اشتباه میکنی الان پشت چراغ قرمزه حواستون کجاست؟
فرشید: چی داری میگی رسول کلاغ الان با ماشینش اومد بیرون
رسول: پس این کیه
فرشید: توهم زدی داداش؟
رسول: باشه برو ره جای اینکه وقت من و دنیا رو بگیری برو وقت اون کلاغ رو بگیر 😂
فرشید: بابا نمکدونننن😐
#محمد
از اتاق اومدم بیرون بعد از یه بررسی طولانی رفتم پیش رسول
محمد: به استاد رسول چه خبر
رسول: راستش آقا شارلوت دو تا شده
محمد: رسول چی داری میگی نکنه باز تب کردی😅
رسول: نه آقا به خدا یکی این شارلوته که داره میره به سمت خیابون ولی عصر یکی هم این شارلوته که فرشید دنبالشه
محمد: داستان جالب بَیَه
رسول: جانمم؟؟
محمد: میگم داستان جالب شد
رسول: جالب تر اینکه هویت اصلی شارلوت دومی جنیفر لوتی نیست
محمد: یعنی چی؟
رسول: آقا یعنی اینکه چهرهی لوتی که داره میره به سمت خیابون ولی عصر و الکی داره توی خیابون دور دور میکنه و سیستم اونو به نام اسما شرفی شناسایی کرده
محمد: فامیلی این آشنا نیست رسول ؟
رسول: دقیقا 👍 ولی اصلا هیچ ربطی به مرجان شرفی توی پرونده گاندو ۱ نداره
محمد: که اینطور باشه حواستون به دوقلو های لوتی و شرفی باشه ممکنه یکی از زیر دست ها همین شرفی باشه راستی اسمش چی بود؟
رسول: اسما
محمد: به داوود بگو بره این دنبال اسما شرفی
رسول: دنبالشه خیلی وقته !!!
محمد: عهههه آقا رسول زرنگ شدی خود به خود نیرو میفرستییی🤨
رسول: ببخشید😁
محمد: رسول خان نکنیش قضیهی کابل رابط توی ترکیه و لو رفتنت با انگشتر عقیق 😂
رسول: ای بابا اقا شما هم هر دفعه اونو تکرار میکنید این سعید بشنوه باز علم شنقه داریمااا☹️
محمد: اون با مننن🙂😆
پایان پارت ۵
#رمان_به_قلم_نفس
#سه_حرف_تا_شهادت
#نفس
پارت ۷
#رسول
باورم نمیشد به آقا محمد دروغ گفتم هوففففف ولی به خیر گذشت خوشبختانه سوار ماشین شدم و حرکت کردم میدونستم نمیتونم فرشید رو ببینپ و این یه نقشه هست برای اینکه منو گیر بندازن ولی باید تمام تلاشم رو میکردم لوکیشنی که اون یارو واسم فرستاده بود ۶۰ کیلومتر از شهر فاصله داشت راه افتادم
۲ ساعت بعد☪🉑
#رسول
از دست این ترافیک تهران دوساعته رسیدم به اون مکان حدودا ۳ کیلومتر از شهر فاصله داشت ماشینو پارک کردم وسط خیابون و رفتم جلو تر تا به اون لوکیشنه رسیدم
#سایت
#محمد
رفتم بالا نماز خونه تا ببینم بچه ها چیکار میکنن خودمم یه استراحتی بکنم رفتم بالا سعید خواب بود داوود هم داشت صبحونه میخورد هر چقدر اینور و اونور رو نگاه کردم رسول رو ندیدم رفتم پیش داوود
محمد: سلام دهقان خوبی چه خبر؟
داوود:عععه سلام فرمانده دلسوز ممنون آقا خوبم شما خوبید؟خسته نباشید😊
محمد: درمونده نباشی استاد کجاست؟؟
داوود: اینجا نیست پای سیستم نشسته بود که گوشیش زنگ خورد کاپشنشو برداشت و رفت دخالت نکردم گفتم شاید خوانوادگی باشه نکنه نکنه آقا تلفنه از طرف.....
محمد: دقیقا تلفنه یه تله بوده یا خدا این رسول رسول چقدر بی فکره اههههههه😡😫
داوود:الان چیکار کنیم آقا ؟؟
محمد:نمیدونم......
داوود:بریم دنبالش؟
محمد: نه ممکنه تله باشه برای شناسایی بقیه😢
#رسول
رسیدم اونجا یه مرده از جلوم بود اصلحه رو گرفته بود به سمتم و داشت میومد به سمتم
ناشناس:اصلحه تو بنداز
رسول: فرشیدددد کجاستتت(با داد)
ناشناس: اون رفیقت خیلی سادس ولی تو خیلی ساده تر از اون
#رسول
دستمو بردم به سمت اصلحه که یه چیز محکم خورد توی سرم و سیاهی.....
#چند_ساعت_بعد
#سایت
#داوود
خیلی نگران رسول و فرشید بودم اصلا نمیدونستم چیکار باید بکنم پریشون بودم که آقا محمد اومد
محمد: داوود چه خبر از رسول و فرشید؟
داوود:هیچی آقا انگار آب شدن رفتن تو زمین
#داوود
در همین لحظه بود که سعید بدو بدو اومد پایین
سعید: سلام آقا سلام داوود
محمد: سلا سعید چه خبر
داوود:سلام..
سعید:آقا راستش...چجوری بگم
داوود:بگو دیگه جون به لبمون کردی سعید
سعید: آقا ماشین رسول رو توی یه بیابون نزدیکای اوتوبان..... پیدا کردیم 😔 ...
محمد:خب...
سعید: ماشین خونی بود و یه کاغذ توش پیدا کردیم
داوود: توی اون کاغذ چی نوشته بود سعید؟
سعید:......(سرشو میبره پایین و میگه) توش نوشته بود فرمانده مغز متفکرتو میتونی توی قبرستون پیدا کنی...
محمد:😰😨😨😱😱
داوود:چی داری میگی سعید😭😭😭😢
#داوود
گریه کنان داشتم میرفتم بالا که یهو یه درد عجیبی رو حس کردم دستمو گذاشتم روی قلبم و یه آخخخخخ بلندی گفتم
داوود:آخخخخخخخ
محمد: چی شد داوود😟 حامددددد حامددددد بیا
حامد: جانم آقا چیشده؟؟
محمد: ببین داوود چش شده؟
حامد: چشم...... آقا قلبشه باید ببریمش بیمارستان😭😭😭😭
پایان پارت ۷
پ.ن:میخوان با رسول چیکار کنن؟😭
پ.ن:داوود قلبش چیشد؟😭😭
پ.ن: یا رسول شهید میشه یا داوود😁
پ.ن: شوخی کردم بابا 😂
پ.ن: بسی کوتاه و مفید😐
پ.ن: نظراتتون رو میخونم در ناشناس😁👇👇❤️
https://harfeto.timefriend.net/16420709846647
خواندن رمان بدون عضو حرام است⭕️🅰