eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از گانــدو↫ⓖⓐⓝⓓⓞⓞ
استوری آقا جواد افشار @Goondoo
هدایت شده از 𝓶𝓪𝓳𝓲𝓭 𝓷𝓸𝓻𝓸𝔃𝓲💖
هدایت شده از ارزان سرای آرایشی🌹
ما‌همیشه‌هستیم :))♥️🌱 『 @javanan_gandoo|جوانـٰان‌گاندو 』
هدایت شده از ارزان سرای آرایشی🌹
فرق‌ ‌ها‌با‌ ‌ها 💣:)✌️🏻!@javanan_gandoo|جوانـٰان‌گاندو 』
هدایت شده از کانال شبکه شاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکسیناسیون زیر ۱۸ ساله‌ها از هفته آینده وزیر بهداشت: از هفته آینده واکسیناسیون دانش‌آموزانی که سال آخر تحصیلی را می‌گذرانند و برای کنکور آماده می‌شوند را آغاز می‌کنیم 👇👇 ✅کانال شبکه شاد https://eitaa.com/joinchat/2866413606C7757ce9eeb ☝️☝️
😇🌿لطفا دلیل ترک هاتون رو بفرمایید!@ کمبود فعالیت؟! فعالیت زیاد؟! ..... لطفا دلیلش رو بگید که ما اصلاح کنیم😃🖤💙
✨آغاز پارت گذاری ✨
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ داشتم از پله ها پایین میومدم که یه دفع پام سُر خورد و نزدیک بود بیوفتم که... ریحانه داشت از پله ها بالا میومد و یه سری کاغذ دستش بود ‌. پام سر خورد نزدیک بود بیوفتم که ریحانه دستمو گرفت ولی قهوه ام ریخت روی کاغذ هاش !!! نرگس:این چه کوفتی بود!!! ریحانه:عیب نداره ،بفرمائید همشون خراب شد !!! نرگس: آخ شرمندم !!! به خدا پام سر خورد!!! ریحانه :عیب نداره ، دوباره مینویسم . همون موقع آقا علی (سایبری)اومد و گفت علی:سلام، ببخشید اینجا آب ریخته ، شرمندم ، تا رفتم دستمال آوردم طول کشید . نرگس:عیب نداره. با ریحانه رفتن و دوباره برا خودم قهوه ریختم و بعد به ریحانه کمک کردم تا دوباره کاراش رو انجام بده. ساعت ۳ ظهر بود که برگشتم خونه . وقتی داخل شدم دیدم که عمو عماد و زن عمو هستن خونمون. از خوشحالی نمیدونستم چی کار کنم،بدو بدو رفتم و پریدم بغل عمو بعدش هم زن عمو !!! پ.ن:خدمتتون 😉 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: نیما راست میگی ؟؟؟ ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ امروز به عمو و زن عمو گفته بودم بیان خونمون . مطمئنا نرگس خوشحال میشد ، البته خودم هم یه کاری داشتم باهاشون. زن عمو رو صدا کردم تو اتاقم. زن عمو: جانم نیما جان کاری داشتی پسرم؟ نیما:زن عمو سحر ببین ، شما جای مادر منی خوب ؟ ز.ع.سحر:خوب پسرم! نیما:من یه حرفی داشتم با شما ، راستش یه دختر پیدا کردم فکر میکنم دختر خوبی باشه ! ز.ع.سحر:نیما راست میگی؟خوب این مثلا چی بود ؟یه روز مشخص میکنیم میریم خواستگاری !!! نیما:نه ، شما گوش کن ، چند تا مشکل هست! ز.ع.سحر: چی ؟ نیما:اینکه من تا نرگس و نرجس ازدواج نکنن که نمیتونم ازدواج کنم!بعد اینکه اون شخص مورد نظرم دختر ارشد نرگس ایناس ! ز.ع.سحر: خوب یکم سخت شد ! اینکه دختر کیه مهم نیست پس اون رو ول کن ، بعد تو چی کار با خواهر هات داری ؟ تو از اونا بزرگ تری و حق ازدواج داری ! نیما:هنوز بهشون نگفتم ،چی کار کنم ؟ ز.ع.سحر: خوب بهشون بگو !!! نیما:آخه... ز.ع.سحر: آخه نداره !امروز که نرگس هم اومد بهشون بگو . همون موقع نرجس صدامون کرد و گفت که نرجس:نیما جان!!!زن عمو!!!بیاید میوه بخورید . ز.ع.سحر: بریم نیما. وقتی رفتیم بیرون بعد چند دقیقه نرگس هم از سر کار اومد . پ.ن:نیما کیس پیدا کرده 😜 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: آره چطور ؟؟ ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
✨پایان پارت گذاری ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گاندو↯ⓖⓐⓝⓓⓞⓞ✊️