eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
و اما پارت بعد؟
『حـَلـٓیڣؖ❥』
و اما پارت بعد؟
فقط ۲ پارت دیگه ذخیره دارم 😅 این دیگه آخریشه ها😉
💕👇پارت یازدهم 👇💕
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی✨ 🖇🌻 بدجور صندلی رو از زیر دستم بیرون کشیدی هاااا . نرجس:ترو خدا حلال کنید. داوود:شوخی میکنم ، این چه حرفیه شما حلال کنید . نرجس:سلامت باشی ، با اجازه ، خدا حافظ . سریع خدا حافظی کرد و دور شد . نشسته بودم که یه دفه حس کردم یه نفر هست پیشم ، برگشتم و با نرجس خانوم روبه رو شدم ، بلند شدم و سلام کردم و جوابمو داد و سر میزش نشست . قرار بود بخاطر این ماموریت با هم کار کنیم و تا پایان ماموریت روی میز کناری من می شست . ۲ ساعت بعد کل این دو ساعت رو هرکی مشغول جمع آوری اطلاعات بیشتر درباره بلیک و احسان و امیر ارسلان بود . با اطلاعات بیشتر به راحتی می تونستیم دستگیرشون کنیم . با صدای خش خش به خودم اومدم . نگاه کردم دیدم نرجس خانوم داره کیک میخوره :/ گفتم رسول:نوش جان . نرجس: ها...بله؟ رسول:اون چیه؟ نرجس:زنگ تفریحه دیگه ! رسول: اینجا ممنوعه ، باید برید داخل خوابگاه بخورید . نرجس:بخاطر یه کیک تا اونجا برم ! رسول:قانون اینجاس نرجس:شما خودت هیچی نمی خوری ؟ رسول:نههههه نرجس:پس اون همه قهوه که میخوری چیه ؟ رسول:اول که اون قهوه خالی نیست ، با شیر و شکره ! دوم اینکه قهوه برای بدن من مثل آبه نباشه میمیرم ، باید بگم واقعا ضروری وگرنه اونم نمی خوردم ، شما بدون آب زنده میمونی ؟ نرجس: اینم برای من ضروری ، اصلا سرت به کار خودت باشه . رسول:اه ، داری میز رو کثیف میکنی! ببر اون طرف دستت رو ، آقا محمد رو صدا میکنما !! نرجس:میز خودمه به تو چه ! عین بچه ها میخواهد باباشو بیاره سرم . رسول:اول که میز ماله ادارس نه توو، دوم اگه یه کاری کنی شاید نگم . نرجس:چی کار ؟ رسول:ما از صبح چیزی نخوردیما ، هوا مارو داشته باش . نرجس:خوب از اول بگو کیک میخواهی ، بیا . رسول:حالا شد ، دستت درد نکنه . نرجس:ایشششش ، پررو (بسیار آهسته) رسول:شنیدما! نرجس:به درک دوباره مشغول کارم شدم وقتی به خودم اومدم ساعت ۱۳ بود و وقت ناهار بود . رفتم سر میز نرگس که کنار داوود بود با هم رفتیم تا ناهار بخوریم . وقتی وارد خوابگاه شدم حس قریبه بودن بهم دست داد . همه با هم حرف میزدن ولی من کسی رو نداشتم . از اولش عادتم بود با مردم کم حرف بزنم ، در عوضش نرگس سریع رفت پیش دوستاش ! داشتم تنهایی غذا میخوردم که دستی روی شونم نشست ، اولش ترسیدم و سرم رو بلند کردم تا ببینم کیه که با چهره مهربون یه خانوم خوشگل روبه رو شدم . گفت ریحانه:میتونم بشینم؟ نرجس:بله بفرمایید ریحانه:من ریحانه هستم ، چرا تنهایی ؟ نرجس:منم نرجس هستم ، خواهرم که پیش دوستاشه ،منم دوستی ندارم پس تنهام . ریحانه:منم فقط با چند نفر آشنام ، با هم دوست بشیم ؟ نرجس:با کمال میل. ریحانه:من تازه اینجا استخدام شدم ، شما چی؟ نرجس:من و خواهرم ۱ ماهی میشه . ریحانه:اها ، موفق باشید. نرجس:همچنین . ریحانه:تو داخل گروه آقا محمدی؟ نرجس:آره ریحانه:منم قراره پیش شما باشم ،اولش گفتن که توی گروه آقای جمالی هستم ولی، بعدش آقا محمد گفته بود که به من نیاز داره داخل گروهش . نرجس:آها ، خوشبختم ، اسم خواهرم هم نرگس هست ، ما دوقلو هستیم . ریحانه:بله معلومه . در ادامه غذا مون رو داخل سکوت خوردیم و با هم از خوابگاه خارج شدیم ، گفتم نرجس:میزت کجاست ؟ ریحانه:کنار اون مرده نرجس:آها ، اون مرده اسمش سعیده ، آقا سعید ، خیلی حرفه ای، امیدوارم چیزای زیادی ازش یاد بگیری . ریحانه:آها ، ممنون ، من دیگه برم سر کارم . نرجس:باشه عزیزم از دیدنت خوشحال شدم، خدا حافظ. ریحانه:همچنین ، خدا حافظ . پ.ن:در چند پارت آینده ماموریت و جر و بحث داریم 😉😂 ادامه دارد ...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: رفتم نزدیک و دیدم خوابه ، سریع ازش فیلم گرفتم ! میدونستم اگه بیوفته دست سعید آبروش رو برده . ✨با ما همراه باشید✨ نویسنده:آ.م
شونصد بار گفتم کنار پیاماتون # بزنید😂 مخاطبین بفهمن کی به کیه😂😂😂 پ.ن شوخی بودا😅😘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😇 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_هجدهم #رئوف ♤ حهه.. حهه... بیا خونه... بیا خونه .. ◇ چ
به نام خدا🙂🍒🌿 امروز واقعا دلم به حال سینا سوخت... خیلی حالش بد بود... همش تقصیر خودشه... جسور بودن کار دستش میده.. بهش گفتم دلبری کن .. کرد... اما زد تو گوش دختره... اون یه احمق... یه احمق واقعی... از مردایی که فک میکنن خانما از پس خودشون برنمیان.. از اونایی که غیرتین.. حالم بهم میخورد... تاحالا نشده بود یه مرد اینجوری بشناسم و زندش بزارم.. زنگ زدم به جونیفر... ماموریت جدیدم نزدیک شدن به خود رسول بود... گفته بود اول پیشنهاد.. بعد تحدید... تاکید داشت که با دنده اروم برم جلو... این وسط ویشکا هم افتاده بود دنبال رفیق بازی .. اسم دختره نازنین بود.. عین ویشکا عاشق نقاشی... حوصله شلوغ بازی های ویشکا رو نداشتم... اگه دست خودم بود در اولین فرصت حذفش میکردم.. خسته و کوفته رسیدم خونه که جونیفر تصویری گرفت باز باید جواب پس بدم... رد تماس کردم.. گوشی رو پرت کردم سمت مبل.. افتاد زمین تبدیل به هزار تیکه شد.. این ماموریت دیگه داشت زیاد از حد طول میکشید ... باید زودتر جمعش میکردم... نمیدونستم چه جوابی باید به راکس بدم... حتی تصورش رو هم نمیکردم که اون مامور امنیتی به خاطر خواهرش همچین ریسکی بکنه... باید دوربینای خونه سینا رو چک میکردم تا به چهره برادر بزرگ ترشون برسم...
به نام خدا💖 یک روز بعد... € تمام دوربینای این مغازه رو ساعت به ساعتش رو میخوام.. رسول خیلی مهمه... دقت کن... تمرکزت رو بزار روی این قضیه که دارم بهت میگم .. امروز خانم مهرابی برای دادن گزارش توی فروشگاه لوازم خونگی با من قرار داره .. تمام دوربین های فروشگاه و بیرون فروشگاه رو چک کن کسی دنبالش نباشه.. اگه سفید بود بهم خبر بده ... اگه کسی دنبالش بود از طریق اپراتور بگو مشغول خرید وسیله ای چیزی بشه... حواست رو جمع کن حتما خبر بدی .. $ چشم آقا... اگر مشکلی بود در جریان قرار میدم... € خوبه ... مشغول شو... گزارش کارت رو تنظیم کن بفرستم برای معاونت.. $ چشم .. رمزنگاری فروشگاه های معتبر و مطرح کار اسونی نبود... معمولا برای امنیت دوربین هاشون از خودمون کمک میگرفتن... با کمک بچه های حقوقی تونستم به تمام دوربین های اون دور و اطراف و خیابون ها دسترسی پیدا کنم... پیامک زدم به داوود.. $کجایی ... کارت دارم.. & سلام داداش... تو راهم .. $ وقت دنیا رو میگیرین با این دیر کردناتون... & داااارممممم میام😑 دوربین دوتا مغازه و یه فروشگاه لوازم خانگی رو هک کردم .. دوربین بعدی خونه سینا راد رو نشون میداد... از خونه زد بیرون .. سر باندپیچی شدش نشون از عمق کتک کاری علی بود😂 توی دلم از خنده قش رفتم ... ولی نمیخواستم سوژه بچه هابشم.. برای همین سعی کردم خندم رو مخفی کنم.. گزارش رو اماده کردم ... داوود رسید... سوالم رو ازش پرسیدم.. گزارش که کامل شد بردم اتاق اقا محمد.. اقای عبدی داخل اتاق بود " سلام آقا رسول.. € رسول جان گزارش بده به آقای عبدی $ سلام آقا... چشم .. بفرمایید.. امری نیست؟؟ € کجا؟؟ بشین کار دارم.. $ چشم.. € رسول ... داوود دیشب که شنود های روی تماس رئوف با جونیفر رو چک میکرد متوجه شد که میخوان بیان سراغت.. $ سراغ من؟؟ € بله ... برای گرفتن اطلاعات.. البته اول با سازش بعد .. تحدید خانوادت... ظاهرا با سهل انگاری هاتون علی رو هم شناسایی کردن.. $ باید چه کنم؟؟ € هیچی... احتمالا این چند روز یه جوری غیر مستقیم بهت میفهمونن که یه جایی باهات قرار دارن.. اگه هر پیغام.. برای خودت یا خانوادت اومد حتما من رو در جریان بزار $ چشم آقا.. " آقا رسول ... سلامت خانوادت برای ما اهمیت داره... اینو گفتم که بدونی ما هوات رو داریم $ ممنون... € اها .. رسول .. به علی بگو خیلی حواسش رو جمع کنه .. احتمالا تو کمینش هستن.. $ 😂علی که مثل سایه است... من خودمم یه وقتایی گمش میکنم.. از بچگی خیلی فرز.. € خوبه ... به بچه ها بگو همه روی کیس هاشون تمرکز کنن... موردی بود خبر بدن.. خودت هم با خانم مهرابی هماهنگ باش... چیزی از دستت در نره.. $چشم آقا...
به نام خدا☺️ ساعت دقیقا 2 ظهر بود... $ خانم مهرابی... چند لحظه صبر کنید .. اگه سفید بود خبرتون میکنم.. < منتظرم... هیج فرد مشکوکی به نظر نمیرسید... سفیده.. میتونید وارد شید < بسیار خوب... چند لحظه ای گذشت که ... ادامه دارد😁
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا☺️ #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_بیست #رسول ساعت دقیقا 2 ظهر بود... $ خانم مهرابی...
بچه ها از این به بعد نویسنده گفته تیکه های کوچک اول یه پارت اخر رو در دسترسم به عنوان انجه خواهید دید قرار میده😁
هدایت شده از گانــدۅ|ɢᴀɴᴅᴏ:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞تیزر قسمت چهاردهم سریال گاندو ۲ امشب ساعت ۲۰:۴۸ شبکه سه سیما *تا وقتی فوروارد هست چرا کپی؟😢 *فقط و فقط فوروارد✅ 🐊 ❣️ 🏴 @ggaannddo
جالب بود... البته فقط بعضی قسمتاش😐😂
🔴آغاز پخش قسمت‌های جدید «گاندو» از امشب 🔹با پخش قسمت‌های قبلی فصل دوم سریال «گاندو»، پخش قسمت‌های جدید این سریال از امشب آغاز خواهد شد. قسمت های جدید این سریال به گونه ای آغاز میشوند که پیش از این ،، مورد هجمه و توقیف از طرف دولت پیشین قرار گرفته بودند و حالا هم زمان با روز های آغازین دولت جدید روی انتن قرار میگیرند @GandoNottostop
🤯😰 ─━━━━━━~✿~━━━━━━─ آیا تا به حال به آرم شرکت کوکاکولا توجه کرده اید؟🤭 در نگاه اول شاید هیچ مشکل خاصی را مشاهده نکنید، ولی کمی با دقت به آن نگاهی بیندازید.😶 احتمالاً گرافیستها با توجه به حرفه خود [که بازی با نقشها و طرحها برای رساندن منظوری خاص است] زودتر متوجه قضیه می شوند. اگر به آرم انگلیسی شرکت کوکاکولا به صورت پشت و رو، یا در آینه نگاهی بیندازید قادر خواهید بود نوشته ای عربی را بخوانید:😳 ❌لا محمد – لا مکه❌ درست حدس زدید.😬 دشمن صهیونیستی دقیقاً به هدف زده است! از یک سو با عبارت لا محمد (محمّد هرگز) کلیّت دین مبین اسلام و پیامبر خاتم حضرت محمد مصطفی(صلوات الله علیه)را زیر سوال برده و از سوی دیگر با جمله لا مکه (مکّه هرگز) خانه خدا و قبله واحد تمام مسلمانان جهان را به سخره گرفته است. جالب اینکه کارخانه های تولید این نوشابه ها در تمام کشورهای اسلامی و حتی ایران!!!! با همین نام و تحت همین امتیاز در حال تولید محصولی صد در صد آمریکایی – صهیونیستی هستند و پول من و شمای مسلمان به جیب کسانی می رود که دشمنی دیرینه خود با دین و مذهب ما را کتمان نکرده و نمی کنند و بعد هم به ریش من و شما می خندند... ─━━━━━━~✿~━━━━━━─ (کپی از این پست ازاد ، انتشار بدید تا همه متوجه بشن و از این مارک نوشابه دیگه نخرند🤭)
😄🦋ممنون از ادمین همراه گاندو که همراه ماهم هستن😘😉🌹
به به 👏👏👏 ۴۲۲ نفره شدنمون مبارک خوش آمدید دوستان 💕❤️ به افتخارتون ۲ پارت جدید از رمان در قلب خطر به دنبال امنیت 🖇🌻رو همین الان میزارم 🙃😉
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی✨ 🖇🌻 گوشیم رو در آوردم و زنگ زدم به نیما نیما:الو؟ نرجس:سلام داداش خوبی؟ نیما:سلاااام خواهر گل ، ممنون تو خوبی ، نرگس خوبه ؟ نرجس: ممنون ، نرگس هم خوبه ، داداش امروز نمیتونیم تا شب بیایم ، غذا روی گاز رو که خاموش کردی ؟ نیما:اره خاموش کردم نرجس:خوب برای خودت بکش بخور نیما:من غذا خوردم نرجس:چی خوردی؟ نیما:تخم مرغ نرجس:مگه غذا نبود ؟ نیما:اون رو ول کن برای شام ، گفتم ساده بخورم نرجس:فدات بشم من ، باشه نیما:راستی من میخواهم با دوستام برم بیرون خرید نداریم ؟ نرجس:یه لیست هست کنار یخچال ، هرچی بخواهیم اونجا هست ، دستت درد نکنه . نیما:باشه ، کاری نداری؟ نرجس:نه ، خدا حافظ . گوشی رو قط کردم و رفتم سر میز که ... چرا من انقدر خوش شانسم؟ آقا رسول سرش رو گرفته بود روی میز رفتم نزدیک دیدم خوابه . خدایا منو ببخش سریع ازش فیلم گرفتم و ال فرار . بد بخت صدای خر و پفش تا ۷ آسمون میرفت . میدونستم اگه فیلمش بیوفته دست آقا سعید آبروش رو برده . برای همین ... آماده شدم تا نقشه شومم رو پیاده کنم . رفتم سر میز ریحانه که دقیق کنار سعید بود ، گفتم نرجس:سلام ریحانه جون ! ریحانه:سلام عزیزم نرجس: مزاحم که نیستم ؟ ریحانه:نه بابا مراحمی گلم ، کاری ندارم حالا،قراره از فردا شروع کنم ، فقط دارم کار با وسایل رو یاد میگیرم . نرجس:آها موفق باشی ، ریحانه اگه بدونی چی شده ریحانه :چی شده؟ این قسمت از حرفم رو بلند گفتم تا سعید هم بشنوه نرجس:رسول وسط کار خوابش برده ... ریحانه:واقعا! حالا رسول کی هست ؟ نرجس:ای بابا ، اون پسر عینکی کنار من دیگه ، اسمش رسوله ، یه روز باید برات جلسه بگیرم توضیح بدماااا ریحانه:آها ، آره ، باید برام کلاس بزاری ! واقعا خوابش برده؟ نرجس:آره ، ازش فیلم گرفتم ریحانه:واقعا! تو دیگه کی هستی ! سعید:ببخشید خانوم ها من قصد فضولی ندارم اما میشه به منم بگید؟ناخداگاه شنیدم ! نرجس:نه بابا آقا سعید فضولی چیه ، بزارید اصلا فیلمش رو نشونتون بدم . و بلاخره نقشم گرفت ^-^ گوشی رو در آوردم و فیلم رو نشونشون دادم آدم بود که از خنده پخش زمین میشد ، همه جمع شده بودن دور میز ریحانه و هر بار که فیلم رو پلی میکردم همه قش میکردن از خنده . حتی آقا محمد هم اومده بود رسول هم با صدای خنده ها بیدار شد و اومد طرفمون . با دهن باز و چشم خواب آلود گفت رسول:چی شده؟ فرشید:بههه آقای خواب آلود ، گفتم یه روزی میرسیم به هم ، هااا ، حالا اون روز اومده رسول خان ، خواب کی رو میدیدی ۲ متر دهنت وا بود ؟ دوباره همه زدن زیر خنده رسول:من خواب نبودم! داوود:ای آقای همیشه چاخان تو قبلا میزدی مارو تو جمع خراب میکردی الان نوبت ماست ، بهرام که گور میگرفت این همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت ؟ دوباره همه زدن زیر خنده و آقا محمد گفت که فیلم رو نشون خودش بدم منم فیلم رو برای بار هزارم پلی کردم و دوباره سایت رفت رو هوا وقتی فیلم رو دید خودش هم خندش گرفته بود ، خوبه از اون آدم بی جنبه ها نیست . فقط گفت نرجس خانوم من پوستم کلفته ولی می رسیم به هم ، بعدش هم رفت ، دلم به حالش سوخت ، هر جا میرفت یکی یه تیکه بهش مینداخت که آقا محمد گفت محمد:همه گوش کنید ، خودتون هم از این اتفاقا براتون افتاده ، رسول جز بهترین افراد گروه منه و این یه حقیقت هست که من یک تار موی اون رو به ۱۰۰ تا کارمند ساده نمیدم ! این رو نگفتم که ناراحت بشید ، فقط برای اینه که ارزش رسول رو نمایان کنه ، این اتفاق هم به دلیل شب نخوابی هایی هست که رسول برای راحتی کار شما انجام میده ، و نتیجش هم میشه این! که سر میز خوابش ببره ، چون ۲ شبه نخوابیده . کسی حق نداره به رسول تیکه بندازه ، تازه باید ازش تشکر هم کنید ، هرکی در این باره حرفی بزنه رسما براش اختاریه رد میکنم . حالا همه برید سر کارتون . نرجس و رسول هم بیاید اتاق من. واااای گاوم زایید . حالا چی کار کنم برگشتم دیدم که رسول با چشمای از خون قرمز تر داره نگاهم میکنه و گفتم اگه ۱ ثانیه دیگه اینجا باشم مرگم حتمی هست ، پس سریع ازش دور شدم و رفتم به اتاق آقا محمد . اون جا آقا محمد خیلی عصبی سرش رو بین دو دستش گرفته بود و داشت چیزی زیر لب میگفت . سلام دادم و نشستم که رسول هم اومد و نشست روبه روی من . خیلی از کارم خجالت کشیدم.! آقا محمد گفت:تقصیر خودمه ؟دوسه بار خواستم مثل بقیه فرمانده ها باهاتون رفتار کنم ولی دلم اجازه نداده، خودم باعث این اتفاقم . کمی مکث کرد و بقیه حرفش رو با داد گفت شما دوتا چه چتونه... پ.ن:و خشم اژدها👊 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: اینجا رو به مسخره گرفتید! تمومش کنید دیگه ، همین الاااان ✨با ما همراه باشید✨ نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رملن✨امنیتی✨ 🖇🌻 شما دوتا چه چتونه ؟ اینجا روبه مسخره گرفتید ، اگه تمام برنامه رو داخل ۱ روز براتون توضیح بدم جوری که دیگه مغزتون نکشه ، اون موقع دیگه وقتی برای مسخره بازی پیدا نمی کنید، اگه هرروز بهتون کار جدید بدم که فرصت سر بلند کردن نداشته باشید خوبه؟ من خیر تون رو میخواهم ! بس کنید دیگه خانوم میرزایی یه دلیل خوب و قانع کننده برای این کارت بهم بگو ... نرجس:آقا...نمیدونم چرا این کار رو کردم ...الان که بهش فکر میکنم ...و ...واقعا معذرت میخواهم دیگه تکرار نمیشه . محمد:همین؟آبروی گروه من رو بردید ، فقط همین ، قبل شما هم رسول و سعید و فرشید و داوود و همه بچه ها این عادت رو داشتن ولی من کاری کردم که اگه با هم شوخی هم میکنن فقط بین خودشون باشه نه تمام بچه های سایت رو از کار بی کار کنن . میخواهم دیگه این رفتار رو نبینم ازتون ، این یک بار بخشیده میشه ولی ، دفع بعدی همون کاری که با بقیه کردم رو با شما هم میکنم ، فهمیدید؟ یهو که به خودم اومدم متوجه شدم که روی میز طرف نرجس خیس شده ! نگاهش که کردم دیدم چشماش قرمزه و سرش رو پایین انداخته ، چرا انقدر بلند داد زدم ! گناه داشت ! مگه چی کار کرده بود ؟ یه شوخی بچگانه ! تا خواستم چیزی بگم از روی میز بلند شد و گفتم محمد:خانوم میرزایی... نزاشت بقیه حرفم رو بزنم که گفت نرجس: چشم آقا ... دیگه تکرار نمیشع . بعد با سرعت رفت بیرون . شکه شده بودم واقعا چرا اونطوری داد زدم! رسول گفت رسول:آقا خیلی بلند داد زدید ، حتی من هم که طرف حساب نبودم ۴ ستون بدنم لرزید! محمد:دست خودم نبود! رسول:آقا ... محمد:برو به کارت برس ، حواست باشه طوری رفتار کن که انگار ناراحت نیستی ، مهربان باش . رسول:چشم آقا ... فقط شما چی؟ محمد:اون میدونه که حق با منه ، دختر فهمیده و عاقلیه. رسول:با اجازه محمد:خدا حافظ خیلی دلم برای نرجس سوخت ، همچین کار بدی هم نکرده بود ، خوب شد به آقا محمد نگفت که من سر کیک خوردن باهاش چه شوخی هایی کردم وگرنه آقا محمد قبرمو کنده بود! تقصیر من بود از همون اولش ، من اول شروع کردم . باید ازش عذر خواهی میکردم ، رفتم سر میزش دیدم نبود! رفتم پیش نرگس خانم و گفتم رسول:سلام نرگس:سلام آقا رسول رسول:ببخشید نرجس خانوم کجاست ؟ نرگس:گفت میره بیرون زود میاد ،بابت شوخی بی جای نرجس معذرت میخواهم ، شما به بزرگیتون ببخشید رسول:نه بابا این چه حرفیه ! فعلا با اجازه . نرگس:سلامت باشید، خدا حافظ . دیدم که منم حال و روز خوبی ندارم ، رفتم پیش آقا محمد و گفتم که میخواهم برم جایی، بهم اجازه داد و گفت تا فردا میتونم برم . کتم رو پوشیدم و از اداره خارج شدم . امروز با ۲۰۶ نقره ایم اومده بودم . سوار شدم و داشتم میرفتم که دیدم نرجس خانوم آروم آروم داره توی پیاده رو راه میره ، گفتم ... پ.ن:نرجس همش کار دست خودش میده مثل خودم 😐😂 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: بفرمایید بالا کجا؟ ✨با ما همراه باشید✨ نویسنده:آ.م
خدمتتون 😘 عاشقتونیم رفقا🌻 فردا هم ۴ پارت گذاشته میشه 😊💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا