صبحڪہجوانھزد، هرچھخوبۍاسٺ؛
برݪبلیواناحساسٺ،
بࢪخیزوبھهمہےدنیا؛
گلہاےمہربانۍهدیھڪن..😄🌸
صبحٺونبخیࢪوشادے✨🌹
دخترانمہدوی|ʏᴀssʙᴀɴᴏᴏ
❣️همہ دل خوشی من
حرمِ توست حسین
خاطـراتم همگی
درحـرمِ تـوسـت حسـین
بهتریڹ چیزی ڪہ درمحشر
بہ دردم میخورَد
شڪ ندارم ڪہ فقط،
اشڪِ غمِ توست حسین❣️
💞یاحسین ؏💞
هدایت شده از پیشاهنگ
#شھیدعباسدانشگࢪ🕊
---
تازهنامزدڪردهبوداومدپیشفرماندش
گفت : حاجےاجازموبدهبـرمسوریہ ..
گفت : میزارمولےالاننہ ..
گفت : دارمزمینگیـرمیشم،بزاربـرم ..
میترسیدعشقبہخانـومش،
باعثبشہنرهبراۍدفاعازحرم ..
@dokhtaranefatemiii
*🌷 آیت ﺍﻟﻠﻪ العظمے بهجت (ره) فردمودند :*
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻣﺎ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ،
ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ،
ﺍﺳﻢ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ.
ﻋﻨﺎﻭﻳﻦ ﻣﺮﺩﻡ،
ﭘﺴﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ
و ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ،
ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ،
ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺍﺻﻼ ﻣﻼﮎ ﻧﻴﺴﺖ،
⤵ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺯﻳﺮ ﺍﺳﺖ :
1⃣ﺍﻭﻝ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ.
2⃣دوم ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻨﻔﻌﺖ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ.
3⃣سوم ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﺑﺮﺍﻱ امام حسین و ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺍﻧﺪ و عمل صالح انجام دادند ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ.
ﺳﭙﺲ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ :
ﺍﻱ ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﭘﺲ ﺷﻬﺪﺍ ﻭ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﭼﻪ؟
🌸🌷ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﻔﺮﻣﺎﻳﻨﺪ :
ﻣﻘﺎﻡ ﻭ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﻧﻴﺴﺖ.
ﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﮐﻨﻴﻢ،
ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻴﻢ ﻭ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ ﮐﺠﺎ ﺧﻮﺷﺸﺎﻥ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ ﻭ ﮐﺠﺎﻱ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺮﻭﻧﺪ؟
اللهم ﺍﺭﺯﻗﻨﺎ ﺷﻬﺎﺩﺓ ﻓﻲ ﺳﺒﻴﻠک
دخترانمہدوی|ʏᴀssʙᴀɴᴏᴏ
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
98.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم کامل مستند «۷۲ ساعت»
🌷در ۳ روز پایانی عمر شریف #شهید_سلیمانی چه گذشت...
🆔 @Clad_girls
هدایت شده از جهاد مدیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❝
خداۍِ تُو . . ؛
از تَمام آنچہ دلَت را ،
آزردھ است بُزرگتر استــ..؛🦋!'
☫@estade_dahe80☫
💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_هشتاد_و_سوم
محسنے اومد جلو با خجالت کادوشو داد و گفت:
_ببخشید دیگہ آبجے من بلد نیستم کادو بگیرم ، سلیقہ ے مریم خانومہ ، امیدوارم خوشتون بیاد.☺️
کادو رو باز کردم یہ روسرے حریر بنفش با گلهاے یاسے واقعا قشنگ بود.💜
از محسنے تشکر کردم. کیک رو خوردیم و آماده ے رفتن شدیم.
ازجام بلند شدم کہ محسنے با یہ جعبہ بزرگ اومد سمتم: 🎁
_بفرمایید آبجے اینم هدیہ ے همسرتون قبل از رفتنش سپرد کہ بدم بهتون.
از خوشحالے نمیدونستم چیکار باید بکنم جعبہ رو گرفتم و تشکر کردم.😍
اصلا دلم نمیخواست بازش کنم.
تو راه مریم زد بہ بازومو گفت:
_نمیخواے بازش کنے ندید پدید؟🤨
ابروهامو بہ نشونہ ے نہ دادم بالا و گفتم:
_ببینم قضیہ ے خواستگارے محسنے الکے بود🤨
دستشو گذاشت رو دهنشو آروم خندید:
_بابا اسماء جدیہ
_خب بگو ببینم قضیہ چیہ؟🤨
_هر چے صبح گفتم واقعیت بود
_خب؟
_میشہ بشینیم یہ جا صحبت کنیم؟🤔
_آره
_محسنے رو چیکار کنیم؟
_نمیدونم وایسا
رو کردم بہ محسنے و گفتم:
_آقاے محسنے خیلے ممنون بابت امروز واقعا خوشحالم کردید شما دیگہ تشریف ببرید ما خودمون میریم.☺️
پسر چشم و دل پاکے بود ولے اونقدرام حزب اللهے نبود خیلے هم شلوغ و شر بود اما الان مظلوم شده بود.
سرشو آورد بالا و گفت:
_خواهش میکنم وظیفم بود ، ماشین هست میرسونمتون.
_دیگہ مزاحمتون نمیشیم.
_چہ مزاحمتے مسیرمہ ، خودم هم باهاتون کار دارم.
_آخہ من با مریم کار دارم😁
_آها خب ایرادے نداره من اینجا ها کار دارم شما کارتون تموم شد بہ من زنگ بزنید بیام.
بعد هم ازمون دور شد.🚶🏻♂
بہ نیمکتے کہ نزدیکمون بود اشاره کردم:
_مریم بیا بریم اونجا بشینیم. خوب بگو ببینم قضیہ چیہ؟
_امم امم چطورے بگم؟ میدونے اسماء نمیخوام بهت دروغ بگم کہ. من وحید رو دوست دارم.😁
خندیدم و گفتم:
_منظورت محسنیہ دیگہ؟ خب پس مبارکہ.😁👏🏻
_آره. اما یہ مشکلے هست این وسط.
_چہ مشکلے؟🤔
_خانوادم.😕
_چطور؟اونا مخالفن؟
_اونا بہ نظر من احترام میزارن اما...
_اما چے؟🤔
_اسماء پسر عموم هم خواستگارمہ. از بچگے دائم عموم داره میگہ کہ مریم و سامان مال همن، اما نہ من سامان رو میخوام نہ اون منو. روحرف عموم هم نمیشہ حرف زد.🤦🏻♀
_اینطورے کہ نمیشہ مریم یہ روز با پسر عموت دوتایے برید پیش عموت این حرفایے کہ زدے و بهش بگید.
_نمیشہ
_میشہ تو بہ خدا توکل کن☺️
_اوووم. اسماء یہ چیز دیگہ ام هست...
_دیگہ چے؟
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب_الزمان 🍓
💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_هشتاد_و_چهارم
_دیگہ چے؟
_بہ نظرت منو وحید بہ هم میخوریم؟ ظاهرمون شبیہ همہ؟ اعتقاداتمون؟ اون خیلے اعتقاداتش قویہ.
_مریم اون تورو همینطورے کہ هستے انتخاب کرده، بعدشم تو مگہ اعتقاداتت چشہ؟ خیلیم خوبے🤗
مریم آهے کشید و سرشو انداخت پایین:
_چے بگم😪
_هیچے نمیخواد بگے اگہ حرفات تموم شده بہ اون بنده خدا زنگ بزنم بیاد.
_زنگ بزن.
_حالا امروز چطورے باهم رفتید خرید؟
_واے بہ سختے اسماء از خوشحالے نمیدونست چیکار باید بکنہ از طرفے هم خجالت میکشید و سرش همش پایین بود. همہ چیم خودش حساب کرد😁
_اخے الهے.
گوشے و برداشتم و بهش زنگ زدم.
۵ دیقہ بعد در حالے کہ سہ تا بستنے تو دستش بود اومد.🍦
_اے بابا چرا باز زحمت کشیدید؟
_قابل شمارو نداره آبجے
مریم بلند شد و گفت:
_خوب من دیگہ برم دیرم شده.
محسنے در حالے کہ بستنے رو میداد بهش گفت:
_ماهم داریم میریم اجازه بدید برسونیمتون.☺️
_اخہ زحمت میشہ.
_چہ زحمتے آبجے شما هم پاشید برسونمتون.
خندم گرفتہ بود. سرمو تکون دادم رفتیم سوار ماشین شدیم...🚗
مریم و اول رسوندیم.
بعد از پیاده شدن مریم شروع کرد بہ حرف زدن...
اولش یکم تتہ پتہ کرد:
_امم چطوری بگم راستش یکم سخته...
حرفشو قطع کردم:
_خب بزارید من کمکتون کنم راجب مریم میخواید حرف بزنید؟😁
_اِ بلہ. از کجا فهمیدید؟
_خوب دیگہ...
راحت باشید آقاے محسنے علے سپرده هواتونو داشتہ باشم.
_دم علے آقا هم گرم. راستش آبجے، خانم سعادتے یا همون مریم خانوم بہ پیشنهاد ازدواج من جواب منفے دادن. دلیلشو نمیدونم میشہ شما ازشون بپرسید؟😕
_بلہ حتما. دیگہ چے؟
_دیگہ این کہ من کہ خواهر ندارم شما لطف کنید در حقم خواهرے کنید، من واقعا بہ ایشون علاقہ دارم. اگر هم تا حالا نرفتم جلو بخاطر کارهام بود.😞
خندیدم و گفتم:
_باشہ چشم، هرکارے از دستم بر بیاد انجام میدم انشاءالله کہ همہ چے درست میشہ...😁
_واقعا نمیدونم چطورے ازتون تشکر کنم😃
عروسیتون حتما جبران میکنم😉
_ممنون شما لطف دارید، بابت امروز بازم ممنون.
هوا تقریبا تاریک شده بود، احساس خستگے میکردم بعد از مدتها رفتہ بودم بیرون.
جعبہ ے کادو ها مخصوصا جعبہ ے بزرگ علے تو دستم سنگینے میکرد.🎁
با زحمت کلید رو از تو کیفم پیدا کردم و در و باز کردم.🔑
راهرو تاریک بود پله ها رو رفتم بالا و در خونہ رو باز کردم ، چراغ هاے خونہ هم خاموش بود. اولش نگران شدم اما بعدش گفتم حتما رفتن خونہ ے اردلان. کلید چراغو زدم.💡
با صداے اردلان از ترس جیغے زدم و جعبہ ها از دستم افتاد.🍂
وااااے یہ تولد دیگہ😟
همہ بودن حتے خانواده ے علے جمع شده بودن تا براے من تولد بگیرن
_تولد تولد تولدت مبارک...
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب_الزمان 🍓
💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_هشتاد_و_پنجم
راستش اصلا خوشحال نبودم، اونا میخواستن در نبود علے خوشحالم کنن اما نمیدونستن با این کارشون نبود علے رو بیشتر احساس میکنم.😞
واے چقدر بد بود کہ علے تو اولین سال تولدم بعد از ازدواجمون پیشم نبود. اون شب نبودشو خیلے بیشتر احساس کردم.😢
دوست داشتم زودتر تولد تموم بشہ تا برم تو اتاقم وجعبہ ے کادوے علے و باز کنم.
زمان خیلے دیر میگذشت. بالاخره بعد از بریدن کیک و باز کردن کادو ها ،خستگے رو بهونہ کردم و رفتم تو اتاقم. نفس راحتے کشیدم و لباسامو عوض کردم.
پرده ے اتاقو کشیدم و روبروے نور ماه نشستم، چیزے تا ساعت ۱۰ نمونده بود.
جعبہ رو با دقت و احتیاط گذاشتم جلوم. انگار داشتم جعبہ ے مهمات رو جابہ جا میکردم.😐
آروم درشو باز کردم بوے گل هاے یاس داخل جعبہ خورد تو صورتم.😍
آرامش خاصے بهم دست داد ناخداگاه لبخندے رو صورتم نشست.☺️
گل ها رو کنار زدم یہ جعبہ ے کوچیک تر هم داخل جعبہ بود.🎁
درشو باز کردم یہ زنجیر وپلاک طلا.✨
کہ پلاکش اسم خودم بود و روش با نگین هاے ریز زیادے تزئین شده بود.
خیلے خوشگل بود.😍👌🏻
گردبند رو انداختم تو گردنم خیلے احساس خوبے داشتم.🙃
چند تا گل یاس از داخل جعبہ برداشتم کہ چشمم خورد بہ یہ کاغذ.📄
برش داشتم و بازش کردم. یہ نامہ بود.
"یاهو"
سلام اسماء عزیزم، منو ببخش کہ اولین سال تولدت پیشت نبودم قسمت این بود کہ نباشم، ولے بہ علے قول بده کہ ناراحت نباشے ،خیلے دوست دارم خانمم.❤️ مطمئن باش هر لحظہ بہ یادتم. مواظب خودت باش.
"قربانت علے"❣
بغضم گرفت و اشکام جارے شد.😭
ساعت ۱۰ بود طبق معمول هرشب، بہ ماه خیره شده بودم و چهره ے علے رو واسہ خودم تجسم میکردم، اینکہ داره چیکار میکنہ و بہ چے فکر میکنہ ولے مطمئن بودم اونم داره بہ ماه نگاه میکنہ.🌙
انقدر خستہ بودم کہ تو همون حالت خوابم برد.😴
چند وقت گذشت، مشکل محسنے و مریم هم حل شد و خیلے زود باهم ازدواج کردند.💍
یک ماه از رفتن علے میگذشت .اردلان هم دوهفتہ اے بود کہ رفتہ بود. قرار بود بلافاصلہ بعد از برگشتن علے تدارکات عروسے رو بچینیم.
دوره ے علے ۴۵ روزه بود. ۱۵ روز تا اومدنش مونده بود .خیلے خوشحال بودم براے همین افتادم دنبال کارهام و خریدن جهیزیہ.😃
دوست داشتم علے هم باشہ و تو انتخاب وسایل خونمون نظر بده.
"خونمون" با گفتن این کلمہ یہ حس خوبے بهم دست میداد .حس مستقل شدن. حس تشکیل یہ زندگے واقعے باعلے.😍
اصلا هر چیزے کہ اسم علے همراهش بود رو با تمام وجودم دوست داشتم.😍
با ذوق و سلیقہ ے خاصے یہ سرے از وسایل روخریدم.🤩
از جلوے مزون هاے لباس عروس رد میشدم چند دقیقہ جلوش وایمیسادم نگاه میکردم. اما لباس عروسو دیگہ باید باعلے میگرفتم.🙃
اون ۱۵ روز خیلے دیر میگذشت.😢
واسہ دیدنش روز شمارے میکردم...
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب_الزمان 🍓
هدایت شده از ᴍᴏʜᴇʙ ∫ مٌـحِـب
#تلنگرانہ
درسڪہمیخونید،نیتتوݩ📚
علمدردولتصاحبالزمانباشہ،،
ورزشڪہمیڪنید،نیتتوݩ🌱
قوۍشدندردولتصاحـبالزمانباشہ،،
غذاڪہنوݜجانمیڪنید،نیتتون🍕
نیرومندشدندردولتصاحـبالزمانباشہ'!
اینجوری،هیچـےهیچـے،وفقطبـا
عوضڪردننـیتزندگیتون،،،💛
میشدسـربازقبـلازظهـورانشاءالله:)
اندڪی صبر ظهۅر نزدیڪ است💚
#بانویبینشان
@gandoomy
هدایت شده از خانواده بیست✔️
♥️⃟📿
بخوانیمدعآیفࢪجرآ؟📿
-اِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآ،وَبَرِحَالخَفٰآءُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…
📿|↫#دعـاےفࢪج
♥️|↫#قراࢪعـاشقانهـ
〖@BASiJiYON_MOBAREZ〗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یڪثانیھبراے12ساݪ🙂👀
دخترانمہدوی|ʏᴀssʙᴀɴᴏᴏ
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
•°🌿❤️°•
◇حاج حسین یکتا◇
دوره دورِی تیپ زنیه..
مهم اینه که..
کی برای کی تیپ میزنه . . . ! !
تیپتون خدایی😉✨🌿
#فرمانده
#مدعیانصفاول
هدایت شده از ❁ڨݜٵع ⇣𝓬𝓱𝓮𝓼𝓱𝓪𝓮❁
(بین خودمون باشه هـــــــا😉)
به اعضاشون جایزه و هدیه هم میدن😍✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم تکان دهنده از آرزوی شهادت توسط حاج قاسم در هنگام فوت کردن شمع تولدشان در منزل
#رستاخیز_کریمان
#به_نیت_حاج_قاسم
#مرد_میدان
#سرداردلها_اقتدار_امنیت_آرامش
#usagohome
💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_هشتاد_و_ششم
.
واسہ دیدنش روز شمارے میکردم...
هر روز کہ میگذشت ذوق و شوقم بیشتر میشد هم براے دیدن علے عزیزم هم براے عروسیمون.😍
احساس میکردم هیچ کسے تو دنیا عاشق تر از منو علے نیست اصلا عشق ما زمینے نبود. بہ قول علے خدا عشق ما رو از قبل تو آسمونا نوشتہ بود. همیشہ میگفت:
_اسماء ما اون دنیا هم باهمیم من بهت قول میدم😍
همیشہ وقتے باهاش شوخے میکردم و میگفتم:
_آهان یعنے تو از حورے هاے بهشتے میگذرے بخاطر من؟؟
از دستم ناراحت میشد و اخم میکرد.
اخم کردناشم دوست داشتم.😍
واے کہ چقدر دلتنگش بودم.😢💔
با خودم میگفتم : ایندفعہ کہ بیاد دیگہ نمیزارم بره، من دیگہ طاقت دوریشو ندارم.
چند وقتے کہ نبود، خیلے کسل و بے حوصلہ شده بودم دست و دلم بہ غذا نمیرفت کلے هم از درسام عقب افتاده بودم.😞
حالا کہ داشت میومد سرحال تر شده بودم .میدونستم کہ اگہ بیاد و بفهمہ از درسام عقب افتادم ناراحت میشہ.
شروع کردم بہ درس خوندن و بہ خورد و خوراکم هم خیلے اهمیت میدادم.
تو این مدت چند بار زنگ زد.
یک هفتہ بہ اومدنش مونده بود .قسمم داده بود کہ بہ هیچ وجہ اخبار نگاه نکنم و شایعاتے رو کہ میگن هم باور نکنم.
از دانشگاه برگشتم خونہ.🚶🏻♀
بدون اینکہ لباس هامو عوض کنم نشستم رو مبل کنار بابا.
چادرمو در آوردم و بہ لبہ ے مبل آویزون کردم.
بابا داشت اخبار نگاه میکرد.👀
بے توجہ بہ اخبار سرم رو بہ مبل تکیہ دادم و چشمامو بستم. خستگے رو تو تمام تنم احساس میکردم.😪
با شنیدن صداے مجرے اخبار چشمامو باز کردم:
_تکفیرے هاے داعش در مرز حلب...
یاد حرف علے افتادم و سعے کردم خودمو با چیز دیگہ اے سر گرم کنم.
اما نمیشد کہ نمیشد. قلبم بہ تپش افتاده بود این اخبار لعنتے هم قصد تموم شدن نداشت. یہ سرے کلمات مثل محاصره و نیروهاے تکفیرے شنیدم اما درست متوجہ نشدم.😰
چادرمو برداشتم رفتم تو اتاق.🚶🏻♀
بہ علے قول داده بودم تا قبل از این کہ بیاد تصویر همون روزے کہ داشت میرفت، با همون لباس هاے نظامیش رو بکشم.🎨
این یہ هفتہ رو میتونستم با این کار خودمو مشغول کنم.
هر روز علاوه بر بقیہ کارهام با ذوق و شوق تصویر علے رو هم میکشیدم.
یک روز بہ اومدنش مونده بود. آخرین بارے کہ زنگ زد ۶ روز پیش بود. تاحالا سابقہ نداشت این همہ مدت ازش بے خبر بمونم.😞
نگران شده بودم اما سعے میکردم بهش فکر نکنم.😣
اتاقمو تمیز و مرتب کردم و با مریم رفتم خرید. دوست داشتم حالا کہ داره میاد با یہ لباس جدید بہ استقبالش برم.🤗
خریدام رو کردم و یہ دستہ ے بزرگ گل یاس خریدم.💐
وقتے رسیدم خونہ هوا تقریبا تاریک شده بود.🌃
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب_الزمان 🍓
سلام کانالی داریم همه جوره از پروفایل و رمان و ....تو هم اگه میخوای بیا👇
@Mazhaby4