eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا🍎😃 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_پنجاه_و_سوم #رها پیتزا هارو که آوردن نشستیم به دیدن فیلم .
به نام خدا😊🦋 شب تا صبح پرونده مربوط به رئوف رو بررسی. رفت و آمد هاش... ایمیل هاش... توییت هاش.... پست هاش..... هر چیزی که بهش دسترسی داشتم.... خیلی چیزا فهمیده بودم ... آقا محمد رو صدا زدم... چون میدونستم چیزایی که پیدا کردم اهمیت داره... دم اتاقش رفتم ... در زدم ... € بیا داخل.. $ سلام آقا ... صبح به خیر .. کی اومدید؟؟ € سلام استاد... ممنون.. یک ساعتی میشه ... تو چه خبر؟؟ $ آقا خبر دارم .. داغ ... راجب شهرزاد رئوف اما... اینجا نه ..‌ اگر بیایید پایین ممنون میشم😄 € خیلی خوب ... تو برو من چند تا گزارش رو میبرم برای آقای عبدی بعد میام $ چشم آقا رفتم پایین... خانم قطبی و رضا رو دیدم .... $ سلام رضا .. خوبی ؟؟ سلام خانم !! صبح به خیر ... کجا ؟؟ میرفتید دنبال رها؟؟ ؛ سلام داداش ... الان ساعت ۶ .. تا یه ساعت .. نیم ساعت دیگه میریم ... ^ سلام آقا رسول ... خیلی ممنون... نگران نباشید .. امروز سعی میکنم باهاش صمیمی تر بشم تا باهم راحت باشیم .. آقا رضا هم که هستن .. نگران هیچی نباشید. $ ممنون واقعا .. لطف میکنید.. آقا محمد اوومد پایین ... € استاد رسول .. در خدمتم $ خواهش میکنم آقا... خدمت از ماس😄 € زبون نریز استاد😅 $ چشم . چشم . € خب بگو ببینم چی کشف کردی که کله سحر اومدی دم اتاقم😂 $ آقا شما که از خونه اومدید😐 € وای رسول ... جون به جونت بکنن یه جوابی تو استینت داری .. بگو دیگه ..😐 $ چشم ،، آقا من با خوندن ایمیل هاش فهمیدم دوروز در هفته میره یه رستوران ... این رستوران تقریبا از خونش خیلی دور... نکته ای که اینجا هست ‌.‌ .. من وقتی دوربینای حفاظت رو چک کردم هر شب میاد سر خیابون وایمیسته ... حدودا بعد از ۱۰ دقیقه تاکسی میاد دنبالش و اون رو دم رستوران پیاده میکنه € الان من رو صدا زدی این رو بگی😏 $ نه نه ... آقا تاکسی که میاد سوارش میکنه نوع ماشینش فرق داره ... یعنی در واقع تاکسی هاش متفاوته... اما راننده یکیه. وقتی دوربینای روبروی رستوران رو چک میکنی .. این خانم وقتی پیاده میشه تا ۱ ساعت هیچ کس پیشش نیست... توی رستوران خودش رو مشغول خوردن میکنه ... بعد همون تاکسی البته با ماشین متفاوت اما همون راننده میاد و به بهونه صدا زدن این خانم ۱۵ دقیقه وارد رستوران میشه ... بعد رئوف رو سوار میکنه ... به خونش میرسونه .. آقا من حدس میزنم که این راننده یکی از اعضای اصلی کارگروهشونه... رئوف اطلاعاتی رو به صورت حضوری بهش میده ... که هنوز نتونستم اون شخص و اطلاعات دریافتی رو شناسایی کنم.. € رسول موضوع خیلی پیچیده شده.... حالا چرا شناسایی نکردی؟؟ $ آقا زاویه دوربین جوریه که نیاز به چهره نگاری داره ... € خیلی خوب... به بچه ها میسپرم کارای چهره نگاری رو انجام بدن ... وقتی شناسایی شد روی این کیس جدیدمون بیشتر کار کن ... ببین با کیا رابطه داره ... شماره تماس ،، آدرس و ... شماره پلاک همه اون خودرو هایی رو که سوارشون میشه و نقش راننده تاکسی رو هم بازی میکنه میخوام ... از امیر کمک بگیر اگر نیاز شد سعید هم تجربیات خوبی دااره ... $ چشم آقا .. فقط یه چیزی .. € چیه رسول؟؟ $آقا اگر میشه به خانم فهیمی بگید اگر احیانا رئوف خواست به جایی رفت و آمد کنه حتما با من تماس بگیرن ... باید رد یابیشون کنم .. شاید باز هم با راننده تاکسی ملاقات کنه... € اتفاقا ممکنه یه سر برم اونجا... حتما باهات هماهنگ میکنم ... $ ممنون آقا... آقا محمد به سمت اتاقش رفت که سعید اومد.. ₩ سلام رسول... خوبی ؟؟ چه خبر؟؟ دیشب نخوابیدی؟؟ چشمات پف کرده ... $ سلام سعید ... خوبم تو چطوری؟ خبر که زیاد دارم ... فرشید کجاس؟؟ پیداش نیست؟؟ ₩ کل دیشب رو خوابیده ... الانم که من اومدم داشت صبحانه میخورد.‌‌.. $ انگار نه انگار ادارس... اومده خونه خاله دیگه... بخور و بخوابه.. ₩ فقط من موندم این یه لا قبا چجوری خودش رو تودل محمد جا کرده ... $ به قیافه مظلومش نگاه نکن ‌.. من میدونم چه مارمولکیه😂
https://harfeto.timefriend.net/16236077931948 بچه ها پیش بینی کنید که قراره تو پارت بعد چی بشه (رمان بی قرار) ✨✨✨✨✨
به نام خدا😊 با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم ... چشم هام هنوز باز نشده بود ... گوشی رو جلوی صورتم گرفتم که اسم رسول رو دیدم .. یعنی این موقع صبح چی کارم داره....؟! ٪ الو.... سلام رسول ... چیه کله سحر؟! $ الو .. سلام رها... معلوم هست کجایی؟؟ رضا ۱۰ بار به من زنگ زده ... ٪ رضا کیه؟؟ $ عه.. گفتم رضا... ببخشید محسن ... ٪ اها.. مگه ساعت چنده؟؟؟ $ وای رها... نگو خواب موندی !!!!!!! نگاهی به ساعت کردم ... وای خدای من ... ۸ و نیم ... ٪ وای رسولللل... چرا بیدارم نکردی ؟؟ $ نگفته بودی بیدارم کن که خواهر من😐 ٪ خیلی خوب ... بگو همونجا وایسته... الان میرم.. $ باشه .. خداحافظ.. دیشب تا دیر وقت بیدار بودم ... اما فکر نمیکردم که خواب بمونم... نگاهی به دریا کردم ... خواب بود... غرق... ٪ دریا دریا ... پاشو دیره ... دریا بدو دانشگاه ... هشت و نیمه ها.... دریا جون من بلند شو * چیه ؟؟؟ چی میگی ؟؟ هشت چیه ... ٪ ساعت ۸ ... امتحان داریم ... بدو... * ای وای ... بدو بریم... نفهمیدم چجوری اصلا لباس پوشیدم ... سریع رفتم دم در ... ؛ سلام خانم حسینی ... کجایید ؟؟ ۲ ساعت دم در ایستادیم.. ^ سلام رها جون ... خواب موندی😄🦋 دو تا خود شیرین ... اصلا ازشون خوشم نیومد ... ٪ ببخشید ... امروز و خواب موندم ... دیگه تکرار نمیشه ... اگر سین جین هاتون تموم شد بریم... دست دریا رو کشیدم... سوار شدم .... * چته تو ... چرا اینجوری میکنی... ٪ بعدا میگم بهت ماشین حرکت کرد ... سرعتش رو مخم بود... ٪ میشه یکم تند تر برید؟؟؟ امتحان دارم ... خوشگذرونی که نمیرم آنقدر آروم میرید... ؛ متاسفم... من دارم حد قانونی میرم .... ^ رها جون نگران نباش ... فکر کنم بتونی توی ترم بعد جبرانش کنی .. ٪ میشه همون خانم حسینی من رو صدا کنید خانم محمدی؟؟؟؟ ^ چشم .. هر جور راحتید ... ٪ شمام لطفا همینجا نگه دارید ... من نمیتونم باسرعتای قانونی مسخره شما پیش برم... عجله دارم .. البته اگر الان نمیرید صاف بزارید کف دست داداشم... ؛ من نمیدونم از چی ناراحتید که اینجوری برخورد میکنید... ولی آقا رسول به من گفتن دم دانشگاه پیادتون کنم ... واقعا شرمندم... هیچ حرفی نزدم ... فقط دلم میخواست رسول رو یه جا گیر بیارم تا تیکه تیکش کنم .. در دانشگاه بدون تشکر و خداحافظی پیاده شدم ... * رها چته؟؟؟؟ بنده خداها رو شستی گذاشتی رو بند ... چرا انقدر ناراحت بودی؟؟ ٪ همین الانشم به امتحان نمیرسیم... بدو بعدا توضیح میدم ...
تقدیمتون😊🦋
رمان عشق وطن شهادت فصل دوم برگه رو از سعید گرفتم.... نوشته بود.... من دیگه توان ادامه دادن ندارم.... خیلی وقته از زندگی خسته شدم.... از همون وقتی که با تارک اشنا شدیم.... هم زندگی شایلین رو خراب کرد...هم یاسمن.... آقا رسول.... اصلا به خودم این اجازه رو نمی‌دم که ازت دلخور باشم.... چون.... هم خودتو و هم دوستاتو خیلی اذیت کردم.... دوری از خانوادم.... از خودم و دنیام.... خسته ترم کرده.... دیگه نمیتونم ادامه بدم.... منو ببخش که رفیق نیمه راه شدم..... با گیجی به سعید نگاه کردم.... چی میگه.... یعنی چی خستم؟؟؟؟ + سعید کی رفته؟؟؟؟ - من خسته بودم خوابم برد.... همش یه ساعت خوابیدم تو همین مدت که خواب بودیم رفته.... از جام بلند شدم.... و لباسامو عوض کردم.... - رسول نکنه بخواد.... + نه سعید نه.... اون اینکارو نمیکنه..... گوشیم زنگ خورد با سرعت برداشتمش.... امیر بود + امیر الان شلوغم میشه بعداً زنگ بزنی؟؟؟؟ - رسول زنت داره کجا می‌ره با این سرعت.... + زنم؟؟؟ - خانم علویییی..... + درست حرف بزن ببینم چی میگی - رسول من داشتم میومدم خونتون.... وقتی رسیدم.... دیدم خانومت با چشمای اشکی سوار ماشین شد... جوری پاشو رو گاز فشار داد... که ماشین از جاش کنده شد.... منم دنبالش رفتم.... چون احساس کردم....حالش مساعد نیست.... الان داره به سمت دریا میره.... با سرعت ۱۳۰ کیلومتر در ساعت.... رسول با این سرعت تصادف کنه می‌دونی چی میشه؟؟؟؟ بهش زنگ بزن.... + جواب منو نمیده.... - چرا؟؟؟ + دعوامون شده اونم.... - یا خداا....رسول.... سرعتش داره هر لحظه بیشتر میشه.... نکنه ترمزش بریده؟؟؟؟ + ترمزش بریده..... - رسول کنترل نداره..... قطع کن ببینم چیکار میتونم بکنم...... + نه امیر قطع نکن.... روشن کن...GPS . - روشنه.... + من الان خودمو میرسونم..... رو به سعید گفتم... + سعید پاشو بریم....عجله کن.... سوییچ موتور رو برداشتم... از کمد بالای جاکفشی دوتا کلاه کاسکت برداشتم.... و دادم دست سعید.... از شانس خوبم آسانسور تو طبقه خودمون بود.... سریع سوار شدیم... ... ..... ....... $ رسول مطمعنی از این مسیر رفتن؟؟؟؟ + آره.... ببین نقطه این لوکیشن رو نشون میده... $ رسول.... اون ماشین خانومت نیست.... پای اون درخت... +چرا خودشه..... بیشتر گاز دادم..... + امیر؟؟؟؟ - رسیدین؟؟؟؟ خوبه حالش...فقط سرش یکم زخمی شده.... با نگرانی کنارش پای درخت نشستم..... + ببینم سرتو.... ¥ خوبم....آقا امیر میشه پیاز داغشو زیاد نکنید؟؟؟ یه تصادف کوچیک بوده.... از این بیخیالیش حرصم گرفت و گفتم + چیزی از ماشین نمونده....بعد میگی یه تصادف کوچیک بوده؟؟؟؟ ¥ رسول برو.... + چی؟؟؟؟ ¥ برو رسول.... شناسایی شدیم.....برای چی اومدی اینجا..... همین الان برگرد.... برو ایران.... تارک شناساییتون کرده..... برای خانواده هاتون نقشه کشیده.... برید پیش خانوادتون..... + نادیا معلومه داری چی میگی؟؟؟؟ چجور ممکنه شناسایی شده باشیم؟؟؟؟؟ ¥ جاسوستون تو اداره خبرشو به تارک داده..... + جاسوس؟؟؟ ¥ آره....ببین بلند شید برید....من احتمال میدم دنبالمون باشن.... من صبح با آقا محمد صحبت کردم.... ایشون هم صلاح دیدن که برگردید ایران برای فردا بلیط بگیرید.... $ فردا چرا؟؟؟؟ برای شب هم میتونیم بلیط گیر بیاریم.... ¥ نمیشه.... - چرا؟؟؟ ¥ چون باید منو رسول فردا بریم دادگاه..... + دادگاه برای چی؟؟؟؟ ¥ برای اینکه جدا بشیم..... توافقی طلاق میگیریم.... آقا محمد اجازه این کار رو دادن.... + من که هیچی از حرفاتو نمی‌فهمم... از جام بلند شدم و به سمت موتور رفتم و بهش تکیه دادم.... ¥ مگه نمی‌گم برید.... اینجا بیرون شهره...خلوته.....ممکنه بریزن سرتون..... برین.... + خیل خب بلند شو بریم.... ¥ من نمیام + خانم علویی....منو عصبی نکن....یعنی چی نمیام.....بلند شو ببینم.... ¥ ببینید آقای حسنی..... جنابعالی شوهر واقعی من نیستی که بخوای به من زور بگی..... عصبی داد زدم.... + هروقت اسمتو از شناسنامم پاک کردی اون وقت.... - رسوووول..... $ بیا بریم رسول..... کلاه رو گذاشتم....و با سرعت حرکت کردم..... سعید و امیر هم پشت سرم اومدن.... چقدر عوض شده بود..... انگاری دیگه نمیشناختمش نویسنده ثمین فضلی پور لایک یادت نره لطفاً حمایت کنین
سلام اون خانمی که گفتن بهاره عسگری هستش عکاس سریال گاندو.منم اتفاقا یکم مشکوک شدم😂😐🤔 ____
منم دوست دارم محمد واقعی رو ببینم😍🙃 _____ من دوس دارم محمد واقعی رو ببینم __ سلام من بیشتردوست دارم محمد توی فیلم رو ببینم محمد واقعی رو هم دوست دارم ببینم ____ محمد واقعی رو ببینم _ سلام من دوست دارم هم محمد واقعی رو ببینم و هم محمد توی گاندو اینطوری میشه فهمید اقا محمد گاندو چقدر به محمد واقعی نزدیکه🙃 __ من خیلی دوست دارم محمد واقعی رو ببینم خیلییییییی خیلییییییی ... ♡♡ __ من بیشتر دوست دارم محمد توی فیلم رو ببینم محمد واقعی رو هم دوست دارم ببینم  _
سلام شاید محمد واقعی وجود داشته باشه چون نقش اصلی اما بقیه شخصیت های گاندومثل رسول و داوود و سعید و... فقط تو سریال هستن و واقعی نیستن. چون ببینید مامور های امنیتی شغل حساسی دارن و معمولا کسی نمیشناسشون و گمنام هستن. مثلا این پرونده هایی که تو گاندو هست، واقعی هستن اما شخصیت ها همشون واقعی نیستن.   ___
کاش گاندو دوباره پخش بشه منکه دیگه افسردگی گرفتم اصلاً مگه میشه بدون گاندو زندگی کرد؟🥺 ____
😍عااالیه کانالتون😍 __
✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ داوود:و چند لحظه بعد با سرعت خورد به یه پراید و به معنای واقعی پراید موچاله شد و خدارو شکر کسی داخل اون ماشین نبود خدایی خدارو شکر کردم که من به جای اون ماشین موچاله نشدم رفتم داخل شیرینی فروشی داشتم قفسه های یخچال شیرینی فروشی میدیدم ) فروشنده: بفرمایید خوش آمدید ☺️ داوود:ممنون میشه دو کیلو ازین نون خامه ای ها و سه کیلو از رولت هاتونو لطف کنید 🧁 فروشنده:بله البته داوود: چقدر شد ؟ _ سیصد و پنجاه هزار تومان داوود:(تو دلم دگفتم واقعا چقدر شیرینی گرون شده و کارتمو دادم فروشنده ) بفرمایید _ رمزتون؟ _(نویسنده :رمز سانسور شد چون چیزه شخصیی هست ، حالا انقدر دولت سانسور کرد منم یه نیکشو سانسور کنم چیه مگه ؟😌) داوود:(شیرینی هارو داخل ماشین گذاشتم و رفتم طرف سایت از نگهبانی رد شدم و رفتم داخل پارکینگ و ماشینو پارک کردم ، سوار آسانسور شدم و رفتم طبقه چهارم سالن سه و رفتم طرف میز رسول آخه میز اون از همه بزرگ تر بود و جای بیشتری داشت و لبته آقا محمد و سعید هم اونجا بودن ) فرشید:به پدر نمونه کمک میخوای ؟ داوود:آی قربون دستت آره بیا یه کمک بده دستم افتاد فرشید:(یه جعبه از شیرینی هارو گرفتم ازش) داوود جان داداش شیرینی کشمشی نگرفتی که 😂 داوود:نه داداش کشمشی چیه شیرنی ویفری کرفتم 😂😂 (شیرینی هارو گذاشتیم رویه میز رسول در یکی از جعبه هارو وا کردم نصفه جعبه نون خامه ای بو و نصف دیگش رولت اول رفتم تو اتاق آقای عبدی) تق تق تق ... عبدی: بفرمایید داوود: سلام آقا ، بفرمایید عبدی:(یدونه نون خامه ای برداشتم )ممنون حالا شیرینی چی هست داوود:(سرمو انداختم پایین )آقا شیرینی پدر شدنمه عبدی:(رفتم بغلش کردم و سرشو بوسیدم واقعا این پسر مثل حاج مرتضی بود همون حجو حیایه همیشگی ) مبارک باشه پسرم انشاالله سرباز امام زمان باشه بچه تون😃 😍 داوود:(عاشق این دعا بودم واقعا ای کاش بشه که بچه من سرباز آقا امام زمان باشه 🥰)ممنون آقا (و بعد از اتاق رفتم بیرون داشتم می رفتم طرف اتاق آقا محمد که دیدم دم میز رسوله منم رفتم کنارشون ) سلام آقا بفرمایید .. محمد:به ممنون، این شیرینی به معنای واقعی خوردن داره رسول:بله آقا شیرینی عمو شدن منه 😌 داوود:(یه لحظه به آقا محمد نگاه کرم و آقا محمد با چشماش بهم گفت که من نگفتم ) رسول:وای داوود فکرشو بکن بچت به من بگه عمو به بابامم بگه عمو 😂خدارو شکر بچه از عمو تامینه 🤣 داوود:آره 😂،فقط میمونه عمه که هرجور حساب کنیم نداره 😂😂😂 (یکی از جعبه هارو بین همکارایه خودمون تویه سالن سه پخش کردم و اونیکی جعبرو بردم برایه بچه ها سایبری وقت وارد سالن شدم با یه عکس بر خوردم .....) ادامه دارد ...
استور؎ رسمی گاندو در اینستا در رابطه با پخش سࢪیال گاندو...😎✌️✌️ @Gandoo313
رمان عشق وطن شهادت فصل دوم سعید و امیر پشت سرم میومدن... طفلیا تازه رسیده بودن که این ماجرا پیش اومد کنار جاده ایستادم.... و دست بلند کردم که بزنن کنار..... رفتم کنار پنجره سعید... و گفتم + سعید جان شما برید خونه... من یجا کار دارم.... برید استرآحت کنید دست کردم تو جیبم و کلید رو به سعید دادم.... امیر گفت ¥ آقا رسول ما که خسته نیستیم.... ولی اینکه نخوای دنبالت بیایم یه بحث دیگس..... + وقت دنیا رو گرفتید....برید استرآحت کنید..... بجای منم بخوابید $ چند ساعت.... + فرقی نداره.... فقط خودتونو خسته نکنید.... ¥ بعد به ما میگی وقت دنیا رو میگیری.... تو که خودت..... به سمت موتورم رفتم و سوار شدم..... ... .... ...... به امواج خروشان دریا خیره شده بودم..... فکرم مشغول بؤد مشغول خیلی چیزا.... شروع کردم به قدم زدن.... حال و هوای دریا رو دوست داشتم.... وقتی به دریا خیره میشم احساس قدرت میکنم.... و این حس رو دوست دارم.... یاد حرفای نادیا افتادم.... چجوری تونسته بود آقا محمد رو مجاب کنه؟؟؟؟ صدای گوشیم بلند شد.... دست کردم تو جیبم و درش آوردم نادیا بود..... + بله؟؟ - علیک سلام..... حالا باز تو خودتو میگیری؟؟؟؟ + من الان خودمو گرفتم؟؟؟ - خب حالا.... کجایی؟؟ + برای چی؟؟؟؟ - وای رسول.... یه سوال ساده رو با سوال جواب نده.... + خب من نباید بدونم برای چی میخوای بدونی من کجام؟؟؟ - ااوووووفففففف..... ول کن بابا....پشیمون شدم..... میخواستم بپرسم....کجایی....که بیام باهم حرف بزنیم.... + درباره..... - رسسسوووووووولللللللل + خیل خب.....ساحلم.... - افرین از همون اول بگو دیگه.... نزدیکم..... تا ده دقیقه دیگه اونجام...... فعلا.... تماس رو قطع کردم و دوباره به دریا خیره شدم.... باد سردی می‌وزید...... حدودا ده دقیق بعد رسید.... - چرا همیشه دوست داری تنهایی بیای دریا؟؟؟ + چون من وقتایی میام دریا..... که بخوام درباره چیزی فکر کنم.... تنها باشم....راحت ترم..... - حالا چرا دریا..... + وقتی بهش نگاه میکنم.....فکرم بازتر میشه.... بهتر میتونم تمرکز کنم.... صدای امواجش بهم آرامش میده.... - چه تفکرات جالبی..... + خب میخواستی درباره چی حرف بزنی؟؟؟ دستاشو از سرما جمع کرد و گفت - میشه راه بریم....خیلی سرده.... + باشه.... شروع کردیم به قدم زدن.... - رسول؟؟؟؟ جوابی ندادم و فقط برگشتم و نگاش کردم.... - ببین من میدونم این عملیات چقدر برای تو و تیمتون مهمه..... دستمو آوردم بالا..... + ببین اگه میخوای درباره طلاق حرف بزنی....همین الان برو..... آقا محمد همچین اجازه ای به تو نداده.... - آره نداده....ولی میتونم راضیش کنم..... + چجوری؟؟؟ - دلایلمو میگم.... +. حالا یه نمونه از دلایلتو برای من بگو..... - رسول...... جابجا شدن آزمایشا..... کاره تارک بوده..... این به معنی اینه که اونا خیلی به ما نزدیک شدن.... و منم نگران توعم..... بعد از زدن حرفش.... سرشو پایین انداخت و اروم اروم قدم میزد.... + خانم علوی..... برگشت طرفم.... از نگاش تعجب می‌بارید.... - خانم علوی؟؟؟؟؟ بهش نزدیک شدم.... و گفتم.... + میخواستی.... از این فاصله اسمتو داد بزنم؟؟؟؟ سردته؟؟؟؟ - نه گرم شدم..... + گرم شدی؟؟؟ - آره... + چطوری..... - چیکار داری؟؟؟؟ + باشه بابا....بریم....وقت دنیا رو گرفتی.... - رسول؟؟؟ برگشت نگاش کردم.... حرصی گفت - چرا هروقت صدات میزنم.... هیچی نمیگی و فقط برمیگردی نگام میکنی؟؟؟؟ + چی میخوای بگم.... - رسول داری سر به سرم میزاری نه؟؟؟؟ + نه.... - خودتی.... + چی خودمم؟؟ - همون چیزی که فکر می‌کنی منم خودتی..... خندیدم.... و گفتم.... + خب بگو چی میخوای بگم.... - هیچی فقط حداقل که میتونی بگی هاان +باشه... میتونم - رسول.... + هاان... خوب شد؟؟؟ صورتشو جمع کرد..... - نه چی چیو خوب شد.... هاان چیه؟؟؟ + مگه خودت نخواستی بگم هاان؟؟؟ - خب من بگم....تو هم باید بگی؟؟؟ + تو آخر منو دیوونه می‌کنی.... - نه اینکه از همون اول عاقل بودی.... حالا من دارم دیوونت میکنم سرمو تکون دادم.... و به راهم ادامه دادم.... چند دقیقه در سکوت قدم زدیم که گفت - رسوول؟؟؟ + جانم.... چشاش گرد شده بود..... - چی گفتی؟؟؟ + اخبار رو یکبار میگن.... تو چی میخواستی بگی.... - یادم رفت..... خندیدم و گفتم.... نویسنده ثمین فضلی پور لایک یادتون نره لطفاً حمایت کنین
بچه ها سلام . میدونم دیروز خیلی چشم انتظار رمان پرواز تا امنیت بودین (پی وی پوکید😑❤️😂 )): دیروز جاتون 1000 بار خالی رفته بودم سر مزار پدر و مادر حاج قاسم... (دعا گوتون بودم😊🌿) خب تا اونجا راه زیادیه... از کرمان تا قنات ملک حدودا 4 ساعت راهه.... برای همین دیشب ساعت 12 رسیدم.... نتونستم رمان تایپ کنم ... امروز سعی میکنم 3 یا 4 پارت تایپ کنم . ممنون که هستید🤩
از همه ادمین ها،، ممنونم. دیروز که من نبودم گروه خالی از پست نبود😄❤️ از ادمین هم یه تشکر مخصوص دارم به خاطر پاسخ گویی به ناشناس ها .. چون من واقعا وقت این کار رو ندارم ... از ادمین هم به خاطر چالش ها و فعالیت های خوبش ممنونم و از ادمین رمان بیقرار هم به خاطر رمان خوبش ممنونم😊❤️ ممنون که هستید رفقا😄❤️
آموزش صفر تا صد فن بیان ، گویندگی و اجرا به دو صورت رایگان 😍 و کلاس های دوره ای یادت باشه یه فن بیان خوب میتونه موقعیت های زیادی رو برات رقم بزنه و نداشتنش میتونه حتی کوچک ترین موقعیت ها رو هم ازت بگیره 😉🍀 مدرس : فاطمه رستمی با ۵ سال سابقه اجرا صحنه ای لینک ورود👇 @fanbianejra این چنل مقرون به صرفه ترین دوره فن بیان رو گذاشته 😍 ظرفیتش به شدت محدوده
ادیت حصاری صبر کن صبر کن اشتباه نکن این کانال فقط مال حصاریا نیست مال تمام کسانیه که به روانشناسی ، ادیت ، رمان، آهنگ ، استیکر ، فونت ، آموزش و ..... ذره ای حتی علاقه دارند تو این کانال همه چی پیدا میشه روانشناسی عشق و که تو آموزشگاه ها با ۶ یا ۷ ملیون یاد میدن رایگان گذاشته 😍😍 میخوای ادیت بزنی بلد نیستی ؟ چارت دست خودمه آی مووی ، کد پولار ، کد ویوا کات ، فونت ، کیبورد ، فونت اسم همه رو گذاشته از آهنگاشم که نگم هر آهنگی بخوای حتی اگع تو کانال نباشه در عرض ۳ یا ۴ دقیقع تو کاناله 😍 در ضمن یه کانال حرفه ای و بزرگ ترین چنل حصاری ایتا هم هست تمام استوری ها ، لایو ها ، اخبار ، پست و کپشناش ، تحلیل استوری ، دیده نشده و خلاصه هر چی که بخوای هست 🍀❤️ اینجا اصلا فضا و جو سنگین نیست نظر همه مهمه و به همش اهمیت داده میشه اطلاعات مدیر و ادمیناش هم سنجاقه لینک ناشناس و گپ هم دارن منتظر چی هستی بیا تو در ضمن اگه چیزی خواستی و تو کانال نبود میتونی به مدیر و ادمینا بگی تا برات بزارن https://eitaa.com/joinchat/2295201886Cbe4db726d4
💢ڪاناݪ رسمی ‼️ . . . 『 تبادلات و تبلیغات کانال های ایتا 』 💢 اعلام مشارڪت با کانال های / / / / / و...🤝 ⚜به جمع ادمین ها بپیوندید... ↲ j๑ïท⇝°.•|https://eitaa.com/joinchat/2349334654Ce911f77a18
⇝ɦarεb 』: مدیـــراטּ‌ و ادمیــטּ‌ها؎ عزیز!!!😍🇮🇷⬇️ 『 تبلیغ ڪانال ها تا اطلاع ثانوی رایگـاטּ‌ مـےباشـد ↓ بنر و یا لینڪ کانال خودتون رو بفرستید. میخوای خودت یه چڪ کن 😎↶ j๑ïท⇝°.•|https://eitaa.com/joinchat/2349334654Ce911f77a18
جالبه همه تبادل میکنن زیاد تر شن😑 ما تبادل میکنم کمتر میشیم😐🖤
رمان عشق وطن شهادت فصل دوم - رسول...رسول....پاشو برو پیش دوستت بشین رسولللل چشمامو بزور باز کردم - چه عجب فکر کردم به سلامتی مردی..... + از این فکرا نکن.... - حتما میخوای اول منو راهی اون دنیا کنی؟؟؟؟ + دقیقا... - بلند شو بشین.... + خستم.... - خسته نباشی....والا از وقتی اومدیم فرانسه بیشتر کارا رو من انجام دادم... الانم که من یارو رو شناسایی کردم بعد میگی خستم؟؟؟ آره بایدم خسته باشی... چون تهمت زدن به دیگران آدمو خسته می‌کنه دیگه به سمت در رفت و گفت - اصلا به من چه.... بگیر بخواب...که انشالا آخرین خوابت باشه... درو باز کرد و از اتاق بیرون رفت در رو هم پشت سرش کوبید.... پووووووفففف از جام بلند شدم و به سمت سرویس رفتم... صورتمو با آب سرد شستم.... تا یکم سرحال تر بشم.... لباسامو عوض کردمو به سمت در اتاق رفتم خدا کنه...رفته باشه تو اتاقش....اصلا حوصله جرو بحث نداشتم.... از اتاق که بیرون اومدم... سعید گفت ¥ به به آقای خوشخواب.... بجای منم خوابیدی.... + نه بابا چه خوابی؟؟؟؟ کابوس بود.... ¥ خیل خب وقت دنیا رو نگیر... برگه ای از رو میز برداشت و بهم داد... ¥ آقا محمد این اطلاعات رو میخوان.... برگه رو گرفتم... و نگاهی بهش انداختم.... + باشه... ¥ چقدر طول می‌کشه.... + حداکثر چهل دقیقه.... ¥ خوبه.... من برم یه دوش بگیرم.... + باشه.... ... .... ...... یه ربع از دوش گرفتن سعید گذشته بود.... مشغول درآوردن اطلاعات بودم.... یه تیکه کیک برداشتم گذاشتم دهنم.... چند ثانیه بعد... شروع کردم به سرفه کردن.... داشتم خفه میشدم.... سعید با عجله از اتاقش بیرون اومد و به آشپزخانه رفت.... و با یه لیوان آب برگشت.... آبو آروم آروم بهم داد.... نفسم بالا اومد... + ممنون سعید جان ¥ خوبی الان؟؟؟ + آره خوبم.... همون موقع نادیا بیخیال از آشپزخونه اومد بیرون + مثلاً نشنیدی صدای سرفمو.... برگشت طرف سعید و گفت - این صدای ویز ویزم تو هم شنیدی؟؟؟؟ سعید از تعجب چشاش گرد شد.... + نادیا خانم بهم میرسیم.... - زمین و آسمون و بهم میریزم.... اگه قرار باشه به تو برسم قیافشو جمع کرد و ادامه داد.... - وایی یه جوری شدم..... بعدش پشت چشمی نازک کرد و به اتاقش رفت.... ¥ رسول..... چجوری یه سال باهم زندگی کردین؟؟؟؟ + به سختی.... نویسنده ثمین فضلی پور لایک یادتون نره
هدایت شده از خبرگزاری تسنیم
معزی: دولت نخواست که گاندو قطع شود 🔹مسوول ارتباطات دفتر ریاست‌جمهوری: نه رئیس‌جمهور و نه هیچ یک از اعضای دولت، نه در هیچ جلسه‌ یا تماسی، نه قبل از پخش و نه در زمان پخش گاندو نه با رییس نه با سایر مسؤولان صداوسیما گفت‌وگویی درباره‌ پخش یا عدم پخش این سریال نداشته‌اند، چه رسد به مباحثه ومجادله! @TasnimNews