eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام شاید محمد واقعی وجود داشته باشه چون نقش اصلی اما بقیه شخصیت های گاندومثل رسول و داوود و سعید و... فقط تو سریال هستن و واقعی نیستن. چون ببینید مامور های امنیتی شغل حساسی دارن و معمولا کسی نمیشناسشون و گمنام هستن. مثلا این پرونده هایی که تو گاندو هست، واقعی هستن اما شخصیت ها همشون واقعی نیستن.   ___
کاش گاندو دوباره پخش بشه منکه دیگه افسردگی گرفتم اصلاً مگه میشه بدون گاندو زندگی کرد؟🥺 ____
😍عااالیه کانالتون😍 __
✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ داوود:و چند لحظه بعد با سرعت خورد به یه پراید و به معنای واقعی پراید موچاله شد و خدارو شکر کسی داخل اون ماشین نبود خدایی خدارو شکر کردم که من به جای اون ماشین موچاله نشدم رفتم داخل شیرینی فروشی داشتم قفسه های یخچال شیرینی فروشی میدیدم ) فروشنده: بفرمایید خوش آمدید ☺️ داوود:ممنون میشه دو کیلو ازین نون خامه ای ها و سه کیلو از رولت هاتونو لطف کنید 🧁 فروشنده:بله البته داوود: چقدر شد ؟ _ سیصد و پنجاه هزار تومان داوود:(تو دلم دگفتم واقعا چقدر شیرینی گرون شده و کارتمو دادم فروشنده ) بفرمایید _ رمزتون؟ _(نویسنده :رمز سانسور شد چون چیزه شخصیی هست ، حالا انقدر دولت سانسور کرد منم یه نیکشو سانسور کنم چیه مگه ؟😌) داوود:(شیرینی هارو داخل ماشین گذاشتم و رفتم طرف سایت از نگهبانی رد شدم و رفتم داخل پارکینگ و ماشینو پارک کردم ، سوار آسانسور شدم و رفتم طبقه چهارم سالن سه و رفتم طرف میز رسول آخه میز اون از همه بزرگ تر بود و جای بیشتری داشت و لبته آقا محمد و سعید هم اونجا بودن ) فرشید:به پدر نمونه کمک میخوای ؟ داوود:آی قربون دستت آره بیا یه کمک بده دستم افتاد فرشید:(یه جعبه از شیرینی هارو گرفتم ازش) داوود جان داداش شیرینی کشمشی نگرفتی که 😂 داوود:نه داداش کشمشی چیه شیرنی ویفری کرفتم 😂😂 (شیرینی هارو گذاشتیم رویه میز رسول در یکی از جعبه هارو وا کردم نصفه جعبه نون خامه ای بو و نصف دیگش رولت اول رفتم تو اتاق آقای عبدی) تق تق تق ... عبدی: بفرمایید داوود: سلام آقا ، بفرمایید عبدی:(یدونه نون خامه ای برداشتم )ممنون حالا شیرینی چی هست داوود:(سرمو انداختم پایین )آقا شیرینی پدر شدنمه عبدی:(رفتم بغلش کردم و سرشو بوسیدم واقعا این پسر مثل حاج مرتضی بود همون حجو حیایه همیشگی ) مبارک باشه پسرم انشاالله سرباز امام زمان باشه بچه تون😃 😍 داوود:(عاشق این دعا بودم واقعا ای کاش بشه که بچه من سرباز آقا امام زمان باشه 🥰)ممنون آقا (و بعد از اتاق رفتم بیرون داشتم می رفتم طرف اتاق آقا محمد که دیدم دم میز رسوله منم رفتم کنارشون ) سلام آقا بفرمایید .. محمد:به ممنون، این شیرینی به معنای واقعی خوردن داره رسول:بله آقا شیرینی عمو شدن منه 😌 داوود:(یه لحظه به آقا محمد نگاه کرم و آقا محمد با چشماش بهم گفت که من نگفتم ) رسول:وای داوود فکرشو بکن بچت به من بگه عمو به بابامم بگه عمو 😂خدارو شکر بچه از عمو تامینه 🤣 داوود:آره 😂،فقط میمونه عمه که هرجور حساب کنیم نداره 😂😂😂 (یکی از جعبه هارو بین همکارایه خودمون تویه سالن سه پخش کردم و اونیکی جعبرو بردم برایه بچه ها سایبری وقت وارد سالن شدم با یه عکس بر خوردم .....) ادامه دارد ...
استور؎ رسمی گاندو در اینستا در رابطه با پخش سࢪیال گاندو...😎✌️✌️ @Gandoo313
رمان عشق وطن شهادت فصل دوم سعید و امیر پشت سرم میومدن... طفلیا تازه رسیده بودن که این ماجرا پیش اومد کنار جاده ایستادم.... و دست بلند کردم که بزنن کنار..... رفتم کنار پنجره سعید... و گفتم + سعید جان شما برید خونه... من یجا کار دارم.... برید استرآحت کنید دست کردم تو جیبم و کلید رو به سعید دادم.... امیر گفت ¥ آقا رسول ما که خسته نیستیم.... ولی اینکه نخوای دنبالت بیایم یه بحث دیگس..... + وقت دنیا رو گرفتید....برید استرآحت کنید..... بجای منم بخوابید $ چند ساعت.... + فرقی نداره.... فقط خودتونو خسته نکنید.... ¥ بعد به ما میگی وقت دنیا رو میگیری.... تو که خودت..... به سمت موتورم رفتم و سوار شدم..... ... .... ...... به امواج خروشان دریا خیره شده بودم..... فکرم مشغول بؤد مشغول خیلی چیزا.... شروع کردم به قدم زدن.... حال و هوای دریا رو دوست داشتم.... وقتی به دریا خیره میشم احساس قدرت میکنم.... و این حس رو دوست دارم.... یاد حرفای نادیا افتادم.... چجوری تونسته بود آقا محمد رو مجاب کنه؟؟؟؟ صدای گوشیم بلند شد.... دست کردم تو جیبم و درش آوردم نادیا بود..... + بله؟؟ - علیک سلام..... حالا باز تو خودتو میگیری؟؟؟؟ + من الان خودمو گرفتم؟؟؟ - خب حالا.... کجایی؟؟ + برای چی؟؟؟؟ - وای رسول.... یه سوال ساده رو با سوال جواب نده.... + خب من نباید بدونم برای چی میخوای بدونی من کجام؟؟؟ - ااوووووفففففف..... ول کن بابا....پشیمون شدم..... میخواستم بپرسم....کجایی....که بیام باهم حرف بزنیم.... + درباره..... - رسسسوووووووولللللللل + خیل خب.....ساحلم.... - افرین از همون اول بگو دیگه.... نزدیکم..... تا ده دقیقه دیگه اونجام...... فعلا.... تماس رو قطع کردم و دوباره به دریا خیره شدم.... باد سردی می‌وزید...... حدودا ده دقیق بعد رسید.... - چرا همیشه دوست داری تنهایی بیای دریا؟؟؟ + چون من وقتایی میام دریا..... که بخوام درباره چیزی فکر کنم.... تنها باشم....راحت ترم..... - حالا چرا دریا..... + وقتی بهش نگاه میکنم.....فکرم بازتر میشه.... بهتر میتونم تمرکز کنم.... صدای امواجش بهم آرامش میده.... - چه تفکرات جالبی..... + خب میخواستی درباره چی حرف بزنی؟؟؟ دستاشو از سرما جمع کرد و گفت - میشه راه بریم....خیلی سرده.... + باشه.... شروع کردیم به قدم زدن.... - رسول؟؟؟؟ جوابی ندادم و فقط برگشتم و نگاش کردم.... - ببین من میدونم این عملیات چقدر برای تو و تیمتون مهمه..... دستمو آوردم بالا..... + ببین اگه میخوای درباره طلاق حرف بزنی....همین الان برو..... آقا محمد همچین اجازه ای به تو نداده.... - آره نداده....ولی میتونم راضیش کنم..... + چجوری؟؟؟ - دلایلمو میگم.... +. حالا یه نمونه از دلایلتو برای من بگو..... - رسول...... جابجا شدن آزمایشا..... کاره تارک بوده..... این به معنی اینه که اونا خیلی به ما نزدیک شدن.... و منم نگران توعم..... بعد از زدن حرفش.... سرشو پایین انداخت و اروم اروم قدم میزد.... + خانم علوی..... برگشت طرفم.... از نگاش تعجب می‌بارید.... - خانم علوی؟؟؟؟؟ بهش نزدیک شدم.... و گفتم.... + میخواستی.... از این فاصله اسمتو داد بزنم؟؟؟؟ سردته؟؟؟؟ - نه گرم شدم..... + گرم شدی؟؟؟ - آره... + چطوری..... - چیکار داری؟؟؟؟ + باشه بابا....بریم....وقت دنیا رو گرفتی.... - رسول؟؟؟ برگشت نگاش کردم.... حرصی گفت - چرا هروقت صدات میزنم.... هیچی نمیگی و فقط برمیگردی نگام میکنی؟؟؟؟ + چی میخوای بگم.... - رسول داری سر به سرم میزاری نه؟؟؟؟ + نه.... - خودتی.... + چی خودمم؟؟ - همون چیزی که فکر می‌کنی منم خودتی..... خندیدم.... و گفتم.... + خب بگو چی میخوای بگم.... - هیچی فقط حداقل که میتونی بگی هاان +باشه... میتونم - رسول.... + هاان... خوب شد؟؟؟ صورتشو جمع کرد..... - نه چی چیو خوب شد.... هاان چیه؟؟؟ + مگه خودت نخواستی بگم هاان؟؟؟ - خب من بگم....تو هم باید بگی؟؟؟ + تو آخر منو دیوونه می‌کنی.... - نه اینکه از همون اول عاقل بودی.... حالا من دارم دیوونت میکنم سرمو تکون دادم.... و به راهم ادامه دادم.... چند دقیقه در سکوت قدم زدیم که گفت - رسوول؟؟؟ + جانم.... چشاش گرد شده بود..... - چی گفتی؟؟؟ + اخبار رو یکبار میگن.... تو چی میخواستی بگی.... - یادم رفت..... خندیدم و گفتم.... نویسنده ثمین فضلی پور لایک یادتون نره لطفاً حمایت کنین
بچه ها سلام . میدونم دیروز خیلی چشم انتظار رمان پرواز تا امنیت بودین (پی وی پوکید😑❤️😂 )): دیروز جاتون 1000 بار خالی رفته بودم سر مزار پدر و مادر حاج قاسم... (دعا گوتون بودم😊🌿) خب تا اونجا راه زیادیه... از کرمان تا قنات ملک حدودا 4 ساعت راهه.... برای همین دیشب ساعت 12 رسیدم.... نتونستم رمان تایپ کنم ... امروز سعی میکنم 3 یا 4 پارت تایپ کنم . ممنون که هستید🤩
از همه ادمین ها،، ممنونم. دیروز که من نبودم گروه خالی از پست نبود😄❤️ از ادمین هم یه تشکر مخصوص دارم به خاطر پاسخ گویی به ناشناس ها .. چون من واقعا وقت این کار رو ندارم ... از ادمین هم به خاطر چالش ها و فعالیت های خوبش ممنونم و از ادمین رمان بیقرار هم به خاطر رمان خوبش ممنونم😊❤️ ممنون که هستید رفقا😄❤️
آموزش صفر تا صد فن بیان ، گویندگی و اجرا به دو صورت رایگان 😍 و کلاس های دوره ای یادت باشه یه فن بیان خوب میتونه موقعیت های زیادی رو برات رقم بزنه و نداشتنش میتونه حتی کوچک ترین موقعیت ها رو هم ازت بگیره 😉🍀 مدرس : فاطمه رستمی با ۵ سال سابقه اجرا صحنه ای لینک ورود👇 @fanbianejra این چنل مقرون به صرفه ترین دوره فن بیان رو گذاشته 😍 ظرفیتش به شدت محدوده
ادیت حصاری صبر کن صبر کن اشتباه نکن این کانال فقط مال حصاریا نیست مال تمام کسانیه که به روانشناسی ، ادیت ، رمان، آهنگ ، استیکر ، فونت ، آموزش و ..... ذره ای حتی علاقه دارند تو این کانال همه چی پیدا میشه روانشناسی عشق و که تو آموزشگاه ها با ۶ یا ۷ ملیون یاد میدن رایگان گذاشته 😍😍 میخوای ادیت بزنی بلد نیستی ؟ چارت دست خودمه آی مووی ، کد پولار ، کد ویوا کات ، فونت ، کیبورد ، فونت اسم همه رو گذاشته از آهنگاشم که نگم هر آهنگی بخوای حتی اگع تو کانال نباشه در عرض ۳ یا ۴ دقیقع تو کاناله 😍 در ضمن یه کانال حرفه ای و بزرگ ترین چنل حصاری ایتا هم هست تمام استوری ها ، لایو ها ، اخبار ، پست و کپشناش ، تحلیل استوری ، دیده نشده و خلاصه هر چی که بخوای هست 🍀❤️ اینجا اصلا فضا و جو سنگین نیست نظر همه مهمه و به همش اهمیت داده میشه اطلاعات مدیر و ادمیناش هم سنجاقه لینک ناشناس و گپ هم دارن منتظر چی هستی بیا تو در ضمن اگه چیزی خواستی و تو کانال نبود میتونی به مدیر و ادمینا بگی تا برات بزارن https://eitaa.com/joinchat/2295201886Cbe4db726d4
💢ڪاناݪ رسمی ‼️ . . . 『 تبادلات و تبلیغات کانال های ایتا 』 💢 اعلام مشارڪت با کانال های / / / / / و...🤝 ⚜به جمع ادمین ها بپیوندید... ↲ j๑ïท⇝°.•|https://eitaa.com/joinchat/2349334654Ce911f77a18
⇝ɦarεb 』: مدیـــراטּ‌ و ادمیــטּ‌ها؎ عزیز!!!😍🇮🇷⬇️ 『 تبلیغ ڪانال ها تا اطلاع ثانوی رایگـاטּ‌ مـےباشـد ↓ بنر و یا لینڪ کانال خودتون رو بفرستید. میخوای خودت یه چڪ کن 😎↶ j๑ïท⇝°.•|https://eitaa.com/joinchat/2349334654Ce911f77a18
جالبه همه تبادل میکنن زیاد تر شن😑 ما تبادل میکنم کمتر میشیم😐🖤
رمان عشق وطن شهادت فصل دوم - رسول...رسول....پاشو برو پیش دوستت بشین رسولللل چشمامو بزور باز کردم - چه عجب فکر کردم به سلامتی مردی..... + از این فکرا نکن.... - حتما میخوای اول منو راهی اون دنیا کنی؟؟؟؟ + دقیقا... - بلند شو بشین.... + خستم.... - خسته نباشی....والا از وقتی اومدیم فرانسه بیشتر کارا رو من انجام دادم... الانم که من یارو رو شناسایی کردم بعد میگی خستم؟؟؟ آره بایدم خسته باشی... چون تهمت زدن به دیگران آدمو خسته می‌کنه دیگه به سمت در رفت و گفت - اصلا به من چه.... بگیر بخواب...که انشالا آخرین خوابت باشه... درو باز کرد و از اتاق بیرون رفت در رو هم پشت سرش کوبید.... پووووووفففف از جام بلند شدم و به سمت سرویس رفتم... صورتمو با آب سرد شستم.... تا یکم سرحال تر بشم.... لباسامو عوض کردمو به سمت در اتاق رفتم خدا کنه...رفته باشه تو اتاقش....اصلا حوصله جرو بحث نداشتم.... از اتاق که بیرون اومدم... سعید گفت ¥ به به آقای خوشخواب.... بجای منم خوابیدی.... + نه بابا چه خوابی؟؟؟؟ کابوس بود.... ¥ خیل خب وقت دنیا رو نگیر... برگه ای از رو میز برداشت و بهم داد... ¥ آقا محمد این اطلاعات رو میخوان.... برگه رو گرفتم... و نگاهی بهش انداختم.... + باشه... ¥ چقدر طول می‌کشه.... + حداکثر چهل دقیقه.... ¥ خوبه.... من برم یه دوش بگیرم.... + باشه.... ... .... ...... یه ربع از دوش گرفتن سعید گذشته بود.... مشغول درآوردن اطلاعات بودم.... یه تیکه کیک برداشتم گذاشتم دهنم.... چند ثانیه بعد... شروع کردم به سرفه کردن.... داشتم خفه میشدم.... سعید با عجله از اتاقش بیرون اومد و به آشپزخانه رفت.... و با یه لیوان آب برگشت.... آبو آروم آروم بهم داد.... نفسم بالا اومد... + ممنون سعید جان ¥ خوبی الان؟؟؟ + آره خوبم.... همون موقع نادیا بیخیال از آشپزخونه اومد بیرون + مثلاً نشنیدی صدای سرفمو.... برگشت طرف سعید و گفت - این صدای ویز ویزم تو هم شنیدی؟؟؟؟ سعید از تعجب چشاش گرد شد.... + نادیا خانم بهم میرسیم.... - زمین و آسمون و بهم میریزم.... اگه قرار باشه به تو برسم قیافشو جمع کرد و ادامه داد.... - وایی یه جوری شدم..... بعدش پشت چشمی نازک کرد و به اتاقش رفت.... ¥ رسول..... چجوری یه سال باهم زندگی کردین؟؟؟؟ + به سختی.... نویسنده ثمین فضلی پور لایک یادتون نره
هدایت شده از خبرگزاری تسنیم
معزی: دولت نخواست که گاندو قطع شود 🔹مسوول ارتباطات دفتر ریاست‌جمهوری: نه رئیس‌جمهور و نه هیچ یک از اعضای دولت، نه در هیچ جلسه‌ یا تماسی، نه قبل از پخش و نه در زمان پخش گاندو نه با رییس نه با سایر مسؤولان صداوسیما گفت‌وگویی درباره‌ پخش یا عدم پخش این سریال نداشته‌اند، چه رسد به مباحثه ومجادله! @TasnimNews
هدایت شده از خبرگزاری تسنیم
خطیب‌زاده: ایران طرح گام‌به‌گام را نمی‌پذیرد سخنگوی وزارت خارجه: 🔹دستورکار نشست وین رفع تحریم‌های ظالمانه آمریکا یا به عبارتی چگونگی اجرای تعهدات طرف مقابل است. 🔹اساسا هیچ طرح گام به گامی از سمت ایران نبوده و ایران هم چنین طرحی را نمی‌پذیرد. 🔹اینکه ۱+۴ در کجا و چگونه با آمریکا مذاکره می‌کند به خودشان مربوط است، آنچه فردا اتفاق می‌افتد جلسه کمیسیون مشترک برجام است. 🔹در سند برنامه همکاری ایران و چین، تعهد یا قراردادی نگنجانده‌ایم. 🔹هیچ فشاری از دولت و وزارت خارجه برای توقف پخش سریال گاندو نبوده است. tn.ai/2479377 @TasnimNews
『حـَلـٓیڣؖ❥』
معزی: دولت نخواست که گاندو قطع شود 🔹مسوول ارتباطات دفتر ریاست‌جمهوری: نه رئیس‌جمهور و نه هیچ یک از
آره پس عمه من بودم گاندو رو توقیف کرد😐😒💖؟! .... تا چندی دیگر به زباله دان تاریخ خواهید پیوست)):😏🖤
『حـَلـٓیڣؖ❥』
معزی: دولت نخواست که گاندو قطع شود 🔹مسوول ارتباطات دفتر ریاست‌جمهوری: نه رئیس‌جمهور و نه هیچ یک از
توقیف کردن .... بعد میگن ادامش آماده نبود😡😒 ادامش رو که تو همون قسمت آخر نشون دادن داداش
سلام. یه سوال دارم از نویسنده پرواز تا امنیت،،ببخشید چرا باید توو رمان رسول ۲۲سالش باشه؟ ببینید اگر یکی بخواد مامور امنیتی بشه اگه قبول شه و استخدام بشه فکر کنم حداقل باید ۲۵ سال داشته باشه. بعدش هم رسول هکر تیم هست و چند ساله که استخدام شده. ب نظرم رسول باید مثلا ۲۸ یا ۳۰ سال داشته باشه. ولی در کل رمان خنده دار و خوبی هست😊😊 ___ سلام عه شما مسئول استخدامین ک خبر دارین؟😂😐❤️
بچه ها از این به بعد هر روز یه سوال روز راجب علایقتون میزارم، تو ناشناس پاسخ بدید😊 سوال امروز😌🦋 دوست داری محمد واقعی رو ببینی یا محمد توی گاندو(وحید رهبانی)؟ پاسخ رو در ناشناس بگید😉🌹 خب من دوست دارم خودشون رو ببینم واقعیشون رو  ___